انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

درباره محمود مشرف آزاد تهرانى (م ـ آزاد)

در هاى وهوى باد

ساره دستاران:

از مدرنیته خیابان شریعتى و قلهک، در یکى از کوچه‌های خیابان دولت به خانه‌ای قدیمى می‌رسی و شاعرى به تنگ آمده از بازی‌های شعرى این روزگار، شاعرى که البته در زمان خود از نوآوران بوده است…………….

شاعر و مترجم

کتاب‌شناسی

دفترهاى شعر:

دیار شب ‎/ قصیده‌های بلند باد و دیدارها ‎/ آیینه‌ها تهى ست ‎/ بهارزایى آهو ‎/ با من طلوع کن ‎/ گزینه شعر مروارید ‎/ گل باغ آشنایى ‎/ باید عاشق شد و رفت ‎/

ترجمه :

شعرهایى از کارل سندبرگ (با کریمى حکاک) ‎/ بعل زبوب (خداوندگار مگس‌ها) از ویلیام گلدیک ‎/ سفرهاى شگفت‌آور اودیسه: بازنوشته :
تألیف: پرى شادخت شعر (زندگینامه و بررسى آثار فروغ فرخ‌زاد)
کودکان و نوجوانان:
سیمرغ و سى مرغ ‎/ عمو نوروز ‎/ طوقى ‎/ فیل و کوران ‎/ من کجا لالا کنم ‎/ مادرانه‌ها ‎/ این کوچول موچول ‎/ جم جمک برگ خزون ‎/ ضحاک و کاوه آهنگر ‎/ و …

شعرى از م. آزاد
من زارى سه تارى را شنیدم ‎/ از دورهاى دور ‎/ در هاى و هوى باد ‎/ من زارى سه تارى را در باد‎/ از کوچه‌های دور شنیدم ‎/ که می‌گریست ‎/ سروى میان باغ ‎/ بیدل کنار جوى ‎/ در هاى و هوى سبز گیاهان پیش‌خوان‌ها ‎/ از ریشه‌ها جدا ‎/ من زارى سه‌تاری را از کوه ‎/ و هاى هاى مردى را از دشت ‎/ می‌شنیدم که می‌خواندند ‎/ مرد و سه‌تار ‎/ گاهى، خدا خدایی ‎/ از هم‌دلی جدایى را می‌گرییدند ‎/ دیدم که پارسایى بر بام‌های سرد سحر ناله کرد و خواند ‎/ با زارى سه‌تار ‎/ در هاى و هوى باران دیدم که آب‌ها از چشمه‌ها تراویدند ‎/ و گیاهان دشت‌ها روییدند ‎/ با شور سه‌تار ‎/گل‌های سپید ‎/ در سایه بید ‎/ رقصیدند ‎/ آنگاه خموش دیدم ‎/ در آفتاب نگاه ‎/ سروى، مستى ست ‎/ بید، سازى‎/ و آن مست گیاه ‎/ تشنه نورى ست ‎/ و آن ساز خموش ‎/ چشمه آوازى…‎/

از مدرنیته خیابان شریعتى و قلهک، در یکى از کوچه‌های خیابان دولت به خانه‌ای قدیمى می‌رسی و شاعرى به تنگ آمده از بازی‌های شعرى این روزگار، شاعرى که البته در زمان خود از نوآوران بوده است.

شاهنامه فردوسى و کتاب‌هایی مربوط به آن روى میز باز است و تابلوهایى از حماسه ملى ایران بر دیوار. بقیه خانه را هم تابلوهاى نقاشى ازجمله تابلوى هانیبال الخاص از پدر شعر نو ـ نیما یوشیج ـ پر کرده، به اضافه تعدادى کارهاى دستى که ره‌آورد آن را از مسافرت‌هایش به دیگر کشورها ازجمله اسپانیا و ژاپن است.

