احمد جلالى فراهانى
با بدقولى میرسیم. دو ساعت مانده به غروب، در سبزرنگ باز میشود. هر چه میگردم خبرى از رنگ نیلى و آسمانى نمیبینم و حتى یک کاشى. بااینحال خطوط ساده و بیاهمیت برایم مهمتر از گرماى مردادى است. محمود ماهرالنقش سادهتر و صمیمیتر از آن چیزى است که فکر میکردم و حالا پیش رویم نشسته. «من دلم خونه آقا… باید همه را بنویسى.»…….
نوشتههای مرتبط
– ۱۳۰۱. اصفهان. محقق و پژوهشگر هنر طراحى و نقش کاشى و کاشیگرى
ـ ۲۰سال تدریس در دانشگاه علم و صنعت
ـ اولین استاد ساختمان در رشته معمارى ایران.
ـ ۵سال طراح سؤالات کنکور رشته ساختمان در دانشگاه علم و صنعت
ـ نویسنده اولین کتاب دانشگاهى معمارى در ایران با نام «اصول عملى ساختمان» و اصول فنى ساختمان در سال۱۳۴۴.
ـ طراح تزئینات کتیبههای حرم (شیخ طبرسى)
ـ طراح خط بنایى صحن جامع رضوى ـ مصلاى تبریز
ـ پژوهشگر برتر سال۱۳۸۲
ـ مشاور هنرى آستان قدس رضوى و مصلاى تبریز و…
آثار :
– اصول فنی ساختمان
– خط بنایی
– طرح و اجرای نقش در کاشیکاری ایران
– معماری مسجد حکیم اصفهان
– نقش در نقش
– نقش فیروزه
– نقش معقلی در هنرهای اسلامی
– نگاهی به کاشیکاری ایرانی
– کاشی و کاربرد آن
با بدقولى میرسیم. دو ساعت مانده به غروب، در سبزرنگ باز میشود. هر چه میگردم خبرى از رنگ نیلى و آسمانى نمیبینم و حتى یک کاشى. بااینحال خطوط ساده و بیاهمیت برایم مهمتر از گرماى مردادى است. محمود ماهرالنقش سادهتر و صمیمیتر از آن چیزى است که فکر میکردم و حالا پیش رویم نشسته. «من دلم خونه آقا… باید همه را بنویسى.» با استاد به سال۱۳۷۹میرویم. مهرماه۱۳۷۹. پاییزى نارنجى که «نقش در نقش» کاشى بود و نقش «یاعلى». دلگیر است. حق هم دارد. میگویداز سال۱۳۷۴ با همکارى موزه سعدآباد نمایشگاهى برپا کردم که ۳۰ تا از آثار نفیس ام را به نمایش بگذارند. همه مردم در ذکر مولا على (ع). اما از سال۱۳۷۹ به این طرف، نمایشگاه را تعطیل کردهاند و سرخود و بیاجازه من آثارم را اینطرف و آنطرف به نمایش میگذارند و بااینحال اجازه نمایش آنها را در معرض عموم نمیدهند.
چاى تعارف میکند و قند اول به دهان مانده ادامه میدهد. «من مى گم آقا یا تابلوهاى منو به نمایش بگذارید یا بدهید به خودم بفرستم جایى که قدر میدانند. از سال ۱۳۷۹ تا حالا منو صدبار کشاندن «میراث» و الکى … هیچى به هیچى. تورو خدا بنویس … من براى این کارها خوندل خوردم. عمرم رو سوزوندم.
تهلهجه اصفهانى دارد و وقتى میگوید متولد ۱۳۰۱ است، وامیمانم. ۸۲ سال عمر و اینهمه انرژى! و این همان محمود ماهرالنقش است که درباره طراحى کاشیها و کتیبهها عمرى نوشته و قلمزده است. همان پنج جلد کتاب «طرح و اجراى نقش در کاشیکاری ایران» اش به عالمى میارزد. ماهرالنقش در آن کتاب با دقت و بلندنظرى بخش مهمى از دانش و رموز کاشیکاری و نقوش فنى و هندسى را به روشى که براى همگان قابلدرک و براى هنرمندان قابلآموزش و اقتباس باشد بیان کرده است.«سال ۱۳۰۱ در خانوادهای معمار سنتى در اصفهان، محله بیدآباد یا همان بازار بیدآباد که مسجد سید هم میگویند به دنیا آمدم. فرزند پنجم خانواده بودم و پدرم معمار سنتى. ۵ ساله بودم که مادرم را از دست دادم و براى تحصیل به تهران آمدم و کلاً تحصیلاتم در تهران و اصفهان گذشت اما بعد از جنگ جهانى دوم دیگر در تهران ماندگار شدم. از همان ۵ سالگى خودم بودم و خودم. صبح که به مدرسه میرفتم خودم بودم و به خانه که برمیگشتم خودم. باید غذایى میپختم، رخت و لباسم را میشستم و درس هم میخواندم. و عشقم همیشه کاشى بود و کاشیکاری.
