انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

دستگاه نظری-فلسفی هابز

چکیده:

توماس هابز فیلسوف بریتانیایی در زمان شورش «الیور کرومول» بر علیه سلطنت چارلز می­زیست و این واقعه در آراء سیاسی او تاثیر زیادی گذاشت. اما در زمینه مابعدالطبیعه بیشترین تاثیر را از گالیله و هاروی که معاصر او بودند، پذیرفته است. از آثار او می­توان به لویاتان، عناصر قانون طبیعی و سیاسی و عناصر بنیادین سیاست اشاره کرد.

هابز برای شکل دهی به سیستم فلسفی – متافیزیکی خود به سه حوزه تکیه می کند : ریاضیات ، فیزیک گالیله ای و زبان . ابزار اساسی این دستگاه به کارگیری نوعی اصالت عقل یا تعقل و استدلال است که بر حسب ریاضی تعریف می شود . نظریات سیاسی هابز توجه بسیاری را به خود جلب کرده است. تأثیر این نظریات در آثاری که او در زمینه‌های زبان، ذهن، استدلال و بشریت نوشته مشهود است.

از نظر هابز زبان نوآوری فرهنگی محسوب می شود و قادر به تغییر مفاهیم ذهن انسان است . ابداع و ابتکار از نظر هابز انسان را قادر می سازد تا استدلال کند و متعهد به انجام کاری شود و هم اینکه اختیار به انسان می دهد تا در باره آینده و نیز حفظ روابط خود به صورت عمیق تأمل کند .

وازگان کلیدی: هندسه ، فیزیک گالیله ، زبان

مقدمه:

هابز از نخستین فیلسوفان بزرگ جدید بود که به نظریه سیاسی، رهیافتی عملی نشان داد. او در جوانی تحت تاثیر فرانسین بیکن، که برانگیزانده او به علوم طبیعی بود، قرار گرفت و مطالعه در علوم طبیعی و فیزیکی ، رهیافت هابز به سیاست را تعیین کرد. پایه تفکر او ماتریالیستی بود و روش اقلیدس او را جذب کرد.(عالم ،۱۳۷۷ ،۲۳۴)

هابز به کاربرد روش استقرایی و تجربه­گرایی مشهور شده بود. او می­اندیشید گذشته -که از دسترس بررسی تجربی دور شده است- یا درس­های تاریخ به طور کلی بی­ارزش است. هابز به ندرت با اشاره به تاریخ استدلالی را مطرح کرد. لویاتان در اساس پر از تعریف­ها و تجربه­های بسیار نزدیک متقاعدکننده است. هابز تقریبا به کل نظریه­ها روی آورد و از واقعیت­های مشخص تاریخ، یا از تجربه نسل­های گذشته چندان سود نبرد. او می­گفت ساختن یک دولت، مستلزم عملی کردن قواعد و اصول معینی است که اعتبار علمی و ابدی دارند، پس عقل بیش از تاریخ قابل اتکاست.(عالم،۱۳۷۷ ،۲۳۵-۲۳۴)

فلسفه در دوران جدید با کانت نقطه عطف و عزیمت جدیدی را آغاز کرد ، بدون تردید هابز ، چنین نقشی را در اندیشه سیاسی ایفا می کند . ریچارد تاک ، لویاتان را نه تنها نخستین بلکه بزرگترین اثر فلسفه سیاسی به زمان انگلیسی می داند .(تاک ،۱۳۷۶،ص۷) بلکه برخی بر این باورند که لویاتان هابز درمورد قدرت و برداشت او از مسئله نظم ، فهم و تجربه ما را از دنیای مدرن شکل بخشیده است(آرکلگ ،۱۳۷۹،ص۷۸)

