انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

در جنوب شیلی، سرزمینی یکسره بازمانده از دوران پینوشه: سوپرمارکت در آخر دنیا

نوشته: گئورگی لازاروفسکی

ترجمه: عبدالوهاب فخریاسری

گریز از دنیای فروپاشیده، گاه، مرزهای رویا را نیز درمی‌نوردد: سرزمین‌های دور، خلوتگاه‌های دور از چشم، جزایر بکر که هنوز نشان از گذشته‌ای بی‌غش دارند. نقطه‌ای در جنوب قاره آمریکا، مسافرانی را که در جستجوی مکانی متفاوت‌اند به خود جذب می‌کند. … و در فاصله‌ای دور، سوپرمارکتی با زرق و برق آشنا می‌یابند.

«سرزمین بکر(Zona FRANCA) : هر آن چه که بهترین‌های دنیاست، همه را در همین جا می‌یابید!» این جمله که با صدایی تودماغی بیان می‌شود، کم و بیش یادآور تنگه ماژلان است. در سرزمینی که بادهای جنون‌آسا دمی آرام نمی‌گیرند، صدای رادیو همه جا به گوش می‌رسد: «امسال بیش از نه میلیون مشتری و ٣٠٠ میلیون دلار فروش داریم، به دیدار ما بیایید!» رادیو به شعارهای تبلیغاتی‌اش ادامه می‌دهد که جملگی مدح و ثنای یک محل است: سرزمین بکر (Zona Franca)، گستره‌ای وسیع از مراکز تجاری بر فراز تنگه یا دقیق‌تر «سرزمین شن‌ها» که نام خود را به شهر بزرگ در ناحیه بیابانی جنوب شیلی – پونتا آرناس*- داده است.

این بندر، در ابتدای قرن بیستم و پیش از بنای کانال پاناما، در اوج شکوفایی خود به سر می‌برد. در آن زمان، گذرگاه اجباری کشتی‌هایی بود که می‌خواستند از این راه خود را از اقیانوس اطلس به اقیانوس آرام برسانند و گرفتار طوفان‌های دماغه امید نشوند. کشتی‌های اقیانوس‌پیما به عظمت ساختمان‌های بزرگ در سر راه خود به اوشوآیا* در این جا توقف و هزاران گردشگر خود را که نمی‌خواستند خطر کنند پیاده می‌کردند.

«آخر دنیا» (el fin del mundo) عنوانی است که به این مکان داده‌اند و هدف بیش از هر چیز به پرواز درآوردن خیال و رویا است. اما مترادف با هزاران چیز است: آبجو، قهوه، رستوران، تورهای گردشگری و حتی جاده‌های سراسری مانند این بخش از جاده ٩ که عنوان «جاده آخر دنیا» را به آن داده‌اند. می‌گویند آن جا سرزمین «ناممکن‌ها» است. می‌شنوید که مردم آن جا کاری با روزمرگی ندارند و هر اتفاقی ممکن است بیافتد. اما آن‌هایی که این حرف‌ها را باور می‌کنند، ناچار تاوان‌اش را نیز می‌دهند. راهنمایان به گردشگران می‌گویند: «نمی‌شود پونتا آرناس را ببینید، ولی در سرزمین بکر -این بزرگترین مرکز تجارت پاتاگونی- چیزی نخرید!» ١)).

در این جاست که بازدید کننده درمی‌یابد این مرکز دنیا برای سرمایه‌گذاری در کوچه‌های محصور بین دیوارهای بتنی‌، انبارها، بنگاه‌های فروش اتومبیل‌، گالری‌های بازرگانی‌ با سر و صدای بسیاری در چاردیواری شیشه‌ای شفاف، فروشگاه‌های فروش الکل کم‌مالیات‌، مبل‌های فرمیکا و وسایل لازم برای گردش خارج از شهر -که زندگی «در دنیای وحش» را بدون اندکی دشواری میسر می‌سازند-، منتظر کشتی‌های اقیانوس‌پیمای گردشگران نمانده: به پاتاگونی مدرن خوش آمدید.

سرزمین بکر پونتا آرناس در ١٩٧٧ در دوران دیکتاتوری ژنرال آگوستو پینوشه به وجود آمد و با حضور ژنرال نیلو فلودی* که نام‌اش یادآور نادیده گرفتن حقوق بشر به دلیل همدستی در «پاکسازی گروه‌های افراطی مسلح» -آن گونه که آن زمان مبارزین چپ را می نامیدند- است، آغاز به کار کرد.