محمود مشرف آزاد تهرانى (م.آزاد) شاعر هفتادویک‌ساله روزگارمان، فارغ‌التحصیل دانشکده ادبیات دانشگاه تهران است و در دوران تحصیلى شاگرد اساتیدى چون محمد معین، بدیع‌الزمان فروزان فر و پرویز ناتل خانلرى بوده که معتقد است دانشکده ادبیات به علت حضور چنین اساتیدى، در آن دوره بسیار سودمند و اثرگذار بوده است. عشق به شعر و موسیقى را از پدر دارد که شعر طولانى «سه تابلوى مریم» عشقى را از حفظ با آواز می‌خواند و شعرهاى انقلابى فرخى و عارف را هم. صداى خوش قمر و ظلى و تاج اصفهانى فضاى اتاق مهمان‌خانه‌شان را پر می‌کرد و عصرها براى پدر به شنیدن صفحه‌های گرامافون بوقى هیز مستر زوویس، خروس‌بازی، شعر سرایى و آوازخوانى می‌گذشت.

پدر از همان چهار پنج‌سالگی به فکر درس خواندن بچه‌ها بود، سربازى از روى کتاب‌های آموزشى الفباى سربازان به آزاد و برادرش خواندن یاد می‌داد. روستایى بود و اصیل، «جو» را با فتح «ج» تلفظ می‌کرد و آزاد چون سردر نمی‌آورد که چرا «جو» را باید آن‌طور خواند در صندوق‌خانه زندانى می‌شد. بعدها با برادر به مکتب رفتند، نزد سید گلابى، «همان «سیدخندان» که از او نامى در یکى از محله‌های تهران به یادگار مانده است. جنگ جهانى دوم شروع شده و شهر شلوغ بود. یک سال تمام هر روز صبح آزاد با برادرش تا ایستگاه بی‌سیم پیاده می‌رفتند و مدتى چشم‌به‌راه می‌ماندند تا از سواری‌هایی که به شمیران می‌رفتند، یکی‌شان آن‌ها را به قلهک برساند. اتوبوس‌های شهرى دیربه‌دیر می‌آمد و آن‌ها اغلب پیاده از قلهک به خانه برمی‌گشتند. جنگ که تمام شد، رضاشاه هم رفت، جو اختناق ناگهان فروکش کرد و بازار حزب‌بازی گرم شد. بچه‌ها دور از هیاهو، کودکی‌شان را در باغ‌های الهیه به بازى و بی‌خبری می‌گذراندند. اما به قول آزاد تازه اول عشق بود. کلاس چهارم یا پنجم ابتدایى، باد سیاست مدرسه آن‌ها را هم گرفت. گویا معلم‌ها اعتصاب کرده بودند و ژاندارم‌ها آمده بودند و دانش آموزان به طرفشان سنگ پرتاب می‌کردند، معنى این بازى را نمی‌فهمیدند، هرچند سال‌های بعد برایشان جدى شد و همه زندگی‌شان را فرا گرفت.

تابستان آن سال، پدر در کوره پزخانه یکى از سربازهایش براى آزاد کارى پیدا کرد. با همه ناراحتی‌ها که آنجا داشت، در دفتر کوره‌پز خانه به گنجى «شایگان» دست پیدا کرد. یک روز از بیکارى و کنجکاوى در گنجه بزرگى را باز کرد و چشمش به دوره‌های «مردم» و «مردم آینه» افتاد. داستان «دختر رعیت» به آذین را اول بار در پاورقی‌های «مردم آینه» خواند که نشریه‌ای ادبى ـ حزبى بود. مقاله تحلیلى «مشکل نیما» ى آل احمد را هم در یکى از شماره‌های قدیمی‌تر مردم ماهانه در همان دفتر کوره‌پز خانه پیدا کرد و شعرهایى از نیما را هم. مدرسه‌ها که باز شد، آزاد با یکى از همکلاسی‌ها یک روزنامه دیوارى با تصویر سیاه‌قلم ماکسیم گورکى راه انداخت که همین یک شماره جهت زندگى سیاسى ـ اجتماعى او را روشن کرد. آزاد مسئول صفحه شعر، داستان و نقد ادبى نشریه ارگان دانش آموزان شد که سعى می‌شد کمتر رنگ حزبى داشته باشد. در روزنامه، نمونه‌هایی از ادبیات شعرى شاعرانى چون اسماعیل شاهرودى، سیاوش کسرایى و حتى سهراب سپهرى را چاپ می‌کردند.