مکفرسون در مقدمه خود بر لویاتان ، در پاسخ به این سؤال که چرا هابز در نیمه دوم سده بیستم جذابیت دارد می نویسد : وقتی پرسش به این شیوه پیش نهاده می شود ، برخی پاسخ ها بی درنگ به ذهن می آیند . مسائل مربوط به قدرت ، دغدغه های جهان امروز ما را تشکیل می دهند و هابز تحلیل گر قدرت بود . ما نه تنها خواهان فهم و تصرف قدرت هستیم ، بلکه می خواهیم آن را با حق مهار کنیم ، هابز نیز چنین هدفی داشت . وی به شیوه ای روشن تر از هر اندیشمند دیگری پس از ماکیاولی ، و به شکلی سامانمندتر از هر کوشش دیگر در این زمینه ، پیش یا پس از او ویژگی های درونی قدرت را آشکار ساخته است .(مکفرسون ،۱۳۸۰،ص۱۵)

بدون تردید هابز جزء اولین متفکرانی است که به بحث مستقل در مورد قدرت و نقش آن در دولت مدرن پرداخته و ویژگی ها و کارکردهای آن را به صورتی مشروح بیان کرده است . بر همین اساس می توان او را از بنیان گذاران علم سیاست جدید دانست .(اشتراوس ،۱۳۷۳،ص۱۸۶)و این مسأله ایست که هابز خود بیان کرده است و آن را به عنوان هدف اساسی مطالعات خود معرفی می نماید.هابز مجموعه نظرات سیاسی خویش را علمی مستقل می دانست … او مطمئن بود که سیاست را می توان به صورت علم در آورد و بر این باور بود که خود این کار را انجام داده است و نخستین کسی است که چنین کرده است .(مکفرسون،۱۳۸۰،ص۱۶)

او معتقد بود که قواعد شبهه ناپذیر و دانش راستینی را پایه گذاری کرده است .که مبتنی بر اصول یقینی روشن است . (مکفرسون ، ۱۳۸۰، ص۱۶)کاسیرر براین وجه تفکر هابز تأکید می کند که تأثیر فراوان او بر اندیشمندان و متفکران بعدی ، در نتایج حاصل از مطالعات هابز نیست ، بلکه در شیوه رویکرد او به مسائل است ؛اگرفلسفه سیاسی هابز را بررسی کنیم ، این نکته روشن ترمی شود . هابز نمونه بارزی است از آن روحیه کلی که نظریه های گوناگون قرارداد اجتماعی را پدید آورد . نتایج او هرگز قبول عام نیافته اند ، بلکه با مخالفت روبرو شده اند ، اما روش کار او تأثیر فراوانی داشته است .ارزش فلسفی آثار سیاسی هابز در موضوع مورد بحث نیست ،بلکه بیشتر در شکل احتجاج و استدلال آنها است .(کاسیرر،۱۳۶۲،صص۲۲۱-۲۲۰)

هرچند برداشت فوق افراطی به نظر می آید اما تأکید بر توجه به تلاش هابز در مورد به کارگیری روش علمی در مطالعات سیاسی امری است که بسیاری از متفکران به آن اشاره می کنند . اشتراوس به صراحت می نویسد : اگر بخواهیم فلسفه سیاسی هابز را دریابیم ، نباید فلسفه طبیعت وی را از نظر دور بداریم … فلسفه طبیعی که پایه اش بر ریاضیات ، ماتریالیزم و مکانیک نهاده شده است . (اشتراوس ، ۱۳۷۳،ص۱۹)

شکل گیری اندیشه و افکار هابز

در شکل گیری اندیشه ها و افکار هابز شک دکارتی به عنوان نقطه عزیمت نقش اساسی دارد . اندیشه دکارت … نوع تازه ای از شکاکیت را بر می انگیخت و حتی بر وجود کیفیاتی مانند رنگ سایه ای از شک و تردید می انداخت … در گفتار در روش شک تازه ای پیش کشیده می شود که آوازه ای بلند یافت. نه تنها رنگ ها احتمالا وجود ندارد بلکه شاید اشیاء مادی که رنگ ها ظاهرا به آن تعلق می گیرند هم وجود ندارد ، زیرا می توان زبانی را تصور کرد که فی نفسه کامل باشد و لیکن بر اشیا ء و موضوعات واقعی از هیچ نوع اطلاق نگردد و اگر چنین چیزی ممکن باشد پس چرا نتوانیم سلسله منظمی از صورت ها را تصور کنیم که به هیچ مصداق خارجی راجع نباشد .(تاک ،۱۳۷۶،صص۳۳-۳۲)

