انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

در ستایش یک « نا – اسطوره»

در جلسه بزرگداشت محمد عبدالهی که روز ۱۰ بهمن ۱۳۸۹ به مناسبت چهلمین روز درگذشت وی در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران برگزار شد. گروهی از اساتید از جمله دکتر عبدالحسین نیک گهر، دکتر جعفر سخاوت، دکتر پرویز پیران، و… درباره وی سخنرانی کردند و فیلمی نیز که درباره زندگی وی تهیه شده بود، به نمایش درآمد. در زیر گفتار متن فیلم (نوشته ناصر فکوهی) با عنوان «محمد عبدالهی: راهی که نیمه تمام ماند» و همچنین متن سخنرانی وی با عنوان «در ستایش یک نا- اسطوره» را می خوانیم و گزارش کامل این جلسه را بزودی در سایت انجمن جامعه شناسی و سایت انسان شاسی و فرهنگ خواهیم خواند.

محمد عبدالهی : راهی که نیمه تمام ماند …

شامگاه جمعه ۳ دی ماه ۱۳۸۹، خبری تلخ به ناگهان در محافل علمی کشورپخش شد، خبری که اغلب با ناباوری روبرو می شد اما با چند پرسش و پاسخ چاره ای جز پذیرفتن آن و نشستن به غم دوستی قدیمی بر جای نمی ماند: دکتر محمد عبدالهی، رئیس پیشین انجمن جامعه شناسی ایران، پژوهشگر نمونه دانشگاه علامه طباطیایی و پژوهشگر نمونه کشور، در بازگشت از یک گردش کوهستانی، بر اثر عارضه سکته قلبی از پای درآمده و جان سپرده است. بدین ترتیب جامعه علمی ، همکاران و دوستان دکتر عبدالهی و دانشجویان بی شمارش یک به یک خبر ناگوار را به یکدیگر اطلاع دادند و روز بعد و در روزهای بعدی در برنامه های متعدد، دسته های گل و یادداشت هایی که بر در دفتر کوچک او در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی چسبانده شده و دیگر جایی بر در و دیوار های اطرافش باقی نگذاشته بودند؛ در همراهی با صدها نوشته بر شبکه ها و سایت های اینترنتی، که خود حکایت از محبوبیت استثنایی وی می داد، نشان دادند که علوم اجتماعی امروز بیش از هر زمان دیگری در جامعه ما زنده و کوشندگان آن بیش از هر زمان دیگری، مورد احترام کنشگران اجتماعی در همه رده ها و در گسترده ترین اقشار ایران هستند.

۶۶ سال پیش از این زمان، در موقعیتی از ناتوانی مطلق کشور ما و سه سال پس از آنکه خاک ایران به اشغال خارجی در آمد، محمد عبدالهی در ابتدای شهریور ماه ۱۳۲۳، در ولایتی دوردست و محروم، ایلام، زاده شده بود و شاید در آن زمان کمتر کسی در آن نقطه دور افتاده تصور می کرد که یکی از فرزندان آن آب و خاک به دور از تهران و همه امتیازات مادی اش، بتواند با گذراندن خط سیری برجسته در تحصیلات دانشگاهی در ایران ، با اخذ مدرک کارشناسی و کارشناسی ارشد علوم اجتماعی در دانشگاه تهران، در سال های ۱۳۴۹ و ۱۳۵۲، روانه آمریکا شود و با موفقیت خویش در به دست آوردن مدرک دکترا در دانشگاه میشیگان غربی، درست هم زمان با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، به کشور خود بازگردد تا دین خود را به مردمان خویش ادا کند.

