انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

درباره مصطفی اسکویی

وسیع باش و تنها!

در کوچه بن‌بست هواپیمایى خیابان ویلا، با تابلوى زرد، «آکادمى آموزش و پژوهش علوم نمایشى آناهیتا» معلوم است، با همان طرح همیشگى خورشید خانم. در انتهاى این کوچه، پشت در خاکسترى، مردى زندگى می‌کند که در بسیارى از نمایش‌های مرحوم «نوشین» بازى کرده است. مردى هشتادویک‌ساله، متعلق به نسلى که بسیارى از آن‌ها، امروز به خاطرات پیوسته‌اند…..

۱۳۰۲ : تولد در تهران
۱۳۱۹ : ورود به هنرستان هنرپیشگى
۲۷ ـ ۱۳۲۲ : بازى در بیش از بیست نمایش در تئاترهای «هنر» ، «فرهنگ» و «فردوسى» تهران
۱۳۲۸ : ورود به «کنسرواتوار هنرهاى دراماتیک پاریس» در رشته بازیگرى
۱۳۲۹ : ورود به «انستیتو دولتى هنرهاى تئاترى مسکو» در رشته کارگردانى و کارآموز رشته سینما« مسفیلم»
۱۳۳۰ : ادامه تحصیل در مقطع فوق‌لیسانس در «آکادمى دولتى هنرهاى نمایشى مسکو»
۱۳۳۵ : مؤسس و استاد«استودیو سینما و تئاتر ملى ایران» در مونیخ
۱۳۳۷ : بنیان‌گذاری «هنرکده آزاد سینما و تئاتر آناهیتا» در تهران
۴۹ ـ ۱۳۳۷ : بازیگر و کارگردان بیش از ۲۵ نمایش در «تئاتر آناهیتا»
۱۳۵۸ : انتشار کتاب «۳۵ سال تئاتر مبارز»
۱۳۵۹ : بازیگر و کارگردان نمایش «قیام در ها.ئى.تى» در تالار رودکى
۱۳۶۰: بازیگر و کارگردان نمایش «حجه الحق » به مناسبت هزاره جهانى ابن‌سینا در «تالار موزه آزادى»
۱۳۶۴ : انتشار کتاب «تئاتر علمى ـ سیستم استانیسلاوسکى»
۱۳۷۰ : انتشار کتاب «پژوهشى در تاریخ تئاتر ایران» و ادامه تحصیل در مقطع دکتراى علوم هنر و زیبایی‌شناسی
۱۳۷۸ : انتشار کتاب «سیرى در تاریخ تئاتر ایران»

اسکویی در سال ۱۳۴۶ دست به ساختن فیلمی به نام زن خون‌آشام زد که موفقیت چندانی کسب نکرد. فیلم‌نامهٔ این فیلم را خود اسکویی نوشته بود و تهیه‌کنندگی آن را نیز خودش بر عهده داشت.

در کوچه بن‌بست هواپیمایى خیابان ویلا، با تابلوى زرد، «آکادمى آموزش و پژوهش علوم نمایشى آناهیتا» معلوم است، با همان طرح همیشگى خورشید خانم. در انتهاى این کوچه، پشت در خاکسترى، مردى زندگى می‌کند که در بسیارى از نمایش‌های مرحوم «نوشین» بازى کرده است. مردى هشتادویک‌ساله، متعلق به نسلى که بسیارى از آن‌ها، امروز به خاطرات پیوسته‌اند. «مصطفى اسکویى» با موهایی همه سپید و اندامى لاغر و تکیده پیش می‌رود و با عصاى چوبی‌اش راه خانه را نشان می‌دهد. براى رسیدن به خانه از حیاطى می‌گذریم، که شاخه‌های درخت انگورش به‌سوی ایوان یله شده. کف حیاط با تخته‌سنگ‌های سفید پوشیده شده و از لابه‌لای سنگ‌ها، علف‌های پریشانى سرکشیده اند. رنگ آبى حوض، در حسرت آب، سبز می‌زند و با پارچه‌ای کهنه، دخترک سنگى ایستاده در میانه حوض را پوشانده‌اند.

