انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

درباره «منصوره حسینى»

نقاشى با پوتین‌های گلى!

محمد شمخانى

جامع‌ترین تصویر از ۴۵ سال ذهن و زندگى «منصوره حسینى» را می‌توان در کتابى به نام «پوتین گلى» دید و دریافت کرد. کتابى که نقاش نوشته و سال ۱۳۵۰ منتشر شده است. کتابى که چند سال پیش از من خواست که آن را بخوانم و نظرم را درباره تجدید چاپ آن بدهم و بالاخره کتابى که شخصیت‌های آن همه واقعى هستند انگار و خیلى هاشان هنوز در عرصه هنر این سرزمین حضور دارند……..

– متولد ۱۳۰۵ تهران

– فارغ‌التحصیل دانشکده هنرهاى زیباى دانشگاه تهران در سال ۱۳۲۸

– فارغ‌التحصیل آکادمى هنرهاى زیباى رم در سال ۱۳۳۸

– شرکت در بى ینال جهانى ونیز در سال ۱۳۳۵

– دریافت مدال طلاى نمایشگاه هنرهاى فیگوراتیو در شهر فروزینونه (ایتالیا) در سال ۱۳۳۵

– شرکت در بى ینال هاى اول و دوم و سوم تهران و دریافت چند جایزه

– برگزارى چندین نمایشگاه انفرادى در ایران، ایتالیا، اروپاى شرقى و…

– شرکت در نمایشگاه بال سوئیس

– تأسیس نگارخانه «منصوره حسینى» در سال ۱۳۵۲

– برگزارى نمایشگاه مرورى بر دوره‌های مختلف کارى در فرهنگسراى نیاوران و در سال ۱۳۷۷

