انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

در فرهنگ خود زیستن

در دورۀ ناصری، نی زن معروفی بو د که میان مردم به نایب اسدالله شهرت داشت. نایب اسدالله خیلی خوب نی می نواخت. هر وقت که نی می نواخت، با نوای سازش همه را سحر و افسون می کرد. دوستعلیخان معیرالممالک در خاطرات خود دربارۀ رجال عصر ناصری می نویسد: « هیچ بَنان و بیانی را توانایی وصف نیک نوازی و ناله هایی که او از دل سوختۀ نی بیرون می آورد » نبود. « تنها او اسرار نهان نی را در یافته بود و به نیروی شگفت خویش آن را با صاحبدلان در میان می نهاد». نایب اسدالله به دربار ناصرالدین شاه قاجار راه یافت و نی نواز دربار شد. نقل می کنند که گفته بود: من نی زدن را از آغل گوسفندان به دربار شاهان برده ام! به تعبیر دیگر می خواسته بگوید که او موسیقی وشأن و منزلت نوای نی شبانی را از عرصۀ زندگی پست چوپانی به جایگاه رفیع درباری و زندگی شاهانه برده است.
مردم شناس نیز، به نظر من، به مثابه همین نایب اسدالله، استاد نی و آشنا با سوز دل مردم عمل کرده است. او فرهنگ و ارزش های فرهنگی ناشناخته و تحقیر شدۀ تودۀ مردم کوچه و بازار شهری، و مردم دام چران و زارع جامعه های عشایری و روستایی را، آنچنان که می نماید، به ساحت ممنوعۀ طبقات عالیۀ می برد و به برج عاج نشینانی می شناساند، که دور از بساطت حقیقی و سادگی و ریا زندگی می کنند.

همه می دانیم که نمایش آیینی- مذهبی تعزیه خوانی یک نمونه از شواهد تاریخی بازمانده از میراث معنوی ذهنیت هنری و فرهنگ عامۀ مردم ایران است. این سخن کوتاه و گزیده را هم اگر نمی دانید یا نخوانده و یا نشنیده اید از من گوینده بشنوید که وقتی اجرایی از چند مجلس تعزیه خوانی را پیتر بروک فرانسوی، برجسته ترین کارگردان بزرگ تیآتر امروز جهان در پاریس دید، با شگفتی و شادمانه به جهانیان اعلام کرد: « تعزیه، درست همان چیزی است که من همیشه در تیآتر در جستجوی یافتن آن بوده ام!».
این برداشت و داوری یک شخصیت بزرگ و منتقد تیز اندیش هنری در جامعۀ روشنگرای اروپایی از ویژگیهای نمایشی واجرایی این هنر عامه در میان مردم ایران است. در حالی که بسیاری از روشنفکران تحصیلکرده و متجددان فرنگ رفتۀ طبقۀ گزیدۀ فرادست ما در اواخر دورۀ قاجار و اوایل دورۀ پهلوی، چون ویژگی های هنری و ظرافت های اجرایی تعزیه را نشناخته بودند و پیچیدگی و وسعت و تنوع درنغمه ها و گوشه های موسیقی آوازی تعزیهرا دریافت نکرده بودند، این هنر آیینی- نمایشی برخاسته ار فرهنگ مردم را نشانۀ نادانی و عقب ماندگی صاحبان اصلی فرهنگ تعزیه، یعنی تودۀ طبقۀ پایین جامعۀ ایران می دانستند.

