انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

دوزخیان فرومانده تاریخ

به بهانه نگاهی به چند کتاب و اثر تولید شده در باره این افراد و گذری ونظری  اکنونی در بوستان رازی تهران

خیرگی وکنکاش با نگاه دوربین و ادبیات، به مثابه خودِ نوشتن(زایاندن و مامایی سقراط وار) است. و نوشتن ماندن است و جاودانه کردن و جاودانه شدن.در این جهان میرا وناپایدار، جز قلم ونگارش چه می تواند موانع مانایی ودیرپایی را پشت سر قرون و اعصار وایام ِ گذران و روبه زوال، سرافکنده کند؟ از خلال این نگاه است که می توان در روح و جان ودر نقشی مانند «طوطی»رفت وزبان درکام،ازمرگ و اسارت وپوچی ودرماندگی گفت ودرنهایت با طوطیان دورمانده از اصل خویش ودارای یک دنیا و سینه سخن،شرق و غرب را درخطه ای هندوستان-گونه، با حبل المتین آزادی بهم رساند.طوطیِ رمانی چون طوطی،نیز باید به مدد نفسی لوطی و گنگ درخواب رفته و از میان تهی شده ودر کنارطوطی ای از نوع خودش وبا«عقل وزبان وپای بسته» پنجره قفس ها را به رهایی وآزادی بازگشاید تا به روشنی و آفتاب خودآگاهی رسد شاید از «چشم باز وگوش باز و ما عمی »بسی بالاتر وبرتر وفهیم تر گردد.

«دوزخیان حاشیه تاریخ»نیز باید زاویه دیدو قاب وصحنه ماندگاری لوح روزگار را چه در نقش طوطی ها و چه بواسطه وکالای بازرگانان بیابند تا رهایی یابند وتمام زندگی وزیست نکبت بار واسارت گونه اشان روایت شود و با مرگ و نیستی آنها حداقل این تجربه باز بماند. جمعی از «دوزخیان فرومانده تاریخ» این مرز و بوم نیز که از بد حادثهِ شبه مدرنیسم پهلوی وحرص وآز برای نفوذ و وتصاحب قدرت مالی و سیاسی حتی باتن و جسم پایین ترین طبقات مردم،زیست وزیستگاهشان ساختار شبه رسمی و نهادی بخود گرفته بود،شاید درپس چرخ دوار وچابک فلک نابکار و نسیان ساز تاریخ، نیست و نابود و فراموش مطلق می شدند اگر درباره انها با دوربین و ادبیات نوشته نمی شد. چرا که عمدتا آنهایی که در بیغوله ها وخرابات و خیابان ها ،گمنام و پنهان و هراسان و به ناچار ،تن های خود را حراج حرامیان کردند و ساهیدند و بتبع روح و جانشان را بفرسودند و فروختند،شاید برای ابد در فراموشی و نیستی اجتماع وتاریخ هبا منثور گشتند ،اما دوزخیانی که در«قلعه» تادیب و منضبط شدند و تحت مراقبت و نظارتِ نهادیِ حکومت درامدند وبه «شهر نو»ی معروف شدند از طبقات اسفل السافلینِ ناداران و ناتوانانی بودند که حاکمیت وسیاست باید آنها را در دژ و قلعه ای با حصار ودر و دربان وآژان وپزشک و محکمه و مضحکه کاملا در سیطره و مراقبت می داشت تا همیشه وبه هرشکل قدرت را از خلال آنها نیز بر همه چیز وهرچهره و قشر و جسم اعمال کند. با انقلاب و دگرگونی و قلب ماهیت و واژگون شدن بنیادی و ارزشی ساختارها و نهادهاست که این شبه- نهاد ناپاک نیز فرو می ریزد ومنهدم می گرددو بجای شهری نو و قلعه و خانه هایی کهنه و پوسیده،که در آنها فروشندگان روح و روان و تن و احساسات، هستی را دمی به تعلیق میآاورند،اینک بوستان و تفرجگاهی سربرمی اورد که «رازی»نام می گیرد.کاشف الکل –این فروپاشنده وسوزاننده روح و تن و عقل-وظاهرا نافی دهری معاد جسمانی!

نام خویش را بر محدوده میدان در برگیرنده مجسمه اش رازی تا دروازه قزوین و بیمارستان فارابی ای افکنده که زمانی جزئی بریده و ممنوعه ومحصوره ومخصوصه وخارج از حصارهای این شهر قجری و آریایی! بود.اما تاریخ در خود ودر زیر خاکستر و خس و خاشاک، شررها و تناسخ ها را حفظ می کند.میخانه ها و بارهایی که روح و تن افراد بی نام و نان و معنا را در این ویرانه وآگنده در جوی های متعفن پذیرا بودند و با الکل تخدیر و تصعیدشان می کردند هنوز نامبردار« رازی» هستد. امانتدار رازی بزرگ ودر حاشیه تاریخ که بدلیل سیاهی وتباهی و ناپاکی سعی در پنهان وفراموشی و محو کردنش هستیم.غافل از اینکه یک کورسوی نور برای/ودر جهانی از تاریکی جهت ابراز وجود کافی است.اینک گل ها و بوته ها ودرختان اقاقی و مجسمه ها و کلمات سربرآورده از تن سنگ های این تفرجگاه خانوادگی و فرهنگسرا وخیابان ها و فواره ها و جوی های هندسی ومهمتر دریاچه بزرگی با هزاران ریزماهی و اردک حکایتگر کرم ها و زخم ها و تن ها و اجساد متعفن وخاک شده اعصار گذشته این سرزمین وخاکند. خاک و سفالینه ها و اجساد برخاک رفته ای در سکوت قرون ،همچون عصر پر فراز و فرود و خونبار وتیره و ناپایدار خیام وافکارش که سپهری شاعر رانیز در احضار ارواح در تناسخ آرمیده همه انسان ها ودرنقبی به فلسفه تناسخ بودایی به سخن می آوردتا بگوید: « نسبم شاید برسد به گیاهی درهند/به سفالینه ای در خاک سیلک/نسبم شاید به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد».