جامع‌ترین تصویر از ۴۵ سال ذهن و زندگى «منصوره حسینى» را می‌توان در کتابى به نام «پوتین گلى» دید و دریافت کرد. کتابى که نقاش نوشته و سال ۱۳۵۰ منتشر شده است. کتابى که چند سال پیش از من خواست که آن را بخوانم و نظرم را درباره تجدید چاپ آن بدهم و بالاخره کتابى که شخصیت‌های آن همه واقعى هستند انگار و خیلى هاشان هنوز در عرصه هنر این سرزمین حضور دارند.این کتاب با سال‌های تحصیل منصوره در دانشکده هنرهاى زیباى دانشگاه تهران آغاز می‌شود و با تولد نخستین فرزند او پایان می‌یابد. براى تکمیل صحنه‌های کتاب، ساعت‌ها پاى حرف‌های منصوره نشسته‌ام و او تقریباً تمام نقطه‌چین‌ها را پر کرده است. مثلاً حالا می‌دانم که مارکوگریگوریان، آرتوش میناسیان، بهمن محصص، محسن وزیرى مقدم و چند نفر دیگر هر کدام ردپایى پیدا و پنهان در این کتاب دارند و خیلی‌ها به نفع قصویت داستان کمرنگ شده‌اند و خیلی‌ها نقش پررنگ‌تری پیدا کرده‌اند. قهرمان داستان (منصوره در واقعیت) همان‌طور که براى نقاش نیز نوشتم، شخصیتى درونى دارد و همه‌چیز را در دایره اوهام می‌بیند. آن‌قدر که یک خواننده ناآشنا ممکن است حتى او را زنى نارسیست بداند و کسى که همه‌چیز را با خودمحوری و خودخواهى می‌بیند و پیش می‌برد. اما این تصور فقط براى خوانندگانى پیش می‌آید که قهرمان داستان را درست نشناخته باشند و ما به ازاى بیرونى آن را ندیده و نفهمیده باشند. منصوره ذهنى رؤیایى دارد و همین در زندگى او و «زندگى او» در نقاشی‌هایش جارى است. نقاشی‌هایی که چیزى می‌گویند و چیز دیگرى را نشان می‌دهند، اگر خوب دقت کنیم و اگر درست ببینیم. این را به‌ویژه در تک‌چهره‌ها و در آثار ملهم از طبیعت نقاش می‌بینیم، که اگرچه پس‌زمینه‌ای یکسر انتزاعى دارند، اما همیشه و همواره میلى به گفت‌وگو با بیننده دارند. نقاشی‌هایی که به ظاهر چیزى نمی‌گویند، اما اشاره به ناگفته‌های زیادى دارند. ناگفته‌هایی که مثلاً در تابلوى «سیاه و خوشه گندم» خود را در عمق چشم‌های پسرک سیاه‌پوست نشان می‌دهند. آنجا که چشم‌ها تبدیل به پنجره‌ای گم و گنگ می‌شود و پشت آن پنجره آتشى برپاست. اگرچه نقاش می‌خواهد از آن تفسیرى ارائه بدهد که تا حدود زیادى هم درست است، اما من موافق نیستم و دوست دارم تابلو به تأویل درآید و به زیبایی‌های درونى خودش تقلیل پیدا کند. خیلى چیزها دوروبر منصوره بودند تا چند روز پیش و حالا نیستند. تابلوهایى که براى بزرگداشت او به موزه هنرهاى معاصر تهران انتقال یافته‌اند و جاى خالى آن‌ها در خانه نقاش و در گالری‌ای با نام خود او به‌شدت حس می‌شود. همان تابلوهایى که با لایه‌های نازک و ضخیم رنگ، از نوعى رقص و از نوعی سماع خبر می‌دادند. نقاشی‌هایی که حالا منصوره را و منصوره آن‌ها را (بیشتر آن‌ها منصوره را) به یاد می‌آورند چیزى که تشخیص و تمیز آن‌ها از میان هزاران تابلو خیلى ساده است و این را تسلط و تمرکز نقاش بر مفاهیم انتزاعى و ناخودآگاه ذهن اش به ما می‌گوید. چیزى که در طول سال‌ها از یک سرچشمه سیراب و از همان مأمن و مأوا سرازیر شده است و به ساحت رنگ و به صراحت یک جنگ و جدال درونى با دنیا نمود یافته است. منصوره دریکى از زیباترین خانه‌های تهران زندگى می‌کند که چند دهه قبل خودش ساخته است. خانه‌ای بزرگ و جادار که سالن اصلى آن گالرى نقاشى نیز هست و هرازگاهى میزبان نمایشگاهى و بیشتر محل نمایش آثار هنرمند. سالنى که گردش آن بیننده