انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

ده پرسش از دیدگاه جامعه شناسی

کتاب ده پرسش از جامعه شناسی نوشته پروفسور جوئل شارون استاد جامعه شناسی در دانشگاه ایالتی مورهد در مینسوتای امریکا است که نخستین بار در سال ۱۹۹۸ در امریکا منتشر گردیده است. این کتاب در سال ۱۳۷۹ با ترجمۀ فارسی منوچهر صبوری در ایران منتشر و طی سالیان گذشته بارها توسط نشرنی تجدید چاپ شده است.

همان طور که نویسنده در مقدمه آورده است این کتاب درباره پاسخ‌ها نیست بلکه بیشتر کتابی درباره اندیشیدن است و اگر چه همه جامعه‌شناسان ممکن است با پاسخ‌های این کتاب موافق نباشند، بیشتر آن‌ها احتمالا می‌پذیرند که این کتاب بیان می‌کند که جامعه‌شناسان چگونه می‌اندیشند.

در این کتاب با نظریه‌های جامعه‌شناسان از یکصد و پنجاه سال گذشته تا به امروز و رویکرد آن‌ها در برخورد با این پرسش‌ها آشنا می‌شویم. نویسنده از تازه ترین پژوهش‌های جامعه‌شناسی امروز درباره مهم‌ترین موضوعاتی که در این کتاب مطرح گردیده سود جسته است:مسائلی مانند: نابرابری اجتماعی، قوم مداری و مفاهیم آزادی و دمکراسی، مسائل و مشکلات بشر و عوامل پدیدآورنده آن‌ها و این که چرا تیره‌روزی در جهان وجود دارد و آیا ساختن جامعه‌ای بهتر که همیشه انسان‌ها در آرزوی آن بوده اند امکان‌پذیر است؟ نویسنده تمامی این پرسش‌ها را با دقت تمام و از دیدگاه جامعه‌شناسان مورد تحلیل و بررسی قرار داده است.

کتاب ده پرسش از دیدگاه جامعه شناختی برای دانشجویانی نوشته شده است که درس‌های مبانی جامعه‌شناسی را فرامی‌گیرند و نیز برای دانشجویانی که وقت کافی برای گذراندن دوره کامل جامعه‌شناسی را ندارند اما می‌خواهند بفهمند جامعه‌شناسان چگونه می‌اندیشند، برای جامعه‌شناسانی نوشته شده است که به علت اشتغال در کارهای آموزشی و پژوهشی گاهی فراموش می‌کنند که جامعه‌شناسی تا چه اندازه هیجان انگیز است و برای منتقدان جامعه‌شناسی که انتقادهایشان اغلب بی‌پایه است. برای معلمان انگلیسی، فیزیک‌دان‌ها، روان شناسان، دانش آموزان علاقه‌مند و تمام کسانی که پرسش‌های زیادی در سر دارند.

کتاب بر خلاف عنوان اش از یازده فصل شامل شده؛ فصل یازدهم با عنوان: «آیا ما باید درباره افراد به تعمیم بپردازم» در چاپ دوم به صورت پی‌گفتار به کتاب اضافه شده است ولی عنوان کتاب بنا به نظر نویسنده همان ده پرسش باقی مانده است.با همنگاهی اجمالی بر این پرسش‌ها و پاسخ‌های نویسنده می‌اندازیم.

پرسش اول: جامعه‌شناسان چگونه جامعه را مطالعه می‌کنند؟

در این فصل ابتدا سیر تطور اندیشه از یونان باستان تا به امروز بررسی می‌شود، فیلسوفان یونانی در جست‌و‌جویشان برای درک مسائل و پدیده‌ها رویکردی انتقادی نسبت به اندیشه‌ها به وجود آوردند این اندیشه از حدود سال ۱۳۰۰ میلادی تا ۱۴۰۰ به محاق رفت با ظهور عصر روشنگری سرانجام روح فلسفه یونانی بار دیگر در اجتماع روشنفکرانه پذیرفتی شد و با پیدایش و توسعه علوم اجتماعی در قرن هیجدهم سنت انتقادی بار دیگر مورد توجه قرار گرفت. تردید کردن دقیقا هدف جامعه‌شناسی است. اگوست کنت (۱۸۵۷-۱۷۹۸)، متفکر فرانسوی که واژه جامعه‌شناسی را وضع کرد، استدلال می‌کند که روش انتقادی یونانیان باستان می‌تواند و باید در مورد جامعه به کار بسته شود. از زمان کنت تا به امروز هدف اصلی جامعه‌شناسی این بوده است که بفهمد جامعه واقعا چیست، صرف‌نظر از آنچه مردم می‌خواهند باشد. این دلیل وجود جامعه‌شناسی و نقطه قوت آن بوده است.

