همبرگر» غذایی است آمریکایی و همچون اکثر محصولات این فرهنگ، معجونی از ترکیب هایی که با واسطه و بی واسطه با یکدیگر آمیخته اند تا چیزی به ظاهر جذاب و در اصل مخرب پدید آورند. همبرگر را با «گوشت چرخ کرده»، پیاز و ادویه هایی برای از میان بردن طعم واقعی گوشت، تهیه می کنند و در روغن سرخ می کنند، سپس با بخشی از طبیعت، در قالب سبزی و سالاد «تزئین» اش می کنند و کنارش، سیب زمینی های بازهم سرخ شده می گذارند و لای دو تکه نان معصوم در روی یک سینی همراه نوشابه ای که باید نقش کاتالیزور را در «پایین دادن » این معجون بر عهده داده باشد، به ما تحویل می دهند تا به «سرعت» آن را «ببلعیم» و گرسنگی مان را با پرکردن معده مان فرو نشانیم. «همبرگر» غذای زیان باری است، هم به دلیل مواد خامی که برای ساختنش به کار می رود، هم به دلیل آنکه «چرخ کرده » بودنش سبب می شود، بسیار مواد به جز گوشت را هم درونش، به جای گوشت «جا» بزنند، هم به دلیل آنکه معمولا بارها و بارها در روغن ناسالمی سرخ می شود( و اصولا سرخ کردن فرایند زیان باری است) ، هم به دلیل آنکه ظاهر زیبایی دارد و تزئین بخشی و بسته بندی آن نقش عمده ای در ترغیب به مصرفش را تشکیل می دهد، و سرانجام هم به دلیل آنکه ما آن را با سرعت می «بلعیم» و «پر شدن معده» را با «تغذیه» در آن اشتباه می گیریم. اما بزرگترین «سود» همبرگر در آن است که می توان برای تهیه اش از ناشی ترین آشپزها و حتی «آشپزها» ی «خود ساخته» استفاده کرد، کمترین دستمزد را به آنها داد، در سریع ترین زمان آن را آماده سرو کرد و به قیمت یک «غذای واقعی» ( و گاه کمی ارزان تر) به مشتریانی که دلشان برای آن لک می زند، و به همین دلیل گاه حاضرند مدتی طویل صف های بلند را برای رسیدن به این «آرمان سرخ شده در روغنی مسموم» تحمل کنند، فروخت و آنها را پس از آنکه در ردیف های شلوغ و به هم چسبیده و در شرایط دشوار، پر سر وصدا و دود آلود، غذایشان را خوردند، راضی از آنچه در کوتاه مدت به خوردشان داده اند و بی خیال نسبت به بلایی که در دراز مدت بر سرشان آورده اند، روانه خانه شان کرد.
البته بیماری ها هم از راه می رسند: چربی خون، چاقی مفرط، از کار افتادن اندام های ضروری بدن که باید آن را از سموم خالی کنند و در نهایت سکته قلبی و مغزی و تخریب کامل بدن، اما کمتر کسی در لحظه نهایی به نقش این همبرگر های بی گناه در این جنایت سازمان یافته می اندیشد.
نوشتههای مرتبط
«همبرگرفکری» نیز نوعی غذاست ( و باز هم احتمالا از نوع آمریکایی اش)، ترکیبی از اندیشه ها و افکار و نقل قول ها و استنادها و استدلال های «دم دستی» که ادویه فراوان ( از جنس تاریخی، جغرافیایی و به خصوص فلسفی که به کار هر غذایی می آید) به آن زده باشند، تا مزه و طعم بعضا گس و ناخوشایند یا حتی فساد و گندیدگی احتمالی اندیشه های مزبور پوشانده شود و جای آنها به نوعی «خوش مزگی» به ظاهر «طبیعی» داده شود و آن گاه باید آن را در قابلمه ای مناسب «سرخ کرد». دقت داشته باشیم که «قابلمه» و «روغن» به کار رفته در سرنوشت «همبرگر فکری» بسیار موثر هستند: قابلمه ترجیحا باید در دیدگاه مصرف کنندگان قرار بگیرد برای مثال یک روزنامه یا یک مجله «شیک» با «کاغذ گلاسه» شبیه به «بهترین مجلات خارجی» با رنگ ها و صفحه بندی زیبا می تواند بسیار موثر باشد. فرایند شیک شدن می تواند با فرایند سرخ شدن به نحو مناسب ترکیب شود به گونه ای که عکس آدم ها را می توان بزرگ و کوچک کرد و از ژست های آنها به وفور استفاده کرد و با تیتر ها و عناوین، سخنان آنها را دارای اهمیت ویژه در چارچوب ملی یا بین المللی معرفی کرد و گاه حتی برخی از ترکیب های ویژه نظیر «جوایز بین المللی» هم می تواند فرایند سرخ کردن را باز هم بهتر کند. و سرانجام در بخش آخر، موضوع آرایش و تزئین را نباید از یاد برد، در کنار گوشت اصلی که خودش ترکیبی از مواد ( تا حدودی ناشناس) بوده است، گذاشتن برخی از موارد دیگر همچون سالاد و سبزی و حتی استفاده از بسته بندی های شیک و جذاب، تاثیر خود را خواهد داشت. در این زمان است که بالاخره مصرف کننده گرسنه می تواند گرسنگی خود را با گاز های بزرگی که بر این همبرگر فکری می زند، فرو نشاند و احساس کند که گوشت ها و سبزیجات سرخ شده مستقیما، نه رو به پایین و معده او، بلکه رو به بالا و مغز وی جریان می یابند.