عبدالهی بسیار زود تلاش خود را برای این خدمت آغاز کرد و از بیش از ۲۵ طرح بزرگی که در طول حیات کوتاه خود انجام داد، طرح های مربوط به توسعه به ویژه در مناطق جنگ زده در نخستین رده جای داشتند. دکتر عبدالهی با ورود به دانشگاه علامه طباطبایی، پویایی جدیدی را به این دانشگاه وارد کرد که تا به آخر کوشش کرد آن را برغم همه ناسپاسی ها حفظ کند. سه دوره ریاست پی در پی او بر گروه جامعه شناسی، جانی تازه به این گروه داد و دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه را از اعتباری جدید برخوردار کرد که دکتر عبدالهی توانسته بود به همراهی دوستان و همراهانش در این دانشگاه و همچنین حضورش در فصلنامه علوم اجتماعی آن به وجود بیاورد.
در این سال ها، دکتر عبدالهی تدریس در رشته های گوناگون جامعه شناسی و به ویژه روش تحقیق و نظریات را در همه سطوح از کارشناسی تا دکترا بر دوش داشت. اما کار دانشگاهی وی که ثمره اش انتشار بیش از ۸ کتاب تالیفی و ترجمه ای و به همین تعداد نیز آماده سازی کتاب های جدید برای انتشار و بیش از ۸۰ مقاله علمی به زبان های فارسی و انگلیسی و برگزاری تعداد بسیار زیادی کارگاه های آموزشی بود، سبب نشد که وی یکی از زمینه های اساسی باور خود به چگونگی رشد علوم اجتماعی در ایران را از دست بدهد. این باور، اعتقاد راسخی بود که محمد عبدالهی به رشد و توسعه سازمان های مردم نهاد یا غیر دولتی و به ویژه انجمن های علمی در توسعه عمومی کشور داشت. از این رو ، وی در عین آنکه در ابتکارهای گوناگون دولتی غیر دانشگاهی در جهت کسترش جامعه مدنی شرکت می کرد و برای نمونه مسئولیت گروه علوم اجتماعی در مرکز گفتکوی تمدن ها را در سال ۷۸ تا ۸۱ بر عهده داشت، بیشتر زمان خود را صرف بازسازی و دادن حیاتی تازه به انجمن جامعه شناسی ایران کرد.
اعتقاد سخت دکتر عبدالهی به ضرورت چنین انجمنی که از قدرت بالایی برای تضمین فعالیت های علمی غیر دولتی کنشگران این حوزه در دست داشته باشد، به حدی بود که در دو دوره پی در پی ریاستش بر انجمن از سال ۱۳۷۸ تا ۱۳۸۲، تمام توان خود را بر آن متمرکز کرد. انجمن در این زمان دوره ای از فترت را می گذراند و کمتر کسی بدان باور داشت که بتوان آن را به انجمنی پویا تبدیل کرد. در این سال ها، دکتر عبدالهی با اعتقادی باور نکردنی، شخصا از جان و سلامت خود مایه گذاشت و با گفتگویی ها، جلسات، مکاتبات و مذاکراتی که پایانی نداشتند، تک به تک اندیشمندان و اصحاب علوم اجتماعی و از آن سخت تر نهادهای رسمی و غیر رسمی کشور را نسبت به آینده ای که می تواند گرد هم آمدن و همکاری جامعه شناسان و سایر متخصصان علوم اجتماعی در بر داشته باشد، قانع می کرد. بسیاری از این اندیشمندان و از این نهادها و مسئولانشان اگر اعتماد و اعتقادشان به شخصیت و صداقت عبدالهی نبود، شاید هرگز پای درون این انجمن نمی گذاشتند و هرگز آن را به رونقی که امروز شاهدش هستیم نمی رساندند.

اما عبدالهی با به راه افتادن انجمن آرام اما مطمئن انجمن در تهران، دین خود را به زادگاهش به طور خاص و به تمام نقاط به دور از مرکز نیز فراموش نکرد و بانی به راه انداختن و فعالیت دفاتر انجمن در نقاط مختلف کشور از جمله در ایلام، کردستان، زنجان، گیلان، خراسان، زنجان، مازنداران، خوزستان، فارس و …بود. هر بار حضور عبدالهی در محل و به گرد هم آوردن کنشگران علوم اجتماعی پویایی و سرزندگی تازه و شادابی کم نظیری را به وجود می آورد: زبان شیرین و خلق و خوی بسیار انعطاف آمیز، صبر و شکیبایی و به ویژه نرم خویی او و در عین حال عقلانیتی که هرگز سخنان و اعمال او را تهی نمی گذاشت، سبب می شد که درهایی که به سختی قفل شده بودن و کسانی که حتی به سختی حاضر به نشستن در کنار یکدیگر بودند، حتی به همکاری گسترده علمی با یکدیگر پرداختند و سرانجام انجمن آن شد که دیدیم و می بینیم.
گویی امروز روح دکتر عبدالهی در انجمن حضوری دائم دارد. امروز لبخند او، خنده های پر شور و دلگرم کننده اش، شوخی های مهربانه او، و نصایح و توصیه های عقلانی او و به ویژه آینده نگری ها و دغدغه هایی که نسبت به انجمن همچون پدری نسبت به فرزند خود داشت، برای همه ما حضوری همیشگی دارند و کافی است اندکی به اطراف خود ، حتی به یکدیگر و به فعالیت های دائما رو به گسترش انجمن بنگریم تا بتوانیم در گوشه گوشه این انسان ها، این رفتارها و کنش ها و رویکردها و نهادهای پر بار، دکتر عبدالهی را بازیابیم.

