انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

درباره مسعود عربشاهى: شنیدن رنگ ،دیدن صوت وسکوت!

محمد شمخانی

بلند قامت است و ایستاده. دستانش از کار و کار و آفرینش خبر مى دهد و بیش از هر چیزى سکوت مى کند. پشت این سکوت ـ خوب اگر بشنویم ـ صداى سالها تجربه و تلاش خوابیده است. بیش از هر چیزى به زمان و گذشت آن فکر مى کند. به «مرگ» و به میرایى که نامیرایى را معنا مى کند…

مسعود عربشاهى نقاش و مجسمه ساز متولد ۱۹ شهریور ۱۳۲۴

شرکت در کلاس‌های آزاد نقاشی «محمود اولیا» (۱۳۲۸ ـ۱۳۳۵)

تحصیل در «هنرستان تجسمی پسران تهران» و تاثیر از آموزش های برخی استادان همچون «شکوه ریاضی» (۱۳۳۵ ـ ۱۳۳۷)

کار در اداره‌ی فرهنگ و هنر به عنوان گرافیست( ۱۳۳۷-۱۳۳۹)

نخستین نمایشگاه آثار در انجمن فرهنگى ایران و هنر ۱۳۴۱

فارغ التحصیل دانشکده هنرهاى تزئینى در مقطع فوق لیسانس ۱۳۴۶

استخدام در «سازمان شهرسازی وزارت کشور» به مدت ۲ سال و سفر به همدان و به طراحی و نقشه‌کشی از پلان بناهای تاریخی

دریافت جایزه اول نمایشگاه بین المللى مناکو ـ فرانسه و نمایشگاه روز مادر ۱۳۵۳

جایزه‌ی اول در مسابقه‌ی مجسمه‌سازی برای یکی از پارک‌های جنوب تهران ۱۳۵۳

همکارى در تأسیس «گروه آزاد نقاشان و مجسمه سازان » همراه با مارکو گریگوریان، مسعود عربشاهی، غلامحسین نامی، مرتضی ممیز، فرامرز پیلارام، سیراک ملکوتیان و عبدالرضا دریابیگی ۱۳۵۳

اجرای نقش‌برجسته‌ های متعدد در فضاهای داخلی و خارجی از جمله سالن کنفرانس شیر و خورشید (سابق) در میدان ارگ تهران ، سر در ساختمان «اتاق صنایع و معادن» در خیابان طالقانی (۱۳۴۹)، دیوارهای ساختمان مرکز مدیریت صنعتی (۱۳۵۱)، تالار همایش و دیوارهای ورودی ساختمان گروه صنعتی بهشهر (۱۳۵۳)، تالار ورودی ساختمان وزارت کشاورزی(۱۳۵۴) و …

چاپ کتاب « اوستا از دیدگاه هنر نو» ۱۳۵۷

چاپ کتاب RELIEF IN ARCHITECTURE (نقش‌برجسته در معماری) به زبان انگلیسی ۱۳۵۹

مهاجرت به فرانسه (۱۳۶۱ ـ ۱۳۶۳) و سپس عزیمت به آمریکا ( ۱۳۶۳-۱۳۷۱)

سفارش های تازه نقش‌برجسته‌ در ایران همچون نقش‌برجسته‌ی بتنی در بزرگراه مدرس که البته بعدها دزدیده شد! (۱۳۷۴)، تالار همایش ساختمان آزمایشگاه خاک ۱۳۷۵، طراحی نقش‌برجسته بر روی درهای ورودی تالار اجلاس سران کشورهای اسلامی (۱۳۷۷)، نقش‌برجسته نمای بیرونی ساختمان «کانون وکلای مرکز» در تهران ۱۳۸۰

برگزارى نمایشگاه پیشگامان هنر نوگراى ایران ( مرورى بر آثار مسعود عربشاهى) در موزه هنرهاى معاصر تهران ۱۳۸۰

شرکت در ده ها نمایشگاه شخصى و گروهى و بى ینال هاى داخلى و خارجى شامل ۱۹ نمایشگاه انفرادی در ایران، آمریکا، فرانسه