هابز نیز مانند دکارت به این باور رسیده بود و اعتقاد داشت که « هر گونه اعراض یا کیفیاتی که به حکم حواس ما در جهان وجود دارند ، وجود ندارند بلکه تنها ظواهر و خیالات هستند .»(تاک ، ص۶۷)

وقتی مجموعه نوشته های هابز را بررسی می کنیم کاملا اندیشه نظام مندی وی آشکار است و می توان نگاه فلسفی را که در سرتاسر آن حاکم است ، مشاهده نمود . بررسی نظرات هابز در زمینه معرفت شناسی و به خصوص درک و برداشت وی از علم می تواند روشنگر چارچوب های فکری این نظریه پرداز در طرح دیدگاههای سیاسی اش باشد؛ هابز ازجهات بسیار زیان دیده است ، وی دست کم نیمی از وقت و توان خود را در آغاز پیدایش علم مدرن صرف درک آن کرد … لیکن چون اندیشه های او در این باره به نحو کاملی در لویاتان مطرح نشده اند ، در نتیجه نادیده مانده اند .آثاری که حاوی اندیشه های علمی هابز هستند ، امروزه به ندرت خوانده می شوند … گر چه لویاتان از جهات بسیاری اثری برجسته است ، لیکن هابز خود آن را اثر اصلی خویش حتی در زمینه مسائل سیاسی و اخلاقی تلقی نمی کرد ؛ در نتیجه تمرکز ما صرفا بر آن اثر برداشت ما از اهداف کلی هابز را مخدوش ساخته است . (تاک ،۱۳۷۶،ص۷)

اهمیت هندسه برای هابز

اهمیت هندسه برای هابز بدون توجه به تصور وی از فلسفه و کارکرد آن فهمیده نخواهد شد . نزد هابز ، دانش حقیقی یا فلسفه دانشی است که منتج به نتایج قطعی شود ، این دانش برازنده فیلسوف یا کسی است که بر مبنای استدلال عقلانی عمل می کند . ویژگی عمده چنین دانشی «شناخت نسبت به استنتاج حکمی از حکم دیگر است» . ( هابز ، لویاتان ،ص۱۲۷)

به بیان خود هابز شناخت فلسفی یا علم ، « شناخت نتایج از تصدیقات » با اتکا به « روش برهان است که یکسره ترکیبی است و از آن سامان کلامی فراهم می آید که با گزاره های نخستین یا کلی ترین گزاره های بدیهی آغاز می شود و آنگاه از راه ترکیب مدام گزاره ها به قیاس های صوری می رسد تا اینکه سرانجام پژوهنده بر صدق نتیجه مطلوب آگاهی می یابد . »(کاپلستون ،۲۵،۱۳۶۲)

هابز نظر دکارت را می­دانست وقبول می کرد که روش ریاضی را می­توان برای حل مسائل علوم دیگر به کار برد. او در این مورد شاید به سبب کم بودن دانش ریاضی خود، بیشتر از دکارت امیدوار بود که اگر بتوان مانند روش ریاضی، ساده­­ترین فرضیه­ها را به عنوان پایه­ای به کار برد که بر اساس آن، قدم به قدم، ساختار پیچیده­تری ساخت، می­توان یک علم جامع ایجاد کرد.

می توان گفت که این موضوع مورد تأیید مکفرسون است که مدعی است : « مقدمات نظم اخلاقی هابز بر پایه ادعاهای کلی ذهنیت عقلایی علم قرار دارد.»(آرکلگ ،۱۳۷۹،ص۸۲) ولین نیز بر این باور است که برای هابز جای تردیدی نبود که با تجهیز به روش درست و داشتن فرصت مناسب می توان نظم سیاسی جاویدانی همچون قضیه اقلیدسی بنا کرد .»(تاک ، ۱۳۷۶،ص۷)