در گرماى غروب مردادماه، چراغ‌های خانه خاموش است. فرش‌های حال و پذیرایى جمع شده و صندلی‌هایی به‌ردیف پشت سر هم در گوشه دیگر چیده شده است. این ردیف صندلی‌ها، با سه پروژکتورى که به دیوار پشت سر آویخته شده، به فضاى روبه‌رو، معناى دیگرى می‌دهد. شاید چیزى به نام «صحنه». این سوتر، پشت نازکى پرده‌های تور، میزى با چهار صندلى قرار دارد. از همان صندلی‌های مرسوم کافه نادرى، صندلی‌های دوران جوانى خودش! آن دیروزها، آن‌ها فقط به کافه فردوسى می‌رفتند. اینجا هم از پشت لایه‌های محو پرده‌های تور، حیاط دیده می‌شود و شاخه‌های درختان و دختر سنگى میانه حوض و گربه‌ای با موهاى سبز و خاکسترى که با رخوت بسیار، در ایوان خوابیده است…

چراغ‌ها روشن می‌شود و در این نور زرد تابلوها و عکس‌های قدیمى جان می‌گیرند.

«استانیسلاوسکى»، «نوشین»، «سید علی‌خان نصر»، «میرزا آقا تبریزى»، «فتحعلى آخوندزاده» و … این‌ها همه پشت سر من صف ‌کشیده‌اند و اسکویى بر صندلی مقابل می‌نشیند. رو به همه آن‌ها و پشت سرش «سودابه اسکویى» ـ دخترش ـ با دو گیس بافته، دست انداخته بر بازوى پدر راه می‌رود. انگار در یکى از تمرین‌های «رستم و سهراب» است و پوستر نمایش‌های «ابوعلى سینا»، «انقلاب در هائیتى» و … و تکه چوبى که روى آن نوشته؛«وسیع باش و تنها، سربه‌زیر و سخت.»
می‌گوید: خیلى زود خودش را شناخته، در دو سال و نیمگى و شاید زودتر.

«چشم که باز کردم، خودم را در یک خانواده بقال ورشکسته یافتم اما وقتى از اروپا آمدم تازه متوجه شدم که من، نوه پسرى حاجى گل محمد جان معروف هستم. تنها کسى که در ایران براى خارجی‌ها معتبر بود. این حاجى گل محمد جان، در تبریز زندگى می‌کرد. وقتى حکومت قاجار به تهران آمد، ناصرالدین‌شاه به امیرکبیر گفت: اگر حاجى گل محمد جان به تهران بیاید، می‌شود سلطنت کرد والا نه! و حاجى گل محمد جان به تهران آمد که مسجد ترک‌ها و … را ساختند اما من بچه بقال، بعدازاینکه دکتر شدم فهمیدم گذشته‌ام چه بوده است.

برایم جالب است که اولین فیلم سینمایى که اسکویى دیدنش را تجربه کرده، «دختر لر» است و نسل ما به بازى «فاطمه معتمدآریا» در ساختن تکه‌هایی از آن در «ناصرالدین‌شاه ،آکتور سینما» لبخند زده است و همان شب که خانه می‌آید، چیزى شبیه به سناریو را در همان حال و هوا می‌نویسد. ابتدا خیال می‌کرد، همه آن‌ها واقعى است. بدل‌کاری‌ها را یاد می‌گرفت. زندگى می‌کرد و از سوى دیگر، همه آن رفتارها را در بازى فوتبال پیاده می‌کرد. آن‌قدر که «مصطفى اسکویى» در نوجوانى یکى از گلرهاى مشهور تهران به شمار می‌آمد و در همان دوران دبیرستان بود که به هنرستان هنرپیشگى رفت.