و ۴۰ نمایشگاه گروهی در ایران، آمریکا، فرانسه، سوییس، تونس، ایتالیا، مغرب، انگلستان

نمایشگاه‌های انفرادی:

هند ۱۳۴۴ هنری مرکز، ایران — تهران

۱۳۴۵، دانشگاه تهران ، ایران — تهران

۱۳۴۵ دوسالانه، فرانسه — پاریس

۱۳۴۶گالری انقلاب ، فرانسه — پاریس

۱۳۴۶ موزه هنر مقدس، فرانسه — پاریس

۱۳۴۷موبایل نمایشگاه هنر معاصر ایران — ایالات متحده آمریکا

۱۳۴۹ هنر مدرن در ایران : یک فیلمساز، ایران ، آمریکا ، جامعه، ایران — تهران

۱۳۵۰ گالری نگار، ایران — تهران

۱۳۵۲ بزرگ Palais، فرانسه — پاریس

۱۳۵۲ گالری Guiot، فرانسه — پاریس

۱۳۵۲ نمایشگاه بین المللی، مونت کارلو، فرانسه — موناکو

۱۳۵۳ نمایشگاه بین المللی هنر ، ایران — تهران

۱۳۵۴ آبی ، تخت جمشید گالری عکس، ایران — تهران

۱۳۵۴ جلد و محیط زیست، ایران ، جامعه امریکا، ایران — تهران

– نمایشگاه‌های گروهی:

۱۳۹۰ نمایشگاه آرت فیر _دبی

۱۳۸۳ نمایشگاه هنرمندان معاصر _نگارخانه صبا تهران

۱۳۸۳ پیشگامان هنر معاصر ایران _ موزه ی هنرهای معاصر تهران

۱۳۸۲ نگاه هنر معنوی _موزه ی هنرهای معاصر _تهران

۱۳۸۰ نمایشگاه گروهی barbican center _لندن

۱۳۸۰ نمایشگاه گروهی _مرکز بین المللی مریدین واشنگتن

۱۳۷۹ صد سال نقاشی معاصر ایران _موزه ی هنر های معاصر

۱۳۷۹ نمایشگاه گروهی _رباط کشور مغرب

۱۳۷۹ نمایشگاه گروهی _ایتالیا

۱۳۷۸ نمایشگاه گروهی _تونس

۱۳۷۱ art deca _لس انجلس

۱۳۷۰ art expo_لس انجلس

۱۳۶۹ international gallery _لس آنجلس

۱۳۶۶ art expo _لس آنجلس

۱۳۶۵ art expo_ لس انجلس

۱۳۶۳ art festival _پاریس

۱۳۵۷ نمایشگاه بین المللی _بازل سوئیس

۱۳۵۶ نمایشگاه گروهی _تهران موزه ی هنر های معاصر

۱۳۵۶ نمایشگاه گروهی _ کرمان موزه هنر های معاصر

۱۳۵۶ نمایشگاه بین المللی wash art_ واشنگتن آمریکا

۱۳۵۵ نمایشگاه گرهی گنج و گستره _تهران

۱۳۵۵ نمایشگاه بین المللی _بازل سوئیس

۱۳۵۴ پنجاه سال هنر ایران _گالری انجمن ایران و آمریکا تهران

۱۳۵۴ نمایشگاه گروهی گنج و گستره _گالری انجمن ایران و آمریکا

۱۳۵۴ نمایشگاه گروه آبی _گالری تخت جمشید تهران

۱۳۵۳ نمایشگاه بین المللی _تهران

۱۳۵۲نمایشگاه جهانی _موناکوی فرانسه

۱۳۵۲ نمایشگاه گروهی _ گالری guilot پاریس

۱۳۵۲ نمایشگاه گراند پاله _پاریس

۱۳۴۷ نمایشگاه نقاشان معاصر در امریکا

۱۳۴۶ بینال پنجم _تهران

۱۳۴۶ موزه ی هنر های مدرن _پاریس

۱۳۴۴ نمایشگاه نقش برجسته _دانشگاه تهران

۱۳۴۴ بینال پاریس _پاریس

۱۳۴۲ بینال چهارم _تهران

۱۳۴۱ بینال سوم _تهران

بلند قامت است و ایستاده. دستانش از کار و کار و آفرینش خبر مى دهد و بیش از هر چیزى سکوت مى کند. پشت این سکوت ـ خوب اگر بشنویم ـ صداى سالها تجربه و تلاش خوابیده است. بیش از هر چیزى به زمان و گذشت آن فکر مى کند. به «مرگ» و به میرایى که نامیرایى را معنا مى کند. این معنا را از سرچشمه هاى آن یافته است. نه از تاریخ، که از وراى آن. از اسطوره ها شاید. به این واژه (اسطوره) حالا تاحدودى حساسیت پیدا کرده است. حیرت مى کند از اینکه چرا «همه» آثار او را و «همه» آثار او را به این واژه نسبت مى دهند. درست مثل «سقاخانه» که سال ها کوشیده آن را از زندگینامه اش حذف کند و بارها هم ـ اینجا و آنجا ـ به این موضوع اشاره کرده است. مى گوید: «نمى دانم چرا هنوز یک عده اى مى خواهند مرا به آن جریان (سقاخانه) نسبت بدهند و به محدودیت هاى آن محدود کنند.» و بعد کمى مکث و باز: «این نسبت یعنى من ۴۰ سال پژوهش نکرده ام». او براى جدا کردن حساب خود از جمع «سقاخانه» گریزى مى زند به گذشته و اشاره اى مى کند گذرا به نتیجه پژوهش هایش در فرهنگ و هنر باستانى و به ویژه ایران و بین النهرین. چیزى که آبنوشکان همیشه و همواره هنرش بوده اند و پشتوانه محکمى براى شناخت امروزى و شناخت امروزش. پرده را که کنار مى زند عربشاهى، نور تختى مى خوابد توى اتاق و زمینگیر مى شود. مى خورد به اشیاى کهنه و تازه اى که اطرافش را گرفته است. از میان آن همه شىء کهنه و نو، او به دنیاى ملموس و مخصوص به خودش اعتقاد دارد که انگار نادیدنى است. با «مدرنیسم» نه غریبه است و نه از آن گریزان. اما به خیلى از مظاهر مصرفى و مشکوک «مدرنیته» ـ از تلویزیون گرفته تا … ـ وقعى نمى گذارد و چون نه مى خواهد و نه مى تواند ـ انگار ـ که به آنها بپردازد. از این میان یک رادیوى موج دار و یک ضبط صوت کوچک و دو کاسته را براى وقتهاى آزادش برگزیده است. رادیو براى آنکه خبرها را بشنود و ضبط صوت براى شنیدن رنگ و دیدن صوت. بیشتر انگار در جست وجوى چیزى است که گم کرده است. آن را میان آن «خرد» فراموش شده اى مى جوید که حالا ـ به نظرش ـ نایاب است. وقتى از گذشته ـ از گذشته اى که حالا جزو ناخودآگاه قومى اوست ـ حرف مى زند، چهره اش با حیرت همراه مى شود. پر مى شود از چین و چروک هایى که از زمان بر چهره دارد: بذل توجه به فضاى فرهنگى باستان، مطالعه مستقیم و مستمر روى دست یافته هاى آن و به وجود آوردن فضایى امروزى که این هم در آن شکل بگیرد و به جریان بیفتد و تأثیر بگذارد ـ با ظهور و بروز ناخود آگاهش که رفته رفته عین خودآگاهى مى شود ـ مقدمه خلق آثارى است که عربشاهى با بیش از چهار دهه پژوهش و تجربه مستقیم پشت سرگذاشته است و این همان کسى است که با آن صورت آفتاب خورده و دست هاى زمخت و نگاه هاى دقیق، هى سکوت مى کند. مى پرسم: «ازاین همه سکوت خسته نمى شوید؟» پاسخ مى دهد: «سکوت جزو بهترین کارهاست. باعث مى شود انسان صداى درونش را خوب گوش کند و خیلى واضح بشنود.» اینجا کارى به اعتقادش ندارم، ولى حرف هایش سر ریز از همان منطق و حکمت گذشته است. کسى که روح زمانه و زندگى مدرن را نیز خوب لمس کرده است. معمولاً چیزى نمى گوید، اما وقتى تصمیم مى گیرد به گفت وگو، نقبى مى زند به حکایت هاى قدیمى و بى آنکه بخواهد ما جرا را پیچیده کند، از همان ها روایت مى کند و بعد مصداق آن را به دقیقه اکنون مى بیند و بازگو مى کند. به مخاطبش اجازه مى دهد که راحت حرفش را بزند ولى نه آنکه توى حرف هایش بپرد و ادعا کند که از او بیشتر مى داند و بیشتر تجربه کرده است. به عبارتى اهل تحمیل نیست و به خاطر بالابودن سنش، راه تجربه را نبسته است هنوز. این را بیش از هر چیزى بساط رنگ و قلم و کاغذ و بومى مى گوید که همیشه در دسترس دارد. چیزى که رد پاى آن را مى شود میان دو صندلى ماشینش هم پیدا کرد. پیش طرح هایى کاغذى که هم جزو پژوهش هاى مداوم او محسوب مى شود و هم بالاخره تبدیل به تابلو مى گردد.

