انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

در سوگ دوست: کیومرث امیری

در سوک دوست

آرزوهای بزرگی که مرگ ربود

طومار دردِ داغ عزیزان رفته است

این مهلتی که عمر دراز است نام او

خبر مرگ او را کسی به من نداد. رعایت حالم را کردند که در بستر بیماری بودم. خانمی از سازمان فرهنگ و ارتباطات تماس گرفت و از حال و احوال او از من پرسید. وقتی دانست خبری از درگذشت او ندارم، بی آنکه سخنی بگوید، مکالمه را تمام کرد. تلفن او غیر معمول می نمود. سخت مضطرب و پریشان شدم. اظطراب و پریشانیم بجا بود. چون او در بیمارستان بستری و تحت درمان بود. دقایقی بعد به سایت سازمان مراجعه کردم. خبر درگذشت دکتر کیومرث امیری، رایزن فرهنگی ایران در فیلیپین را اعلام کرده بود. درگذشت امیری باورکردنی نبود. مرگ دوستی زنده دل و سرفراز و سرشار از نیرو. گیج و بهت زده چند بار خبر را نگاه کردم وخواندم. نمی خواستم این واقعیت را بپذیرم و از دست دادن عزیزی دوست داشتنی را باور کنم.

مرگ همچون تولد یک واقعیت است، ولی مرگ برخی انسان ها فاجعه است. امیری در زمرۀ این انسان ها بود. انسانی اصیل و والا. انسانی نجیب، پاک با روحی شفاف همچون آب دریا، بلند نظر، صادق، غم خوار، سرشار از امید و آرزو، و مهرورز. مهرورز به همه کس و همه چیز: به انسان، به همسر و یگانه دخترش، به دوست و آشنا، به اهل اندیشه و قلم، به ویژه به سرزمین ایران و مردم و فرهنگ ایران.