درباره کاشیها ماهر نقش حرفهای بسیار گفته است و همگى با زبانى هنرمندانه. زبانى که جز تصویر نیست. بااینحال جایى در خصوص اجراى نقش در کاشیکاری ایران مینویسد «خطوط بهطور ساده بیاهمیتمینمایند. درحالیکه مجتمع آنها داراى جنبش و تحرک است یا نمودار اندیشههایی است. حرکاتى که به آنها داده میشود در یک صفحه جمع میگردند تا نظر بیننده را بهطرف خود جلب کنند. این جنبش از اندیشه جابهجا کننده خط حاصل میشود. یعنى یک هنرمند با اندیشههایی که در مغز خود پرورانده است میتواندخطها را جابهجا و نقش موردعلاقه خود را عرضه کند.
و حالا پیش روى من هنرمندى که عیارش را کسى نمیتواند رقم بزند نشسته و کلمات را جابهجامیکند. «اصفهان؟… اصفهان موزه است. موزهای زنده و جاودان . مسجد به مسجد آن درس کاشى است و کاشیگرى. چطور میتوانستم کاشیگر و طراح نقش نشوم؟ کلاس هفتم دبیرستان بودم که با خودم آشنا شدم. سر کلاس ریاضى. معلممان مشهدى بود و آقاى زوار صدایش میکردیم. از من خواست که رسم بکشم. گفتم آقا من رسم بلد نیستم من «گره کشى» بلدم. گفت: یکى بکش. و من کشیدم و مات مانده بود و تا آخر سال تحصیلى از من میخواست که همان طرحهایی را که در سرم هست بکشم.»بااینحال استاد ادامه تحصیل نمیدهد و پس از دیپلم درس را رها میکند و دنبال کار میافتد و به سبک و سیاق خودش کار میکند. همان روزها هم میدانست که «خاصیت خط هر چه باشد هدف آن جنبش و حرکت بهسوی مقصد است.» و از همین رو بود شاید که در سال۱۳۳۹ از طرف دانشگاه علم و صنعت دنبالش میفرستند که بیا و برایمان تدریس کن.« پرسیدم چى تدریس کنم؟ من که استاد دانشگاه نیستم. گفتند بیا و ساختمانسازی تدریس کن. میخواهیم مهندس ساختمانسازی تربیت کنیم.» و بهاینترتیب محمود ماهرالنقش ۲۰سال تمام از عمر خودش را در دانشگاه و میان دانشجویان سر میکند و حاصل آن سالها شاگردانى است که بعدها هرکدام به بزرگترین اساتید رشته معمارى در ایران تبدیل شدند. «در دانشگاه اجزاى ساختمان تدریس میکردم و کارگاه هم با من بود. بااینحال هرگز فکر نمیکردم که کتابى هم بنویسم.
و او اولین کتابش را به اصرار هیأت علمى دانشکده معمارى دانشگاه علم و صنعت مینویسد. خیلى اصرار کردند. سال ۱۳۴۴ بود. دائماً ًمى گفتم من نوشتن بلد نیستم و آنهادستبردار نبودند. بالاخره اولین کتابم را درباره ساختمان نوشتم. نامش بود «اصول عملى ساختمان». روزهاى اصل ۴ ترومن بود و بهمحض چاپ کتاب آمریکاییهایی که در ایران بودند افتادند دنبالم که باید به آمریکا بیایى و تدریس کنى. قبول نکردم. گفتم من ایرانیام و همینجامیمانم.
و بهاینترتیب اولین کتاب در رشته مهندسى معمارى در ایران نوشته میشود. «پیش از چاپ کتاب را فرستادم به شوراى کتاب دانشگاه که ببینم آنها کتاب را رد میکنند یا میپذیرند که چاپ شود. جلسهشان که تمام شد همه به من تبریک میگفتند و بالاخره با اصرار مدیر چاپخانه «ایران مک گروئیل » که شعبه نمایندگى چاپخانه «مک گروئیل» بود، کتاب در این چاپخانه چاپ شد و اولین کتاب ساختمان در ایران به چاپ رسید.
ماهرالنقش در ۲۰سالگى که در دانشگاه علم و صنعت تدریس میکردسمتهای گوناگونى را هم تجربه کرده است. سرپرست گروه ساختمان، سرپرست خدمات فنى دانشگاه، ناظر فنى ساختمان، سرپرست کارگاه شبانه و بااینحال در سال۱۳۴۸ با مدیر دانشگاه مشکل پیدا میکند و «تمام سمتها را از من گرفتند و گفتند فقط تدریس کن و این بهترین زمان براى مطالعه و تحقیق بود. بنابراین طى سال۱۳۴۸ تا ۱۳۵۰ مشغول نوشتن دومین کتابم تحت عنوان «اصول فنى ساختمان » شدم که بهزودی چاپ یازدهم آنهم وارد بازار میشود.