عربشاهى، چنان که اغلب نقاش ها، در خانه اش زندگى نمى کند خانه او حالا تبدیل به یک موزه نقاشى شده است. موزه اى از تابلوهاى کوچک و بزرگش که از پشت در ورودى ساختمان دو طبقه آغاز مى شود و چشم را به همه سو مى کشاند. دیوارى نیست که از سنگینى تابلوهاى هنرمند در امان بوده باشد.

پاى دیوارها هم لایه لایه تابلو چیده شده است. هر چه هست اما، به نظر آن بالا اتفاق مى افتد. بالاخانه ( طبقه دوم) اى که پراز کتاب و تابلوست و پراز کارهاى به نمایش در نیامده اش. مثل همان نقاشى هاى پر تعدادى که براى شعرهاى مولانا ساخته و پرداخته و هنوز هیچ جا به نمایش نگذاشته است. تا آنجا که به یاد دارم، هیچ گاه از آن بالاخانه دست خالى بازنگشته است. هیچ وقت هم به خودم اجازه نداده ام که بپرسم آن بالا چه خبر است. حس مى کنم که همان «تاریکخانه» معروف «صادق هدایت» باشد. جایى که نقاش زانوهایش را بغل مى کند و به فکر فرو مى رود و بعد هم حتماً بلند مى شود و کتابى مى گیرد دستش براى خواندن و قلمى براى کشیدن و طرحى ( همیشه) براى افکندن. این است شاید راز تعدد تابلوهاى او که بزرگى موزه هنرهاى معاصر تهران هم به کوچکى اش در برابر این آفرینه ها و تنوع و تعداد آنها اعتراف کرد. منظورم بزرگداشتى است که سال ۱۳۸۰ براى عربشاهى در موزه هنرهاى معاصر برگزار شد. سکوت هنرمند را صداى زنگ تلفن دائم به هم مى ریزد و تا گوشى را بردارد و …، باز به تابلوها خیره مى شوم. مى خواهم آن خطوط بنیادى پنهان در زیر لایه هاى رنگ را در این تابلوهاى بزرگ اندازه پیدا کنم. کارهایى که توى اتاق پذیرایى هنرمند مى بینیم، بیشتر همان نقاشى هاى فضایى با خطوط و فضاهاى هندسى (ژئومتریک) است. یکى دو تا کار کوچک تر هم هست که بر مى گردد به دوره هاى آغازین آفرینش عربشاهى. یعنى به دهه ۱۳۴۰ که به تجربه و پژوهش روى هنر ایلام، سومر و آشور، هخامنشى، ساسانى و … پرداخته است. مفرغ لرستان یکى از جالب ترین پژوهش هاى این دوره است، با آن خطوط و نقش هاى شگفت آورى که در آن مى بیند و باز مى جوید. بازشناسى و بازآفرینى هاى او به گسترش کیفى و کمى در گنجینه ابهام آمیزى از هنر باستان مى انجامد. نقش مایه هاى نشسته بر این آثار، کمک گسترده اى به ذهنیت عربشاهى مى کند.