به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید

که مـرده ایـم به داغ بلـند بالایــی

همیشه با دوست و به یاد دوست بود. در بیمارستان شنید که مریضم. با وضع بحرانی و نزاری که داشت و با اختاپوس سرطان دست و پنجه نرم می کرد، با من تماس گرفت و به گفت و گو پرداخت. با آوایی سخن می گفت که گویی از بُن چاه فرامی آمد. با این همه، احساسی نیرومند و امیدوار به زندگی و دوام آن نشان می داد. می کوشید که از خود تصویری خوب و زیبا در ذهن بگذارد. وضع و حالش را خوب و دور از نگرانی می نمود. می گفت به دماوند خواهد رفت و در هوای پاکیزۀ آنجا مدتی خواهد ماند. نوید می داد که بزودی به زندگی عادی روزانه باز خواهد گشت. بزودی به جمع دوستان می پیوندد و فعالیت هایش را همچون گذشته شروع می کند. دریغا که این آرزوی بزرگ را به مرگ سپرد. او رفت، ولیکن در دل های ما نقش زنده ای از عشق وصفا و محبتش نگارید.
امیری شخصیتی علمی و فرهنگی و بی نیاز از خودنمایی و تظاهر بود. دانشی مردی بود زیرک و دانا. اندیشه ای داشت تیز و نیروورز و کارآمد. دربارۀ تاریخ اسلام، فلسفه، ادب عرفانی و مقولات فرهنگی و اجتماعی بسیار می دانست. هیچگاه از دانسته هایش سخن بر زبان نمی آورد. روحی کنجکاو و جستجوگر در کشف حقایق داشت. پیوسته در ذهن تیز و روشن خود برنامه هایی بکر و تازه می پروراند و در تحقق بخشیدن به آنها راه یابی می کرد. شناساندن و گسترش تمدن و فرهنگ ایران اسلامی به ایرانیان و مردم سرزمین های برون مرزی از مشغله های ذهنی اش بود. هرگاه نظری بدیع یا موضوعی تازه به ذهنش راه می یافت، آن را به صورت پرسش با دوستان در میان می گذاشت و نظر و آرای آنها را جویا می شد. مدعی نبود که آنچه می اندیشد و می داند، درست و دور از خطا است. اهل عمل بود و از حرف و حدیث بیهوده و نسنجیده می پرهیخت. همتی بلند چون پرتو آفتاب، و پشتکاری خستگی ناپذیر و بی مانند داشت. در زدون مصایب از فضای کاری مردانه عمل می کرد. در برابر سختی ها و کژ رفتاری های روزگار متانت و پای مردی نشان می داد.
انـدر بـلای ســخت پــدیــد آیــد
فضل و بزرگ مردی و سالاری
خصایل نیک و نفس انسان دوست و خیر خواه او، و بالاتر از همه فروتنی و خاکی بودنش در رفتار و گفتارش جلوه می نمودند. این ویژگی ها، دوستان بسیاری را به دور او گرد آورده بود. دامنۀ حلقۀ دوستان او بسیار بزرگ بود. در ایجاد پیوند میان دوستان و اصحاب اندیشه و قلم بسیار کوشا بود. طبعی سخی و بخشنده و نظری بلند داشت. خوان کرمی گسترده داشت و همیشه جمعی از اصحاب اندیشه و قلم به مناسبت هایی دور آن گرد می آمدند.
همنشینی و همصحبتی با او در حضر و سفر لذت بخش و دل انگیز بود. در سفرها می کوشید به هر طریقی خستگی از تن همسفران به درکند و روح آنها را تلطیف کند و دلشان را بنوازد. با رفتار و گفتار مهرآمیز و تواضع خاص خود گرمی محبت و خوشی و شادی را در دل دوستان می نشاند. سفر با او به کشور ارمنستان در خرداد ۱۳۸۳، از سفرهایی به یادماندنی در اوراق خاطرۀ دوستان است: سفری به دعوت مراکز فرهنگی ایران در ارمنستان، پس از استقلال این کشور و برای استوار کردن پایه های پل فرهنگی میان ایران و ارمنستان.
در دور حیات فرهنگیش دست به ابتکاراتی نو زد و عرصه هایی برای فعالیت در کارهای علمی- فرهنگی گشود. در اواخر دهۀ هفتاد برای به چالش و کنکاش کشیدن نگرش ها و آرای صاحبان اندیشه و متخصصان حوزه های علمی و فرهنگی گوناگون، مرکز بازشناسی اسلام و ایران را بنیاد نهاد. در جلسات سخنرانی آن، جمع بزرگی از نام آوران قلمرو علم و فرهنگ به دور هم گرد می آمدند. سخنرانان بیشتر از ایران پژوهان در ایران و گاهی هم از ایرانیان مقیم خارج بودند. مجموعه ای از این سخنرانی ها به همت او در جزوه هایی مستقل چاپ و منتشر شده اند.
