انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

درسهایی از انسان‌شناسی جنگ جهانی دوم

دیوید پرایس برگردان علیرضا امیری

انسانشناسان معمولابعنوان کسانیکه دانش تخصصیشان را در جهت جنگها به کار می برده اند شناخته می شوند. سرشت نوع ارتباطشان با بومیان در سراسر جهان و روشهایی که برای فهم شیوه های مختلف زندگی این بومیان به کار می بردند به آنها اجازه ارائه خدماتی واقع بینانه به سازمانهای اطلاعاتی می داد ،همچنین دید صحیح به اثرات اقتصادی و روانی جنگ باعث می شد که در خدمت برنامه های بازسازی پس از جنگ هم به کار گرفته شوند.

ارتباط نشان داده شده بین انسانشناسی و استعمار در کارهای محققانی همچون طلال اسد،کاتلین گو،دل هایم ،آدام کوپر وجورج استاکینگ تفاوت آشکاری با تحلیلهای گذشته شرکت انسانشناسان در جنگهای قرن بیستم دارد و درکانون توجه قرار گرفته است . در واقع بازتاب دلالتهای اخلاق حرفه ای در گذر زمان ناخواسته بر تحلیلهایی از این دست اثر گذاشته و مسائلی را در ارتباط با ارزشیابی انتقادی کارهای انسانشناسان در آن زمان ایجاد کرده است . در حالیکه بعضی از انسانشناسان و تاریخدانان درباره جنبه های مختلف شرکت انسانشناسان در جنگها به بحث می پردازند،اما تمرکز بحثها عمدتا بر روی جنبه های تخصصی مشارکت در عملیاتهای جنگی و اطلاعاتی است و ویژگیهای دیگر شرکت انسانشناسی در جنگ اغلب مورد توجه قرار نمی گیرد (۱) با این همه امروزه پرسشهای جدی در رابطه با دلالتهای اخلاقی استفاده از دانش فرهنگی و انسانشناسی درجنگ مطرح شده اند که دوباره بر ارتباط بنیادین بین محققان و دولتها تا کید می کنند .

انسانشناسان قرن بیستم دانش و مهارتهای قوم نگاریشان را در جنگها به صورت مستقیم و غیر مستقیم به کار بردند.چنین کاربردهایی از انسانشناسی در گذشته، بسیار مناقشه بر انگیز است و امکان رفتاری مشابه در امروز هم برپیامدهای پیچیده اخلاقی این مشارکتها تاکید دارد . پیامدهایی که تا وقتی انسانشناسان با واقعیتها و سرشت شرکتشان در جنگهای گذشته مواجه نشوند همچنان ادامه خواهد داشت .اعلام ناگهانی جنگ علیه تروریسم توسط آمریکا باعث شد که درک نسبتا کم بسیاری از انسانشناسان در کاربرد انسانشناسی در جنگهای قرن گذشته و روشهایی که این علم دراین مشارکتها به کار بسته است نمود پیدا کند.این مقاله به اختصار سرشت و قلمروی شرکت انسانشناسی در جنگ جهانی دوم را شرح می دهد تا مبنای نقدی برارزشیابی شناخت خطرهای استفاده از انسانشناسی درکنشهای اطلاعاتی-نظامی حال و آینده فراهم کند .استفاده از انسانشناسی در آسیا ، اروپا و آمریکا در طول جنگ جهانی دوم پیامدهای اخلاقی متعددی داشت و نتایج عمدی و غیر عمدی مختلفی به دنبال داشت .بحث ما بعضی از روشهای کاربرد و یا حذف تحلیلهای انسانشناسی را بوسیله ارتشها شرح خواهد داد ونشان می دهد که بعضی از مهمترین کارهای انسانشناسی در زمان شرکت در جنگ به طور مستقیم بر ضد دشمنان خارجی نبوده است .بلکه این تصمیم گیران سیاستهای نظامی بوده اند که از این کارها به شیوه خود درجهت اهدافشان بهره بردند.تصمیمات و اعمال انسانشناسان در زمان جنگ جهانی دوم و جنگهای دیگر گذشته باید در بستر تاریخی خودشان مورد بررسی قرار گیرند . جامعه بین المللی انسانشناسان باید ازشرکت گذشته انسانشناسی در جنگها آگاه باشد و ما نیاز به نقد اعمال گذشته داریم، نه فقط برای نقد انسانشناسان گذشته بلکه برای آنکه چارچوبی فراهم آید که بتوانیم بر فشار نقد هایی که برمشارکت حال وآینده انسانشناسان در سازمانهای اطلاعاتی و نظامی است فائق آییم. در حالیکه تصمیمات انسانشناسی در جنگهای گذشته ممکن است در بستر زمانی خاص خود مناسب بوده باشد، جنگهای امروز پیامدهای بحث برا نگیز و پیچیده تری بو جود آورده است .

جنگ جهانی دوم: بلوغ انسانشناسی

جنگ جهانی اول برای انسانشناسی تجربه مهم وآزمایشی ارزشمند بود که بر کاربرد این علم در جنگهای بعدی اثرمهمی داشت. در آن زمان انجمن انسانشناسی آمریکا، نقد فرانتس بو آس بر چهار انسانشناس را که از حرفه اشان بعنوان پوششی برای جاسوسی و جمع آوری اطلاعات در آمریکای مرکزی استفاده می کردند، نادیده گرفت.(استاکینگ ۱۹۶۸) تا به امروز نیز نوعی نگرانی و دلسردی در بدنه سیاسی انجمن انسانشناسی آمریکا نسبت به ادغام انسانشناسی،جاسوسی و تحقیقات جنگ مشاهده می شود(۲) .در حالیکه عده ای از انسانشناسان و جامعه شناسان مهارتهای حرفه ای خود را در جنگ جهانی اول به کار گرفتند(۳)،این جنگ جهانی دوم بود که ما شاهد حضور گسترده انسانشناسی هستیم .در آن حال که این جنگ جهان را در گیر خود کرده بود،تحریکات ملی گرایی،حساسیتهای بین المللی، ادعاهای برتری نژادی و مقابله با دیکتاتوری ،انسانشناسان متعددی را به عنوان شهروند و یا شهروند-انسانشناس-سرباز وارد این میعادگاه کرد.در این جنگ دانشمندان علوم اجتماعی در سطوح مختلفی بعنوان تحلیلگر،مبلغ،سربازپیاده،افسر و جاسوس حضور داشتند .آنها کارخود را در داخل و یا خارج از مرزهای ملتهایشان بر روی مردم انجام می دادند .