پس رسالت جامعه‌شناسی این است که درباره پاسخ‌هایی که افراد می‌دهند کاوش کنند و آنچه را که آن‌ها باور دارند آشکار سازند، واقعیت را از طریق کنترل سوگیری شخصی و اجتماعی بررسی کنند.

فصل اول بر سه نکته تاکید کرده تا نشان دهد که چگونه جامعه‌شناسان می‌کوشند تا جامعه را درک کنند:

اندیشه‌ها باید با تحقیقات تجربی تایید شوند.
جامعه شناسی به عنوان یک علم، باید پیوسته کوشش کند که عینی باشد. جامعه‌شناسی باید اندیشه‌هایی را که بیشتر مردم به عنوان بخشی از فرهنگ خود پذیرفته اند با دید انتقادی بررسی کند.
انسان و جامعه انسانی بخشی از طبیعت هستند و بنابراین مجموعه‌ای از قوانین طبیعی بر آن‌ها حاکم است. فرض می‌شود که رویدادهای انسانی را عللی به وجود می‌آورند که به طور مشخص، علل طبیعی – از جمله علل اجتماعی- هستند.
پرسش دوم: معنای انسان بودن چیست؟

انسان چیست؟ چه چیز ما را «انسان» می‌سازد و ویژگی ما چیست؟ از چه لحاظ ما شبیه همه موجودات زنده دیگر هستیم؟ در چه چیزهایی با حیوانات دیگر اشتراک داریم؟ چگونه با آن‌ها متفاوت هستیم؟

پاسخ جامعه شناختی به این پرسش این است که انسانی موجودی است که «طبیعت اجتماعی» و «طبیعت فرهنگی» دارد:

موجودی است که طبیعت اجتماعی دارد یعنی بقایش وابسته به دیگران است، شیوه‌های بقای خود را از دیگران یاد می‌گیرد، از طریق اجتماعی شدن هم ویژگی‌های انسانی و هم ویژگی‌های فردی پیدا می‌کند و در جامعه زندگی می‌کند.
موجودی است که طبیعت فرهنگی دارد، جهان را بر طبق آنچه در جامعه می‌آموزد تفسیر می‌کند و بنابراین موجودی است که طبیعتش را بیولوژی معین نمی‌کند بلکه بسیار گوناگون است.
در این فصل می‌آموزیم همه ویژگی‌های ما به عنوان افراد انسانی به وسیله جامعه و فرهنگ آن تشویق و تقویت می‌شوند و یا نمی‌شوند.

پرسش سوم: چگونه جامعه به وجود می‌آید؟

چه چیزی جامعه انسانی را پدید می‌آورد؟ همان چیزی که همه سازمان‌ها را پدید می‌آورد. هسته اصلی سازمان اجتماعی را کنش متقابل تشکیل می‌دهد، یعنی تعاملی که مردم با یکدیگر دارند: مانند همکاری کردن، ارتباط برقرار کردن، سهیم‌شدن، استدلال کردن، مذاکره کردن، سازش‌کردن، تاثیر گذاردن. مردم باید کنش متقابل داشته باشند تا جامعه پدید آید و دوام یابد. آنجا که کنش متقابل اجتماعی پایان یابد، جامعه نیز پایان می‌یابد.

چرا کنش متقابل برای جامعه مهم است؟ تا اندازه زیادی، از این رو که کنش متقابل انسانی نمادین است. کنش متقابل نمادین به این معناست که کنش افراد معمولا به منظور انتقال پیامی به دیگران است و دیگران که هدف ارتباط هستند پیوسته می‌کوشند معنای آن کنش‌ها را درک کنند.

در این فصل همچنین مفاهیمی چون فرهنگ، ساختار اجتماعی و نهادها که از کنش متقابل نمادین منتج می‌شوند سخن به میان می‌آید و سرانجام این که جوامع به این علت وجود دارند که می‌توانند تغییر کنند و به تضادها پاسخ دهند.

پرسش چهارم: چرا مردم در جامعه نابرابر اند؟

جامعه‌شناسان از آغاز پیدایش جامعه‌شناسی به مسئله نابرابری توجه نشان داده اند. نابرابری موضوع اصلی تمام آثار مارکس است. بیشتر مسائلی را که ماکس وبر مطالعه کرد شامل برابری بود. در واقع تقریبا آثار هر جامعه‌شناس بزرگی دربردارنده رویکردی نسبت به این موضوع است.

