انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

درباره محمود دولت‌آبادی جادویى به نام ادبیات!

محمود دولت‌آبادی می‌گوید: «اگر شهرزاد با گفتن قصه، مرگ خود را به تعویق می‌انداخت، نویسنده هم با نوشتن به زندگى خود ادامه می‌دهد». هرچند این روزها همزاد دیرینش ـ نوشتن ـ را دشمن خود می‌داند…

– داستان‌نویس،نمایش‌نامه نویس و فیلم‌نامه‌نویس

– متولد دهم مرداد ،۱۳۱۹ دولت‌آباد سبزوار

– گذراندن دوره تئاتر در کلاس تئاتر آناهیتا و شروع بازیگرى تا سال ۱۳۵۳

– انتشار اولین داستان، «ته شب» در سال ۱۳۴۱

– برنده جایزه ادبی هوشنگ گلشیری برای یک‌عمر فعالیت در سال ۲۰۱۲

– برگزیده جایزهٔ ادبی یان میخالسکی سوییس در سال ۲۰۱۳

– دریافت جایزه شوالیه ادب و هنر فرانسه توسط سفیر دولت فرانسه در تهران در سال ۲۰۱۴

– شرکت در کنفرانس برلین در سال ۱۳۷۹

– برنده جایزه ادبی واو در سال ۱۳۹۰

– ترجمه آثار وی به زبان‌های انگلیسی، فرانسوی، ایتالیایی، نروژی،سوئدی، چینی، کردی، عربی،هلندی، عبری و آلمانی

– دارای سابقه بازیگری برای کارگردانان معتبری چون عباس جوانمرد و بهرام بیضایی و داریوش مهرجویی در تئاتر و سینما

نوشته‌ها:

ته شب – لایه‌های بیابانى – اوسنه باباسبحان – هجرت سلیمان – سفر – گاواره بان – عقیل، عقیل – با شبیرو – تنگنا – دیدار با بلوچ – جاى خالى سلوچ – روزگار سپری‌شده مردم سالخورده – کلیدر – سلوک