ارتباط بین انسانشناسان آلمانی و رژیم نازی محل بحث و مجادله های بسیاری است .بعد از جنگ بعضی از انسانشناسان آلمانی تاکید کردند که آنها بر عدم مشارکت در اهداف رژیم نازی بسیار مصر بودند.برای مثال در ۱۹۴۶ فرانتس ترمر بیان کرد که در طول جنگ بسیاری از انسانشناسان آلمان تشخیص داده بودند که انسانشناسی آلمان ” در خطر تبدیل شدن به خدمتکار سیاستها و تبلیغات استعماری است .آگاه ترین افراد درمیان مااین مسئله را تشخیص دادند و سعی کردند به نوعی ازآن تبری جویند.آنها بیشترین سعی خود را می کردندتا موزه ها و چشم اندازهای تحقیقی را از درگیرشدن دراین گونه مسائل حفظ کنند”(۴). (ترمر ۱۹۴۸)

در مقابل اما رابرت پروکتر درباره آن دوران به این امر اشاره می کند که انسانشناسی بعنوان یک حرفه جایگاه خوبی درمیان نازیها داشت و تنها تعداد معدودی انشانسناس بودند که با سیاست رسمی نژادگرایی علمی آن زمان مخالفت کردند(۵).درحالیکه شخصیتهای دور از صحنه مثل کارل سلرو تعداد کمی ازانسانشناسان آلمانی نسبت به دیدگاه نازیسم در مورد نژاد و انسانشناسی به طور کلی نظر مساعدی نداشتند ، پروکتر اضافه می کند که متاسفانه شواهد بسیارکمی از مخالفت انسانشناسان با اخراج یهودیان از آلمان وجود دارد.همانطور که مطالعه مایکل برلی درباره شرکت در اعمال و سیاستهای نازیسم نشان می دهد:

“هیچ کس از این محققان نخواسته بود که دانششان را در اختیار سرویسهای دولتی بگذارند. آنها خود مشتاقانه این کار را انجام دادند .تبعید،اسکان اجباری و کشتار جمعی اعمالی نبودند که تنها از بالا توجیه و انجام شوند . برای قبول چنین وضعیتی بعضی از تناسبات مرموز وعجیب ، شبه مذهبی و فرازبانی لازم بود”

بعد از جنگ، نفس خدمت چنین دانشهایی به جنگ مورد مورد توجه قرار گرفت .در سال۱۹۵۰ مولهمان نسبت به استفاده از انسانشناسی بوسیله دولتهای توتالیتر برای اهداف سیاسیشان هشدارداد. نوعی نگرانی درارتباط با شرایط آلمان آن زمان درباره دولتهای دیگر درگیر در جنگ هم وجود داشت.

همچنین تنها انسانشناسان آلمانی نبودند که درمورد وراثت و اصلاح نژادی دیدگاهی مشابه نازیستها داشتند. بعضی از انسانشناسان آمریکایی که از اصلاح نژادی حمایت می کردندو نگرش بواسی نسبت به نژاد را نمی پذیرفتند در این حلقه قرار می گرفتند . برای مثال هوتون تا جایی پیش رفت که پیشنهاد داد یک دفتر ملی باروری درست شود که مشخص کند هرشخصی باید با چه کسی تولید مثل کند(۶).جورج پیت ریورس(نوه ژنرال پیت ریورس) که نگرش نژادی نازیسم را می ستود در طول جنگ توسط دولت بریتانیا به عنوان زندانی سیاسی در زندان بود.

تعداد زیادی از محققین اروپایی در زمان جنگ به آمریکا و جاهای دیگر پناهنده شدند . در نیویورک آموزشگاه جدید در تبعید(که بوسیله اساتیدی از دانشگاه کلمبیا ایجاد شده بود که در زمان جنگ جهانی اول به خاطر مواضعشان در پافشاری برعدم وارد شدن آمریکا در جنگ و صلح طلبیشان بوسیله رییس دانشگاه کلمبیا آن زمان سانسور و نادیده گرفته شده واستعفا داده بودند) جای مناسبی برای محققینی همچون لوی استراوس و کارل ویتفوگل فراهم کرده بودند .بعضی از انسانشناسان تحت تعقیب مستقیم نازیها قرار داشتند. گوردون چایلد بعلت علائق کمونیستی خود و مخالفت صریح با اسطوره انسان آریایی از آن جمله بود .

در این میان بود که شماری از انسانشناسان اروپایی مهارتهایشان را به علت مقتضیاتی که جنگ ایجاد کرده بود در سرزمینهای ناآشنا به کار بستند .در ۱۹۴۰ اوانس پریچارد به ارتش بریتانیا دراتیوپی،سودان و لیبی پیوست .وی خدمات نظامی اش را در کنار مردمنگاری خود میان سنوسیها، انجام می داد. نادل به نیروی دفاعی سودان پیوست ،سپس به ارتش بریتانیا در اریتره رفت و در پایان جنگ نیز افسر ارشد دولت نظامی تریپولیتانی (ناحیه ای در شمالغربی لیبی)شده بود.(فیلیچی ۱۹۶۸) . اگرچه می توان مثالهای زیادی درباره استفاده از انسانشناسی بوسیله اروپاییان در جنگ زد ، اما آمریکا پهنه وسیعتری از انسانشناسی را به عنوان سلاحی در طول جنگ جهانی دوم به خدمت گرفت .

