چندی پیش به همراه همسرم به یک کلینیک حوالی خیابان میرداماد تهران برای معاینه چشم رفتیم. هر دو مجبور شدیم عینکهایمان را عوض کنیم چون شماره چشمها بالا رفته بود. اما اپتومتریست به من گفت باید یکی دو سال دیگر برای نزدیکبینی عینکت را جدا کنی و برای آنکه بتوانی این مدت را به تأخیر بیندازی بهتر است روزی چند بار به دوردست خیره شوی و تمرین کنی تا فاصلههای دور مثلاً کوههای اطراف شهر را ببینی. این مسئله به دلیل استفاده زیاد از تلفن همراه، کامپیوتر، مطالعه و در یک کلام استفاده از دید نزدیک و عدم استفاده و تمرین در دید دور به وجود آمده و مثل اینکه چشمها فراموش کرده باشند دوردستی هم وجود دارد و باید آن را هم بتوانند ببینند و به همین دلیل گویی تنبل شدهاند.
از همان کلینیک که در طبقه دوم یا سوم یک ساختمان بلندمرتبه بود و پنجرههای تمامشیشه داشت به دوردست نگاه کردم تا تمرین را شروع کنم، اما به جز برج و آپارتمانهای بلند در فاصله کمتر از ده متر چیزی ندیدم؛ چون عرض خیابانی که کلینیک در آنجا واقع شده حدود ده متر بود. حالا بگذریم که طول برجها از عرض معابرشان بسیار بیشتر است و فکر میکنم این موضوع یک تخطی از اصول شهرسازی هم باشد. به هرحال بیرون از کلینیک خیابان را تا مکان پارک اتومبیل هم امتحان کردم، خیابانی تقریباً طولانی بود، ولی بازهم دوردستی وجود نداشت چون از یک سو به بزرگراه منتهی میشد و تا رسیدن به آن با پیچ خیابان و پارک فشرده اتومبیلها چیزی دیده نمیشد و در سوی دیگرش بلافاصله خیابان ولیعصر قرار داشت که آن هم چیزی حدود بیست متر با ما فاصله داشت و سر تقاطع هم یک ساختمان بزرگ و بلندمرتبه بود. برای بازگشت به خانه از آن بزرگراه و چند بزرگراه دیگر هم گذشتیم. تا چشم کار میکرد در دید جلویی ما ترافیک بود، حتی در سوی غربی بزرگراههای شرقی-غربی شهر مانند همت هم که به مناطق بازتری مانند منطقه ۲۲ تهران منتهی میشوند، خبری از دوردست نبود. با حساب این، ممکنست فکر کنید دو سوی چپ و راست بزرگراههای شمالی – جنوبی میتواند دوردست وجود داشته باشد، ولی در بسیاری موارد چنین نیست، چون بر ِ بزرگراهها مملو از ساختمانها، خانههای مسکونی، آپارتمانها و برجها و گهگاهی هم صداگیرهاست و جایی که از دست انبوهسازان و شهرفروشان در زمانهای دورتر در رفته، در نهایت به فضای سبزی بدل شده و چون تهران روی شیب واقع است، آنها هم معمولاً همسطح نیستند و قاعدتاً جلوی دید دور را میگیرند. بنابراین گاهی ممکنست بتوانی کوههای شمال و شمال شرق یا شمال غرب شهر تهران را بستگی به موقعیت جغرافیایی و فاصلهات خودت ببینی. این مسئله در مورد بزرگراههای شمالی و جنوبی هم تا حد زیادی و نه کاملاً صادق است؛ اول اینکه معمولاً این بزرگراهها مسیر مستقیمی ندارند و کمی پیچ و تاب خوردهاند، نمونههای آن بزرگراه یادگار یا صیاد شیرازی است و در آنها تنها گاهگاهی ممکنست بتوانی دوردستهای توصیه شده اپتومتریستی را ببینی و دوم اینکه برِ شرقی – غربی آنها هم داستان بلندمرتبهسازی و انبوهسازی و فضای سبز وعایق صوتی تکرار شده است.