چرا نابرابری ظهور می‌کند؟ از نظر مارکس سه دلیل اساسی در این زمینه عبارت اند از:

تقسیم کار
تضاد اجتماعی
وجود مالکیت خصوصی
نابرابری همچنین ناشی از تاثیر متقابل قدرت، امتیاز و اعتبار اجتماعی است. از طریق همه این‌ها ساختاری نسبتا همیشگی به وجود می‌آید که مردم در آن قرار می‌گیرند و اجتماعی می‌شوند.

نابرابری در طول زمان استمرار می‌یابد. تلاش‌های کسانی که در راس جامعه هستند چه در اقتصاد، چه در حکومت و یا آموزش و پرورش به دایمی کردن آن کمک می‌کند. نهادهای جامعه و شیوه‌های بنیادی انجام کارها در جامعه، در جهت حفط نابرابری موجود عمل می‌کنند. اجتماعی شدن افراد در فرهنگی که نابرابری را توجیه می‌کند نیز عامل مهمی است و همچنین اجتماعی کردن موفقیت آمیز مردم برای یادگیری و پذیرش موقعیتشان در جامعه. سرانجام از ابزارهای زور برای دایمی کردن نابرابری استفاده می‌شود.

پرسش پنجم: چرا به آنچه انجام می­دهیم اعتقاد داریم؟

پیتر برگر و توماس لوکمان در کتاب خود «ساخت اجتماعی واقعیت» با دقت بسیار نشان می‌دهند که مردم چگونه در کنش متقابل با یکدیگر حقایقی را که باور دارند، به وجود می‌آورند. آن‌ها استدلال می‌کنند که افراد برخی عقاید را سودمند می‌یابند و عقایدی را که سودمند نیستند رد می‌کنند یا نادیده می‌گیرند.

هر سازمانی مجموعه‌ای از عقاید، ارزش‌ها و قواعد را به وجود می‌آورد که برای دستیابی به هدف‌هایش و حل مسائلی که ناچار با آن‌ها روبرو می‌شود مفیدند. این مجموعه از عقاید، ارزش‌ها و قواعد فرهنگ نامیده می‌شود.

ما اجتماعی می‌شویم، ما دیدگاه‌های جامعه و گروه‌هایمان را می‌پذیریم و جهان را از دیدگاه‌های قابل قبول خودمان می‌بینیم. سن و گروه سنی ما اهمیت دارد و نیروی اجتماعی شدن نخستین و دومین را نباید انکار کرد. با این وجود، ما درباره آنچه می‌آموزیم نیز می‌اندیشیم وفکر می‌کنیم و آن را به کار می‌بریم و آزمون می‌کنیم و این فرایند به ما امکان می‌دهد که دست کم تا اندازه ای، اندیشه‌ها و عقاید خاص خود را به وجود آوریم.

پرسش ششم: آیا انسان‌ها آزادند؟

در این فصل از کنترل‌های اجتماعی سخن به میان می‌آید. انواع کنترل اجتماعی بر انسان‌ها همیشه وجود دارند و محدودیت‌های مهمی بر آزادی تحمیل می‌کنند.مثال‌های متنوع در این فصل پرسش ما را با چالش‌های فراوان روبرو می‌کند. سوال اینجاست که تا چه اندازه مردم در انتخاب‌های خود آزادند؟آزادی و مسئولیت چه رابطه‌ای با هم دارند؟

پرسش هفتم: چرا همه نمی‌توانند مانند ما باشند؟

ما هرگز نمی‌توانیم جهانی داشته باشیم که در آن همه توافق و همکاری کامل داشته باشندسوال اینجاست، اصلا چرا باید خواستار چنین جهانی باشیم؟ تفاوت‌های انسانی لزوما بد نیستند. گوناگونی می‌تواند احترام به تفاوت‌ها و فروتنی نسبت به نگرش‌های خودمان به واقعیت را به ما بیاموزد. گوناگونی می‌تواند مردم­سالاری بسیار غنی‌تری برای یک ملت به همراه داشته باشد. زیرا می‌تواند به جای پذیرش تنها آنچه اکثریت می‌خواهد، احترام متقابل را به آن‌ها بیاموزد.

در این فصل ابعاد«قوم مداری» هم مورد بررسی قرار می‌گیرد که این بررسی جنبه انتقادی دارد. نگاه انتقادی ای که بر کل مباحث این کتاب حاکم است.