جالب اینجاست که در ابتداى کار کسى حاضر به چاپ این کتاب ۴۲۰صفحهای نبوده و او باهمت خودش و پولى که با هزار زحمت جور کرده بود کتاب را به چاپ میرساند. «خودم راه افتادم رفتم دنبال چاپ کتاب. آن موقع تمام داروندارم ۲۰هزار تومان بود و من حتى نمیدانستمصفحهبندی و ویراستارى چى هست و… یعنى چى؟! اما بالاخره کتاب را در دو هزار نسخه چاپ کردم.» کتاب در همان سال اول چاپش نایاب میشود و ۱۰ناشر اعلام آمادگى براى تجدید چاپ آن میکنند و نکته جالب در مورد این کتاب اینکه، نسخ فراوانى از آن در دنیا پراکنده میشود و ۵هزار نسخه از آن در کشورهاى مختلف به فروش میرسد. یکى از این کشورها فیلیپین بوده است.
بااینحال بیکار بودم و جز تدریس و تحقیق کار دیگرى قبول نمیکردم. از همان ابتداى سال۱۳۵۰ شروع کردم به نوشتن کتابى که هفت سال تماموقت مرا گرفت و بالاخره در سال ۱۳۵۷ در پنج جلد به چاپ رسید . نام این کتاب را «طرح و اجراى نقش در کاشیکاری ایران» گذاشتم.
و من محمود ماهرالنقش را با جلد چهارم این کتاب شناختم. در مقدمه آن در جایى نوشته است «مهارت و استادی خالق نقش در به وجود آمدن خطوط نقش مهمى دارد. هرکسى با این وسایل (قلم مویى، مداد، گچ، رنگهای روغنى و آب رنگ) نمیتواند نقش موردعلاقه خود را به وجود آورد. چون اگر مقدارى از این رنگها را روى بوم نقاشى بهطور در هم پهلوى یکدیگر بریزیم، هیچ مفهومى از نتیجه کار به ذهن بیننده متبادر نمیشود. اما یک نقاش با همین رنگهایدرهمریخته به اتکاى مهارت و علاقه مخصوص به خود میتواند یک نقش زیبا خلق کند.
کتاب پنججلدیو نفیس او را موزه «رضا عباسی» باید به چاپ میرساند که با شروع انقلاب پروژه چاپ آن ناتمام میماند. با شروع انقلاب فرهنگى ماهرالنقش از تدریس و دانشگاه استعفا میدهدو تقاضای بازنشستگى میکندو به عشق چاپ کتاب پنججلدیاش در گیرودار دیوانسالارى آن روزگار ادارات فرهنگى بالا و پایینمیرود وبعداز چهار سال و در زمان تصدى ریاست سازمان میراث فرهنگى توسط سید محمدخاتمى و با مساعدت او موفق میشود این پنج جلد را چاپ کند و کتاب همان سال اول نایاب میشود.
در بین سالهای۶۵ ـ ۱۳۶۱ کتاب دیگرى نوشتم که ۲۷۰ صفحه داشت و نامش «خط بنایى» بود . این کتاب را یکى از شرکتهای اروپایى که در صنعت نشر فعال بود دنبالش افتاده بود که چاپ کند و به خاطر جنگ و شرایط و مشکلات آن دوران این اتفاق نیفتاد و بالاخره انتشارات سروش این کتاب را در ۶هزار نسخه به چاپ رساند». جالب اینجاست که این کتاب استاد بهقدری نایاب است که حتى خود استاد هم به دنبال چاپهای بعدى آن است و هنوز موفق نشده آن را به دست آورد.