سازه چند ستونه واستوانه ای و سرسره دار وسط این پارک استعاره و سمبل کوچک امروزی از قلعه بزرگ دیروزی و روزگار گذشته این خطه «راز دار» است.راز تیره روزی و سیه -سرنوشتی زنان پیر تا جوان و نوجوان و نیز مردان وکباده کشان ودر یک کلام دوزخیانی که عمدتا به ناچار و به جرم اعمال فردی و فقر نهادی وخانوادگی و سرزمینی،بر این جهنم تبعید و رانده و مانده شده بودند.امروز دیگر گل ها بر فضا عطر می افشانند و کودکان قهقه شادی سر می دهندو دوچرخه های پابرکاب دور این شهر بوستان شده را در می نوردند بی انکه بدانند خانه فرهنگ و کلبه های میناکاری و منبت کاری و معرق کاری و ساز سازی و… اینجا زمانی در اسارت خم خانه ها و نجیب خانه ها وشیره کش خانه ها،وپاندازها و قوادها ورییس ها و سیمین برها و تن فروش های مفلوک و ناتوان و درمانده خود و عمدتا جامعه و حاکمیت جائر بوده اند؛کسانی که این دوزخ، اخرین سکنا و ماوی و مسکن و زیستگاهشان بوده است: «دوباره سیب بچین حوا /من خسته ام/بگذار/از اینجاهم/ بیرونمان کنند …» (۱).
مفلوکانی در امید و انتظارِ منجی و هبوطی دیگر.هرچند خیابان و راسته ارباب جمشیدِ خانه ساز و خیر ،بعدها به سعی زاهدی نخست وزیر پهلوی به دوزخ نهادی بدل شد و قلعه زاهدی و در نهایت «قلعه خاموشان» با همنشینی «کافه شکوفه نو»شهری سرخوش وغنوده در شب های نئون و نور شبه مدرنیسم پهلوی تلقی شد،اما اینک شهر بازی ساخته شده بر این شهر هم تعطیل و بی مشتری و دریاچه پرماهی اش منتظر ماهی گیر است وهیچ نشانه صریح و آشکاری از قلعه خاموشان دیروز و شادخوارگان شکوفه نو دیروز و مفلوکان فرد و جامعه ندارد.

این دوزخیان دیروز و ما برزخیان امروز، باید سپاسگذار نگاشت ها و قرائت های برجای مانده از خلال دوربین وعکس وفیلم های افرادی چون کاوه گلستان وکامران شیردل ورمان طوطی زکریا هاشمی وجستارهای قلعه محمود زند مقدم باشیم که هریک استادانه فراموشی شهر خاموشان را غیرممکن ساختند.آدمیانی که از بهشت رانده شده اند و هنوز در زمین برزخی، سودای بهشت را در هرچیزِمانند و بی مانندبه جهان مینوی می جویند و از ضدبهشت ها هیچ نمی آموزند.که دوزخ و دوزخیان گاه همین انسان های مینوی خواه و مینوی جویی بوده اند که از بد حادثه یا بدِکرده وکشته خویش و هجوم ستمگران جامعه و حکومت سر از دوزخ های مختلف دراورده اند. آنهایی که تصویر روبریشان و در ذهنشان نخست ظاهری مینوی و بهشتی در نظر می امده است.

اما ظاهرا،کار این چندتن درباره این دوزخ است که در معنای واقعی و عملی، مینوی و ماندگار شده است. وما امروز در محو کامل زیستگاه و زیستگان این سرآب گاه مفلوکان «شهرنو» و در این روزگار نو باید قدردان این هنرمندا ن باشیم که با عکس ونماهای ناب، دوزخیان وجهان برزخی انها را بعینه ودر همان بیغوله ها و دخمه ها هنوز برای ما قابل رویت کرده اند و با قلم وسبک ادبی و روایی مناسب،ذهن و زبان بازیگرانشان را در رمانی تیره و تار ورها وبی نوا در پوچی و تباهی ، طوطی وار برایمان شرح کرده اند و در کنار کار ارزشمند زند مقدم، از قالب نهادیِ مددکاری اجتماعی و تحقیقات بنیانگذار این رشته (پروزه تحقیقاتی ستاره فرمانفرما) فراگذاشته اند و ادبیت و وازگان را در کتاب وفیلم خویش برای جاودانگی انسان و انسانیت ونیکی و درستی (یعرف الاشیا به اضدادها)بکار گرفته اند. شاید بی سبب نیست که دورشته هنر و ادبیات (عکاسی و سینما درکنار رمان ونوشتار)با تناسخ و بازتولید جوهر و گوهر انسانیت در هر عصر و خاصه از زیر خروارها آوار تاریخ ودر هر عصر ،شریک و یاور و کارامد وفعال مایشاء و سلاح هایی برانند.

پاورقی:

۱- شعری کندکاری ومنبت شده روی قطعه ای در غرفه های معرق و منبت کاری  فرهنگسرای رازی