انسانشناسی آمریکا وارد جنگ می شود

از آنجا که انسانشناسی آمریکا در نیمه اول قرن بیستم در نگرشهای علمی و سیاسی اش تحت تاثیر مفهوم نژاد ی بواس بود، بسیاری از انسانشناسان آمریکایی، نازیسم را دشمن مفهوم مرکزی انسانشناسی می دانستند . برای بسیاری از آنان هر فکر دیگری همچون دلالتهای اخلاقی استفاده از علمشان بعنوان پوششی برای جاسوسی در درجه دوم اهمیت قرار داشت .بعضی از انسانشناسان تجربیاتی مانند جک هریس داشتند .او که در کنارویلیام باسکوم به غرب آفریقا رفته بودند تحت پوشش تحقیقات انسانشناسی ،اطلاعاتی برای سرویسهای امنیتی و استراتژیکی جمع آوری می کردند . همانطور که خود هریس بعدها گفت وی این کار را با بعضی از ملاحظات انجام می داد:

“در طول اقامتم در کلمبیا بعضی از همکاران بواس به من می گفتند که وی به شدت مخالف استفاده از شهرت علمیمان بعنوان پوششی برای فعالیتهای اطلاعاتی در جنگ است. بواس این امر را برمبنای شایعه ای که می گفت یکی از دانشجویانش در جنگ جهانی اول درگیر این مسئله شده بود بیان می کرد. علی رغم این موارد،من فکرمی کردم که خود من در استفاده از هر قابلیتی که بتوانددر این جنگ بر ضد رسوایی و بدنامی رشته مان به کار رود ،تردید نخواهم کرد.”

در این نقل قول ما انگیز ه های یک به اصطلاح شخصیت قهرمان را در بحران جنگ می بینیم . هریس احساس می کرد که نازیسم باید متوقف شود .او همچنین می دانست که بواس مخالف استفاده ازدانش انسانشناسی بعنوان پوششی برای جاسوسی است .اما به نظر می رسید که این تحلیلها و نتایج این گونه مخالفتها در مواجه با تهدیدی همچون نازیسم که تهدیدی برای بشریت محسوب می شد ، محلی از اعرا ب نداشته باشند .

اجتناب از مواجه انسانشناسی آمریکا در سال ۱۹۱۹ با سرشت مناقشه بر انگیز جاسوسی و جمع آوری اطلاعات در زمان جنگ، راه انسانشناسان را در مسیر استفاده از رشته اشان بعنوان پوششی برای جاسوسی در جنگ جهانی دوم آسان کرد و حمایت اکثریت را هم به دنبال داشت .انسانشناسی آمریکا در زمان جنگهای جنوب شرق آسیا در دهه ۶۰ و۷۰ بود که به بازنگری پرداخت. با این حال در طول این جنگها نیز همان ملاحظات هم مطرح بود .در زمان جنگ جهانی دوم انسانشناسان آمریکایی بیشتری نسبت به جنگ اول به ارتش و سازمانهای اطلاعاتی پیوستند ،هرچند که در ابتدا بحثهایی بر سر مناسب بودن این کارشان مطرح بود .

کاربردهای انسانشناسی در جنگ توسط آمریکا

همچون شهروندان دیگر ،انسانشناسان آمریکایی نیز در ارتش و سازمانهای امنیتی ثبت نام کردند .نه تنها حس میهن دوستی در آن دوره به شدت غلیان داشت ،بلکه این فکر که تنها راه جلوگیری از گسترش نازیسم ،فاشیسم و استعمار در آسیا ،جنگ هست هم مطرح بود. اینکه از انسانشناسی باید برای مبارزه با چنین جنگ جهانی استفاده شود، عکس العمل طبیعی بیشتر انسانشناسان آن دوره بود .

اما در این میان بعضی از انسانشناسان نیز مخالف استفاده از انسانشناسی یا حمایتهای حرفه ای آن بعنوان وسیله ای در خدمت جنگ بودند. فرد اگان گزارش می کند که در اواخر سال ۱۹۴۱ بعضی از اعضای انجمن انسانشناسی آمریکا تلاش می کردند تا با استفاده ازحمایت انجمن ،فعالیتهای تحت تاثیر آن شرایط راسازماندهی کنند ،اما

” انجمن تشکیل یک کمیته ملی را برای استفاده از انسانشناسی در جنگ جهانی دوم که چهار عضو در سیاتل پیشنهاد کرده بودند نپذیرفت . این مرکزگرایی و حمایت دولتی از طرف دیگر، باعث شده بود که بسیاری از اعضا فکر کنند که انجمن محلی برای تبلیغات سیاسی آن زمان شده است”

علی رغم مخالفت بعضی از اعضا، انجمن بعدها تصمیم گرفت که خودش و منابعش و دانش اعضایش رادر اختیار کشور برای موفقیت در جنگ قرار دهد .

جنگ باعث لغو جلسه سالیانه در سال ۱۹۴۲ شد ، اما حدود ۵۰ نفر از انسانشناسان که کارهای اطلاعاتی و نظامی در ارتباط با جنگ را در نزدیک واشنگتن دی سی اداره می کردند ،بعنوان نمایندگان نیمه رسمی انجمن دور هم جمع شدند ودرباره توسعه شرکت انسانشناسان در جنگ به بحث و گفتگو پرداختند .فرد اگان منشی انجمن پیشرفت در این زمینه را گزارش داد :

“بیشتر از نیمی از انسانشناسان حرفه ای در این کشورمستقیما در جنگ درگیر هستند ، و از بقیه هم تعداد زیادی به صورت نیمه وقت بر روی جنگ کار می کنند . دانش وسیع از مرم و فرهنگهای جهان که انسانشناسان بوسیله تحقیقاتشان جمع کرده اند ،ثابت شده است که ارزش زیادی برای نیروی زمینی ، دریایی ونهادهای دیگر در جنگ دارد . انجمن در برپایی هیئتهای مرم نگاری و تشکیل گروههای مطالعاتی انسانشناسی در آسیا ،آفریقا و آمریکای لاتین بسیار مساعدت و همیاری کرده است “(اگان ۱۹۴۳)

در اواخرهمان سال انجمن انسان شناسی آمریکا هیئتی برای انسانشناسی و جنگ را به سرپرستی رالف بیلز(رئیس) ،مارگارت مید و دیوید ماندلبام تشکیل داد که مسئول رسیدگی و هماهنگی کارهای انسانشناسی جنگ در داخل و خارج کشور بود . (فرانتس.۱۹۷۳)