هابز بیان می کند که « از تعقل معنای محاسبه را می خواهم .»(کاپلستون،۲۴،۱۳۶۲) او در لوایاتان به صراحت بیان می کند که : وقتی کسی استدلال می کند ، تنها مجموعه ای از مجموعه دیگر بدست آمده است … خلاصه آنکه در هر موضوعی که جایی برای جمع و تفریق وجود داشته باشد ، جایی برای استدلال نیز هست ، و در موضوعی که جمع و تفریق را نداشته باشد عقل و استدلال را نیز با آن سر و کاری نیست . (هابز ،لویاتان ،۹۸-۹۷)

زبان راه رسیدن به بدیهیات

هابز برای رسیدن به بدیهیات به زبان رجوع می کند . به نظر او « مبادی که استنتاج از آنها آغاز می شود تعاریف اند و تعاریف چیزی جز توضیح معانی کلمات نیستند . (کاپلستون ،۳۰،۱۳۶۲) دستگاه سامان دهنده تعاریف، یا مدل مناسب «تعیین دلالت ها یا دلالت های متعین کلمات ، زبان است یا کلام است و هابز در لویاتان به صراحت به آن اشاره می کند : و بنابراین وقتی گفتار عقلانی در قالب کلام ریخته نشود و با تعاریف کلمات آغاز گردد و از طریق ترکیب آن کلمات در احکام عام و ترکیب این احکام در استدلال قیاسی ادامه یابد ،غایت یا آخرین جزء آن ، نتیجه گیری خوانده می شود .اما اگر پایه اول چنین گفتاری تعاریف نباشد و یا اگر تعاریف به درستی درون استدلال های قیاسی تر کیب نشده باشند ، در آن صورت نتیجه گیری باز هم نظری است درباره حقیقت چیزی که در قالب کلمات پوچ و بی معنی بیان شده و غیر قابل فهم است . (هابز ،لویاتان ،۱۱۵)

برای هابز زبان همانند هندسه دانشی است که با تکیه بر آن می توان بر شکاکیت غلبه یافت . « زبان نظام صوری است که ما بدان وسیله تعقل می کنیم » (تاک ،۱۳۷۶،۶۹)تعقل نزد هابز با تمثیل شمارش بیان می شود و شمارش درست نیازمند فهم قواعد نظامی صوری است که هیچ رابطه دقیقی با واقعیت ندارد ، لذا به همین دلیل تعقل درست مستلزم فهم معانی واژگان در درون نظام زبانی است بدون آنکه نیازی به داشتن برداشتی روشن درباره مصادیق آنها داشته باشیم .(تاک ،۱۳۷۶، ۶۹)

هابز در لویاتان به صراحت به این مطلب اشاره دار که « کلمات برای مردم خردمند چون دستگاه حساب هستند که بوسیله آن ، امور را می سنجند ولی برای مردم نادان چون سرمایه و دارای ارزش واقعی محسوب می شوند .(هابز ،لویاتان ،۹۴)

در ایرادهایی که هابز به اندیشه های دکارت وارد می کند بر خود بسندگی زبان به عنوان وسیله ای برای تعقل که فقط نیازمند برقرای روابط میان کلمات می باشد ، اشاره می نماید : ولی اکنون چه باید گفت که اگر تعقل شاید چیزی جز پیوستن و به هم رشتن نام ها یا اسم ها به کلمه است ، نباشد ؟ در این حال عقل نتایجی نه درباره طبع چیزها ، بلکه فقط درباره نام هایشان به دست می دهد ، خواه به راستی نام های چیزها را بر حسب قراردادهایی که دلخواهانه درباره معانی شان و ضع کرده­ایم به هم بپیوندیم خواه نه . حال اگر چنین باشد ، که بسا هست ، تعقل به نام ها و نام ها به تخیل و تخیل شاید به گمان من به حرکت اندام های جسمانی وابسته است . (کاپلستون،۱۳۶۲، ۳۱)

می توان این چنین نتیجه گرفت که زبان ابزار و وسیله ای است که ما با آن با جهان واقعی روبرو می شویم و به تعقل در آن و یا به بیان هابز به سنجش آن می پردازیم . سنجش در واقع وسیله ای برای رسیدن به حقیقت است و« حقیقت متشکل از ترتیب و توالی درست واژگان در احکام ماست . »(هابز ، لویاتان ،۹۳)