از آن روز سعی میکنم فرصتهای دوردستبینی برای خودم ایجاد کنم. مثلاً هنگام پیادهروی در شهر به دنبال دوردستها میگردم تا ببینمشان و تمرین کنم. قاعدتاً همان رویه شهرفروشی و انبوهسازی و برجسازی در داخل شهر هم وجود دارد و باز هم میتواند جلوی دید دوردست را بگیرد ولی مثلاً در خیابان طولانی آزادی و انقلاب وقتی به تقاطعها میرسم به دو طرف نگاه میکنم؛ به طور کلی دید به سمت شمال وجود ندارد مگر معدودی از موارد مانند گذر از تقاطع شرق به غرب یا غرب به شرق بزرگراه نواب یا یادگار با خیابان آزادی، که اندکی از تصویر کوهها ممکنست پیدا باشد. در غیر این صورت خیابانهایی مانند اسکندری شمالی، شادمان، جمالزاده و غیره دید دوردست را کاملاً کور کردهاند. اما کورسویی به سوی دوردست به سمت جنوب شهر گهگاهی دیده میشود، مثل تقاطع خیابان اسکندری جنوبی و آزادی یا کارگر جنوبی و میدان انقلاب، و همان طور که گفتم چون تهران روی شیب واقع است، جنوب آن اختلاف ارتفاع با مناطق شمالی خود دارد، میتوان از طریق خیابانهای طولانیای مثل کارگر جنوبی، جنوب تهران را دید. اما همه این کورسوهایی که گفتم برای روزهایی است که شرکت کنترل کیفیت هوای تهران اعلام کند شاخص آلودگی هوا عددی در طیف سالم یا پاک را نشان میدهد! و اگر مانند امروز روی عدد ۱۱۰ قرار گرفته باشد که ناسالم است و تردد یا حتی زندگی برای گروههای حساس یعنی کودکان، سالخوردگان، زنان باردار و مبتلایان به بیماریهای قلبی-تنفسی خطر زیادی دارد، این کورسوی دوردست هم مجالی برای رخنمایی ندارد. برای مثال امروز در همین خیابان انقلاب یعنی پس از میدان انقلاب کوههای شرقی تهران دیده نمیشوند. ناگفته نماند من تجربه دیدن کوههای شرق تهران را حتی از نقاط غربی و نه فقط مرکزی مانند میدان آزادی هم دارم و حتی قله دماوند را هم بارها دیدهام، البته در ایام تعطیلات عید نوروز یا پس از یک سری بارندگیهای متوالی که همه آلودگیهای هوا بتوانند حرکت کنند و به اعماق زمین برسند!
یادم میآید دوران دانشجویی در سفری به زیستگاه عشایری منطقه چلگرد استان چهارمحال و بختیاری، با نقشی اجتماعی به نام «دیدهبان» یا «دشتِبان» در میان عشایر آشنا شدم که وظیفهاش پاییدن منطقه و حریم زندگی چادرها و خانوارهای عشایری بود. منطقه چلگرد هم دشت بزرگی است که به کوههای اطرافش منتهی میشود و مقصد ما جایی برای راه ماشینرو در آن روزها نداشت که اکنون کمی بیش از یک دهه از آن گذشته است. تا چشم کار میکرد منطقهای بکر، دستنخورده و طبیعی بود که فاصلههایش را در نگاه اهالی مسافت میان دو کوه یا یک کوه و سوی دیگر یک دشت تعریف میکرد. به هر حال دشتِبانها دید بسیار دقیق و موشکافانهای حتی در تاریکی شب داشتند و به خاطر دارم که در یک غروب که با یکی دو تا از دوستان از گروه عقب مانده بودیم و گم شدیم ظرف کمتر از چند دقیقه فردی لاغر و چابک به نزدیکی ما دوان دوان آمد و از ما درباره اسم و شهر محل زندگی و غیره پرسید. یکی از همراهان ما از اهل چهارمحال و بختیاری بود و میتوانست با او همصحبت شود. این همزبانی موضوع خوشایند هر دوطرف شد و بعد هم گفت با این گروه دانشجویان تهرانی آمدهاید که چند روز است این حوالی هستند؟ ما هم تأیید کردیم. گفت نگران نباشید دوستانتان رفتهاند محل طایفه داوودی و برمیگردند. پرسیدیم از کجا میدانی؟ گفت دیدمشان. پرسیدیم آنجا بودی یا داوودی هستی؟ گفت نه، با دست به کوه دیگری اشاره کرد و ادامه داد از آنجا دیدم. نقطه گم شدن ما و نقطه دیدی که او نشان داد و محل اتراق طایفه داوودی دقیقاً زوایای یک مثلث در آن دشت بزرگ بودند. آن دشتبان محترم در تاریکی شب لطف کرد و پیش ما ماند تا گروه از بازدید برگشت. البته بازهم لطف کرد و تا اتوبوس راه را نشان داد و در ظلمات شب که دیگر بر همه دشت سایه افکنده بود، همراهیمان کرد. هنوز وقتی به یاد این خاطره میافتم فکر میکنم او چگونه دیدی داشت که علاوه بر آنکه ما دوسه نفر را توانسته بود در تاریکی غروب با فاصلهای بسیار زیاد ببیند، دوستانمان را هم دیده بود که فاصلهای حدود یک ساعت زمانی از ما داشتند؟ و از همه جالبتر اینکه جای پارک اتوبوس را هم دیده بود و میدانست! عمق این داستان را کسانی میتوانند درک کنند که در شهری مانند تهران زندگی کرده باشند و آن منطقه را هم از نزدیک دیده باشند، آن هم در میان تاریکی شب! البته بدن چالاکی که این همه راه را هم بتواند در چند دقیقه بدود و به ما برسد یک روایت دیگر است!
به هر حال با یک معاینه چشم و توصیه متخصص برای محافظت از دیدگان دریافتم که دوردستها نزدیک شدهاند و دوردستی تقریباً وجود ندارد و میان انبوهسازی و برجسازی و بلندمرتبهسازی و ترافیک و آلودگی هوا و زیرپاگذاشتن قوانین مهم و شاخص شهرسازی گیر کرده و اگر هم در مواردی وجود داشته باشد، گرد و غبار و تاریکی و دود جلوی آن را میگیرد. این سهم چشمهای ماست از زندگی در کلانشهری مانند تهران، اما اینکه سهم روزانه و لحظهای ریههای ما چقدر است، خود حدیثی مفصلتر است.