ساره دستاران: حالا گاه تلخ و عبوس است و گاه شوخ و سرزنده، کودک روستایى زاده سالیان دور دولت‌آباد سبزوار است و مرد نویسنده این سال‌ها که می‌گوید ناگهان در یک مقطع معین در چند سال پیش، پیرى را احساس کرده است؛ پیرى تحمیل‌شده‌ای که آزارش می‌دهد، که موهاى کنار شقیقه‌اش را کاملاً سپید کرده و هرچند خللى در راست‌قامتی‌اش ایجاد نکرده، اما ردپاى سهمگین گذر عمر را بر وجود او برجاى گذاشته است. محمود دولت‌آبادی می‌گوید: «اگر شهرزاد با گفتن قصه، مرگ خود را به تعویق می‌انداخت، نویسنده هم با نوشتن به زندگى خود ادامه می‌دهد». هرچند این روزها همزاد دیرینش ـ نوشتن ـ را دشمن خود می‌داند. او که سال‌هاست معبر گذر واژگان از دنیاى خیالش به دنیاى واقع، یعنى «دستش» را درد شانه گرفته، مدتى است گرم مداواى مشکل دیگرى نیز هست که نشستن را براى او سخت دشوار کرده است و پى گرفتن همین کارهاى درمانى، داستان‌نویس ستبر روزگار ما را بی‌حوصله و کم‌رمق ساخته…
دوران کودکى هم البته در شادى نگذشت؛ زندگى کار بود و کار، نه شوخ‌وشنگی‌های شادمانه کودکى بی‌درد… دولت‌آبادی خود نیز می‌گوید: «کودکى بدون شادى، هرگز شوق شادى را در من نکشته است، اگرچه از من چهره‌ای عبوس ساخته است.» محمود، نخستین پسر فاطمه و چهارمین فرزند خانواده تهی‌دستی است که روزهاى کودکی‌اش به‌گونه‌ای گذشت که کمتر شب آرامى در آن وجود داشت، چرا که دو گروه فرزند بودند از دو مادر و یک پدر که خود می‌تواند بستر خیال‌پردازی‌های فراوانى باشد. همان‌جا در روستا با الفبا آشنا شد و به حمل طوطى، حسین کرد شبسترى، گرشاسب نامه و امیرارسلان نامدار رسید که دو سه بارى خواندش و چنان تحت تأثیر خیال‌پردازی‌های ماجراجویانه بود که با دوستى از روزى حرف می‌زد که بتواند اسبى و شمشیرى به دست بیاورد و سر بگذارد به پهن‌دشت بیابان.
در روستاى آن زمان نقالى، شمایل گردانى، مدیحه خوانى درویش جهانگرد، تعزیه و شاهنامه‌خوانی بود و نشستن پاى صحبت پیرمرد تنهایى که در گوشه مسجد مأوا گرفته بود و آب دعا می‌فروخت و یک‌شب پاى کرسى براى محمود از سفرهایش گفت. در روستا نسخه‌ای از شاهنامه فردوسى هم بود که صاحب کم‌سوادش آن‌قدر آن را بد می‌خواند که دولت‌آبادی نمی‌فهمید و شاهنامه تا سال‌های جوانى بر او ناشناخته باقى ماند که بعد البته فردوسى استادش شد و شاهنامه، شاهکارى که هنوز و همچنان می‌خواندش و حالا در سنین کهولت هم می‌خواهد دیگر بار آن را بنوشد. این روزها محمود دولت‌آبادی مشغول بازخوانى شاهنامه نسخه روس‌هاست و درصدد است تا نکات و تصحیحاتى را درباره آن یادداشت و منتشر کند. اما آنچه دولت‌آبادی خود را در آن بازیافت، تعزیه بود. شروع کارش رونویسى کردن نسخه‌های کهنه و فرسوده از متون تعزیه بود با خط خوانا و امضاى محمود شیرازى که یکى از این نسخه‌ها را مادر لاى قرآنش نگه داشته و یادگار آن سال‌هاست. محمود دولت‌آبادی که بعدها به تئاتر هم می‌رسد، بازى کردن را از تعزیه شروع کرد، از بازى در نقش طفلان مسلم گرفته تا برادر حر، حضرت قاسم، حضرت علی‌اکبر و حتى شمر! اما هیچ‌یک از قهرمانان مذهبى تعزیه مثل حضرت عباس براى او کامل و دست‌نیافتنی نیست: «او نمود جامعى از فداکارى، مسؤولیت شناسى، شجاعت و ازخودگذشتگی بود.»
در فقر آن سال‌ها محمود از مدرسه رفتن بازماند و به کار پرداخت؛ از کار روى زمین و چوپانى گرفته تا پادویى کفاشى، صاف کردن میخ‌های کج و بعد وردستى پدر و برادرها در کارگاه تخت گیوه‌کشی. مدتى هم شاگرد دوچرخه‌سازی شد بعد در یک کارخانه پنبه‌پاک‌کنی کار کرد تا به کار در سلمانى رسید که تا سالیان دراز، در مواقع اضطرار ممر معاشش شد. در این میان البته که دهه عاشورا و عروسی‌های زمستانه بستر قصه‌پردازی‌های محمود می‌شد، پدر نیز نقش سرنوشت سازى داشت. مردى که از سویى با وجود گرفتن «آب شفا» از درویش دوره‌گرد براى حفظ و درمان گوسفندان خود، با حافظ و سعدى بیگانه نبود و از سوى دیگر چون شوق و علاقه فرزند را به آن مسائل می‌دید به فکر فرستادن او به شهر براى طلبه شدن افتاد که این موضوع به عللى عملى نشد و محمود تا ۱۲ ـ ۱۳ سالگى همچنان در ده ماند. مدتى به‌صورت کارگر فصلى در «ایوان کى» روى زمین کار کرد و سرانجام راهى تهران شد. در تهران در یک چاپخانه کوچک حروف‌چینی کار کرد و مدتى در کشتارگاه به سلمانی‌گری پرداخت تا اینکه دوباره به روستا برگشت و از آنجا به مشهد رفت. تهران اما محل زندگى مرد نویسنده می‌شود از هجده‌سالگی تا امروز. به پایتخت که برمی‌گردد رکلاماتور تئاتر، سوفلور و هم‌زمان با آن کنترلچى سینما می‌شود. مدتى هم براى روزنامه کیهان آگهى می‌گیرد که از بیکارى «سیزیف» برایش سخت‌تر است. بعد هم در بخش تجارى دایره شهرستان‌های روزنامه کار می‌کند که در اثر اشتباه فارسی‌نویسی اخراج می‌شود و به انبارداری و فیش کردن صورت اجناس در یک شرکت می‌پردازد که از زور خستگى و بیهودگى آن را رها می‌کند و در یک تئاتر تلفنچى می‌شود.