از نظر هابز کلام وتعقل دو مقوله جدایی ناپذیرند به همین دلیل است که « یونانیان تنها یک کلمه لوگو برای کلام و عقل هر دو دارند .نه به این دلیل که آنها فکر می کردند کلام بدون عقل نمی تواند وجود داشته باشد، بلکه آنها تعقل و استدلال بدون کلام را نا ممکن می دانستند و عمل تعقل و استدلال را قیاس صوری می خواندند که به معنی جمع بستن نتایج یک حکم برای حکم بعدی است و چون چیزهایی واحدی ممکن است تحت مقتضیات گوناگونی بررسی شوند نام های آنها برای نشان دادن صور گوناگون می یابند . (هابز ، لویاتان ،۹۴)

در نظام تفکر هابز چند نکته‌مهم می‌توان یافت که وی در بعضی از آنها مبتکر بوده است، یکی اشتغال بسیار او به مساله زبان است که به این علت در روزگار ما وی را از پیشگامان فلسفه‌تحلیلی می‌دانند. سخن‌ هابز بر سر این است که کلمات و واژه‌ها، در تفکر انسان چیست، آیا واژه‌ها و کلماتی که به‌کار می‌بریم نمودار واقعیتی‌اند که ما از یک سو به وسیله آنها اشیاء را تصاحب می‌کنیم، و از سوی دیگر دریافت‌های خودمان را از اشیاء به دیگران منتقل می‌سازیم؟

اکنون پیداست که بیشتر واژه‌ها نام‌هایی است که ما درباره اشیاء انتخاب می کنیم .. نام‌های مشخص یا به تعبیر منطقی، قضایای شخصی که ما با آنها اشیای واقعی بیرونی را در ذهنمان تصور می‌کنیم و سپس آنها را به دیگران منتقل می‌کنیم. از سوی دیگر در کنار اینگونه قضایای شخصی، قضایای مجرد یا انتزاعی نیز یافت می‌شود که به تعبیری دیگر آنها را می‌توان قضایای کلی نامید. اینها در واقع عبارتند از مدرکات حسی ما که ذهن از آنها در پیوندشان با اشیای بیرونی، مفاهیم کلی را استنتاج می‌کند. اکنون این پرسش پدید می‌آید که چون سرچشمه نخستین مدرکات ما زبان است، یعنی کاربرد واژه‌ها، پس آیا نباید به این مساله بپردازیم که چگونه باید این واژه‌ها را به کار ببریم تا هم دریافتمان از واقعیت و هم آنچه از دریافت‌هایمان به دیگران منتقل می‌کنیم درست‌تر و دقیق‌تر باشد؟

هابز در این زمینه پژوهشی دارد. وی در پژوهش خود نتیجه می‌گیرد که یکی از سرچشمه‌های اصلی خطاهای ما در دریافت واقعیت این است که نمی‌دانیم چگونه این نشانه‌ها یا تصویرهایی را که از واقعیت داریم به کار ببریم. هابز البته نمونه‌هایی مشخص و راهنما در این زمینه ارائه نمی‌دهد.
او گویا موفق نشده است که یک نظریه‌یکپارچه و منظم را فراهم آورد؛ اما به همان اندازه که در این‌باره اندیشیده کافی است که زمینه‌ای برای گسترش بیشتر و بعدی این مسائل فراهم کرده باشد. نکته مهم دیگر در تفکر هابز رویکرد علمی وی به جهان است.

برای هابز، در واقع در جهان فقط اشیای مادی وجود دارند و بس. آنچه وی از مفهوم اشیا می‌فهمد تنها بر اجسام تطبیق می‌کند. خصلت ماتریالیستی و واقعیت‌گرایی هابز در این نظریه‌اش گنجانده شده است که اشیا بیرون و مستقل از ادراک و ذهن ما وجود ندارد.