اما همانطور که گفته شد ، درحالیکه عده بسیاری از انسانشناسان آمریکایی به کارها و تحقیقات در زمینه جنگ پرداختند،عده کمی هم بودند که در خفا یا آشکارا با دلایل استفاده از روشها و تحقیقات از نظر
آنان ساختگی انسانشناسی در جبهه های جنگ موافق نبودند .البته عدم توجه به این نگاه های مخالف و سانسورآن باعث ایجاد نوعی تصور غلط عمومی مبنی بر این شد که تنها بعد از جنگ جهانی دوم تعداد کمی از انسانشناسان از مسولیت واقعی و اخلاقی خود آگاهی یافتند.اما در حقیقت قبل و در طول جنگ بعضی از انسانشناسان آمریکایی به شدت نقش انسانشناسی در استعمار نو رادر جهان توسعه نیافته نقد می کردند و استفاده از انسانشناسی بعنوان سلاحی بر علیه فرهنگهای دیگر را با در نظر گرفتن دلالتهای اخلاقی این کار به چالش گرفته بودند . قبل از جنگ ،ملویل هرسکویتس تشخیص داده بود که وقتی انسانشناسان دانش بدست آمده از میدانشان را بر علیه همان مردم مورد مطالعه به کار می بندند ، پیامدهای اخلاقی خاصی نیز ایجاد می شود . او نوشت :

” همچون هر دانشمندی ،انسانشناس نیز باید دینی را که به جامعه اش دارد بر گرداند، او نمی تواند انسانهای بدوی که اطلاعاتش را از آنها بدست آورده فراموش کند وباید بداند که بدون وجودآنها رشته اش هم وجود نداشت و در این میان وضعیتش منحصر به فرد است .موضوع مردم شناسی ، انسان است برای بدست آوردن اطلاعات، محقق باید با سوژه مطالعه اش که از آن اطلاعاتش را بدست می آورد رابطه ای صمیمانه بر قرار کند ودوست شود و تنها زمانی که توانست اطمینان آنها را بدست آورد تحقیقش دارای ارزش خواهد بود. با این حال هنوز هم اغلب اوقات او متعلق به سیاستی است که به طور عمده ای حقوق همان مردم مورد مطالعه را نادیده می گیرد .”

در حالیکه جنگ جهانی دوم مشخص می کرد که انسانشناسان آمریکایی بر ضد حقوق این مردم و بر ضد فرهنگی که پذیرای آنان و تحقیقشان بود می جنگیدند ، اما این مسئله به ندرت به این شیوه ارزیابی می شد . بعضی از انسانشناسان همچون لورا تامپسون سوالاتی درباره مشروعیت استفاده ازانسانشناسی در جنگ را برای بیشترین استفاده کننده از این تحقیقات مطرح می کرد ، در حالیکه جان امبری و دیگرانی بودند که سوالاتی درباره روشها و اعتبارات انسانشناسی ارتش طرح می کردند(امبری ۱۹۴۵،استاکینگ ۱۹۷۶) اما در طول جنگ این استدلالها و مخالفتها به طور وسیعی نادیده گرفته و سانسور می شد.

انسانشناسی آمریکا جنگ را به خانه بازمی گرداند

در سال ۱۹۴۲ دانشمندان علوم اجتماعی ارتش آمریکا متوجه شدند بیشتر سربازان آمریکایی حتی نمی دانند که آنها با چه کسی در حال جنگ هستند . این موضوع که به نظر می رسد بیشتر این سربازان خود می خواستند که با روشن نگری وشناخت کمتری بجنگند قانع کننده نبود . برای همین روشهای کمی جدیدی درعلوم اجتماعی برای مطالعه دانش و نگرش ارتش آمریکا و عموم مردم در نظر گرفته شد .

“زمانیکه سربازان با پرسشهای باز درباره هدف جنگ مورد بررسی قرار می گرفتند ، تعجب آوربود که ۳۶ % به این پرسش اصلا جواب ندادند و تنها چند نفر بودند که جنگ علیه فاشیسم و دفاع از دموکراسی را در جواب آن ذکر کردند . بر طبق مطالعات تحقیقی مختلف، تعداد مردانی که به جنگ از یک جایگاه غیر متناقض و روشنفکرانه نگاه می کردند بین ۱۰ تا ۲۰ درصد بود. چرا ما می جنگیم عمدتا جز آخرین چیزهایی بود که سربازان می خواستند ارتش به آنها آموزش دهد .ساموئل استوفر در تحقیقاتش به این نتیجه رسید که گویی جنگ بدون زمینه است و تنها یک انحراف بزرگ در مسیر اصلی زندگی به شمار می رود . امکان بیان این فرض هم وجود دارد که به جز تعداد بسیار کمی از مردان ، احساس تعهد شخصی کمی نسبت به جنگ دیده می شد .(هرمان ۱۹۹۶)”

لوید وارنر تاثیر جنگ جهانی دوم بر یک شهر سنتی را بررسی کرده است . او کشف کرد که گروههای کمی از آمریکاییها هستند که از جنگ می ترسند و هنوز هم همبستگی قوی اجتماعی چشم انداز جنگ را تحت الشعاع خود قرار داده است (وارنر ۱۹۴۹) .

