انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

دردها و رویاهای مشترک

به مناسبت نوروز ۱۳۹۰

بخشی از میراث بزرگی که از احمد شاملو برجای مانده ترجمه و در حقیقت بازآفرینی‌ درخشان شعرهایی از برخی شاعران بزرگ جهان است. تجربیات مشترک آدمی، رنج‌ها و آرزوهایی یکسان در تمامی این کره‌ی خاکی پدید آورده؛ هرچند در قالب واژگانی بس گوناگون. در روزهای اخیر، بازهم بارها و بارها در خلوت این اشعار را خواندم و با آن زیستم. در سالی که هر روز خبری تازه از فروخُفته‌ای دیگر می‌شنیدیم، شاید این شعرها، در غیاب هر مرهم، آغازبخشی بهاری باشد.

نخست، از ناظم حکمت، شاعر بزرگ معاصر ترک آغاز می‌کنیم، تا پای‌فشاریم در آسمانی سرتاسر کبود، در کجا زندگی می‌کنیم؛ آن‌جا که می‌سراید:

مُچ، غرقه‌ی خون

دندان‌ها فشرده به هم

برهنه پای،

این سرزمین که فرشی ابریشمین را ماند

این دوزخ

این بهشت

از آن ما است.

آن‌گاه به سرزمین اسطوره‌های تا ابد جاری، گام می‌گذاریم تا از زبان یانیس ریتسوس، شاعر معاصر یونانی، بخوانیم که سپیده‌دمان بهاری وطن را چنین آرزو می‌کند:

تابناک و گشاده‌دست، فَلَق خُرد بهاری
تابناک و گشاده‌دست با هزار چشم تو را می‌نگرد
تابناک و گشاده‌دست برای تو آرزوی خیر می‌کند.

از زبان ژاک پره‌ور، شاعر معاصر فرانسوی، سوگنامه‌ای برای رفتگان این سال‌مان، آنان‌که «عاشق‌ترین زندگان بودند»، می‌خوانیم؛ چنان‌که در توصیف آن که رفت می‌گوید:

سیگاری چاق کرد
دودشو حلقه‌حلقه بیرون داد
خاکسترشو تکوند تو زیرسیگاری
بی این که به من نگاهی کنه،
پاشد کُلاشو گذاش سرش
بارونی‌شو تنش کرد چون که داشت می‌بارید
و زیر بارون از خونه رفت
بی یک کلمه حرف
بی یه نگاه.
من سرمو گرفتم تو دستام و
اشکام سرازیر شد.

و زیر بارانِ اشک‌هایی که شاید این روزها خوش‌یُمن نباشد، لنگستون هیوز، شاعر سیاهان امریکا، به سراغ‌مان می‌آید که می‌سراید:

آی خدا جونم
آوازای غمناک داشتن
چیز وحشتناکیه!
آوازای غمناک داشتن
چیز وحشتناکیه!
واسه نریختن اشکامه که این جور
نیشمو وا می‌کنم و می‌خندم.

آن‌گاه، از زبان پل الوار، دیگر شاعر بزرگ فرانسه، به یاد آنان که از ما دورند، می‌خوانیم و عهد می‌بندیم:

تابستان و زمستان تو را دیدم
در خانه‌ام تو را دیدم
در آغوش خود تو را دیدم
در رویاهای خود تو را دیدم
دیگر ترکت نخواهم کرد.

و این بار رویای‌ بهاری‌مان را از زبان یک هایکوی ژاپنی می‌خوانیم:

تنها زمانی کوتاه در کنار یکدیگر بودیم
و پنداشتیم که عشق
هزاران سال می‌پاید.

و با چند سطری دیگر از ناظم حکمت این بهاریه را به پایان می‌رسانیم تا تصویری از رویاهای بهاری‌مان باشد، تا فردایی که فریادشان کشیم:

زیستن به سان درختی، تنها و آزاد،
برادرانه زیستن به سان درختانِ یکی جنگل ـ
این است رویای ما!

نوروزتان خجسته!