انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

درگذشت اومبرتو اکو

لوموند برگردان آریا نوری

اومبرتو اکو، یکی از پیشتازان علم نشانه شناسی و نظریه پرداز در حوزه ی زبان،نویسنده و محقق ایتالیاتی، نوزدهم فوریه، در سن ۸۴ سالگی،در منزلش دار فانی را وداع گفت.معروف ترین اثر وی، نام گل سرخ، اثری رمانتیک،نام دارد.

وی پنجم ژانویه ی سال ۱۹۳۲ در الکساندریا،در خانواده ای بورژوا متولد شد. پدربزرگش سیزده فرزند داشته و پدر اومبرتو بزرگترین ایشان محسوب می شده. ولی همچنین اولین نفر از فرزندان این خانواده بود که توانست وارد دنیای کارمندی شود. اومبرتو در فضایی ملتحب رشد کرد ( در سیزده سالگی یاد گرفتم چطور از گلوله جاخالی بدهم). وی مدرک فوق لیسانس فلسفه ی خود را در سال ۱۹۵۴، از دانشگاه تورین دریافت کرد. استاد راهنمای او، لوییجی پاریسون نان داشته و پایان نامه ی وی نیز سر و صدای زیادی را در زمان خود به پا کرده و حتی به عنوان کتاب منتشر شد.

اکو کار خود را به مطالعه ی نظری محدود نکرده و از سال ۱۹۵۵ در تلوزیون ایتالیا،در برنامه ای فرهنگی،آغاز به کار کرد. وی دوستی نزدیکی با لوچیانو بریوی موسیقی دان برقرار کرده بود. اکو همچنین از سال ۱۹۵۶،همکاری خود را با گاهنامه ی Verri et Rivista di estetica آغاز کرد. خیلی سریع توانست تا مقام سردبیری بخش فلسفه ی این گاهنامه نیز پیش برود. اکو در سال با گروهی از هنرمندان جوان هم نسل خود،گروهی تحت عنوان گروپو۶۳ را تاسیس کرده و در آن به فعالیت پرداخت. کسانی مثل بورژه،گادا،پوند و ژویس هم در این مسیر او را همراهی می کردند. چندین سال بعد،با همین گروه،نشریه ای جدید را تاسیس کرده و در آن در مورد فرهنگ معاصر مطلب نوشت.

مطالب نشریه ی وی به خصوص در حوزه ی ادبیات،هنر،معماری و موسیقی بود.در این زمان اکوی جوان آنقدر به روزنامه نگاری علاقه پیدا کرده بود که همکاری گسترده و حرفه ای را با مطبوعات کشور آغاز کرد.

این امر اما باعث نشد که او تدریس را رها کند. وی در فاصله ی سال هال ۱۹۶۶ تا ۱۹۷۰،به ترتیب در دانشگاه های معماری فلورانس و میلان تدریس کرده و به طور منظم نیز کنفرانس هایی را در دانشگاه های بوینوس آیرس،نیویوک و سائوپائولو ارائه می داد.

وی در سال ۱۹۷۱ نه تنها توانست نشریه ی Versus،نشریه ی بین المللی در حوزه ی نشانه شناسی، را تاسیس کند، بلکه تدریس علم نشانه شناسی را در دانشگاه بولونی آغاز کرده و در سال ۱۹۷۵ به عنوان یکی از اساتید اصلی آن جا مطرح شد. علاوه بر آن، به واسطه ی تدریس در کولژ دو فرانس نیز بسیار شناخته شده است و در سال ۱۹۹۲ هم توانست بر یکی از صندلی های کمیسیون فرهنگی اتحادیه ی اروپا تکیه بزند.

دیدی انتقادی نسبت به رسانه ها

اولین تجربه ی اکو در رادیو تلوزیون ایتالیا،خیلی سریع وی را در برابر عامه ی مردم و نیز فرهنگ های مختلف کشورش قرار داد. از طریق تلوزیون بود که توانست شخصیت های اصلی سینمای ایتالیا در آن زمان،مثل کیچ،آشنا شود.

