محمد مهریار
محمد شمخانى
نوشتههای مرتبط
مهندس «محمد مهریار» از آدمهایی است (بود) که سخت میشود با آنها حرف زد و حرف زدن دربارهشان هم به همان اندازه سخت است. این را نه تعریف و تعارفهای روزمره، که سنگینى حضورش به آدم میگوید و آن سکوتى که سخت میشکند و اغراق اگر نباشد، خیلى سخت هم به دست میآید………
– متولد ۲۳اردیبهشت ۱۳۱۸
– فارغالتحصیل رشته معمارى از دانشکده هنرهاى زیباى دانشگاه تهران
– همکارى در بازسازى ارگ تاریخى بم در دهه چهل
– مهندس معمار در کاوشهای معبد آناهیتا (قبل از انقلاب)
– کاوش در معبد آناهیتا و محوطه تاریخى بیشاپور (بعد از انقلاب)
– همکارى در بسیارى از کاوشهای باستانى در جایجای ایران
– کارشناس برجسته در بخشهای مختلف و برنامههای متعدد سازمان میراث فرهنگى
– صاحب کتاب نقشه شهرهاى ایران
– تدریس در اغلب دانشکدههای تخصصى معمارى و مرمت
– جزو شوراى ثبت آثار و بناهاى تاریخى
– عضو هیأت علمى همایش باغهای ایرانى
– مدیریت دفتر حفاظت از آثار باستانى تهران طى سالهای ۵۶ تا ۵۸
– نظارت بر بازسازى ارگ تاریخى بم (بعد از زلزله اخیر)
– نویسنده صدها مقاله معمارى و باستانشناختی
– معرفی فنی و تخصصی دیوار گرگان و بستر آن
– اجرای کاوشها و پژوهشهای مستقل در تخت سلیمان تکاب
مهندس «محمد مهریار» از آدمهایی است (بود) که سخت میشود با آنها حرف زد و حرف زدن دربارهشان هم به همان اندازه سخت است. این را نه تعریف و تعارفهای روزمره، که سنگینى حضورش به آدم میگوید و آن سکوتى که سخت میشکند و اغراق اگر نباشد، خیلى سخت هم به دست میآید.
گاهى فکر میکنم که با نوشتن درباره یکچیزمیتوان آن را راحت فراموش کرد و گاهى هم فکر میکنم که با فراموش کردن یک موضوع میتوان همهچیز را نوشت و گفت. این دومى وقتى پیش میآید که ثقل و سنگینى موضوع بیشتر از آن است که کلمات بتوانند بار آن را تنهایى به دوش بکشند و الآن و درباره مهریار همین حس هى ظاهر میشود و هى بر آن غلبه میکنم و کار ـ راستش ـ کمى کند پیش میرود و اینها هم به همان یک دیدارى برمیگردد که سر ظهر و میان یکى از سالنهای مرکز هنرى صبا و لابهلایعکسهای بزرگ و باشکوه «محمدرضا جوادى» از حقیقت بم، رقم میخورد. به ظاهر، تشخیص این که از آدمهای ساده و معمولى کوچه و خیابان است یا انسانى معلم و متفکر خیلى آسان نیست و این همان چیزى است که چند دقیقه بعد و بینابین یک برخورد به یادماندنى برایم روشن میشود. پیش از آنکه چیزى از مهریار بپرسم، او خود اولین سؤال را مطرح میکند. میخواهد بداند چقدر درباره ارگ تاریخى بم میدانم و عکسهای جوادى چه چیزى را در نگاه نخست به من منتقل میکند. این آن برخوردى نیست که در گفتوگو با دیگران هم تجربه کرده باشم و صدالبته برایم حسى آشنا برمیانگیزد. از دقتى میگوید که یک دیالوگ دارد و خیلیها نادیده میگیرند. خیلى زود معلوم میشود که مچگیری هم نیست و فقط میخواهد ماجرا و موضوع را از نقطهای مشخص آغاز کند. از نکتههای ظریفى که سالها بدان اندیشیده است و به همین خاطر ـ شاید ـ لقب «پدرخوانده بم» را به او بخشیدهاند اهالى یونسکو. چیزى نمیگویم تا او آن ناگفتههایی را بگوید که تا حالا