کوشش او نوعى عینیت بخشیدن به این نهادهاى حماسى در هنر امروز است. مهم ترین پژوهش ها و فعالیت هاى هنرمند را تا اواسط دهه ۵۰ مى توان در ۳ رده کلى تقسیم کرد: ۱ـ مجموعه طرح ها، نقاشیها، نقش برجسته ها و کنده کارى روى فلز (۱۳۴۷ ـ ۱۳۴۰) ۲ـ مجموعه مجسمه ها، نقاشى ها و طراحى ها (۱۳۵۵ ـ ۱۳۵۰). ۳ـ مجموعه آثارى از مواد و مصالحى چون طناب ها و حلقه هاى فلزى که به تابلوها بعد سومى مى بخشد و بعدها همین فاصله بین خطوط نخى و زمینه تبدیل به حجم و نقش برجسته هایى مى شود. از سال ۱۳۵۵ پا به مرحله اى مى گذارد که یکسر انتزاعى است و مجرد و بیرون از حیطه مشهود و تجربه هاى حضورى. تجربه هاى او حالا منزه از هرگونه تأثیرپذیرى مستقیم ادامه مى یابد و ترکیب بندى (کمپوزیسیون) سرآمد تلاش ها و تجربه هاى او مى شود. حدود یک سال و نیم در پاریس اقامت پیدا مى کند که از آن به شکل ویژه اى یاد مى کند. در همان سال (۱۳۶۲) است که در هنر مدرن غرب به شناخت بالا و والایى دست مى یابد، که پیامدش تحکیم پایه هاى نقاشى و پالایش زبان شخصى اوست. ۸ سال اقامت در آمریکا و این اقامت طولانى مدت زمینه تلاقى تجربه هاى شرقى او باشناختش از هنر غرب مى شود. دورى از وطن براى عربشاهى ـ آن طور که خودش مى گوید ـ یک فایده بزرگ داشته و آن غنابخشیدن به سکوت و انزوایى بوده که از ابتدا آگاهانه برگزیده است. در گستره همین تنهایى و سکوت هم هست که صدها تابلو و چندین نقش برجسته بزرگ و به یادماندنى خلق مى کند. وقتى کارش را در صفحه اول یک کتاب قطور و در کنار دیگر هنرمندان نقش برجسته ساز آمریکایى مى بینم، تازه متوجه مى شوم که در کنار چه کسى نشسته ام. یاد همین ساختمان کانون وکلاى تهران مى افتم که در مسابقه «معمار۸۲» و با حضور داوران خارجى اول شد و بیشتر به خاطر نماى خارجى و نقش برجسته باشکوه آن. و جالب اینکه نه معمار کانون وکلا ( مهندس هادى میرمیران) و نه هیچ یک از برگزارکنندگان مسابقه هیچ اشاره اى به خالق آن نماى نمونه و بى نظیر (عربشاهى) نکردند.