سیم‌های خاردار، گاردها و خودروهای تا دندان مسلح

به اصرار خوزه پینترا* وزیر کار پینوشه و «بچه‌های شیکاگو»( منظور اقتصاددانان شیلیائی است که در شیکاگو تحت تاثیر میلتون فریدمن دوست نزدیک پینوشه تربیت شدند.م.) ، این سرزمین به صورت آزمایشگاه بزرگی برای جهانی‌شدن درآمد. شرکت‌های ‌دولتی –نفت، آب، تلفن، حمل و نقل هوایی- با قیمت‌های پایین به بخش خصوصی واگذار شدند. در این ناحیه که جنوبی‌ترین بخش شیلی است و هیچ جاده‌ای وجود ندارد که آن را به پایتخت سانتیاگو در سه هزار کیلومتری شمال آن متصل کند، همه چیز را می‌شد خرید. دولت علاقه‌ای به جذب ساکنین تازه نداشت، چرا که با این کار می‌توانست همسایه قدرتمندش آرژانتین را تحریک به دست‌اندازی به جزایر کانال بیگل* در نزدیکی آن کند. سرزمین بکر به صورت موتور محرک پیشرفت آن خطه در مسیر سیاست استعماری درآمد، سیاستی که یک سده پیش از آن دست به نابوی اقوام بومی Onas، Alakalufs، و Yaghans زده بود.
چهار دهه بعد، انبارهای باران خورده هنوز رو به دریا دارند و همواره با رنگ‌های زنده و رویایی رنگ‌آمیزی می‌شوند. سرزمین بکر فروش سالانه‌اش را –که به تازگی با ایجاد مرکز تجاری شهر به نام Espacio Pionero از گروه آمریکایی Walmart رو به افزایش گذاشته- با صدای بلند اعلام می‌کند.

نوبت کاری امروز خانم پاتریشیا ربولدو*، کارمند جوان شرکت Securitas -مسئول مراقبت بیست و چهار ساعته و امنیت محل- تازه به پایان رسیده است. شب‌هنگام، زمانی که باله خودروهای مسلح با صدای گوشخراش شروع می‌شود، در کوچه‌های اطراف مرکز خرید به راه افتاده و درهای ورودی محصور شده در میان سیم‌های خارداد و برجک‌های نگهبانی را قفل می‌کند. از این ساعت، همه درها بسته و کالاها در امنیت به سر می‌برند. با این حال، شکل و شمایل شهر از شروع آن در ١٨۴٨ تغییری نکرده است. آن زمان، پونتا آرناس «مستعمره تنبیهی» بود که زندانیان را به آن جا می‌فرستادند. آب و هوای یخبندان و مرطوب نشان از دشواری مجازات محکومین داشت. کسانی که خطر فرار از آن‌ جا را به جان می‌خریدند، از سرما می‌مردند. در ١٨٧٧، پس از شورش نگهبانانی که با کمترین امکانات زندگی و در فلاکت کامل در نزدیکی زندانیان خود به سر می‌بردند، وضعیت تغییر کرد: «مستعمره تنبیهی» به صورت «قلمرو استعماری» درآمد و دولت تلاش کرد حاکمیت خود را با ایجاد شهری جدید تثبیت کند.

در ٢٠١١ شورش دیگری روی داد که طی آن Magallànicos (ساکنین ناحیه) به حذف کمک دولتی که به آن‌ها امکان می‌داد گاز را با بهایی به مراتب پایین‌تر از نقاط دیگر کشور خریداری کنند اعتراض کردند. صدها مانع و سنگر سرتاسر ناحیه را فلج کرده و یک هفته تمام پای گردشگران را از آن جا برید، تا آن که دولت عقب‌نشینی کرد و چهار وزیر استعفا دادند. دلیل این جنبش مردمی که از زمان تظاهرات بر علیه رژیم پینوشه سابقه نداشت چه بود؟ بی‌تردید یک دلیل آن گازی است که در اطراف پونتا آرناس استخراج و هنوز جزء اموال عمومی محسوب می‌شود، امری که در آب و هوای یخبندان سرزمینی که ساکنین آن خود را پیشتازان رویای ملی کشور شیلی –سرزمینی که صرفنظر از آب و هوا و سایر شرایط اقلیمی تا تنگه ماژلان کشیده شده- می‌دانند، بسیار مهم‌تر به نظر می‌رسد.