انسانشناسان آمریکایی در برنامه های تبلیغاتی داخلی که عموم مردم را در وضعیت بدون شک و شبه ای نسبت به جنگ قرار می داد، شرکت می جستند. ناتوانی آمریکاییها در بیان اینکه چرا آنها در جنگ هستند، درشکل گیری نهادهای تبلیغاتی مختلف برای تلقین کردن به سربازان و مردم درشیطانی بودن دولتهای توتالیترموثر بود . در حقیقت :

“کنگره در مورد درگیر شدن شدید ارتش در تبلیغات گسترده در جنگی که دقیقا بر علیه همین تلاشها در جریان بود بسیار حساس بود، و تنها یکی از فیلمهای تبلیغاتی فرانک کاپرا(برای سربازان که چرا آنها جنگ می کنند) نمایش داده شده بود که هیچ چیز از تجربه ها و تدابیر دیگر ارتش هم درالقا دکترین مستقیم خودبیان نمی کرد .(هرمان ۱۹۹۶)

در آن دوران می توان از مارگارت مید نام برد که درمورد تغییر عادات غذایی آمریکاییان در طول جنگ به کمیسیون تحقیقات ملی کمک می کرد(مابی ۱۹۸۷). همچنین در سال ۱۹۴۳ روث بندیکت و جن ولتفیش درمورد شیوع عقاید نژادپرستی در میان سربازان آمریکایی با طراحی جزوه هایی که بوسیله ارتش آمریکا در میان سربازان و داو طلبان و افسران توزیع شد سعی در مقابله داشتند ، اگرچه بعلت اینکه در این جزوه به طور صریحی ادعاهای برتری نژادی از نظر علمی تکذیب شده بود که مسئله ای بسیار بحث برانگیز در آن زمان بود ارتش و دولت از پخش آن جلو گیری کردند .

درحالیکه عده ای از انسانشناسان امریکا مطالعات و کارهای جنگ خود را برهمان مردم امریکا انجام می دادند ،اما درصد بسیاری از آنها مهارتهایشان را در خارج از مرز به کار می گرفتند .کار برای نهادهایی همچون دفتر خدمات استراتژیک ، اطلاعات نیروی دریایی،موسسه جغرافیای انسانی و اداره اطلاعات جنگ از این نمونه ها هستند .

جنگ انسانشناسی آمریکا در خارج از مرز

در طول جنگ ده ها تن از انسانشناسان امریکایی برای سرویسهای امنیتی و اطلاعاتی این کشور کار می کردند (۷). این انسانشناسان متعهد به انجام وظایف مختلفی همچون تحلیلهای سیاسی تا ماموریتهای مخفی بودند که در آنها از گواهینامه و حرفه انسانشناسی خود بعنوان پوششی برای کارهایشان استفاده می کردند . در اوایل سال ۱۹۴۰کارلتون استیونس کون، نماینده دفتر خدمات استراتژیک ،در قاچاق سلاح گرم و مواد منفجره برای گروههای مقاومت فرانسه و همچنین جمع آوری اطلاعات مهم و اساسی در مراکش شرکت داشت. استیونس از آموزشهای انسانشناسی خود برای این کارها استفاده می کرد . هنگامی که دفتر خدمات استراتژیک او را مامور کرد که اطلاعاتی در زمینه تبلیغات جنگ در مراکش جمع آوری کند او به سادگی با استفاده از کتاب قواعد انسانشناسی خود وبا استفاده از اصطلاحات تخصصی سعی کرد متنی وزین و رمزالودی بنویسد،چراکه او در دنیای دانشگاهی فهمیده بود که مردم بیشتر از چیز پیچیده و سختی که اصلا هم نمی فهمند به جای چیز ساده و واضح تقدیر می کنند(کون ۱۹۸۰)

انسانشناسان دیگری هم بودند که بوسیله هیئت جغرافیای انسانی که مخزن فکری در زمان جنگ شده بود که ازانسانشناسان ، زبانشناسان و جغرافیدانان فرهنگی برای جمع آوری اطلاعات فرهنگی مفید برای جنگ استفاده می کرد، استخدام شدند. ویلیام استرانگ بعنوان رییس این نهاد کمک کرد که انسانشناسان گوناگونی در این محل گرد هم آیند . از آن جمله میتوان از الیزابت بیکن ،همربارنت،رالف بیلز، وندل بنت ، هنری کولین، ویلیام فنتون ، رابرت هال ، ملویل هرسکویتس ، ری کندی ، جرج مرداک ، فرانک رابرت و داگلاس وایتکر نام برد .

دهها سازمان دیگر هم بودند که از انسانشناسان در زمان جنگ استفاده می کردند .ازاین سازمانها می توان به اداره اطلاعات نیروی دریایی اشاره کرد،جایی که انسانشناسانی همچون ریچارد فرانسیس استرانگ استار از تجربیاتشان بعنوان سکوی پرشی در حرفه خود در زمان بعد از جنگ در سازمان تازه تاسیس سیا استفاده کردند .در اداره اقتصادی جنگ انسانشناسانی همچون کللان فورد تحت مدیریت مدیر آینده سیا ماکس میلیکان کار می کردند .(پرایس ۱۹۹۸ ) انسانشناسان دیگری در آژانسهایی همچون شاخه اطلاعات ارتش(وسلی بلیس)برنامه ویژه تمرینات نظامی (مرتیمر گریوس) ،نیروی اطلاعات هوایی ( هلام مویوس) کار می کردند و یا بعنوان مشاور در مورد پیامدهای نژادپرستی و جنگ فعالیت می کردند.

اداره اطلاعات ارتش: جنگ با دشمنان داخلی و خارجی

در زمان جنگ جهانی دوم بیش از دهها سازمان و دفتر اطلاعاتی وجود داشت که انسانشناسان آمریکایی می توانستند در آن به فعالیت حرفه ای خود بپردازند . اداره اطلاعات ارتش تنها یکی از مکانهای کلیدی بود که آنان می توانستند در آن به فعالیت خود بپردازند .

بررسی بایگانیهای سرویسهای نظامی و اطلاعاتی نشان می دهد که انسانشناسان درسازمانها و نهادهای گونگون ارتش فعالیت می کردند .شرکت انسانشناسان در عملیاتهای جنگی رابطه بین ریشه های مستعمراتی جدید و قدیم را فاش می کند و این عمل همچنین خیانت به فرهنگهایی را که انسانشناسان مطالعه کردند نشان می دهد. امابا حضور انسانشناسان در جنگ جهانی دوم ما شاهد جنگ آنها بر علیه سیاستهای دولت خودشان هم هستیم. نگرشها و استراتژیهایی در حمایت از عدالت و ثبات و برقراری صلح فارغ از ملیت از آن جمله اند. یکی از برجسته ترین مثالهایی که می توان در این مورد زد کار انسانشناسان در سازمان اطلاعات ارتش است ، جایی که مهمترین کار انسانشناسان مبارزه بر علیه نگرشهای تقلیل گرای نژادی در دایره ارتش آمریکا بود .