در زندگى هر هنرمند واقعى، سکوت بزرگترین نشانه است

مکالمه تلفن پایان یافته است. مى گوید: «نمى دانم در جواب جوان ها چه بگویم. با محبت خاصى مى خواهند با هم ملاقات داشته باشیم. کسى فکر نمى کند که من هنوز دارم پژوهش مى کنم و دنبال همان دردسرهاى همیشگى خودم هستم. هنر که بازنشستگى ندارد.» و بعد نمى دانم چطور مى شود که مثل همیشه به اتفاق هاى ریز و درشتى اشاره مى کند که حالا خیلى ها از آن غافلند. وقتى با آب و تاب از رفتن به انبارى و دیدن گربه هاى نوزاد حرف مى زند یا از آن گوشه فروریخته دیوار انبارى که پرنده ها در آن لانه کرده اند، به وجد مى آید و به وجد مى آورد آدم را. چشم هایش در این مورد برق مى زند. به کودکى اش باز مى گردد انگار به خاطرات زیادى که از مادر و پدر و مادر بزرگش دارد. به طبیعت و به درس هایى که از آن براى یک عمر زندگى آرام گرفته است. تک فرزند بوده، اما یادش نمى آید که خودش را براى کسى لوس کرده باشد. به مادرش که مى رسد، از جاکنده مى شود و نوار کاستى توى ضبط صوت مى گذارد. این کار را انگار با آداب و احترام خاصى انجام مى دهد. از او مى خواهم که بیاید و بنشیند و براى نوشتن این روایت گزارش گونه کمک ام کند. مى گوید: «آخر من حرفى براى گفتن ندارم.» اشاره به انبوهى کارهایش مى کنم و تحسین و تعجبم را ابراز مى دارم. باز چیزى نمى گوید. فقط توضیح مى دهد: «دغدغه من خیلى بزرگتر از آن چیزى است که نشان داده ام. مثلاً وقتى به مولانا فکر مى کنم، مى بینم این شعرهایى که گفته خیلى کوچکتر از آن چیزى بوده که حتماً در ذهن داشته است. این را مى شود از خلال شعرهاى این مرد بزرگ دریافت. از خالى آثارش.» عربشاهى همیشه اعتراف مى کند که کارش تنها گشودن دریچه اى کوچک به دریایى بزرگ و با عظمت بوده است. به گذشته پهناورى که هنوز آن طور که باید و شاید بازبینى نشده است. «خرد» و «بنیاد» از تکیه کلام هاى اصلى و همیشگى او هستند. یک غذاى «بنیادى» هم درست مى کند که فقط دوستان نزدیک او مى دانند که کار هیچ کس نیست! مى خواهم اجازه بدهد که به آن هم اشاره کنم که مى گوید: «بگذریم. بعدها اگر خواستى از مزه اش براى همه تعریف کن!» و مى خندد. حرف زدن با عربشاهى اصلاً سخت نیست. حرف زیاد دارد و فقط به موقع بیان مى کند. مصاحبه کردن را اما، زیاد دوست ندارد. همه را حواله مى کند به آثارش. مى گوید:

«این کارى است که من کرده ام. نه بیشتر و نه کمتر. این که خودم بیایم و درباره آن حرف بزنم، همه چیز را خراب مى کند. دوست ندارم جلوى آثارم بایستم و آن ها را پشت سر قایم کنم. معمولاً کسانى زیاد حرف مى زنند که کمتر کار مى کنند.

بعضى ها فقط مصاحبه مى کنند. درباره کدام کارشان، نمى دانم.» صداى ضبط صوت قطع شده و دود سیگار همه اتاق را پرکرده است. از پشت آن فضاى مه آلود، چند تابلو به چشم مى آید و مردى با موهاى سفید که نشسته است و چهره اى آرام دارد.

– این مقاله ابتدا در مجموعه «مهرگان» و در جشن نامه مشاهیر معاصر ایران ؛ به سفارش و دبیری محسن شهرنازدار تهیه و منتشر شده است. پروژه مهرگان که در دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی ، در موسسه فرهنگی- مطبوعاتی ایران به انجام رسید؛ به معرفی نخبگان ایرانی متولد ۱۲۹۰ تا ۱۳۳۰ خورشیدی می پرداخت. بخشی از این پروژه سال ۱۳۸۳در قالب کتاب منتشر شده است.

– این نوشته خُرد است و امکان گسترش دارد. برای تکمیل و یا تصحیح اطلاعات نوشته شده، به آدرس زیر ایمیل بزنید:

elitebiography@gmail.com

ویرایش نخست: ۱۳۹۳(در ویرایش نخست بیوگرافی، از مقاله ای در شماره ۲۷ دوهفته‌نامه هنرهای تجسمی تندیس نوشته حسن موریزی‌نژاد استفاده شده است.)