در ٢٠١۴ رئیس جمهور میشل باشله* کمک دولت برای خرید گاز را دائمی کرد. با این حال، قدمی برای رفع نابرابری فاحش برداشته نشد. ده خانواده –از جمله خانواده فیشر که تا ٢٠٣٠ امتیاز سرزمین بکر را از آن خود کرده- شیلی را کم و بیش بین خود تقسیم کرده‌اند. همه آن‌ها در املاک و مستغلات دست دارند و از مراکز تجاری و کازینوها (برای نمونه، کازینو رویاها در سرزمین بکر) در سراسر کشور و نیز پرو، آمریکای مرکزی و آفریقای جنوبی بهره می‌برند. فیشرها بخش بزرگی از سهام شرکت چندملیتی آکوآشیلی* متعلق به خانواده پوچی* -که فعالیت اصلی‌اش یعنی پرورش ماهی سالمون با رسوایی‌های محیط زیستی بیشماری مانند تخریب عمق دریای شیلوئه و بخش‌های شمالی‌تر آن همراه بوده- را در اختیار دارند.

بخش بزرگی از مردم شیلی تنها می‌توانند امید به کارهای کوچک و موقتی داشته باشند و به دشواری روز می‌گذرانند. خانم ربولدو نیز از این قاعده مستثنی نیست. برای آن که بتواند پول روپوش مدرسه‌اش را درآورد، از ١۵ سالگی شروع به کار نمود. خیلی زود مادر خانواده شد و به ناچار تحصیل را رها کرد. امروز، دستمزدش به عنوان نگهبان ۴٢٠ دلار است که جوابگوی نیازهای زندگی وی و چهار فرزندش نیست. در اتاقک نگهبانی اش در حالی که ورودی شمالی ناحیه را تحت نظر دارد ، مشغول خواندن آگهی‌های استخدام است. یکی از این آگهی‌ها، پیشنهاد دوره آموزشی هدایت موتور کارگاه است با این امتیاز که می‌تواند در معدن عظیم ذغال‌سنگ نیز استخدام شود. این معدن متعلق به خانواده لوکسیک* است که به تازگی چند کیلومتر آنطرف‌تر به سمت شمال در جزیره ریسکو* شروع به کار کرده- شروعی که با آزردگی زیاد طرفداران محیط زیست همراه بود، ولی شکوه‌های‌شان به کلی نادیده گرفته شد: « نعمت کشورند و از همه بیشتر درآمد دارند.» او در آرزوی شغل و زندگی دیگری است.

حمایت از شرکت‌ها از گزند سندیکاها

پشت سر او در آب‌های سیاه تنگه، کشتی‌های اقیانوس‌پیما در خاموشی شناورند و چراغ‌های‌شان برق می‌زند. راه خود به اوشوآیا را از لابلای قطعات کشتی‌های شکسته و غرق شده که تنگه را انباشته‌اند باز کرده و گردشگران را به دریاهای یخ‌زده و رویاهای گرم و ماجراجویانه‌شان رهنمون می‌شوند. در خشکی، اتوبوس‌ها در طول هزاران کیلومتر نرده‌های محافظ که برای جدا کردن بخش‌های کوچک از یکدیگر کار گذاشته شده‌اند در حرکت‌اند، با مسافرانی که مشغول تصویربرداری و جاودانی ساختن این چشم‌اندازها با موبایل‌های‌شان هستند و چشم از سیم‌های خاردار برنمی‌دارند-موانعی که به هر حال یادآور گذشته استعماری این سرزمین‌اند. چرا که پیش از این گردشگران و نوید زمین‌های بکر -بسی پیش از سرزمین بکر و تصویر خوشبختی حاصل از وفور مصرف- الدورادوها و سرزمین‌های رویایی دیگری هم بودند که به همان سرعت که پدیدار شدند رخت از یادها بربستند.

در ١٩۴۵، کشف نفت در آن سوی تنگه، در سرزمین آتش (Terre de Feu)، امیدهای فراوانی را پدید آورد اما دیری نپایید. شهر کوچک سرو سومبررو* که یک شبه از هیچ به وجود آمد، با استخر و پارک دیدنی‌اش و بیشترین موارد ازدواج در مقایسه با سایر نقاط کشور، سایه‌ای بیش نبود: شهرکی غم‌زده بر فراز صخره‌ای خشک و سترون، یادآور جایگاه‌اش در تاریخ در کنار تندیس‌های پرشکوه با سرهایی که از فرط فرسایش سوراخ سوراخ شده‌اند. مخازن گازی نیز که در همین محل کشف شدند، سرنوشت مشابهی داشتند: ذخایر موجود کاهش یافتند و اکنون باید با استفاده سنگ‌شکن‌های هیدرولیک زیرزمینی به عمق بیشتری رفت.

اما، پیش از «طلای سیاه»، «طلای سفید» هم بود: پشم، در دوره مجتمع بهره‌برداری از سرزمین آتش (la Société
exploitante de Terre de Feu – SETF) که در پایان سده نوزدهم از سوی خانواده براون منندز* پایه‌گذاری شد. این مجتمع که «خرچنگ غول‌آسا‌» خوانده می‌شد، در سرتاسر امپراتوری و تمام پاتاگونی گسترده بود. گوسفندداری را تا حد یک صنعت ارتقا داد، قدم به قدم موانع را برطرف نمود و سه میلیون هکتار زمین تقریبا معادل یک چهارم سرزمین انگلستان را در اختیار گرفت.