نوبت تعارف شیرینى ونشان دادن آثار او که میرسد سؤالى روى ذهنم رژه میرود براى خلاصى از کوبش طبلهایش آن را به زبان میآورم. «استاد از مرگ نمیترسید؟» و محمود ماهرالنقش سکوت میکند و جوابش بهطورآزاردهندهای مرا یاد کاشیکاریهایترکخورده مسجد حکیم اصفهان میاندازد. من از مردن نمیترسم . شعار نمیدهم . اگر از مردن میترسیدم هفت سال تمام براى چاپ دومین پنج جلد «طرح و اجرای نقش در کاشیکاری ایران» که به اصرار خود آقایان نوشتم، نمیدویدم. هفت سال تمام . از سال ۱۳۷۱ تا ۱۳۷۸ . آخر سرهم بعدازآنکه۳بار این مجموعه از شوراى کتاب مجوز نشر گرفت خودم آنها را پس گرفتم و به چاپ رساندم. آن روزها بود که فهمیدم چقدر مرگ در برابر عظمت اراده آدمى ناتوان است . اینها قدر ما را حالا نمیفهمند، بعد از مرگ ما میفهمندو من از این میترسم. من از خودم راضیام. گرچه ازخودراضی نیستم! ۲۵ جلد کتاب نوشتم که همه آنها مرجع هستند و خیلیهایشان گیر خودم نمیآید چه برسد به دیگران . همین الآن براى کانون پرورش فکرى کودکان و نوجوانان کتاب مینویسمو انتشارات سمت هم با من براى نوشتن و چاپ کاربرد کاشى قرارداد دارد … من و امثال من میراث هنر آجرکارى این سرزمین هستیم. من از مرگ این میراث میترسم.
سرراستتر از این نمیتواندپاسخ بدهد. محمود ماهراالنقش در کمال سادگى و صمیمیتسرو گونه حرف میزند. «من تمام نگرانیام به پایان نرسیدن کارها و پروژههایی است که در دست دارم. من دلگیرم آقاى فراهانى! از اینکه از من نخواستند نیرویى براى آینده پرورش بدهم. از اینکه باوجوداین همه کسبوکار کاذب دیگر کسى سراغ هنرهاى اصیل و ماندگاری مثل کاشیگرى وکاشیکارینمیرود من از این میترسم که اگر بروم چه کسى میتواند درباره کاشیهای مساجد قدیمى و ماندگار این سرزمین حرف بزند؟ از این میترسم که هنوز استادى براى این آثار ارزشمند تربیت نکردهایم. الآن بااینکهمسجد سازی بعد از انقلاب رونق خیلى خوبى پیداکرده اما اغلب آنها به همان یکمشتگلوبوته روى کاشیها بسنده کردهاندو تازه همین هم باقاعدهو اصول نیست. من از این میترسم که بعد از مرگ من و امثال من چه کسى میخواهد براى کاشیکاری این سرزمین طرح بکشد و نقش بزند. کار اصیل هنرى در این سرزمین که روزگارى هنرش فخر عالم بود رو به نابودى است و من از این میترسم». ناراحتى او از آن است که« پسرکاشیکار هم نمیرودکاشیکاری کند». و براى نمونه سرنوشت فرزندان «محمد کاشی تراش اصفهانى» را مثال میآورد که هیچکس نتوانست جایش را بگیرد و محمود ماهرالنقش ناراحت روزهایى است که به بالا و پایین شدن و سرگردانى از این اداره به آن اداره براى چاپ آثارش گذشته. براى پایان خودش میگوید:«بنویس من باید در عرض ۳۰ سال، ۳۵ سال که عمرم را در این کار صرف کردم بیشتر از این اثرگذارمیبودم و نشد. گرفتاریهای ادارى و تشکیلاتی نگذاشت من باید بیشتر از این تحقیق میکردم و مینوشتم. سال ۱۳۶۳ به آمریکا رفتم و هرچه کردند که بمانم، نماندم و آمدم و تماموقتم صرف کارهاى غیرضروری شد. از این بابت از مردم شرمندهام. بنویس که اگر مردم مدیون کسى نباشم.
و حالا غروب به خیابان آمده و شهرآرامآرام تاریکى میشود. یاد آخرین کلام استاد ماهرالنقش میافتم که با خندهمیگفت «حالا در جوار حضرت رضا(ع) خادم ایشان شدهامو این براى خودش عالمى است». و ما پشت قرمزى تکرار روزمرگى وقتمان را شماره میکنیم…
وی بعد از دوره بیماری در روز بیست و چهارم اسفند ۱۳۸۹ از دنیا رفت و پیکرش در قطعه هنرمندان بهشتزهرا به خاک سپرده شد.
– این مقاله ابتدا در مجموعه «مهرگان» و در جشننامه مشاهیر معاصر ایران به سفارش و دبیری محسن شهرنازدار تهیه و منتشر شده است. پروژه مهرگان که در موسسه فرهنگی- مطبوعاتی ایران به انجام رسید؛ به معرفی نخبگان ایرانی متولد ۱۲۹۰ تا ۱۳۳۰ خورشیدی میپرداخت. بخشی از این پروژه سال ۱۳۸۳در قالب کتاب منتشر شده است.
– ویرایش نخست توسط انسانشناسی و فرهنگ: ۱۳۹۷
– آمادهسازی متن: فائزه حجاری زاده
-این نوشته خُرد است و امکان گسترش دارد.برای تکمیل و یا تصحیح اطلاعات نوشته شده، به آدرس زیر ایمیل بزنید:
elitebiography@gmail.com