یداله مفتون امینی
ساره دستاران
نوشتههای مرتبط
«وسواس مهربان شعر»، شوخطبع و سرزنده پذیرایم است؛ در منزل خود؛ آپارتمانى در طبقه دهم یکى از ساختمانهای بلند اطراف پل کردستان که مأواى اوست و همسرش. وقتى میپرسم چه میکنید این روزها، با طنز خاص خود و لهجه آذریاش میگوید: «امروزها مثل همان دیروزها………
متولد ۲۱خرداد ،۱۳۰۵ شاهیندژ افشار آذربایجان شرقى
سرودهها: دریاچه ،۱۳۳۶ کولاک ،۱۳۴۴ انارستان ،۱۳۴۶ آشیقلى کروان ،۱۳۵۰ فصل پنهان،۱۳۷۰ یک تاکستان احتمال ،۱۳۷۶ سپید خوانى روز ،۱۳۷۸ عصرانه در باغ رصدخانه ۱۳۸۳
شعرى از مفتون امینى: آنسوی جوانى او عشق و شعر/ و اینسو، شعر و عشق/ اوست که در انبوه آزمندان/ صبورى بانوى خود را میستاید/ و در دورى از او همه دیوارها را رنگ آبى میزند/ تا همه ستارگان را به ناتمامى یک شکوه دعوت کند/ اما آنهانمیآیند/ و آبیها زرد میشوند/…/ از آن پس و هر صبح/ دل خود را در سینى آفتاب گذاشته/ به پیشواز دوست میرود/ و هر شبانه خواب میبیند/ که چشم درشت و خیسى از افق او را نگاه میکند/ هى!/ اگر همه ندانند من یکى میدانم/ که کبوتر در آسمان میآموزد/ تا در زمین پس بدهد/ که اینهمه، براى شاعرانه کردن عشق است/ و نه عاشقانه کردن شعر…
«وسواس مهربان شعر»*، شوخطبع و سرزنده پذیرایم است؛ در منزل خود؛ آپارتمانى در طبقه دهم یکى از ساختمانهای بلند اطراف پل کردستان که مأواى اوست و همسرش. وقتى میپرسم چه میکنید این روزها، با طنز خاص خود و لهجه آذریاشمیگوید: «امروزها مثل همان دیروزها…»
یدالله مفتون امینى هرچند در کار شعر پیر شده، اما در مرز هشتادسالگی، خود نیز معترف است که ظاهراً چندان پیر به نظر نمیرسد؛ همچنان راستقامت است و گذر زمان ردپاهای عمیقى بر چهرهاش به جاى نگذاشته است هنوز. در صحبتهایش به گذشتههای دور میرسد و بودنش در تاریخ کسروى… امروز اما بعد از چاپ هشت دفتر شعر، دغدغهاش معرفى شعر سپید است، آنچه او با تأکید آن را از شعر آزاد جدا میکند و ریتم و ایجاز و ساختمان را از ویژگیهایشمیداند.
مفتون امینى معتقد است شعرهایش هنوز شناخته نشدهاند. به گمان او روندى باید طى شود و شعرهاى ارائه شده در عمل امتحان خود را پس بدهد. کار خود را با چاپ کتاب «عصرانه در باغ رصدخانه» تمام شده میداند و میگوید هر چیزى بعد از این کتاب به این قوت نخواهد بود. او کار شاملو و اخوان را هم در سالیان پایانى عمرشان تنها دور زدن در قله خود میداند و معتقد است قله تا جایى بلند میشود و شاملو و اخوان هم در سالهای آخر، کارى که کردهاند به ضررشان بوده است. با اشاره به حاصل کار پنجسالهاش در این آخرین دفتر شعر و مضامین عاطفى، عشقى و فلسفى آن میگوید: «کتاب نهم از این ضعیفتر خواهد شد، چون قدرت خیال ضعیفترمیشود. حالا تعصب دارم روى گسترش شعر سپید.»