آن روزها اگر کار روزنامه فراغتى می‌گذاشت، آزاد با دوستى به کتابخانه ملى می‌رفتند براى کار روى شعر نظامى. اما بیست‌وهشت مرداد ،۳۲ آزاد را یک سال از درس عقب انداخت و از بخت یارى او بود که شهریور همان سال، هم در کلاس ششم ادبى قبول شد و هم در دانشکده ادبیات و دانشسراى عالى. سال بعد هم با شاملو آشنا شد که مجله «بامشاد کوچولو» را سردبیرى می‌کرد. شاعر همان سال‌ها در ۲۲ سالگى اولین کتابش، «دیار شب» را با مقدمه شاملو درآورد که خود دراین‌باره می‌گوید: «شاملو معتقد بود: شاعر وظیفه‌اش بسیار فراتر از این‌هاست که به یأس تن دهد؛ او باید امید به آینده و شوق به زندگى را منعکس کند. علاوه بر آن قالب‌هایی مثل چهارپاره مناسب شعر امروز نیستند و وقتى که قالب‌های نیمایى هست و زبان می‌تواند وسیع‌تر شود، چرا باید به قبل رجوع کنیم؟»

شاملو بر نخستین سروده‌های شعر جوان می‌نویسد: «این جا شاعرى احساس خود را عرضه می‌کند. این شعرها احساس بشرى است که رنج می‌برد، نه اظهار لحیه کاسب‌کاری که بخواهد فروشنده هر متاعى به قلم رود. مهم این است. اگرچه برسد شکل بعضى این اشعار جاى سخن باقى است، و اگرچه مسمومیت نومیدى چهره پاره‌ای از آن‌ها را پریده‌رنگ کرده است، اما هنر اگر کشنده نباشد، اگر واقعیت را نفى نکند و اگر تلاش زندگى، تلاش براى یافتن زندگى، در آن سوسو زند، هراندازه تاریک باشد، باز راهى به‌روشنی دارد.»

تا چاپ کتاب‌های بعدى آزاد، «قصیده بلند یاد و دیدارها» و «آینه‌ها تهى است» پانزده سالى فاصله می‌افتد، پانزده سال تلاش و تجربه براى دستیابى به‌سادگی و خلوص کلام شعرى. میان این دو کتاب و کتاب «با من طلوع کن» هم ده‌پانزده سالى فاصله است و این وسواس در چاپ نکردن کتاب باعث می‌شود که آزاد خیلى از شعرهایش را دور بریزد، هرچند با این همه فکر می‌کند باز هم شعرهایى هست که باید کنارشان بگذارد؛ آزاد شاعرى است که معتقد است هر شاعرى دست بالا چند شعر خوب دارد که می‌ماند.

اما م.آزاد در کنار شعر به کار براى کودکان، به‌خصوص در زمینه بازنویسى متون کهن پرداخته است. او که دوران کودکى خود را با قصه‌های امیرارسلان رومى و حداکثر قصه‌های پرحادثه‌ای چون «سه تفنگدار» گذرانده بود، در سال‌های دبیری‌اش در آبادان به فکر کار براى بچه‌ها می‌افتد. کتاب‌های فارسى فاقد جاذبه‌های لازم بودند و آزاد از همان زمان در سطح دبیرستان، خواندن قصه‌های هدایت، جمال‌زاده و آل احمد را براى دانش آموزان شروع می‌کند. بعدها که با فریده فرجام و پرویز شیروانلو در انتشارات کانون پرورش فکرى کودکان و نوجوانان مشغول می‌شوند بسیارى از معاصران مانند به آذین، سیاوش کسرایى، نادر ابراهیمى و حتى غلامحسین ساعدى هم جذب آنجا می‌شوند. آزاد و همکارانش به پیدا کردن قصه‌های مناسب براى بچه‌ها می‌پردازند.