نشنیدهام. وقتى میگوید که ارگ سالم است و زلزله دوباره بدان زندگى بخشیده، خشکم میزند. تا اینکه توضیح میدهد: «برخلاف تصور بسیارى از مردم در مورد ارگ، چیز زیادى از دست ندادهایم. یعنى اگر بم نیاز به یک بازخوانى دارد. باید دوباره دستى به سر و روی آن کشید و چهره خاکآلودش را پاک کرد تا زیباییاش دوباره آشکار شود. این بههمریختگی ظاهرى چیزى از ارزش واقعى و تاریخى ارگ بم کم نمیکند.» مردى که با گذشتههای دور و افقهای باز نسبت نزدیکى دارد و تحلیلهایش همه از امروز آغاز میشود و تا گذشته گسترش مییابد، آنقدر خونسرد حرف میزند که کسى متوجه درون پرغوغاى او نمیشود:«آنچه در ارگ وجود دارد هنوز و قابلدسترسی است، مدارک و اسناد باستانشناسی است که میشود با موضوع سازى فضا و تکیه بر معیارهاى درست مرمت امروزى جهان، دوباره به ارگ بم پرداخت. این بار در خوانش دوباره ارگ، ما به مدارک و مواد و مصالح و اسناد بسیار ارزشمندى دسترسى خواهیم داشت که تاکنون زیرپوسته ارگ پنهان بوده. ما میتوانیم با شناسایى اندامهای مدفون در ارگ، ضایعاتى را که پیشآمده با کمک متخصصان معمارى و زلزلهشناسی و زمینشناسی دریابیم. در یک نگاه علمى، ارگ بم فقط تغییر چهره داده نه تغییر ماهیت. بربم وقایعى گذشته که لایههای باستانى ارگ را ساخته است و حالا میشود به این لایهها مراجعه کرد و آن را بازیافت.» و بعد باوجود ویژهای شروع به شکافتن معماى بم در کویرمیکند و از چیزهایى میگوید که عاشقانه با آنها زیسته و به خاطرشان چه آزارها که ندیده است.
مهریار اگرچه در گریزمنطقى از رسانهها و اگرچه سراسر سکوت، اما براى گفتن زیاد دارد. حرفهایی که یکسر از مسیر ایران و تاریخ سترگ آن میگذرد و سراسر امروزى میشود. به زعم او هیچگاه ما ایرانیهانخواستهایم و نتوانستهایم تاریخ خود را آنطور که بایدوشاید و با دستهای خودمان رقم بزنیم: «در هجوم پیدرپی اقوام مختلف به ایران تاریخ ما همواره خاک خورده است و ما خود یا زیر این خاک بودهایم و مجال ساختن و بازگفتن تاریخ خودمان را نداشتهایم و یا هرگز نخواستهایم و فرصتى براى این سازش، بازگویى و بازنویسى تاریخى نداشتهایم.»
یکى از پروژههاینیمهتمام و باارزش او «دایرهالمعارف تاریخ معمارى ایران» است، که با دقت خاصى تدوین میشود و به مدخلهای آن چیزهایى در طول زمان کموزیادمیگردد: ما بایستى ابتدا ریشههای معمارى خودمان را خوب بشناسیم و با فرازوفرودهای آن آشنا بشویم و از پس آن معمارى امروزمان را سامان ببخشیم.»
او بیش از هر چیزى تأخیر در پژوهشهای بنیادى را مدلول نداشتن و نبودن مخاطب میداند و میشمارد و در این مورد اعتقاد دارد: «ما آنقدر در این زمینه کارداریم و آنقدر باید برنامهریزی کنیم، که حالا حالاها درگیر این عرصه ناشناخته و نا شکافته تاریخى خواهیم بود و این موضوعى است که نیاز به یک عزم ملى دارد و برنامهریزی از بالا، تا معضل جامعه را حل کند و بهسوی خوانایى پیش ببرد. براى این مهم ما مخاطب نداریم. مخاطبى که با پرسش پیش بیاید و به ژرفناى مسائلى که مطرح میشود، علاقه و اشتیاق نشان دهد. مخاطبى که آنقدر درگیر مسائل روزمره نباشد که پرسشى نداشته باشد.»