مجتمع بهره‌برداری از سرزمین آتش (Explotadora) دست به گردش کالا با منطق سرمایه‌داری زد و هم‌زمان با ورود نخستین دریانوردانی که از تنگه عبور می‌کردند، کنترل گذرگاه و نقاط حساس را نیز عهده‌دار شد. به گفته پژوهشگری به نام Joaquín
Bascopé Julio ،(٣) « بدین ترتیب هزاران تن سیم خاردار از اروپا به این جا آوردند تا سرزمین‌ها را محصور کنند و بیش از آن که سودای زمین خواری داشته باشند، دل‌مشغول مقررات رفت و آمدهایی بودند که قرار بود آن‌ها را از گزند سرخپوستان، سندیکاهای کارگران و رقابت شرکت‌های دیگر در امان دارد.»

پیوند با دنیا با رادیوی ترانزیستوری

گسترش امپراتوری‌ خانواده‌های بزرگ بر سراسر این قلمرو به معنای از میان بردن (قانونی یا به زور و غالبا توام با هم) نخستین موج کوچ کننده‌ها بود: تهیدستانی که از همان زمان که طلا در سرزمین آتش پیدا شد، یعنی نخستین سال‌های دهه ١٨٨٠، به آن جا سرازیر شدند. امروز هنوز شماری جستجوگر طلا به جستجو در کوه‌های شمال سرزمین آتش ادامه می‌دهند و زندگی‌ برای آن‌ها به همان روال گذشته است.

آقای گاسپار گایسل* روزگارش را کلنگ به دست برای سوراخ کردن زمین‌هایی می‌گذراند که تعلق به وی ندارند. صاحب این زمین‌ها در سانتیاگو به سر می‌برد و حق استفاده از آن‌ اموالشان را به گوسفندچرانی داده اند که آقای گایسل را تحمل می‌کند. او هم سنگ‌ها را برمی‌دارد، زمین را می‌شکافد و بستر رودخانه‌ها را می‌کاود، و امروز هم همان کاری را می‌کند که در این سی سال انجام داده است. علیرغم این که سخت کار کرده، چیز زیادی عایدش نشده، اما موقعیت کنونی خود را بر وضعیت کارگرانی که به بسته‌بندی ماهی‌های سالمون در کارخانه Porvenir در سی کیلومتری آن جا مشغول‌اند و همه روزه آن‌ها را می‌بیند که خسته و کوفته از کنار کلبه‌اش رد می‌شوند، ترجیح می‌دهد.

گه‌گاه سر و کله چند توریست پیدا می‌شود که نوشته روی تخته کنار کلبه‌اش را می‌خوانند: «این‌جا، جستجوگر طلا». با پرداخت چند پزو، می‌توانند قدم به زندگی شخصی این معدن‌یاب گذارند. او نیز می‌خواهد طرفی از خیل گردشگرها ببندد. اما سواری‌ها و اتوبوس‌ها به ندرت و زمانی که مسیر خود به اوشوآیا را گم می‌کنند، پیدای‌شان می‌شود. او، اما، به کار استخراج تراشه‌های طلا ادامه می‌دهد، آن‌ها در کاسه چوبی‌اش جمع و با دقت تمام وزن می‌کند. زمستان که شد و برف همه جا را پوشاند، بار خود را می‌بندد و به پونتا آرناس در آن سوی تنگه می‌رود که بتواند طلای خود را بفروش رساند.

در این فاصله، تنها رادیوی ترانزیستوری کوچک‌اش است که او را با دنیای مدرن پیوند می‌دهد. همیشه همان صدای تودماغی که اخبار روز و وضعیت طلای زرد را اعلام ‌می‌کند. به علاوه قیمت‌های کالاها در سرزمین بکر.

* Punta Arenas
* Ushuaia
* Nilo Floody
* José Piñera
* Beagle
* Patricia Rebolledo
* Michelle Bachelet
* AquaChile
* Puchi
* Luksic
* Riesco
* Cerro Sombrero
* Braun-Menéndez
* Gaspar Geissel

١- ناحیه بدون مالیات پونتا آرناس»، www.interpatagonia.com

٢ – نام آشنای مدرسه اقتصاددانان لیبرال که تجسم واقعی آن میلتون فریدمن (١٩١٢-٢٠٠۶) بود.

٣-
«Pasajeros del poder propietario»، Magallania، سال ٣۶، شماره ٢، پونتا آرناس، نوامبر ٢٠٠٨.