اما براى جوان شهرستانى که به‌ناچار در حاشیه خیابان گرگان می‌خوابد و گاه روى بام آغل گوسفندان سلاخ خانه، تمام تهران این نیست. او در این شهر پرهیاهو به سینما و کتاب و تئاتر هم می‌رسد؛ سال ۱۳۴۰. تئاتر آناهیتا. محمود دولت‌آبادی که در سال‌های پایانى دهه ۳۰ به شوق نام‌نویسی در کلاس تئاتر آناهیتا از مشهد راهى تهران شده بود، به خاطر گذشتن از موعد نام‌نویسی کلاس، ناگزیر به تئاتر پارس در لاله‌زار می‌رود و اعلام‌کننده برنامه‌ها می‌شود که نمایشنامه «تنگنا»ى او حاصل تجربه‌های همین دوره است.نداشتن دیپلم اما نمی‌تواند مانع راه یافتن او به تئاتر آناهیتا شود. شش ماه نظرى و شش ماه هم عملى که درنهایت نام شاگرداول دوره محمود دولت‌آبادی می‌شود. «شب‌های سفید» داستایوفسکى شروع کار بازى او در تئاتر است و پس از چند اجرا به گروه هنر ملى می‌پیوندد و دوره پرکارى براى او شکل می‌گیرد: بازى در نمایش‌هایی مثل «شهر طلایى» تدوین عباس جوانمرد، «قصه طلسم و حریر و ماهیگیر» نوشته على حاتمى، «ضیافت و عروسک‌ها» نوشته بهرام بیضایى، سه نمایش پیوسته «مرگ در پاییز»از اکبر رادى، «تمام آرزوها»نوشته نصرت نویدى و نیز «راشومون» که کارگردانى آن را هم خودش بر عهده داشت. دولت‌آبادی در ادامه کار در تشکیل انجمن تئاتر همکارى می‌کند و در نمایش‌های «حادثه در ویش» اثر آرتور میلر (با کارگردانى ناصر رحمانى نژاد) و «چهره‌های سیمون ماشار» اثر برشت با کارگردانى مشترک محسن یلفانى و سعید سلطان‌پور که از دوستانش هستند بازى می‌کند.اما تئاتر براى دولت‌آبادی در سال ۱۳۵۳ به پایان می‌رسد.
مهین اسکویى براى بازى در نمایشنامه «در اعماق» ماکسیم گورکى از او دعوت می‌کند. «تصمیم داشتم آن کار را به‌عنوان آخرین بازى صحنه‌ای خودم داشته باشم تا درواقع پایانى شایسته بر شروعى صمیمانه بوده باشد؛ که البته خودم نمی‌دانستم پلیس هم در این مورد با من هم‌عقیده است. بازجویى یکى دو ساعته، دو سال به درازا می‌کشد و یکى از بزرگ‌ترین دریغ‌های زندگى دولت‌آبادی، توقف نوشتن کلیدر، در این دوره است. «زندان سیر خلاقه کار مرا در اوج آن قطع کرد. می‌گویم اوج کارم، چون در سال ۱۳۵۳ بسیار روان و سیال می‌نوشتم و خودم را در شوق و شکوفایى بلوغ حس می‌کردم و پیش آمده بود که هر شب، یک بند را بنویسم؛ و به همان ترتیب اگر پیش می‌رفتم و چاله زندان کنده نمی‌شد، چه‌بسا تا سال ۵۷ تمامش کرده بودم. پس این لطمه عمده هنرى بود که تحمل کردم.»
از سال ۵۳ دولت‌آبادی بازى در تئاتر را کنار می‌گذارد، اما کار داستان‌نویسی که با انتشار داستان «ته شب» در سال ۱۳۴۱ آغاز می‌شود همچنان ادامه می‌یابد تا آخرین کار یعنى «سلوک»، آنچه خود می‌گوید بارها و بارها آن را ویرایش کرده و از چه نام‌ها که در آن گذشته است. مرد نویسنده با نام بردن از «بیگانه» آلبرکامو، «گرگ بیابان» هرمان هسه، «پیرمرد و دریا»ى ارنست همینگوى و «بوف کور» هدایت می‌گوید: «در طول ۴۰ سال نویسندگى آرزو داشته‌ام که کتابى به حجم و قدرت یکى از این آثار بنویسم. این اعتراف من است.» اما نام دولت‌آبادی براى مخاطبان ادبیات داستانى معاصر ایران یادآور حجیم‌ترین رمان فارسى است. کلیدر رمان عظیم روستایى در ده جلد و بالغ‌بر سه هزار صفحه که بیش از پانزده سال وقت، صرف نگارش آن شده است که خود درباره آن می‌گوید: «دیگر گمان نمی‌کنم که نیرو و قدرت و دل‌ودماغم اجازه بدهد که کارى کامل‌تر از کلیدر بکنم… کلیدر از جهت کمى و کیفى کامل‌ترین کارى است که من تصور کرده‌ام که بتوانم انجام بدهم و شاید بشود گفت در برخى جهات از تصور خودم هم زیادتر است.» و این‌گونه است که محمود دولت‌آبادی در طول سالیان نویسندگی‌اش از زندگى روستایى که سال‌ها در آثارش به آن پرداخته به زندگى شهرى رمان سلوک می‌رسد. سال‌ها پیش می‌گوید: «آن نیرویى که من را در کارم به پایدارى یارى داده، به جز مردم نبوده است. در عوض به همان نسبت که مردم از آثار من استقبال کرده‌اند، روشنفکرها ـ به‌خصوص اهل‌قلم ـ با این آثار و با خودم برخوردى کینه‌توزانه داشته‌اند؛ چه در سکوتشان و چه در محافل و نطق و نگارششان.اما سکوتشان را می‌شود به دو مرحله تقسیم کرد؛سکوت انکار و سکوت تسلیم؛ و من اکنون ناظر سکوت تسلیم و مجاب شدن آن‌ها هستم. مرحله اول این سکوت توأم بود با نجل و بهانه‌جویی از وجه مردمى ادبیات. چون در آن سال‌ها نویسنده‌هایی پیدا شده بودند که بهانه می‌دادند دست همچو روشنفکرهایى که قضاوت‌های بهانه‌جویانه‌شان را تعمیم بدهند و سره و ناسره را قاطى هم چوب بزنند و کار من دشوار بود. چون باید هم با چپ بازها و هم با راست بازها حساب‌هایم را وا‌می‌کندم و این فقط با کار مداوم و صیقل یافتن مداوم امکان‌پذیر بود. یعنى اینکه من باید نیماوار و هدایت‌وار کار و راه خودم را دنبال می‌کردم تا سکوت توأم با بخل و بدخواهى را به سکوت تسلیم و مجاب شدن بدل کنم و چنین کردم.»
آنچه محمود دولت‌آبادی در کار نوشتن همواره مدنظر داشته، توجه به مقوله زبان است و علاقه او به نثر تاریخ بیهقى و فارسى درى بر کسى پوشیده نیست. «بیان، لحن، داستان، قصه و تقلید یکى از هنرهاى کودکى من بود و گاهى با اهالى ولایات مختلف ایران با لهجه خودشان صحبت می‌کردم. حسى بود که نسبت به زبان و لحن در من وجود داشت. عاشق زبان بودن شرط نخست شاعرى، نویسندگى و فهم فلسفى است.» و دولت‌آبادی که می‌گوید زبان و قدرت کلام و پیگیرى عاشقانه در کار را از شاملو آموخته و نزدیک شدن به اصل زندگى و ذات انسان را از فروغ، درباره شعر نیز متذکر می‌شود: «من خودم را نه کمتر از نثرنویسان معاصر، مدیون شاعران معاصر می‌دانم. چرا که شاعران برجسته ما به نحو شایسته‌ای توانسته‌اند گذشته و زبان فارسى را با بیانى تازه به امروز و به ما منتقل کنند. آیا نویسنده فارسی‌زبان نمی‌تواند و نباید از اخوان ثالث، شفیعى کدکنى و اسماعیل خویى به آن اندوخته لازم عاطفى و اندیشگى برسد؟! من حسی‌ترین لحظاتم را با کلام این شاعران سرکرده‌ام.»