مفتون امینى که از بیمارى خاصى گله ندارد و تنها دندانهایش که تازه جراحى شده، کمى آزارش میدهد، این روزها دوست دارد فلسفه بخواند؛ هایدگر، سارتر، دیگران و البته تا حدودى کانت که پایه است. او شعر خود را داراى مضامین و رویکردهاى فلسفى میداند، اما نه مانند اسماعیل خویى که اصطلاحات فلسفى را مستقیماً به کار میگیرد.از صحبتهایشدرمییابم تمام شعرهاى چاپشده را میخواند. با طنز خاصى از شعر امروز حرف میزند، اینکه شاعر امروز پا در هواست، معلوم نیست در ایران است یا اروپا یا موقتاً به بهشتى رفته است، اینکه معشوق روشنفکران از آسمان میآید و بعضى شاعران با معشوق سر جنگ دارند.
درباره پرداخت روابط عاشقانه در شعر اما با وسواس زیادى حرف میزند و بر شعریت شعر تأکید دارد. دیگر دغدغه او عقب زدن آن چیزى است که پسامدرنیسم دروغین مینامدش، شعرهایى که شعریت ندارد و معلوم نیست چطور میشودآنهارا ترجمه کرد. دراینبین از شعرهاى هیوا مسیح که رنگ و بوى عرفانى دارد، شعرهاى رسول یونان و واهه آرمن به نیکى یاد میکند: «در آسمان/ یک آبى هست/ که نیست/ و یک خدا نیست/ که هست»…
مفتون امینى میگوید: «ایرانیها مهرجو هستند و همه میخواهند محبوب شوند، منتها در پى راههای میانبر هستند که یکى ورزش است و دیگرى شعر که تنها یک مداد و کاغذ سفید میخواهد براى نوشته شدن، حالا اگر بتوان نام هر نوشتهای را شعر گذاشت!» به عقیده او حالا مردم کمکم ترجیح میدهند غزل رهى را بخوانند تا این شعرهاى پسا مدرن را. شاهیندژ افشار آذربایجان شرقى، روزگارى پسربچهای را به خود میدید که دفترهاى کوچک شانزده برگى را میخرید به رنگ سبز مایل به بنفش و هر ماه یکى از آنها را با اسم استانها، بستانها، میوهها و … پر میکرد با ردیف و قافیه، تا روزى رسید به دو شعر در موضوع وطندوستی و کوشش. سال ۱۳۱۹ در سن چهاردهسالگی، این دو شعر را از تبریز براى مجله راهنماى زندگى فرستاد به مدیریت ماه طلعت پسیان و حسینقلى خان مستعان، هم او که مترجم بینوایان است و نویسنده چند رمان. با رسیدن به نام حسینقلى مستعان بیدرنگ به یاد داستانهای رمانتیک زمان رضاشاه میافتد، با این توصیف که در روستا با اول بهار پونهها و گلهادرمیآمد و پسرى در جایى آمنه را میدید و خلاصه اینکه پایان بیشتر این داستانها تراژیک بوده است. سال ،۱۳۳۳ همزمان با آغاز شعر نو، مفتون از اداره دادگسترى بیرون میآید و در پى شعر راهى تهران میشود و همنشینمحمد زهری، نصرت رحمانى، فرخ تمیمى، شهاب ابراهیمزاده و فریدون کار در کافههای خیابان نادرى و استانبول. فریدون کار، مسئول صفحه ادبى سیاه و سپید، که فروغ را نیز به جامعه شعرى ایران معرفى کرده بود، مفتون را با بزرگان شعر و ادب آن روزگار آشنا میکند. یک صبح زمستانى، مفتون به همراه «کار» راهى خانه نیما میشوند. چاى میخورند، سیگار میکشند و حرفهای زیادى میزنند و نیما از چگونگى پیدا کردن و زن افسانه میگوید. با یاد کردن از خوشمشربی نیما میگوید: «شنیده بودم اگر همسر نیما ـ عالیه جهانگیر ـ منزل باشد نمیتوانیم او را ببینیم، اما از شانس ما او از دو روز قبل رفته بود شهر!» مفتون البته بعد از ۳۴ سال سیگار کشیدن، از فروردین ۶۴ دیگر سیگار نکشیده است. معتقد است سیگار در دوران جوانى هیجانات را فرو میکاهد، اما رفتهرفته فکر انسان را محدود میکند.