در دورۀ ریاست مرکز مطالعات فرهنگی- بین المللی، پایۀ تألیف دانشنامۀ ایران شناسی را در سال ۱۳۸۲، در معاونت پژوهشی و آموزشی سازمان فرهنگ و ارتباطات بنیاد نهاد. دانشنامه ای عمومی در شناساندن سرزمین، جامعه، تاریخ، جغرافی، فرهنگ، دانش و هنر ایران از دور باستان تا امروز به دو سه نسل از مخاطبان ایرانی مقیم خارج از کشور. دانشنامه در ۲۴ حوزۀ تخصصی از جملۀ تاریخ، جغرافی، ادبیات، فلسفه، ادیان، فقه، علوم اقتصاد، ارتباطات، زبان شناسی، مردم شناسی، سینما را دربرمی گرفت. تألیف مقالات هر حوزه زیر نظر مدیر متخصصی در آن رشته بود. تا زمانی که بر مسند ریاست نشسته بود، کار دانشنامه نگاری ادامه داشت و او با شوقی وصف ناپذیر از آن حمایت و در پیشبرد آن کمک می کرد. پس از پایان ریاست او و رفتنش به انگلستان، زمانی چند دانشنامه نویسی دوام یافت و سرانجام در اثر بروز نشانه هایی از بی علاقگی به آن، کار تعطیل شد. توقف کار دانشنامه ، او را سخت می آزرد. پیش از رفتن به مانیل، چند بار با شور و جدیت کار راه اندازی دوبارۀ دانشنامه نویسی را دنبال کرد، ولیکن به دلایلی باز نافرجام ماند. در مانیل پیوسته دغدغه و نگرانی دانشنامه را داشت و از سرنوشت آن می پرسید. در ای میلی نوشت: «موضوع دانشنامۀ کذایی به کجا رسید؟ آیا دوباره به زعامت جناب عالی کار پایانی آن آغاز شد، یا نه؟». سر انجام نیز آرزوی نشر دانشنامه برآورده نشد و در سینه اش نهفته ماند و رفت.
از کارهای پایا و ماندنی دیگر امیری، شکل دادن به نشریه ای به نام فصلنامۀ ایران و اسلام در ۱۳۹۱ بود: فصلنامه ای از انتشارات سازمان اسناد و کتابخانۀ ملی جمهوری اسلامی ایران. از این فصلنامه ۸ شماره به سردبیری او در زمینۀ تحقیقات ایران شناسی و اسلام شناسی و شناساندن ابعاد وجوه گوناگون فضای فرهنگی و معنایی ایران و اسلام منتشر شد. در هر شماره از مجله، جدا از مقالاتی که در موضوعات مختلف می نگاشت، در هر شماره زیر عنوان «سخن سردبیر» نیز گزارش و خبر های دقیق و وسیعی از آخرین فعالیت ها و پژوهش ها و تألیفات دانشمندان ایرانی و ایران پژوهان و اسلام شناسان خارجی، و کارها و فعالیت های مراکز و نهادهای فرهنگی دولتی و مردمی به خوانندگان می داد. نوشته هایش بسیار سودمند و آگاهی دهنده بودند.
پیش از رفتن به فیلیپین، آخرین دیدار او با دوستان در مجلس تودیعش بود: چهارشنبه شب، ۳۰ مهر، در مرکز بازشناسی. در این شب گروهی از شخصیت های نامی و آشنایان دانشگاهی، نویسندگان، محققان، رجال اجتماعی، سیاسی و اداری و همکاران سازمانی او دورهم جمع شده بودند. پس ازسخنان کوتاه او در معرفی حاضران که با طنز و شوخی همراه بود، چند تن از حاضران در مجلس صحبت هایی کردند. بعد همه برای شام به تالار رستوران کوچینی رفتند که «شام آخر» او بود. دریغا که دعای خیر دوستان در بدرقۀ راه این مسافر عزیز در آن شب، حافظ سلامت وجود نازنین او نشد.
مقام رایزنی فرهنگی در مانیل برای او خجسته و شگون آور نبود. شگفت این که سفرش به فیلیپین در مهر سال ۱۳۹۳ و مرگش یک سال بعد در مهر روی داد. آفت و بلای سرطان جسم و جان او را در مانیل رها نکرد و با نیرویی ویرانگرتر و قوی تر از پیش به تن و جان او افتاد و ارکان وجود نازنینش را چون خوره از درون جوید و سرانجام به دست مرگ سپرد.
در مانیل که بود آرزوهای بزرگی در سر می پروراند. آرزوهایی خوب و بسیار ستودنی برای همسر فرهیخته اش و برای آیندۀ یگانه دخترش که هنوز نیاز به نوازش های پدر داشت. در برنامه هایی که داشت، یکی هم توسعۀ روابط فرهنگی میان دو کشور ایران و فیلیپین بود. او می خواست پایه های پل ارتباط فرهنگی میان مردم ایران و مردم فیلیپن را استحکام و توسعه بخشد. در ای میلی اشاره به این مقوله و به فعالیت های فرهنگی خود در فیلیپین می کند. می گوید: « هر هفته به ضرورت کار حداقل ۴ سخنرانی به زبان انگلیسی در موضوعات مختلف در دانشگاه ها ومجامع علمی و فرهنگی می کنم.» در هر هفته نیز، به نوشتۀ همین ای میل، دست کم ۱۰ نشست با روزنامه نگاران و مقامات و رهبران سیاسی و دینی مسلمان و مسیحی داشته است.
دکتر کیومرث امیری به لحاظ دانش و آگاهی و شناخت از تاریخ و فرهنگ ایران اسلامی در میان سفیران فرهنگی ایران در کشورهای خارج، از بهترین ها بود. هر گام و سخن و قلمش در زندگی به قصد و نیت شناساندن و گسترش زبان و ادب فارسی و معرفی ایران و اسلام بود. نشان دادن گنجینۀ پربار آثار علمی، تاریخی، ادبی و عرفانی و پژوهش های دانشمندان ایرانی و ایران پژوهان خارجی در گذشته و حال به مردم جهان از تلاش های بی وقفۀ او بود. روانش شاد و قرین رحمت الهی بادا…!
همـی گفـتم که خاقانی دریغا گـوی من باشـد
دریـغا مـن شــدم آخر دریـغا گـوی خـاقـانــی
علی بلوکباشی
۱۲/ ۸ /۱۳۹۴