پی‌نوشت:
* در نگارش این مطلب از کتاب «محمود دولت‌آبادی» (از مجموعه چهره‌های قرن بیستمى ایران، شهر قصه، تألیف امیرحسن چهلتن) و از دو مطلب منتشرشده در مجله‌های آدینه و دنیاى سخن نیز استفاده شده است.

***
– از تمبر یادبود محمود دولت‌آبادی هم‌زمان با هفتاد و چهارمین سالگرد تولدش با عنوان (آقای رمان ایران) در زادگاهش سبزوار، رونمایی شد.
– خانه پدری محمود دولت‌آبادی که در روستای دولت‌آباد شهر سبزوار بزرگ قرار دارد، با نام خانه محمود دولت‌آبادی در تاریخ ۷ مرداد ۱۳۸۲ با شمارهٔ ثبت ۹۳۲۰ به‌عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است. قدمت این اثر مربوط به دوره پهلوی می‌باشد.

– این مقاله ابتدا در مجموعه «مهرگان» و در جشن‌نامه مشاهیر معاصر ایران به سفارش و دبیری محسن شهرنازدار تهیه و منتشر شده است. پروژه مهرگان که در موسسه فرهنگی- مطبوعاتی ایران به انجام رسید؛ به معرفی نخبگان ایرانی متولد ۱۲۹۰ تا ۱۳۳۰ خورشیدی می‌پرداخت. بخشی از این پروژه سال ۱۳۸۳در قالب کتاب منتشر شده است.

– ویرایش نخست توسط انسان‌شناسی و فرهنگ: ۱۳۹۸
– آماده‌سازی متن: فائزه حجاری زاده
-این نوشته خُرد است و امکان گسترش دارد.برای تکمیل و یا تصحیح اطلاعات نوشته شده، به آدرس زیر ایمیل بزنید:
elitebiography@gmail.com