و شاید در نهایت تنها بتوان یک آرزو و امید را افزود: امید به آنکه در سال های آینده، امانت دارهای خوبی باشیم و بتوانیم، یادگار هنوز شکننده ای که دکتر عبدالهی برای ما، و برای کشورش به ارمغان گذاشت را با همان روحیه با همان شادابی و سرشادی و در عین حال با همان دورنگری و اندیشمندی حفظ کنیم و آن را به نسل های آتی بسپاریم.

عبدالهی رفت، همچون ما و نسل های آتی که خواهیم رفت و خواهند رفت، رفتن هایی که در نهایت چندان اهمیتی ندارد، در حالی که آنچه پر ارزش بودن هایی است که شاید بتواند همچون بودن عبدالهی پر ثمر باشد. همه می روند اما همه می توانند بمانند همچون دکتر محمد عبدالهی که امروز بیش از هر زمان دیگری زنده است، نه فقط در دل های غمگین ما از فقدانش، بلکه بیشتر از آن، در نگاه های امیدوارما ، که برغم تمام دل سردی ها و غم هایی که اطرافمان را گرفته، به آینده خیره شده اند، نگاه هایی که باید سرشار از ایمان ما به آینده علوم اجتماعی ایران و خدمات آن به توسعه و رشد کشورمان باشد، سرشار از اعتماد عمیقمان به تمام نسل های آتی که در این انجمن به گسترش علم و دانش اجتماعی خواهند پرداخت و در تهران و در همه شهرهای ایران، این علم عمیق و این دانش بی پایان و ضروری را پرورش خواهند داد: دانشی نه برای بقای انسان ها به مثابه موجوداتی اسیر طبیعت حیاتی شان، بلکه به مثابه کنشگرانی آگاه و پر انرژی و ارزشمند، برای سازش دادن معجزه طبیعت و معجزه فرهنگ.
روانش در آرامش ابدی و جایش میان ما، همواره پر و پرثمر باشد.

در ستایش یک «نا- اسطوره»

سخن خود را با تسلیت به خانواده محترم دکتر محمد عبدالهی آغاز می کنم و تسلیتی دیگر به همه دوستان، اساتید و دانشجویان دانشگاه های کشور که امروز با حضورشان در این جلسه گرمایی واقعی به آن داده و آن را سرشار از عشق و آکنده از ارزشی کرده اند که همه ما برای عقلانیت، اندیشه و احساس وفاداری به بزرگانمان قائلیم.

همچنین بر خود واجب می دانم از انجمن جامعه شناسی ایران و برگزار کنندگان این جلسه، چه برای تشکیل آن و چه به ویژه برای افتخاری که بنده داده اند که چند کلمه ای در بزرگداشت مرحوم عبدالهی در اینجا ارائه دهم، تشکر کنم.

عنوانی را که برای این گفتار کوتاه برگزیدم «در ستایش یک نا اسطوره» بی شک نیاز به توضیحی دارد. ما امروز در زمانه ای زندگی می کنیم که گویی عقلانیت و منطق از آن رخت بر بسته اند: جهانی از خون و آتش ، دیکتاتورهایی که همانگونه که این روزها از تونس و مصر و … بر صفحه روزنامه ها و تلویزیون ها می بینیم تا آخرین لحظه حاضر به پذیرش خیالین بودن قدرت خود نیستند ؛ دوره ای که گویا عقل باید از بروز و بیان خود خجل باشد و در هراس آنکه اگر بر زبان بیاید خود را به دردسر بیاندازد و تلاش شود از میان ببرندش و ریشه هایش را بخشکانند.