مکانیک گالیله

شاخه سوم دستگاه نظری هابز مکانیک گالیله است . او در سه محور از این دستگاه استفاده می کند :

۱- تکیه بر روش تجزیه – ترکیبی ۲- استفاده از مفهوم حرکت ؛ مفهوم حرکت نزد وی بنیادی‌ترین مفهوم هستی است و این نیز چنانکه می‌دانیم، بنیاد دانش فیزیک جدید آن دوران‌ها به شمار می‌رفت. ۳- اصول موضوعه مکانیک گالیله ای که توسط هابز به عنوان مکمل سیستم هندسه اقلیدسی جهت شکل دهی به چارچوب معرفت شناسانه وی مورد استفاده قرار می گیرد .

هابز بر مقصود علمی فلسفه تأکید می ورزد و معتقد است که « غایت یا مقصود فلسفه آن است که بتوانیم از اثرها یا معلول هایی که پیشتر دیده ایم سود گیریم … یا با گماردن اجسام بر یکدیگر اثرها یا معلول هایی همانند آنهایی که در ذهنمان تصور می کنیم برای راحتی زندگی بشر فرا آوریم . »(کاپلستون ،۱۳۶۲، ۱۵) حرکت برای هابز، در واقع حرکتی مکانیستی است و بدین سان هرچه که او بر پایه اینگونه حرکت بنا می‌کند نیز دارای خصلتی مکانیستی است.

فیزیک گالیله نشان داد که ویژگی اصیل و دائم جهان، حرکت می باشد و بیشترین تاثیر را در دیدگاه هابز داشت. به اعتقاد هابز نه تنها جهان طبیعت و زمین و اجرام آسمانی بر طبق قوانین حرکت تبیین می­شوند بلکه سیاست و روان­شناسی نیز مقهور این قوانین هستند. بنابر روان­شناسی هابز که بر مادیت است، رفتار آدمی حاصل انفعالات اوست و انفعالات نتیجه واکنشی است که انسان نسبت به حرکات ناشی از اشیاء خارجی انجام می­دهد. هابز می­گوید غالب­ترین انفعالات وحشت از مرگ غیرطبیعی و میل به قدرت است. اینها فقط تجلیات بنیادی­ترین سائقه­ها در انسان هستند که هابز آنها را انگیزه صیانت نفس می­خواند. او این سائقه بنیادی را حق آدمی می­داند و آن را حق طبیعی می­خواند.

به اقتضای زمان‌، هابز ناگزیر بود که رویکرد فلسفی خود را همواره با توجه به دستاوردهای علوم طبیعی تبیین کند، بنابراین تصادفی نیست که بزرگ‌ترین عاملی که در تفکر فلسفی هابز تاثیر گذارده بوده دستاوردهای علمی گالیله است .

نتیجه گیری:

هابز برای شکل دهی به سیستم فلسفی – متافیزیکی خود به سه حوزه تکیه می کند : ریاضیات ، فیزیک گالیله ای و زبان . ابزار اساسی این دستگاه به کارگیری نوعی اصالت عقل یا تعقل و استدلال است که بر حسب ریاضی تعریف می شود.

هابز در به کار گیری روش استقرایی و تجربه گرایی به شهرت رسیده بود؛ وی به ندرت با اشاره به تاریخ، استدلالی را مطرح می کرد . اعتبار هابز به عنوان فیلسوف متکی به تحقیقاتی است که در روان­شناسی (نظریه معرفت) و بخصوص در سیاست دارد. نظریه­ او در باب انفعالات و امیال بشری را می­توان در فلسفه اسپینوزا دنبال کرد. نظراتش در زمینه روان­شناسی راهنمای برخی از متفکران انگلیسی از جمله ژوزف باتلر و فرانسیس هاچسون بوده است که در تحقیقات خود برای فهم درست انگیزه­های بشری سود جسته­اند. همچنین نظریه­اش در باب معرفت نه تنها تاثیری شگرف بر لاک داشته، بلکه بی­گمان بر هیوم نیز اثر گذاشته است.

برای نشان دادن تاثیر فلسفی آن باید اشاره کرد که فلسفه سیاسی هابز به عنوان یک پاسخ بنیادین به پرسش از زندگی درست انسان نه فقط برای فلسفه سیاسی، یعنی یک شاخه از دانش در میان دیگر شاخه ها، بلکه برای کل فلسفه مدرن اهمیت فراوانی دارد.تقریبا همگان پذیرفته اند که نظرات هابز نقطه عطفی در تاریخ حق طبیعی و تئوری دولت بوده است ولی این نکته که اهمیت دستاوردهای هابز بسیار بیشتر است اغلب مورد توجه واقع نشده است.