در سال،۱۳۱۹ وارد هنرستان هنرپیشگى تهران شد و از همان زمان به‌عنوان بازیگر علاقه‌مند و تمام‌وقت به قول خودش؛ «در محیط تئاترى پایتخت زیسته» و نخستین گام‌ها را با شرکت در نمایش «محمدعل بیگ» و «کلوپ جانیان » برداشته است. سپس به دعوت «ابوالقاسم جنتى » همشاگردى ارشد هنرستان، نقش «کاکلى » را در نمایش «په پو» ایفا کرده و با اقدام به اجراى نمایش ملى به نام «عبرت مردم» در تالار سپه طعم زیان‌های مالى را چشیده و در یک سفر نمایشى به شهرهاى اراک و همدان به همراه «ابوالقاسم جنتى عطایى » از لذت بازى در صحنه برخوردار گشته و با خرید سهمى در «شرکت هنر»، شبانه‌روز غرق در کارهاى نمایشى شد. همه این‌ها را «مصطفى اسکویى» در فصل «براى آغازگر جوان» کتاب «سیرى در تاریخ تئاتر ایران» آورده است.

اسکویى در سن ۲۰سالگى، کم سن ترین، سهامدار «شرکت هنر » بود که با تمام وجود همه اوقاتش را در تماشاخانه سر می‌کرد و در خدمت تمام فعالیت‌های جنبى هم بود. در آن زمان، اصلاً کمیت نقش برایش اهمیتى نداشت. کما اینکه در نمایش «چهل دزد بغداد» نوشته «پرویز خطیبى»، عابرى در کوه و دزدى در غار بود. اسکویى می‌نویسد: «حضور تمام‌وقت وى در تماشاخانه و انجام آرایش و پوشش، خیلى پیش از آغاز نمایش، به معیت یکى دو نفر شیفته دیگر همانند خود، سوژه تمسخر و استهزا براى بازیگران غره و نقش‌های بزرگ بود که تنها چند دقیقه قبل از آغاز نمایش، پس از جابه‌جا کردن مهمان‌ها و خودنمایى در تالار به اتاق گریم می‌رفتند. در آن زمان کمتر امکان داشت، نمایشى در رأس ساعت مقرر، آغاز شود. شروع نمایش بستگى کامل داشت به زمانى که هنرپیشگان بزرگ، خود را با شتاب آماده می‌ساختند.» حضور دائم در تئاتر باعث آشنایى اسکویى با همه نقش‌ها می‌شد و گاهى در خلوت دوستانه، نقش هنرپیشگان تراز اول را براى یکدیگر بازى می‌کردند و درواقع تقلید بازیگران اصلى را می‌کردند. در نمایش «چهل دزد بغداد» هم نقش موردعلاقه اسکویى، ابوالحسن، رئیس دزدها بود. در همان دوران، هیئت‌مدیره شرکت سهامى هنر در یک درگیرى اجلاس عمومى، مورد بازخواست قرار گرفت و بازیگر نقش ابوالحسن، پس از اتمام جلسه، تهدید می‌کند که دیگر از فردا به صحنه نمی‌رود. اصرار اعضاى هیئت‌مدیره و «فضل‌الله بایگان » که کارگردانى نمایش و بازیگر نقش «علی‌بابا» بود تا ساعت ۴ بعدازظهر روز بعد، بی‌نتیجه ماند و همه به فکر تعطیلى اجرا بودند که به گوش هیئت‌مدیره و بایگان می‌رسد که «اسکویى » رل ابوالحسن را حفظ است. به‌این‌ترتیب اسکویى به دفتر مدیریت احضار می‌شود و «بایگان » با مناسبات تازه‌ای با او وارد گفت‌وگو می‌شود.

ـ می‌گویند تو رل ابوالحسن را حفظى؟
ـ بله! می‌خواهید صحنه اول ورود به غار را بازى کنم.
ـ همان صحنه اول ورود به غار را بگیر!
و اسکویى بی‌درنگ، اخم کرده، ابرویى بالا می‌کشد و به مدد تخیل، در پیشاپیش دسته دزدان، قرار گرفته، با ریتمى کند وارد غار شده و با صدایى غیرمنتظره ولى مطمئن، از دزدان خیالى، سراغ اموال غارت شده را می‌گیرد. پس از سکوتى، به معناى شنیدن پاسخ، دستور مستقیم اموال را می‌دهد. و بایگان به سخن درمی‌آید که «بسیار خوب، بس است. درهرصورت شما برو، پیس را باز هم بخوان، اگر بازیگرش نیامد، امشب را بازى کن.»