به گفته خودش مشغولیتهای زیباتر از شعر هم داشته است: ورود متفقین، موزیک غربى، شطرنج و جلسات دانشجویى. با علاقه بسیار از شطرنج حرف میزند و یاد میکند از خودآموزی که او نوشته و در دانشگاه به فروش رفته است. آن روزها همچنین تئورى لیمئیسم (Limisme) را در دانشکده حقوق مطرح میکند که شعارش این بود: «نزدیکتر بجویید، تا نیکتر بیابید، چراغ عقل تنها پیرامون خود را روشن میکند.»
تئوریاش در دانشگاه با اقبال روبرو میشود، اما وقتى مدیرکل دانشگاه او را براى راهنمایى بیشتر نزد على دهقان ـ مدیر روزنامه تهران مصور ـ میفرستد و به او گفته میشود در صورت تغییر واژه ناظر کل به شاه به او کمک خواهد شد تا نشریهایدرآورد، آنوقت است که متوجه میشود تا مدتى باید بزند زیر سیاست.
وقتى از مفتون که شعرهایى را نیز به زبان ترکى منتشر کرده، از علاقهاش به زبان مادریاشمیپرسم، میگوید: «بیشتر انس است تا علاقه» و هرچندبر بعضیجنبههای مثبت این زبان و شاعرانگى بعضى واژههای آن تأکید دارد اما معتقد است اگر تهران بود، شعرش زودتر شروع میشد، درحالیکه حالا شعر حقیقیاش از سیسالگی شروع شده است. شاعر با گله از سن زیاد که انسان را حسابگر میکند و حسهای بدى را در او به وجود میآورد، یاد میکند از جوانى و دلخوشیهایش، همنشینی با عماد خراسانی و شهریار که آخر شب حافظ را به آواز میخوانده… و چقدر حیف از جوانى/ نهفقطبه خاطرشادابیها و کامیابیها/ که سادهانگاریها و نیک پنداریها نیز/ و اینکه، با آن همه خوشگمانیها/ نه این همه رنجیدن از تازه رفیقان را داشتم/ و نه این همه آزردن از کهنه رفیقان را/ هى!/ پیرشدم که پرهیز کنم/ از چیزى که در جوانى به آن دست نیافتم/ و از رودى بگذرم/ که در سالیان، این همه پرآب نبود/ و گلخانهای را بیارایم/ که از باغها چنین فاصلهای نداشت…
– این مقاله ابتدا در مجموعه «مهرگان» و در جشننامه مشاهیر معاصر ایران به سفارش و دبیری محسن شهرنازدار تهیه و منتشر شده است. پروژه مهرگان که در موسسه فرهنگی- مطبوعاتی ایران به انجام رسید؛ به معرفی نخبگان ایرانی متولد ۱۲۹۰ تا ۱۳۳۰ خورشیدی میپرداخت. بخشی از این پروژه سال ۱۳۸۳در قالب کتاب منتشر شده است.
– ویرایش نخست توسط انسانشناسی و فرهنگ: ۱۳۹۷
– آمادهسازی متن: فائزه حجاری زاده
-این نوشته خُرد است و امکان گسترش دارد.برای تکمیل و یا تصحیح اطلاعات نوشته شده، به آدرس زیر ایمیل بزنید:
elitebiography@gmail.com