چون دراینجا از طبقات اجتماعی سخن گفته شد، لازم است توضیحی کوتاه دربارۀ ویژگی جامعۀ ایران قدیم و تقسیم آن به دو طبقۀ خواص و عوام و نگرش مردم طبقۀ خواص نسبت به طبقۀ عوام و فرهنگ مردم آن بدهم. قدمای ما تودۀ مردم قشرهای طبقۀ پایین جامعه را مردمی نادان، بی فرهنگ، امٌی و عامی، یعنی کور می پنداشتند و آنها را در طبقۀ عوام، و در برابر طبقۀ خواص جامعه قرار می دادند. هرگاه بنا داشتند که از چگونگی رفتارهای فرهنگی و اندیشه و باورهای این مردم یاد کنند، رفتارها و باورهای آنها را با واژه های حقارت آمیز « عوامانه» یا « عامیانه» وصف می کردند. ادیبان و مورخان ما هم که حافظ فرهنگ و ادبیات فاخر ورسمی ایران بوده اند، به سبب حقیر و ناچیز انگاشتن فرهنگ عامۀ مردم، غالباً کنکاش و پژوهش در زندگی آنان را، کاری فرودین و بی ارزش و دون شأن خود می انگاشتند. از این روست که امروز وقتی به اوراق مکتوب بازمانده ازتاریخ حیات اجتماعی مردم ایران می نگریم، آنها را خاموش دربارۀ این گروه بزرگ فرهنگ ساز ایران می بینیم. در آثار مکتوب گذشته، کمتر نوشته ای گویا و جامع در زمینۀ احوالات طبقات پایین جامعۀ ایران، و ویژگی های زندگی اجتماعی و فرهنگی مردم عادی کوچه و بازار شهر یا مردم روستا و عشیره می یابیم. آگاهی ما از شکل و شیوۀ زندگی این گروه از مردم در اجتماعات گوناگون عشیره ای، روستایی وشهری ایران از راه تحقیقات میدانی گروهی مردم شناس در چند دهۀ اخیر به دست آمده است. نوشته های این مردم شناسان نشان می دهدکه این جماعات مردم ، یا به بیان تحقیر آمیز اشراف و ملاکین و شاهان، این جماعت « احشام » و « رعایا »، اگر چه در محیطی ساده و بی رنگ و ریا می زیند، و هر چند که سواد و آموزش مَدرَسی ندارند، ولیکن، با استناد به فرهنگ شفاهی و دانشهای بومی و هنر سادل انسانی، صاحب معارف و فرهنگ و هنری هستند، که اگر فاخرتر از فرهنگ وهنر خواص نباشند، هم سنگ آن، و متناسب با نظام های اجتماعی جامعه هایی هستند که در آن زندگی می کنند. فرهنگ این گروه مردم در انتظام امور اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی، و به هنجار سازی الگو های رفتار جمعی، و انسجام و پایداری روابط و مناسبات انسانی در جامعه های شفاهی ایران ، بسی نیرومند تر و مؤثرتر از فرهنگ مدرن در جامعۀ نوشتاری امروزی عمل کرده است.

این چنین نگرشی از بالا به پایین و به جامعه های دیگر، و خٌرد و ناچیز و یا حتی هیچ انگاشتن فرهنگ گروه های اجتماعی طبقات فرو دست، تنها به قدما و طبقۀ خواص ایران اختصاص نداشت. اروپاییان نیز مردم سرزمین های دیگر، به ویژه مردم بومی افریقایی، استرالیایی و آسیایی را با نگاهی تحقیر آمیز می نگریستند، و آنها را بیرون از فرهنگ جامعۀ انسانی، یعنی جامعۀ خود و مردمی وحشی، عامی، بی فرهنگ و فاقد تمدن قلمداد می کردند. لوی- استراوس، مردم شناس شهیر فرانسوی در کتاب مشهورش گرمسیریان اندوهگین، در چگونگی روبروشدن سفیدپوستان اروپایی در مراحل نخست با بومیان جامعه های ابتدایی و نگرش این دو نسبت به یکدیگر، به نکتۀ بسیار دقیق فلسفی و عرفانی اشاره می کند و می نویسد: سفید پوستان اروپایی، بومیان بدوی را « حیوان های بی شعور » و به اصطلاح « وحشی » می انگاشتند. در همان حال، بومیان جوامع ابتدایی آنها را « خدایان روی زمین » می پنداشتند.