وی در گاهنامه ی خود (Apocalittície Integrati) دیدی انتقادی را نسبت به رسانه های ایتالیا در پیش گرفته و رویکرد آن ها را بیش از حد آخر الزمانه معرفی می کند. اکو معتقد بود رسانه ها توجه مردم را به محصولات فرهنگی جلب می کنند،بی آنکه کوچکترین توضیحی در مورد هدف و یا ریشه ی ساخته شدن آن ها بدهند. از همان زمان بود که خواستار شکل گیری رویکردی انتقادی در رسانه های کشور خود شد.پس از آن نیز تحقیقات خود را بیشتر متوجه رمان های پلیسی و … کرده و نیز به پدیده های معاصر کشور خود،مثل فوتبال،تبلیغات و … پرداخته و حضور فعالی در بحث های مرتبط با شهرنشینی را آغاز کرد.

دیگر در آن دوره کسی حد و مرزی برای کنجکاوی های اکو قائل نبود. هدف اصلی وی پیدا کردن معنا در جایی بود که همه تنها به دنبال عمل بودند.در همین دوره نیز بود که سعی کرد با نگارش کتاب هایی جدید مسیر تازه ای را به سمت نشانه شناسی عمومی پیش گرفت. از جمله ی این آثار می توان به نشانه ها،تاریخ و تحلیل مفهوم (۱۹۷۱)، نشانه شناسی عمومی(۱۹۷۵) و در نهایت ساختار ناپیدا(۱۹۶۸) اشاره کرد.

در سال ۱۹۶۲،وی با تالیف کتاب جدید خود، سعی کرد تا به بررسی مفهوم و تعریف هنر بپردازد.( L’Œuvre ouverte (1962 [1965]) و نظریه هایی را نیز در این حوزه مطرح کرد. برای مثال مقاله های فراوانی را در حوزه ی موسیقی و ادبیات ارائه داد. او سعی داشت از ورای مقاله های خود نشان دهد که همیشه در بطن هر اثر ادبی،معنا و مفهومی انتزاعی نهفته است که افرادی متفاوت،می توانند برداشت هایی متفاوت از آن داشته باشند.بنابراین یک اثر هنری،حال هر شکل و ماهیتی هم که داشته باشد،اثری بسته نیست، بلکه باز بوده و هر کس می تواند برداشت مختص به خود را از آن داشته باشد. اکو در سال ۱۹۷۹ با تالیف کتابی تحت عنوان فابولا، نشان داد که هیچ کتابی به تنهایی نمی تواند معنا و مفهوم کاملی را منتقل کند و برای نیل به این منظور،نیاز به همکاری و همراهی خواننده است. (fabula (1979 [1985]))

به همین ترتیب، او در حوزه ی نشانه شناسی،مقوله ی خواننده ی الگو را مطرح کرد،یعنی کسی که تمامی معیارهای نویسنده را در خود داشته و به خوبی معنا و مفهوم اثر را درک می کند و حتی می تواند ناگفته های متن را هم دریابد. در این شرایط متن به بستری برای تعاملی دوگانه بین نویسنده و خواننده ی الگو تبدیل شده و خواننده به خوبی استراتژی هایی که نویسنده در کتاب خود از آن ها بهره برده را درک می کند.

اکو در سال ۱۹۹۲،کتابی تحت عنوان حدود تاویل (Limites de l’interprétation (1990 [1992])) را منتشر کرده و یک بار دیگر در آن به رابطه ی بین نویسنده و خواننده اشاره نمود.بستر اصلی این کتاب را صحبت در مورد برداشت هایی که یک خواننده می تواند از اثر نویسنده داشته باشد تشکیل می دهد.اگر نویسنده بتواند در کتاب خود تمامی معنایی که مقصودش بوده را منتقل کند، موفق شده است. اکو در این کتاب خود بیش تر به بررسی دیدهای تعبیرگرایانه ای پرداخت که ممکن است در مورد هر اثر ارائه شود.در سال ۱۹۹۳ کتابی تحت عنوان جست و جوی زبان کامل در فرهنگ اروپایی را منتشر کرده و در آن به بررسی پروژه هایی پرداخت که تلاش محققان برای رسیدن به زبانی ایده آل را به تصویر می کشیدند. زبانی که جهانی بوده و متعلق به فرهنگ و تمدنی خاص نباشد،زبانی که تمامی زبان های دنیا را در خود جای داده باشد.