زمانیکه من شروع به مطالعه کارهای روث بندکیت و دیگر انسانشناسان در این سازمان کردم، نگرش من تحت تاثیر جملات جان امبری بود. زمانیکه او در سال ۱۹۴۵ مشاهده کرد ه بود مطالعات فرهنگ و شخصیت به مقدارزیادی به شکل جزوات محرمانه و لذا فاقد موضوعیت برای انتقادهای علمی بودند. با این وجود نتایج آنها برای نهادهای دولتی بعنوان روشها و یافته های انسانشناسی نشان داده و بیان می شدند . در حالیکه من منتقد ارزش این مطالعات فرهنگ و شخصیت بودم سعی کردم تلاشها و کارهای انسانشناسان در سازمان اطلاعات جنگ را در بستر پیچیده آن زمان مرور کنم .

هنگامیکه آمریکا وارد جنگ شد ، تاریخدان متخصص چین جورج تایلور بعنوان نماینده سازمان امنیت ارتش در شرق دور تعیین شده بود (۸) از آنجاییکه تایلور باور داشت که فهم فرهنگ برای موفقیت تیم سازمان امنیت حیاتی است ، او بیش از ده انسانشناس را استخدام کرد که با او در عملیات تبلیغاتی و تحلیل ژاپن همکاری کنند .او از حدود ۳۰ نفر از بهترین دانشمندان علوم اجتماعی کمک گرفت ، همچون انسانشناسانی مانند کلاید و فلورنس کلوکهان ، الکساندر لیتون، دوروتا لیتون ، الکساندر لزر ، جفری کرر ، روث بندیکت ، موریس اپلر ، جان امبری ، رویال هسریک ، فرد هالس و کاترین اسپنسر (لیتون ۱۹۴۹)

تایلور تیم انسانیش را سرپرستی می کرد تا به سووالات اساسی در ارتباط با ویژگیهای ملیتی ژاپنیها جواب بدهند و تاثیر استراتژیهای مختلف ارتش بر ضد ژاپنیها را تحلیل کنند . در یک مصاحبه در سال ۱۹۹۶ تایلور شرح داد که چگونه او ابتدا برنامه تحلیلی خود را بعنوان وسیله ای برای پایان جنگ و کمک به ژاپنیها برای غلبه بر مشکلاتی که از تسلیم شدنشان جلو گیری می کند ، در نظر گرفت . اگرچه او با این امید وارد این کار شده بود که ارتش آمریکا را متقاعد کند که برای پایان جنگ به نسل کشی نپردازند (۹) در ابتدا ، او ازساده گی و بی ربطی جزوات تبلیغاتی ارتش شکه شد که به سربازان و روستاییان ژاپنی هیچ توجهی نداشت . تایلور تشخیص داد که یک فهم صحیح از اختلافات جزئی فرهنگی می تواند تاثیر چنین جزواتی را تغییر دهد و با کمک انسانشناسان و نیزیها ( نسل دوم شهروندان آمریکایی – ژاپنی ) بعنوان اعضای گروهش او این جزوات را دوباره طوری طراحی کرد تا درصد تسلیم شدن سربازان ژاپنی را هم بالا ببرد .

تایلور فهمیده بود که تیم کاری اش به نسبت زیادی درک متفاوتی از فرهنگ ژاپن در مقابل تصمیم گیران کاخ سفید و ارتش دارند .او یک خطر در این اختلاف آگاهی می دید .در تلاشی برای تربیت و تعلیم ارتش در این و ضعیت پیچیده ، او تمام تشکیلاتش را به پنتاگون انتقال داد تا اعضای گروهش در ارتباط نزدیکتری با تصمیم گیران ارتش باشند . تایلور گفت رهبران ارتش و رییس جمهور روزولت و مشاورانش متقاعد شده بودند که ژاپن از نظر فرهنگی مستعد تسلیم شدن نیست و آنها برای پیروزی باید با آخرین شهروند ژاپنی هم بجنگند .. همانطور که جنگ به جلو می رفت تایلور و تیمش متوجه شده بودند که آنها بیشتر با این طرز فکراست که در حال جنگند.

زمانیکه من با تایلور مصاحبه کردم او ژنرال ژوزف استیلول را یک مجنون می نامید وداستانی تاسف بار تعریف کرد که چگونه او (تایلور)به چین رفت تا با استیل ول ملاقات کند و به او بگوید که او و تیمش در سازمان امنیت ارتش درباره ژاپنیها و استفاده از جنگ روانی چه نظری دارند . استیل ول به هیچ یک از این حرفها گوش نداد و از اینکه دانشگاهیان می خواهند به او یاد بدهند که چگونه با دشمنش بجنگد و یا تاثیر جنگ روانی آنها را تمسخر می کرد .سپس استیل ول به یکی ازسربازانش دستور داد که ۵ سرباز اسیر شده ژاپنی را جلوی تایلور بیاورند ، او اسلحه کمری اش را در آورد و یکی از آن اسیران را مجبور کرد که به سر چهارتای دیگر شلیک کند .زندانی پنجم آزاد می شود و او می توانست به هم میهنانش بگوید که دشمنشان او را مجبور به چه کاری کردند . استیل ول سپس این صحنه را با این جمله به پایان رساند “حالا این او چیزیه که من بهش جنگ روانی می گم ” تایلور قبل این ماجراهم شک نداشت که استیل ول این کارها را می تواند انجام دهد .تایلور از تغییر فکر محدود استیل ول هم نا امید شد و به جای آن بر روی تغییر ذهنیت دیگران در سازمان جنگ و کاخ سفید تمرکز کرد .بعنوان بخشی از فعالیتهایش ، تایلور از روث بندیکت و دیگر انسانشناسان در سازمان ا طلاعات جنگ خواست که بر روی اهمیت امپراطور در جامعه ژاپن مطالعه کنند و نتایجی که از این کار به دست آمد در نهایت به تایلور اجازه داد که تا رییس جمهور روزولت را قانع کند که در هر شرایطی که در پایان جنگ بعد از تسلیم ژاپن ایجاد شد به امپراطور ژاپن کاری نداشته باشند – کاری که تایلور گفت او نمی بایست بعد از رییس جمهور شدن ترومن دوباره در رابطه اش بحث کند –(۱۰)