لوی- استراوس می گوید بی تردید هر دو گروه در بینش خود نسبت به یکدیگر خطا می کرده اند و برداشت نادرستی از یکدیگر داشته اند. چون که نه بومیان حیوان هایی بی شعور بودند و نه اروپاییان خداوندانی بودندکه از آسمان به روی زمین فرودآمده باشند. در این دو نوع نگرش، لوی- استراوس واقعیتی را نهفته می بیند. آن واقعیت این است که در ذهن بدویان عقیده ای بسیار متعالی نسبت به انسان سفید پوست اروپایی وجود داشت، در حالی که ذهنیت اروپایی فاقد این تعالی بود.

اما این کتاب ! این کتاب حاصل جستجو در گشت و گذاری است در کوچه و پس کوچه های فرهنگ مردم ایران. مردمی که ریشه در خاک این سرزمین دارند و در فرهنگ کهن- بوم آن زیسته و بالیده اند. جستجوگر در آستانۀ هر خانه و دکه، و در زاویه و پیچ وخم هر کوچه و راسته ، لحظه ای درنگ کرده و از روزن هردرِگشوده، البته به اجازۀ صاحب خانه، به داخل آن سرکی کشیده است. در هر نگاه فضای درون خانه و دکه را وارسی کرده، و با اهل خانه و حرفه به گفتگو نشسته، و آنچه که دیده و شنیده به قلم آورده است. صاحب این قلم مردم را همان طورکه بوده اند و می اندیشیده اند، و همان طور که رفتار و عمل می کرده اند، نه بیش و نه کم، به تصویر درآورده است، و واقعیات و بحران های زندگی این جمع زن و مرد را همان گونه که می نموده، جلوه گر ساخته است. نوشته های برآمده از قلم در این کتاب، در خط و مسیری است که شاید بتواند ذهنیت مردم جهان بیرون از این فرهنگ را به ذهنیت، عقلانیت، تفکر و احساس فرهنگوران کوچه و پس کوچه های این جهان سنتی پیوند دهد.

نگاه در این کتاب، نگاهی است ساده و صادق به بُعد و ماهیت فرهنگی و اجتماعی انسان. نگرشی به انسان و وصفی تحلیلی از فعالیت های او در جریان زندگی معمولی روزانه در خانه و جمع خانواده، در بیرون از خانه و در بازار، در سرکار و در ارتباط با مردم در تجمعات و مراسم دینی-آیینی و در رویدادهای مهم عمر، و در جشن ها و شادی ها.
درگفتارهای سی گانۀ کتاب، حضور انسان سنتی در صحنۀ زندگی درون و بیرون از خانه و خانواده، وکنکاش های روزمرۀ او در پایگاه های اجتماعی گوناگون ردیابی شده است. رفتار، اندیشه، زبان، آداب و باورهای این انسان سنتی در عرصه های فرهنگ، دانش وفن آوری، کار و پیشه، هنر، مناسک و شعایر مذهبی- آیینی به توصیف درآمده اند.
آنچه در مباحث مختلف این کتاب دربارۀ فرهنگ بیان شده است، به فرهنگ جهان توسعه یافتۀ مدرن امروزی ارتباط ندارد، هرچند رگه هایی از صورت رفتار های عملی و ذهنی این فرهنگ، یعنی فرهنگ سنتی در فرهنگ جامعۀ مدرن، زنده و پایدار و فعال بازمانده اند. کوشش نویسنده این بوده است که با نشان دادن ارزش های جوهری فرهنگ سنتی در پاره ای از عرصه های زندگی، کسانی را که نگرشی بدبینانه به فرهنگ بومی متعلق به جهان کهن وسنتی دارند، و ماهیت وجودی آن را درجهان نوین و فرهنگ عصرکنونی، عملاً ضد فرهنگ و مخل می دانند، قانع کند و به آنان بقبولاند که بخش بزرگی از فرهنگ بومی و سنتی ایران آن آمادگی و قابلیت را دارد که بتواند با فرهنگ مدرنِ سیطره جو، سازگاری و وفاق و آشتی برقرار کند و درکنار هم، فرهنگ زیستن در جامعۀ نو را بسازند. همچنین، باور این بوده است که بتوان این انگیزه را در نظریه پردازان و فرهنگ شناسان پدید آورد که با راه جویی های علمی- منطقی، و تدبیر و شکیبایی شاید بشود خصلت تحمل و مدارا و انعطاف پذیری را میان فرهنگوران دو جامعۀ قدیم و امروز ایجاد کرد، به طوری که هیچ یک از دو گروه، فرهنگ گروه دیگر را خطر و مانعی برای هویت ستیزی با خود مپندارد، و انسان تجددگرا با نگاه کهنگی و عقب ماندگی به فرهنگ بومی خودی، و انسان سنت گرا با نگاه مهاجم و مخرب و زیان رسان به فرهنگ مدرن وارداتی ننگرد. افزون بر آن، انسان های متعلق به هردو قلمرو فرهنگی، فرهنگ های خود را پارۀ تکمیلی یکدیگر و سازندۀ نظام نوین جامعۀ قرن بیست و یکم ببینند.