اکو،استاد دانشگاه،محقق و روزنامه نگار،در طول عمر پربار خود تعداد بی شماری کنفرانس با موضوعاتی مختلف را در حوزه های مختلفی برگزار کرده که تمامی آن نیز بدون استثنا با استقبال فراوانی رو به رو شد. وی در آثار مختلفی که در فاصله ی سال های ۲۰۰۴ تا ۲۰۱۵ منتشر کرد، به خصوص به مقوله ی آزادی نویسنده پرداخت، چه بسا خود وی هم دستی در رمان نویسی داشته. از جمله ی این آثار می توان به تاریخ زیبایی (l’Histoire de la beauté (۲۰۰۴))،در مورد زشتی (de la laideur (2007)) و یا اماکنی افسانه ای (des lieux de légende (2013)) و در نهایت آشفتگی تمام عیار فهرست (en marge d’un saisissant Vertige de la liste (2009)) اشاره کرد.

آثار خیالی وی زمینه ای را برای او فراهم کرد تا بتواند نظریه هایی را که در فابولا مطرح کرده بود، به منصه ی اجرا دراورد.دو رمان اول وی تحت عناوین نام گل سرح (Le Nom de la rose (1980 [1982])) و آونگ فوکو (Le Pendule de Foucault(1988 [1990])) بر خلاف تمامی گمانه زنی های موجود به موفقیت بسیار زیادی در بازار فروش دست یافت. وی در این رمان ها توانست سه مولفه ی اروتیسم، طنز و ژانر پلیسی را تلفیق کند.وی در هر صفحه از این کتاب ها توانایی خود در نگارش را به رخ خواننده کشانده و احساساتش را بر می انگیزد. ماجرای اولین رمان وی در بستر تنش آمیز سیاسی و مذهبی ایتالیا به رشته ی تحریر درامده است. شخصیت اصلی رمان او، تقلیدی از شرلوک هولمز است که سعی می کند به کشف معمای یک قتل در کلیسا بپردازد. سه خوانش مختلف از این رمان ممکن است. اکو در این کتاب نهایت هنر خود را به تصویر کشیده و نه تنها کتابش به موفقیتی جهانی دست یافت، بلکه ژان ژک آنو نیز آن را به روی پرده ی سینما برد. پاندول فوکو نیز تقریبا درونمایه ای مشابه داشته و به بررسی وضعیت کلیساهای ایتالیا در طول چندین قرن می پردازد.

وی در سومین رمان خود،جزیره ی روز گذشته (L’Île du jour d’avant (1994 [1996])) به برانگیختن طبقه ی اشرافی ایتالیا در قرن هفدهم می پردازد. کتابش را هم می توان به سان یک روایت رمانتیک در نظر قلمداد کرد و هم یک اتوبیوگرافی. اکو در این کتاب به بررسی ریشه های خود می پردازد. این درست همان کاریست که وی چند سال بعد در کتاب جدید خود یعنی ملکه لوآنا (la reine Loana (2004 [2005])) صورت می دهد. در این داستان وی در قالب شخصیتی خیالی فرو رفته و زندگی خود را از آغاز دوران کودکی روایت می کند. حتی عکس هایی نیز در کتاب به کار رفته است. تمامی این کتاب ها به صورت گسترده در ایالات متحده و فرانسه منتشر شده و به موفقیتی چشمگیر دست یافت.

اکو در کتابی تحت عنوان بائودولینو که در سال ۲۰۰۰ منتشر کرد(De Baudolino (2000 [2002]))، به طرز شگفت آوری به بررسی حوادث دوران فردریک بارباروسو پرداخت. تمامی کتاب هایی که در سال های آخر عمر خود به رشته ی تحریر دراورد،درونمایه ای تقریبا یکسان دارند، کتاب هایی مثل گورستان پراگ (Le Cimetière de Prague (2010 [2011])) و شماره ی صفر (Numéro Zéro (2015)). او در این کتاب ها به بررسی نحوه ی تشخیص درست از غلط می پردازد و فرضیه هایی جدید را مطرح می کند.

اکو در ادبیات ایتالیا نامیست به معنای بچه ی آسمانی، یعنی بچه ای که از دنیایی بالاتر به زمین آمده. بدون شک این نام برای اکو کاملا شایسته است، اکویی که در سن دوازده سالگی آثار دانته را به زیبایی از حفظ می خواند.وی فیلسوف بی مانندی بود که توجه تمامی همقطارانش را نیز به خود جلب می کرد و بدون شک فوتش ، فقدان بسیار بزرگی در این حوزه محسوب خواهد شد. اصلا بی مورد نیست که گروهی از سینماگرایان، به وی لقب کیمیاگر بی همتا را داده بودند…