و در این زمانه، امروز در مجلسی گرد آمده ایم تا از مردی تقدیر کنیم که بیش از هر چیز به عقلانیت و دوراندیشی و عمل گرایی در زندگی اجتماعی و در از میان بردن مشکلات آن باور داشت و بیش از هر چیز در این راه از هیجان زدگی و احساسات گرایی و توهم های فردی و جمعی گریزان بود. مردی که عمیقا اعتقاد داشت هر اندازه عقلانیت ممکن است ما را به جایی برساند، به همان اندازه و بیشتر، این گونه توهمات ما را به بیراهه می کشانند.

هم از این روست که عنوان این گفتار را «در ستایش یک نا اسطوره» گذاشتم و می توانستم بگویم در ستایش یک «نا قهرمان» چرا که در زبان ما «اسطوره» ریشه در افسانه باوری، توهم و سخنان پریشان دارد و قهرمانی ریشه در زور و سلطه حاکمیت. یکی استنادی است به عقل گریزی در زبان و دیگری به عثل گریزی در عمل. این واژگان دقیقا همان صفات و کلماتی هستند که ما را از عقلانیت دور کرده دچار خود ستایی یا دیگر ستایی می کنند، بی آنکه گرهی را از گره هایمان بگشایند. و این در حالی که شکی ندارم و بارها دراین باره با دکتر عبدالهی صحبت و بحث کرده و بر این نکته توافق داشتیم که یکی از بزرگترین مشکلات جامعه ما آن است که دائما در پی ساختن اسطوره و قهرمان از این و آن است در حالی که نمی خواهد به انسان ها و واقعیت ها رو در رو نگاه کند و آنها را همانگونه که هستند ببیند و راهی واقع بینانه و عقل گرایانه برای دگرگونی بجوید نه آنکه غرق در توهمات و هذیان گویی ها یا اراده گرایی های خشونت بار و زورمندانه خود شود.

دکتر عبدالهی نه خود کسی را اسطوره و قهرمان، در معنایی که گفتم، می شناخت و نه دوست داشت او را چنین بپندارند. او انسانی بود شریف و کوشا، همچون همه ما ترکیبی از توانایی ها و ضعف ها، که حاصل کارش را ما امروز در این انجمن می بینیم. و به همین دلیل نیز به گمان من بزرگترین ستایش در حق او آن خواهد بود که بیشترین فاصله را با رویکردهای اسطوره پرستانه و قهرمان سازانه در حق او بگیریم، نه اینکه چنین فرایندهایی را تحلیل و بررسی نکنیم و نفهمیم چرا جامعه به آنها نیاز دارد و اغلب از آنها برای تسکین دردهایی استفاده می کند که باید چاره ای عقلانی برای آنها یافت، بلکه از این لحاظ که از عبدالهی اسطوره و قهرمان نسازیم، بلکه تلاش کنیم شادمانی او، لبخندها و امیدواری اش به آینده، اعتقادش به علوم اجتماعی در ایران و باورش به خرد جمعی را الگوی راه خود سازیم.

اجازه می خواهم برای حسن ختام این گفتار کوتاه، غزلی از زبان غیبی فرهنگ ایرانی بخوانم، از حافظ که شعر او ظاهری تماما اسطوره ای و رمزگونه دارد اما باطنی کاملا عقلانی و اندیشیده، حافظی که گویی آنجا که سخن از عشق و معشوق خودمی گوید، زبان حال دکتر عبدالهی و همه ماست نسبت به جامعه و به علومی که تلاش می کنیم خود را در خدمت شناخت و بهبود آن قرار دهیم. جامعه ای که ممکن است ما را از خود برنجاند، اما عشق ما نسبت به او سبب می شود هرگز خود را از آن جدا نکرده و به او وفادار بمانیم و به خصوص دین خود را نسبت به آن فراموش نکنیم.

و اما غزل:

دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس/ که چنان زو شده ام بی سروسامان که مپرس
کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد/ که چنان من ازین کرده پشیمانم که مپرس
به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست/ زحمتی می کشم از مردم نادان که مپرس
زاهد از ما به سلامت بگذر کاین می لعل/ دل و دین می برد از دست بدان سان که مپرس
پارسایی و سلامت هوسم بود ولی / شیوه ای می کند آن نرگس مستان که مپرس
گفتگو هاست درین راه که جان بگدازد/ هرکسی عربدهء این که مبین آن که مپرس
گفتم از گوی فلک صورت حالی پرسم/ گفت آن می کشم اندر خم چوگان که مپرس
گفتمش زلف به خون که شکستی گفتا/ حافظ این قصه دراز است به قرآن که مپرس