در پایان سخن این را هم بیفزایم که فرهنگ سنتی ما ، این پشتوانۀ بزرگ و توانمند اجتماعی مردم ایران، خواهی نخواهی در شتاب تحولات اجتماعی و گرایش های مدرنیته کنونی تغییر خواهد کرد. جامعه گریزی و پناه گیری در زیر سایبان سنت های تحول نایافته و ناکارآمد کهن، و بازگشت به گذشته، و اصرار در احیاء و تکرار رفتارها و کنش ها و سنت های شایسته و برازندۀ همان جامعه های قدیم، حرکتی کهنه گرایانه، غیرمنطقی، و نابخردانه به شمار می آید و با رفتارهای اجتماعی و بینش های فلسفی پیشرونده با مقتضیات زمانه نیز نمی تواند سازگار باشد.
از این رو، تلاش در متوقف کردن روند تغییرات و تحولات اجتماعی و فرهنگی، کاری عبث و بیهوده خواهد بود. جامعۀ ایران اگر بخواهد در کنار جامعۀ جهانی نوین زندگی کند، ناگزیز باید پذیرای این تحولات در فضای فرهنگی که در آن زندگی می کند، باشد و همراه و پا به پای آن گام بردارد و پیش برود. آنچه را که می توان درگذار از سنت به مدرنیزم انجام داد، یافتن راه هایی برای پیش روندگی عوامل هویت بخش فرهنگ سنتی کهن در جامعۀ امروز است. در این امر علمای اجتماعی و برنامه ریزان فرهنگی، به ویژ ه انسان شناسان وظیفۀ سنگینی بر عهد دارند. وظیفۀ آنها آموزش و هدایت مردم با نگرش و روشی علمی و عملی به حفظ و تداوم مجموعه هایی گزینشی از عناصر فرهنگی و الگوهای رفتاری رایج در جامعۀ سنتی است. این مجموعه های فرهنگی باید در عناصر سازندۀ خود مایه و جوهرۀ سازگاری و تطبیق دهی با فرهنگ نوین را داشته باشند، و توان و کار آمدی و اثر بخشی آنها در پیشبرد زندگی مردم در وضعیت کنونی ایران، و همنوایی با کاروان جهانی بتحقیق آشکار شده باشند. جریان انداختن این بخش از فرهنگ بومی- سنتی در رگ های حیات اجتماعی زندگی مردم پویا در این دوران، خواهی نخواهی نیروی ایستادگی و دفاعی فرهنگوران جامعه را در برابر هجوم عناصر فرهنگ های مخلٌ و مخرٌب بیگانه تقویت می کند و پایایی و مانایی تشخص و هویت ایرانی را درفرهنگ خودی استوار نگه می دارد.

سخنرانی آقای دکتر بلوکباشی در مراسم رونمایی از آخرین کتاب ایشان: «در فرهنگ خود زیستن» ، در آبان ۱۳۸۸.