و اسکویى، مثل گلوله و با یک دنیا خودش را به پشت‌صحنه می‌رساند. لباس‌هایش را عوض می‌کند. گریم را غلیظ‌تر، سبیل‌ها را کلفت‌تر و ابروها را خشن‌تر می‌کند. دیگر تماشاخانه، بازیگر نقش‌های خشن و پرقدرت خود را یافته بود. نقش‌های «عزیز مصر» در «یوسف و زلیخا»، «دژخیم در صاعقه»، «کوه شیطان»، «شب‌های دجله»، «وامق و عذرا»، «براى شرف» و…
تا شبى که مرحوم «عبدالحسین نوشین» براى همراهى همسرش از تماشاخانه هنر به خانه، در پشت‌صحنه حضور یافت. نمایشى به زبان ارمنى روى صحنه اجرا می‌شد که «لرتا» بازیگر آن بود. همان‌جا بود که «لرتا» از علاقه اسکویى به تئاتر گفت و مرحوم «نوشین» این جوان علاقه‌مند را به تئاتر در دست تأسیس «فرهنگ» دعوت کرد و این آغاز همکارى اسکویى با نوشین بود که از سال۱۳۲۳ تا ۱۳۲۸ ادامه داشت. میان هنرپیشگان مخالف رژیم و نظام حاکم، مهم‌ترین گروه به «توده‌ای‌ها» شهرت یافته بودند. این دسته عمدتاً شامل کسانى بود که با نوشین کار می‌کردند. رضا رخشانى، یکى از هنرجویان دوره سوم هنرستان هنرپیشگى که سابقه آشنایى با تنى چند از کسبه لاله‌زار را داشت، موافقت آن‌ها را براى تبدیل بخشى از انبارهاى کالاى طبقه فوقانى، مغازه‌های خیابان لاله‌زار به تالار نمایش گرفت و نوشین را به اداره آن با نام «تئاتر فرهنگ» دعوت کرد.

و نمایش «ولپن» برنامه افتتاحیه تئاتر فرهنگ بود که تأثیر عظیمى در جو آن روزى تهران گذاشت و وظیفه اسکویى در نمایش نخست، سوفلورى بود، کارى که بسیار موردنیاز بازیگران آن دوره محسوب می‌شد. پس از آن نمایش‌های مردم و میرزاکمال الدین اجرا شد که هر یک آداپتاسیونى از نمایشنامه‌های«توپاز» و «تارتوف» بود.
و سپس نوشین، تمرین نمایش «تاجر ونیزى» شکسپیر را شروع کرد. در این کار هم اسکویى سوفلور بود. کارى که «نوشین» آن را «نجات‌دهنده» می‌نامید.اما در نیمه‌های نمایش باز هم درگیرى پیش آمد و «جعفرى» ، بازیگر نقش لورنزو، از کار کناره‌گیری کرد و به‌این‌ترتیب این نقش به «اسکویى» محول شد و این شروع بازیگرى «اسکویى» در نمایش‌های «نوشین» بود. «روسپى بزرگوار» نوشته ژان پل سارتر، «سه دزد» ، «مستنطق» نوشته جیمز پریستلى و ترجمه بزرگ علوى، «ولپن» نوشته بن جانسون و…

اما با تیراندازى به شاه در ۱۵ بهمن ۱۳۲۸ و بازداشت توده‌ای‌ها، «نوشین» و «خیرخواه» نیز در زمره بازداشتی‌ها قرار گرفتند.
پس از تجزیه گروه نوشین، مصطفى اسکویى، راهى مستقل در پیش گرفت و گفت‌وگوهایی براى اجازه «سینما اطلس» که سودى براى شرکاى آن نداشت را با هیئت‌مدیره آن باز کرد.