اما متاسفانه در اینجا هم، بیماری ها البته از این توهم ذهنی تبعیت نمی کنند، بلکه همچون مورد بالا، شخص به تدریج دچار عوارضی کالبدی می شود چیزهایی نظیر «خود بزرگ بینی» ، «حرکت آرام و مطمئن به سوی مرکز عالم»، «حرفی برای گفتن داشتن»، «روشنفکر متعهد بودن»، «داشتن رسالت های تاریخی»، «در رنج بودن از بلاهت مردم» و … که معادل های فکری چربی خون، چاقی مفرط، از دست دادن قابلیت های فکری نقادانه و در نهایت سکته و فلج مغزی و مرگ است.
اما اگر در زیان های «همبرگر فکری» گفتیم از «فواید» ش نیز بگوئیم که اغلب با همبرگر عادی مشابه اند: قیمت نسبتا ارزان مواد خام با کیفیت پایین ولی کاملا قابل استفاده، امکان آمیختن تقریبا «هر چیز» درون «مایه» ، امکان استفاده از ارزان ترین روغن های موجود در بازار و به بی نهایت بار ، امکان استفاده از ناشی ترین آشپزها، که می توان در چند ساعت آنها را با روش پخت و پز غداهای فوری آشنا کرد و بخشی از آشپزخانه را به دستشان سپرد، هیچ نیازی به کار دراز مدت، تحصیلات دانشگاهی یا غیر دانشگاهی وجود ندارد، «علاقه»، «تعهد»، «دردمند بودن» و «حرفی برای گفتن داشتن»(البته با چاشنی پررویی) و «اراده»، شرایط اصلی یک آشپز غذاهای فوری هستند و با تاکید بر اینکه چنین آشپزی نباید به هیچ رو خود را پایین تر از آشپزهای حرفه ای بداند و همواره آماده باشد آنها را به صفاتی همچون «عقب مانده» و «سنتی» ، «در حاشیه» و «سترون» و «خود فروخته»، «بر برج عاج نشسته» و غیره… محکوم کند. بدین ترتیب آشپزهایی را می توان تربیت کرد که در پایین ترین سنین «معجزه های فکری» بیافرینند و «قلم هایی طلایی» به دست داشته باشند، بدین معنی که «همبرگر» هایی تهیه کنند، که دیگر حتی شبیه به همبرگر نیز نباشد، و به غذاهایی پر شکوه شباهت داشته باشد و طبعا بتوان آنها را به بهایی بسیار گزاف تر به فروش رساند: یک همبرگر در نقش شاتوبریان.
ظاهرا تا چند سال پیش چندان علاقه ای به تاسیس رستوران های موسوم به «فست فود» در کشور ما نبود، اما امروز در هر گوشه کوچه و خیابان هایمان، «دکه» هایی باز شده اند که از این نوع غذاها می فروشند، و مردم نیز با ولع هر چه تمام تر و با شادی و شعفی توصیف ناپذیر به سراغ آنها می روند تا انواع و اقسام …برگر ها را صرف کنند. شاید بد نباشد، در همان نزدیکی به سراغ «دکه» های روزنامه فروشی و یا کمی دورتر در خانه ها یا دانشگاه هایشان به سراغ «شبکه های بی سر وته اینترنتی» یا «رسانه های ارتباط جمعی» خانگی نیز بروند و مسمومیت بیولوژیک خود را با مسمویت فکری خویش تکمیل کنند.
این یادداشت در خبرآنلاین ۲ خرداد ۱۳۸۸ به انتشار رسیده است.