را خسته نمی‌کند و خاطره‌ای خوش می‌سازد از اقامتش. این خانه را نقاش ـ آن‌طور که خودش می‌گوید ـ مدیون کسى نیست. این زندگى محصول تلاش‌های اوست، وقتى از ایتالیا برمی‌گردد و دو تا چمدان بیشتر با او نیست. از تمام دارایى پدرش که یک چاپخانه بوده و چند پارچه باغ و خانه، برادرهاى ناتنى براى او چیزى نمی‌گذارند و همین مقدمه‌ای می‌شود براى شروع دوباره و دوباره. براى نقاشى کردن و ساختن مجسمه‌های سفالى و نوشتن نقدهایى در روزنامه اطلاعات با امضاى «دکتر اسد».
نوشته‌هایی گزنده و نیش‌دار که یکى از آن‌ها درنهایت باعث افتضاح و استعفاى رئیس وقت دانشکده هنرهاى زیبا می‌شود. این نوشته‌ها مربوط و محدود به سال ۱۳۴۶ است. از روى این تاریخ می‌توان رئیس دانشکده هنرهاى زیباى آن زمان را شناخت.
منصوره ذهنى ادبى دارد و «روایت» را خوب می‌شناسد. کارى به نوع روایت نداریم، اما همین کلام روایى باعث شده که او هیچ حرفى را مستقیم نزند و بیانى استعارى پیش بگیرد و بعد براى آنکه ببیند شنونده متوجه منظورش شده یا نه، مکثى می‌کند و می‌پرسد از او و بعد ادامه می‌دهد. حرف‌های منصوره پر از نیش و کنایه است گاهى و گاهى سر از خنده و شوخى درمی‌آورد. می‌گوید: «نمی‌دانم چرا هنوز این سر روى بدن من سنگینى می‌کند. خیلى پیش‌تر از این‌ها باید آن را جدا می‌کردند!» او برخلاف خیلى از زن‌های نقاش، که همه می‌شناسند، از حرف‌های رو و صریح اصلاً استفاده‌ای نمی‌کند و همه‌چیز را در پرده و با ابهام و با ایهام می‌گوید. منصوره در ده‌سالگی و پس از نشان دادن استعدادش، باعث می‌شود که پدرش براى او معلم خصوصى نقاشى بگیرد. پس از طى دوره دبیرستان، وارد دانشکده هنرهاى زیبا دانشگاه تهران می‌شود و در سال ۱۳۲۸ فارغ‌التحصیل می‌شود. او در سال ۱۳۳۳ براى ادامه تحصیل راهى ایتالیا می‌شود و در آکادمى هنرهاى زیباى رم نام‌نویسی می‌کند. به «پوتین گلى» که مراجعه کنید خاطرات خاصى از این دوران را می‌خوانید. اینکه چطور نقاش زن ایرانى، که با هزار اماواگر و محدودیت اجازه ادامه تحصیل در اروپا را یافته و به‌نوعی از خانه و خانواده بریده است، یک‌باره در برابر صحنه‌هایی قرارمى گیرد، که حتى پیش‌بینی آن را هم نمی‌کرده است. شاید یکى از مهم‌ترین این صحنه‌ها شرکت در کلاس‌های طراحى فیگور زنده انسان بوده باشد. اینکه نقاش باید در برابر یک انسان زنده می‌ایستاده و تمام حضور و حرکات او را به تصویر می‌کشیده است.
اتفاق دیگرى که در خلال این داستان واقعى مرور می‌شود، عشقى است که میان نقاش و یکى از همکلاسی‌های او به نام «روبرت» درمی‌گیرد. عشقى که دو فرهنگ شرقى و غربى را دربرابر هم قرارمى دهد و روایتى از یک رقابت را می‌سازد. و انگار بالاخره هم در این رقابت معشوق غربى ـ آن‌طور که در کتاب آمده ـ به صورتى تلویحى پیروز می‌شود. اما تقدیر، جزو لاینفک زندگى و هنر منصوره، این داستان را به سمت‌وسوی دیگرى می‌کشاند، که با بازگشت او به ایران رقم می‌خورد و ادامه می‌یابد.
در سال ۱۳۳۵ اثرى از نقاش در بى ینال جهانى ونیز به نمایش درمی‌آید. رویدادى که چهار هنرمند دیگر ایرانى نیز در آن حضور دارند و رویدادى که چهار بار دیگر با حضور نقاشان ایرانى در همان سال‌ها تکرار می‌شود و در سال ۱۳۸۲ انکار. این موضوع را من همان وقت (سال ۸۲) با نوشتن یادداشتى یادآورى کردم که نمی‌دانم چرا همچنان مطبوعات اصرار داشتند که ایران براى اولین بار در بى ینال جهانى ونیز شرکت می‌کند!