ولى براثر رویارویى با وضع خاص سیاسى و توقف کار فردوسى و مسئله تحصیل، تصمیم به خروج از کشور را گرفت. در نوروز سال ۱۳۲۹ ، اتحادیه دانشجویان ضد رژیم مقیم خارج، سازماندهى برنامه جشن نوروز را به عهده گرفت. این برنامه توسط دانشجویان ازجمله، فاخره صبا، منیژه وکیلى و مصطفى اسکویى شکل گرفت و اجراى نمایش «پرومته در زنجیر» اثر اشیل، شور و هیجان بی‌نظیر تماشاگران را که نمادى از مخالفت با شاه بود را در پى داشت. اما اسکویى در سال‌های ۳۰ـ۱۳۲۹ ، پذیرش‌نامه تحصیلى مسکو را بر پاریس ترجیح داد و با نیمه کار گذاردن کنسرواتوار هنر دراماتیک پاریس، مشغول تحصیل در «گى تیس» شد. وى پس از دفاع از رساله تحصیلى، نمایش «شب بحرانى» نوشته لوتوسکى، نویسنده لهستانى به صحنه تئاتر درام روسیه ـ آستراخان ـ در ردیف هنرمندان یک کلاس بین‌المللی تئاتر به رهبرى «یورى زاوادسکى» و اتمام دوره عملى استودیو مسفیلم به رهبرى«وینوگراداف» ، مسکو را به قصد ایران ، از طریق ژنو، ترک گفت.

البته در دوره‌ای هم به کمک برادرش، اقدام به تأسیس استودیو سینما ـ تئاتر ملى ایران در شهر مونیخ کرد. ارسال فیلم دوبله به فارسى «ماراده» ـ نخستین فیلم سنکرون دوبله به فارسى آن زمان، محصول تلاش‌های جوانان آن کلاس، ازجمله فروغ فرخزاد و عباس مغفوریان بود.
اسکویى پس از بازگشت به ایران در غروب روز ۲۵ اسفندماه سال ۱۳۳۷ ، تئاتر آناهیتا را با همراهى پنجاه نفر هنرجو و دو کارگردان تأسیس کرد. وى در دوره‌ای که همه تصور می‌کردند توفیق تئاتر، تنها درصحنه تالارهاى خیابان لاله‌زار، امکان‌پذیر است مکان سینماى ورشکسته‌ای در خارج از محدوده شهر آن روز ـ مکان فعلى سینما گلدیس ـ را به‌عنوان هنرکده نقش پیشگى و تئاتر آناهیتا، تهیه و براى آموزش و اجرای برنامه، انتخاب کرد. و نمایش «اتللو» در پنج پرده اولین کارى بود که در تئاتر آناهیتا به روى صحنه آمد. و پس از آن «هیاهوى بسیار براى هیچ » اثر شکسپیر به کارگردانى: مصطفى اسکویى ، «خانه عروسک» اثر ایبسن به کارگردانى مهین طالقانى«اسکویى» ، «طبقه ششم» اثر آلفرد ژارى به کارگردانى مصطفى اسکویى و…

– این مقاله ابتدا در مجموعه «مهرگان» و در جشن‌نامه مشاهیر معاصر ایران به سفارش و دبیری محسن شهرنازدار تهیه و منتشر شده است. پروژه مهرگان که در موسسه فرهنگی- مطبوعاتی ایران به انجام رسید؛ به معرفی نخبگان ایرانی متولد ۱۲۹۰ تا ۱۳۳۰ خورشیدی می‌پرداخت. بخشی از این پروژه سال ۱۳۸۳در قالب کتاب منتشر شده است.

– ویرایش نخست توسط انسان‌شناسی و فرهنگ: ۱۳۹۷

– آماده‌سازی متن: فائزه حجاری زاده

-این نوشته خُرد است و امکان گسترش دارد.برای تکمیل و یا تصحیح اطلاعات نوشته شده، به آدرس زیر ایمیل بزنید:

elitebiography@gmail.com