در پایان جنگ تایلور و بسیاری از همکاران تیمش مشاهد کردند که تلاشهایشان نتایج و اثرات مختلفی به بار آورده است .در حالیکه بعضی تغییرات خوشایند در تصمیم گیران ارتش به بار آورده بودند اما هنوز هم توصیه هاشان به طور متداومی نادیده گرفته می شد .در بهار ۱۹۴۵ تایلور یادداشتی برای ترومن فرستاد و در آن گفت که او و تیمش به این نتیجه رسیده اندکه ژاپنیها آماده تسلیم شدن هستند و فشارهایی که از سوی نیروهای روسی بر جبهه های در آسیا ایجاد شده است ژاپنیها را متقاعد کرده است که امکان ادامه جنگ دیگر وجود ندارد .اما با تمام این بحثها هم، ارتش آمریکا و رهبران سیاسی طرحشان را برای استفاده از دو بمب اتم بر علیه شهروندان ژاپنی متوقف نکردند . عملی که هم از نظر سیاسی و هم از نظر نظامی از دید انسانشناسان و دیگر اعضای سازمان ا طلاعات ارتش لزومی نداشت.

دلالتها

جنگها باعث شده است که انسانشناسان با سرشت تعهدات و قوانین کارشان مواجه شوندو همانطور که جنگهای گذشته نشان داده است ،انسانشناسان بعنوان یک گروه هم برای ظالم و هم برای مظلوم خدمت کرده اند .بسیاری از جنبه های ارتباط کارهای ما با قدرت خودخواسته نیست ،با این حال حتی اگر هم انسانشناسان به نوعی موافق بودند که نتایج کارهایشان درجهت کمک به مظلوم باشد ،جواب این پرسش که چگونه چنین نتایج و و غایتی بدست می آید هنوز هم غیرقطعی بود و پیامدهای انسانشناسی بعنوان وسیله ای موثر درزمان جنگ مشخص نبود .اگرچه ، به کارگیری انسانشناسی در جنگ جهانی دوم و جنگهای دیگر یک میدان مطالعه بسیار غنی است و پرسشهای زیادی در رابطه با وضعیت مغشوش ما در این زمینه به وجود می آورد .

استفاده از انسانشناسی و انسانشناسان در آلمان نازی نه غیر معمول و نه عجیب بود . اگرچه هشدار موهلمن در رابطه با استفاده های سیاسی از انسانشناسی بوسیله دولتها با توجه به استفاده اولیه چنین جریانی بوسیله سیاستهای فاسد نازیسم تفسیر می شود،هنوزهم دولتهای توتالیتر نسبتا کمی هستند که ازبرنامه های تحقیقاتی انسانشناسی در جنگها استفاده می کنند که به روشهای ویران کننده دیگری بر روی فرهنگهای بومی تاثیر می گذارند. از طرف دیگر همچنان که دانشمندان علوم اجتماعی اکنون بعنوان مشاور در جنگ تروریستی دوباره مشغول به کار و استخدام شدند ، عدم توجه به چنین هشدارهایی هم بیشتر شده است . در حالیکه این جزء وظیفه حرفه ای ماست که برعلیه سوء استفاده کردنها از علوم اجتماعی صحبت کنیم.

مسائل بغرنجی که جورج تایلور و همکارانش در جنگ جهانی دوم در سازمان اطلاعات جنگ با آن روبرو شدندهنوز هم اهمیت اساسی در وضعیت حال ما و سیاست چشم در مقابل چشم تصمیم گیران سیاسی و (عدم)فهم تروریسم توسط آنها دارد .امروزه تعداد زیادی از ادارات دولتی و نظامی چارچوب درک و تصور خود برای نزدیک شدن به مفهوم نسبی تروریسم را محدود کرده اند.همچون هر سرنوشت انسانشناسانه ای ، هیچ ضمانتی که پیشنهاد های ما شنیده واز ان مهمتر پذیرفته شود وجود ندارد . اما در زمانهای جنگ ما یک و ظیفه اساسی بعنوان محقق و شهروند در جهت مخالفت با دیدگاهای محدود تصمیم گیران سیاسی آمریکایی و متحدانش داریم . ما استیل ولهای خودمان را داریم که باید آموزش دهیم و اگر آنها ثابت کردند که آموزش پذیر نیستند شواهد کافی و جود دارد که نشان می دهد که تلاش بیشتر موثر خواهد بود، اگر که مابعنوان شهروند-محقق به فعالیت در خارج از سرویسهای دولتی بپردازیم .

بعضی از تصمیماتی که باید توسط انسانشناسان در زمان جنگ گرفته شودشخصی است ، در حالیکه تصمیمات دیگر حرفه ای است. تصمیم به این امر که به جنگی بپیوندیم و یا نه همیشه شخصی است ، اما تصمیم درباره استفاده از انسانشناسی در دوران و عملیاتهای جنگ به طور پایه ای تصمیمات حرفه ای هستند . در حالیکه بیان این امر که کسی به عملیاتهای جنگی بپیوندد یا نه برگرده من و یا هیچ کس دیگر نیست، سازمانهای ملی و بین المللی انسانشناسی وظیفه دارند استفاده از این رشته را در زمانهای جنگ ارزیابی و رصد کنند . این امر که انسانشناسان به جای جنگ و ظلم به مردم جامعه مورد مطالعه اشان در صدد خدمت به آنان باشند جزء وظایف اصلی است . اگر انسانشناسان برای محدود کردن سوء استفاده از رشته اشان در زمان جنگ کاری نکنند ، پس ما لیاقت اعتماد کسانی که مورد مطالعه ما هستند، نداریم .