«خورشید خانم» به آذین، «مهمان‌های ناخوانده» فرجام، «قصه طوقى»، «عمو نوروز»، «کى از همه پرروتره» و … در همان سال‌ها منتشر می‌شود که چیز مشخصى به نام ادبیات کودک وجود نداشته است. گاهى هم روایت‌های تازه‌ای از قصه‌های موجود به دست می‌دهند و خود آزاد همان سال‌ها، «درخت دوستى» و «جنگ ماه با فیلان» را با برداشت از مثنوى مولوى و «زال و رودابه»، «هفت‌خان رستم» و «کاوه آهنگر» را با برداشت از شاهنامه فردوسى می‌نویسد. این روزها نیز یکى از مشغولیت‌های اصلى شاعر ادامه همین بازنویسی‌هاست که فعلاً «ضحاک و کاوه آهنگر» از این مجموعه منتشر شده است.

از دیگر کارهایى که آزاد به نوعى شروع کننده آن بود، ترجمه ترانه‌های غربى است که از این بین می‌توان به ترانه‌های پینک فلوید، باب مارلى و جوان بائز اشاره کرد که آزاد البته بر وجود عناصر اندیشه و اعتراض در ترانه‌های انتخابی‌اش تأکید دارد. او در این باره می‌گوید: «در دوره‌ای جوان‌ها به موسیقى پاپ علاقه داشتند، ولى اشعار برایشان مفهوم نبود، درنتیجه من به کار در این زمینه پرداختم و البته بیشتر، گروه‌ها و خواننده‌هایی را مدنظر داشتم که اشعارشان عمق و معنایى داشته باشد. او البته یادآور می‌شود: «امروز دیگر این کار براى عده‌ای به صورت دکان درآمده و صرفاً براى سودجویى است.»

م.آزاد از شرایط شعر امروز نیز دل‌خوشی ندارد. به اعتقاد او این روزها کار جدى فرهنگى صورت نمی‌گیرد و شعر بلاتکلیف است. به گفته او حجم کار زیاد است، ولى کیفیتى در کار نیست و آدم‌های بااستعداد هم در این شرایط مشکل دارند. می‌گوید: «اگر شاملو هم حالا بود، دچار مشکل می‌شد و در این شلوغى شعرش گم می‌شد.» شاعر از تابلوى مدرنى روى دیوار منزلش با عنوان اینکه این تابلوى عجیب، غریب هم مال دوستان پسرش است یاد می‌کند و درحالى که دل خوشى از شعرهاى امروزى ندارد، می‌گوید: «هرچند زمان می‌گذرد، شعر ما از وجه تفکر خارج می‌شود و تغزل ما هم کم‌کم بی‌رنگ می‌شود.» به عقیده آزاد شعر معاصر ما در مقابل شعر کلاسیک، مثل مقایسه پیکاسو با میکل آنژ است که ابعاد آن‌ها اصلاً قابل‌مقایسه نیست. آزاد عنصر کلاسیک را عظیم و غیرقابل مقایسه با عنصر مدرن می‌داند. از خانه قدیمى شاعر نوپرداز، در انبوه شعر و شاهنامه به خیابان شریعتى با انبوه مغازه‌های لوکس و مدرنش که سرازیر می‌شوم، فکر می‌کنم شعر باز هم هست، در شلوغى شهر، در تنهایى تک‌تک رهگذران…

– او در تاریخ ۲۹ دی‌ماه ۱۳۸۴ در هفتادودوسالگی درگذشت.

پی‌نوشت: در نگارش این مطلب از زندگینامه م. آزاد به قلم خودش که در فصلنامه شعر «گوهران» منتشر شده نیز استفاده شده است.

– این مقاله ابتدا در مجموعه «مهرگان» و در جشن‌نامه مشاهیر معاصر ایران به سفارش و دبیری محسن شهرنازدار تهیه و منتشر شده است. پروژه مهرگان که در موسسه فرهنگی- مطبوعاتی ایران به انجام رسید؛ به معرفی نخبگان ایرانی متولد ۱۲۹۰ تا ۱۳۳۰ خورشیدی می‌پرداخت. بخشی از این پروژه سال ۱۳۸۳در قالب کتاب منتشر شده است.

– ویرایش نخست توسط انسان‌شناسی و فرهنگ: ۱۳۹۷
– آماده‌سازی متن: فائزه حجاری زاده
-این نوشته خُرد است و امکان گسترش دارد.برای تکمیل و یا تصحیح اطلاعات نوشته شده، به آدرس زیر ایمیل بزنید:
elitebiography@gmail.com