برگزارى یک نمایشگاه در گالرى «وانتاجو» رم در سال ،۱۳۳۶ شرکت در نمایشگاه هنرهاى فیگوراتیو در شهر فروزینونه (ایتالیا) و دریافت مدال طلاى این نمایشگاه، دریافت بورس تحصیلى در پى راه‌یابی به نمایشگاه «نقاشان آسیایى در رم» در سال ۱۳۳۷ و شرکت در نخستین بى ینال نقاشى تهران در همان سال از دیگر فرازهاى زندگى منصوره در دهه سى به حساب می‌آید. ناگفته نماند که یکى از آثار ارسالى نقاش به بى ینال اول تهران به‌عنوان اثر ممتاز شناخته می‌شود. اما مهم‌ترین رویدادى که در آن سال‌ها اتفاق می‌افتد و هنرمند زیاد از آن یاد می‌کند، ملاقات با «لئونلوونتورى» هنرشناس و منتقد برجسته ایتالیایى است. زمانى که ونتورى سن بالایى داشته و به‌عنوان یک مرجع هنرى در آن کشور از اعتبار و احترام بالایى برخوردار بوده است. منتقد ایتالیایى نقاشی‌های منصوره را یادآور مینیاتورهاى ایرانى می‌داند و او را تشویق می‌کند که با بهره‌گیری از ظرفیت‌های خط ایرانى به نقاشى انتزاعى بپردازد. بدین ترتیب پنج سال زندگى هنرمند در ایتالیا پایه و مایه‌ای می‌شود براى حدود پنجاه سال آفرینش او و براى اینکه بالاخره روزى از او به‌عنوان یکى از پیشگامان هنر مدرن و معاصر ایران در موزه هنرهاى معاصر تهران نمایشگاهى برپا شود. نمایشگاهى که ماجراهاى زیادى با خود به همراه دارد. نمایشگاهى که قرار بود یکى دو سال پیش برگزار شود و در آن منصوره حسینى، بهجت صدر و ایران درودى توأمان شرکت داشته باشند. بنا به دلایلى انگار درودى از این فهرست حذف می‌شود تا نمایشگاه مشترکى از حسینى و صدر برگزار شود. منصوره به این داستان و به این دلایل اشاره‌ای نمی‌کند و من هم زیاد اصرار نمی‌کنم و به همان چیزهایى که شنیده‌ام و می‌دانم قناعت می‌کنم. در این نمایشگاه و در این بزرگداشت آثارى از نقاشى ارائه می‌شود که نسل‌های جدید یا ندیده‌اند و یا نقاش را با آن‌ها نمی‌شناسند. مثلاً آن کارهایى که چند دهه قبل در گالرى «بورگز» به نمایش درآمده بود و حدود ۳۰ سال توى جعبه نگهدارى می‌شد. آثارى که دیدن آن‌ها بعد از این همه‌سال براى خود هنرمند نیز حادثه‌ای به حساب می‌آید و خاطره‌هایی را زنده می‌کند. این را از لبخند رضایتى که روى لب‌های او نقش می‌بندد، می‌توان به‌خوبی فهمید. نقاشى که تند و تند سیگار می‌کشد در ۷۸ سالگى و هنوز سرزنده و سرحال است و با طمأنینه و تأنى خاصى سخن می‌گوید. با قلم مویى که گاهى موهایش را به آن پیچیده است. پا که می‌شوم و از پنجره که به حیاط نگاه می‌کنم، آبى استخر را خالى از آب می‌بینم و از «وامپیر» (خون‌آشام) سگ درشت و سیاه توى حیاط خبرى نیست که براق شود و سکوت آن خانه بزرگ را بشکند. نگاهم برمی‌گردد به گل‌های لاله‌ای که توى یکى از تابلوها پچ‌پچ می‌کنند!

– این مقاله ابتدا در مجموعه «مهرگان» و در جشن‌نامه مشاهیر معاصر ایران به سفارش و دبیری محسن شهرنازدار تهیه و منتشر شده است. پروژه مهرگان که در موسسه فرهنگی- مطبوعاتی ایران به انجام رسید؛ به معرفی نخبگان ایرانی متولد ۱۲۹۰ تا ۱۳۳۰ خورشیدی می‌پرداخت. بخشی از این پروژه سال ۱۳۸۳در قالب کتاب منتشر شده است.

– ویرایش نخست توسط انسان‌شناسی و فرهنگ: ۱۳۹۷
– آماده‌سازی متن: فائزه حجاری زاده
-این نوشته خُرد است و امکان گسترش دارد.برای تکمیل و یا تصحیح اطلاعات نوشته شده، به آدرس زیر ایمیل بزنید:
elitebiography@gmail.com