استفاده از دانش فرهنگی برای جنگیدن با فرهنگهای دیگرپرسشهای جدی در ارتباط با ستیزهای سود

آور، حفاظت از سوژه های تحقیق در جنگ و پیامدهای اساسی رضایتمندی طرح می کند . در حالیکه تفسیراثرات متقابل جنگهای گذشته چالش بر انگیز است ،لحاظ کردن دلالتهای اخلاقی می تواند کمک کند که از سوء استفاده های آتی از انسانشناسی در زمان جنگ جلوگیری کرد . در حالیکه به نظر می رسد رییس جمهور آمریکا تمایل دارد که ملتش را در گیر جنگ طولانی مدتی بر علیه مفهوم بد تعریف شده تروریسم کند –و ناگهان بسیاری از شهروندان به نظر می رسد که از حمایت از این امر هراسان شدند – انسانشناسان دلایل جدیدی دارند که بر پیامدهایی که در بطن رشته اشان در رابطه با جنگها در گذشته وجود داشته تمرکز کنند .

منبع:

انسانشناسی امروز، مجلد ۱۸، شماره۳،ژوئن ۲۰۰۲

“انسانشناسی ۱۹۴۴”

کتاب سال بریتانیکا ۱۹۴۴

 

 

۱-برای مطالعه بیشتردر رابطه با انسانشناسی در جنگ :برمان ۱۹۸۱ ، لیتون ۱۹۴۹ ، مابی ۱۹۸۷ ، گلداشمیت ۱۹۷۹ ،نادر ۱۹۹۷ ، رس ۱۹۹۹، استاکینگ ۱۹۷۶ ،واکین ۱۹۹۲

۲-بواس در سال ۱۹۱۹ تنها به این دلیل که ادعاها و اعتراضش نامناسب تشخیص داده شد سانسور نشد . -تحقیقات اخیر بر درست بودن ادعاهایش صحه می گذارند- این دلیل هم که انجمن انسانشناسان آمریکا جایگاه حرفه ای او را مورد قبول نمی دانست در این مسئله دخیل بود .

۳-در طول جنگ جهانی اول دورکیم جزوات تبلیغاتی نوشت ، وبر بعنوان یک افسرذخیره در ارتش آلمان خدمت می کرد، وسترمارک در کارهای جاسوسی فعال بود ،وبلن تا زمانیکه بعلت حمایت از جنگ جهانی اول اخراج شد تحلیلگر دولت بود ،دیگرانی نیز بودند که به طرق مختلف تحت تاثیر جنگ بودند ،برای مثال ریورز در بیمارستانهای ارتش کار می کرد ، گرابنر به استرالیا رفت .همچنین در همان دوران و تجربه جنگ بود که کسانی مثل رالف لینتون و لسلی وایت نظریه های مختلفشان در رابطه با فرهنگ و انسانشناسی را بیان کردند

۴- در تحلیل انسانشناسی آلمان در زمان جنگ ، آلفرد مترو به استراتژیهای مقاومت انفعالی اشاره می کند.

۵-رابرت پروکتربه این مسئله اشاره می کند که تعداداعضای هیئت علمی دانشگاه در رشته انسانشناسی و ماقبل تاریخ از ۱۵۰ نفر در سال ۱۹۳۱ به ۱۷۷ نفر در سالهای ۱۹۴۰-۴۱ افزایش پیدا کرد. در حالیکه در همان دوره برای مثال در فیزیک تعداد از ۴۵۴ نفر به ۳۸۰ و در پزشکی از ۳۳۰۳ نفر به ۲۳۶۲ نفر تقلیل یافت(پروکتور ۱۹۸۸) برای مشاهده تعداد انسانشناسان آلمانی در حزب نازی مراجعه شود به :(پروکتور ۱۵۸:۱۹۸۸)

۶- در فایلهایی که در اف بی ای در مورد هوتن وجو دارد می توان دید که رئیس این سازمان (نیکلس)هوتن را به خاطر مصاحبه ای در روزنامه در ۲۱ ژولای ۱۹۴۳ بعلت بیان این مطلب که دولت آمریکا باید یک دفتر تولید مثل انسانی تاسیس کند که مشخص کند کدام یک از آمریکاییها باید تولید مثل کنند و کدام یک نباید این کار را انجام دهند مسخره می کرد.

۷-انسانشناسانی که در دفتر خدمات استراتژیک مشغول خدمت بودند عبارتند از:ویلیس آندره ، ویلیام باسکم ، جورج باتسن ، لوید کابت بریگز ، کارلتون کن ،کرا دوبوا ،آنا فولر ، نلسون گلوئک ، گوردن هیوز ،فردریک هولس ، فلیکس کیسینگ ، الکساندر لسر ، ادوین لواب ،آلفرد مترو ، جورج مرروک ،دیوید ردریک ،موریس زیگل ، ریچارد استار ، دیوید استوت و موریس سوادش

۸- تایلور بوسیله پل لینبارگر انتخاب شد که بر روی آسیا کار کند . لیندبارگر یک دانشمند علوم سیاسی در دانشگاه جان هاپکینز بود که در پایان جنگ کتابی بر مبنای تجاربش در سازمان اطلاعات جنگ نوشت. اونام کتابش را جنگ روانی گذاشت که در آن به کارهای محرمانه با سازمان سیا اشاره کرد .بعدها لینبارگر ،یکی از تاثیرگذارترین نویسنده ها در ارتباط با مبحث افسانه علم در عصر طلایی شد .

۹-دیوید پرایس در ۱۷ ژولای ۱۹۹۶ در سیاتل با جورج تایلور مصاحبه کرد.

۱۰- محققین معاصر به این امر اذعان دارند که در تاثیر انسانشناسان آمریکایی در زمان جنگ و دوره بعد از جنگ به نوعی اغراق شده است (جانسن ۱۹۹۵ و۱۹۹۹، نیبورگ و گلدمن ۱۹۹۸)

 

ویژه‌نامه‌ی «هشتمین سالگرد انسان‌شناسی و فرهنگ»
http://www.anthropology.ir/node/21139

ویژه‌نامه‌ی نوروز ۱۳۹۳
http://www.anthropology.ir/node/22280