پرسش هشتم: چرا تیره‌بختی در جهان وجود دارد؟

این فصل یکی از جذاب­ترین فصول کتاب است. جامعه‌شناسی همواره محققانی را جلب کرده است که آرزومند دریافتن علت تیره‌بختی و برقراری عدالت در جهان بوده اند. کارل مارکس در واکنش به شرایط وحشتناک فقر و انباشت ثروت توسط عده‌ای اندک، از رویای برابری برای همه الهام گرفت. امیل دورکیم، در واکنش به شرایط دگرگونی اجتماعی و رشد فردگرایی در جست‌و‌جوی جهانی بود که مردم در آن از طریق حس اخلاقی مشترکی به هم پیوند یافته اند. جامعه‌شناسان امریکایی در واکنش به مسائل مهاجرت، شهرنشینی، فقر و نابرابری اجتماعی به ایجاد علمی کاربردی برانگیخته شدند که در بررسی و حل مسائل اجتماعی جدی به کار گرفته شود. این فصل باید در پیوند با فصل چهارم کتاب خوانده شود تا مفهوم تیره‌بختی را بهتر درک کنیم.

تیره بختی انسان شاید اجتناب ناپذیر باشد اما هرگز نباید تا این اندازه زیاد باشد. ما همیشه می‌توانیم جامعه‌ای با تیره‌بختی کمتری ایجاد کنیم یا می‌توانیم عملا جامعه‌ای با تیره‌بختی بیشتر به وجود آوریم. برای مثال فقر امروز گسترده تر از دهه ۱۹۶۰ است اما از دهه ۱۸۵۰ گستردگی کمتری دارد. کار به مدد وجود اتحادیه‌های کارگری و تکنولوژی مدرن کمتر استثمارگرایانه به نظر می‌آید. تیره‌بختی همچنان وجود خواهد داشت اما سوال همیشه این است که تا چه اندازه می‌توانیم آن را بپذیریم؟

پرسش نهم: آیا فرد،عاملِ دگرگونی است؟

یک فرد چه تاثیری می‌تواند بر افراد دیگر در پیرامون‌اش داشته باشد؟ یک فرد چه تغییری می‌تواند در هر گروه و سازمان رسمی یا جامعه ایجاد کند؟ آیا رأی ما به طور جمعی مهم است؟رابطه واقعی میان فرد و جامعه چیست؟

شناخت این نکته مهم است که تلاش برای تاثیر بر جامعه در تضاد با سلطه آن دسته از الگوهای اجتماعی دیرپایی قرار می‌گیرد که معمولا افرادی که از این الگوها نفعی می‌برند از آن‌ها دفاع می‌کنند.

در این فصل قدرت فرد برای تغییر جامعه بررسی می‌شود. ابتدا از سطح خردتغییراتی که فرد می‌تواند در زندگی خود، زندگی کسانی که با آن‌ها کنش متقابل دارد و گروه‌هایی که به آن تعلق دارد بررسی می‌شود و در پایان در مقیاس جامعه صحبت می‌شود. در نهایت اینگونه جمع­بندی می‌شود که تاثیر واقعی فرد کمتر از آن است که ما تصور می‌کنیم.

پرسش دهم:آیا جامعه‌شناسی مهم است؟

هدف جامعه‌شناسی واداشتن افراد به مطالعه عینی زندگی و جامعه آن‌هاست. این فرآیند آسان نیست و گاهی ناخوشایند است.از آنجا که جامعه‌شناسی دیدگاهی انتقادی است که آنچه را که مردم از فرهنگ‌های‌شان درونی کرده‌اند به چالش می‌کشد، تهدیدی برای کسانی است که ادعا می‌کنند حقیقت را می‌دانند. نگرش جامعه‌شناسی نسبت به جهان به مفهوم نگاه انتقادی نسبت به کسانی است که در قدرت هستند و بدگمانی نسبت به آنچه انجام می‌دهند و مطرح کردن پرسش‌هایی دایمی است درباره آنچه هست و آنچه می‌تواند باشد.

جامعه‌شناس درباره جامعه می‌اندیشد و پرسش‌هایی را مطرح می‌کند که تا ژرفای مقدس‌ترین اندیشه‌های ما نفوذ می‌کنند. شاید از این روست که برای کسانی که مدعی حقیقت اند تا این اندازه تهدیدکننده به نظر می‌رسد و شاید از این روست برای کسانی که آن را جدی می‌گیرند بسیار هیجان انگیز است.

 

 

ویژه نامه ی «هشتمین سالگرد انسان شناسی و فرهنگ»
http://www.anthropology.ir/node/21139