هابز برای زبان اهمیت خاصی قایل می­شود و کاربرد آن را انتقال گفتار از مرحله ذهنی به مرحله لفظی می­داند. او سخن را نوعی علامت می­داند که برای دلالت بر اشیاء اختراع شده است. در مبحث کلیات، از «اصالت نام» طرفداری می کند، یعنی معتقد است که کلی، صرفا نام یا اسمی بیش نیست. او می­گوید که واژه کلی نه به واقعیتی طبیعی در جهان خارج اشاره دارد و نه نام تصوری است که در ذهن حاصل بشود، بلکه همواره گونه­ای واژه یا اسم است. هابز میان نام­ها یا الفاظ مربوط به «مفاهیم اولیه» و نام­های مربوط به «مفاهیم ثانویه» تفاوت می­نهد. واژه­هایی مانند سنگ، چوب، سگ و انسان از نوع اول و واژه­هایی مانند نوع، جنس و فصل از قسم دوم هستند. این تمایز یادآور تمایز فیلسوفان مسلمان میان «معقولات اولی» و «معقولات ثانیه» است.

هابز معتقد است زبان یک نوآوری فرهنگی است که مفاهیم ذهن انسان را تغییر می‌دهد. از نظر او ابداع یا ابتکار، به شمشیری دو دم شبیه است؛ هم انسان را قادر می‌سازد تا استدلال کند، خود را به عنوان یک شخص، متعهد به انجام کاری ببینند و در زندگی اجتماعی، گروه‌هایی را به وجود بیاورد، و هم این اختیار را به انسان می‌دهد که درباره آینده و همچنین لزوم حفظ ارتباط بین انسان‌ها بیشتر و از منظری عمیق‌تر تأمل کند. این افکار آنها را از بهشت سکوت روحانی در می‌آورد و در زندگی‌ای که از تضادهای گریز‌ناپذیر سرشار است وارد می‌کند، که البته ذات طبیعت همین است. با این وجود اگرچه ممکن است زبان فکر را به بیراهه بکشاند، اما بنابر نظر هابز، این توانایی را نیز دارد که فکر را از آن بیرون بکشد و نجات دهد. زبان، انسان را قادر به ساختن جامعه‌ای می‌کند که در آن قانون و اخلاق به یگانگی می‌رسند و مفهومی لازم‌الاجرا می‌شوند. جایی که مردم این حق را دارند که برای ارتباط برقرار کردن با یکدیگر، خواستار تعهدی معتبر از سوی حکومت باشند، و خود نیز متقابلاً به این تعهد عمل کنند.

منابع :

۱ -اشتراوس ، لوی (۱۳۷۳)حقوق طبیعی و تاریخ ،پرهام ، باقر، آگاه ، تهران .

۲-آرکلگ،استوارت (۱۳۷۹)چهارچوب های قدرت ،یونسی ، مصطفی،پژوهشکده مطالعات راهبردی ،تهران .

۳-تاک ، ریچارد (۱۳۷۶)هابز ، بشیریه ،حسین ،طرح نو ، تهران .

۴-عالم، عبدالرحمن،( ۱۳۷۷)تاریخ فلسفه سیاسی غرب (عصر جدید و سده نوزدهم)، وزارت امور خارجه، چاپ اول، تهران.

۵-مکفرسون ف سی .بی (۱۳۸۰)مقدمه کتاب:توماس هابز :لویاتان ، بشیریه ،حسین ، نشر نی ، تهران . ۶- کاپلستون ، فردریک (۱۳۶۲)،تاریخ فلسفه: فیلسوفان انگلیسی از هابز تا هیوم ، جلد ۵ ، امیر اعلم ، جلال الدین ، سروش ، تهران .

۷ -کاسیرر ، ارنست(۱۳۶۲)افسانه دولت ،دریابندری ، نجف ، خوارزمی ، تهران .

maryamhoseinyazdi@yhoo.com