بااینهمه در هیچیک از اسناد و مدارک مکتوب، نشستهای مهم سیاستگذاریهای اصلى و کلیدى و در تعریف هیچکدام از پروژههای سازمان میراث فرهنگى نیست، که متنى و مقالهای یا ردپایى محکم و ماندگار از حضور و حرفها و پژوهشهایمهریار وجود نداشته باشد. مقالهای درباره تخت سلیمان، سروستان، بیشابور، معبد آناهیتا، باغ ایرانى، پیشینه باستانى لرستان، تخت جمشید، پاسارگاد، مسجد جامع ساوه، عناصر اربعه و… که همه وقتى یک جا جمع شوند، دایرهالمعارف بزرگى خواهند شد که به شناخت اصولى ما از میهن و ملیتمان کمک زیادى میکند. او هنوز اما، نتیجه سالها پژوهش خود را در قالبى کلى و کامل نیاورده است و این وسواس را به خاطر بالا رفتن دقت و درستى یافتهها و یادداشتهایش به خرج داده است. بااینهمه دانش و دستاورد در گستره معمارى و میراث فرهنگى تعجب میکنم از اینکه چرا مهریار جلوى هیچ دوربینى ظاهر نمیشود و تن به هیچ گفتوگوی مطبوعاتى نمیدهد. از فرصت استفاده میکنم و همین را از او میپرسم: «راستش مرا از معرفى شدن بیزار کردهاند وگرنه مثل هر انسان دیگرى میخواستم که گفتوگوییبیواسطه با مردم و محیط داشته باشم. ازآنجاییکههرروز بیشتر از قبل در این عرصه به من فشار میآمد، بیشتر در خودم فرورفتم و کار را برهرچیز دیگرى ترجیح دادم.»
این را میگوید و یاد یکى از میزگردهاى تخصصیایمیافتم که یکى از سخنرانهایش مهریار بود. جالب بود این که پیرمرد کم نمیآورد از ارائه دانشى که داشت و سرخ میشد وقتى که به جمعیت نگاه میکرد و انگار آه میکشید. با این میزگرد بود که فهمیدم زلزله اصلى نه در بم، که در وجود او اتفاق افتاده بود و به خاطر همین مسیر تهران و بم را یکى میکرد این اواخر و شب و روزش را روى ارگ میگذاشت: «هنگامى که تو در عمق آب به غواصى میپردازی و از سطح دور و به اعماق نزدیک میشوی و پدیدههای ته دریا تو را به وجد میآورد، آنچنان منقلب میشوی که میخواهی همه آن را با آبوتاب براى ساحلنشینانی که ندیدهاند، بازگو کنى. حالا آن جهان عمیق در ذهن توست. اما وقتى به ساحل میرسی و با ساحلنشینان از دیدهها و دریافتهایت حرف میزنی، میبینی که ارتباطى برقرار نمیشود و گفتوگوییدرنمیگیرد. این است که ترجیح میدهی دوباره به اعماق بازگردى و همانجا تنها بمانى.» این را اگرچه مثل یک داستان، اما با تمام وجود میگوید و انگار به آن اعتقادى دیرینه دارد. آنقدر که این تفرد و تنهایى، با آن شکل خاص خودش، پایه پژوهشهای او بهحسابمیآید.
مهریار را یک سادگى عجیب احاطه کرده است. این سادگى مفرط پیش از هر چیز از بیعلاقگی او به مسائل مادى میآید.
به خاطر همین هم شاید همه او را دوست دارند و دشمنى بعضیها با او بیهوده و بیدلیل است. وقتى بحثهای مادى و افکار مزاحمى مثل آن به درازا میکشد، او با یک عبارت شیرین و شاعرانه راه بحث را میبندد:
تن رها کن تا نخواهى پیرهن
او تقریباً براى هر چیزى، هرچند جدى، جوابى اینچنین دارد و بهزعم دخترش «لیلا» مرز میان شوخى و جدى او خیلى باریک است و این چیزى از آنهمه جدیت نمیکاهد. لیلا پدر را با ایمان و صداقت برمیشمارد و لقب یک عارف را به او میدهد: «معمارى را با همهچیز مرتبط و درعینحال مجزا میدانست. نگاه جامعى داشت و به هر چیزى نو نگاه میکرد.» و بعد دیگر چیزى نمیگوید. شاید او هم دنبال مجالسى است که درباره آنهمه حضور پراکنده و پرکار پدرش به یک انگاره محکم برسد. مجالسى که حالا و هنوز دست نداده است.
گستره فعالیتهای علمى و عملى و پژوهشى مهریار فراتر از آن است که بتوان آن را در این متن کوتاه صورتبندی کرد. «محمدرضا جوادى» استاد دانشگاه و دوست معمار و عکاس مهریار که با او در پروژههای زیادى شرکت داشته و این اواخر بیش از هر کس دیگرى او را دیده و درک کرده است، معتقد است:«او حاصل جستوجوگری عمیق در تاریخ بود و پس از فعالیتهای فراوان به درجهای رسیده بود که خود را درباره همه موضوعات ملى و فراملى سخت مسئولمیدانست. آخرین مقاله او که ناتمام ماند آماسیدهگى جهان نام داشت. او در این مقاله به اوج بحران جهان و ناتوانى فرد با فریادهاى کوچک خود براى حل این بحران رسیده بود. در این مسیر پرواز ناگهان زلزله بم اتفاق میافتد و او خود را تمام و کمال وقف این فاجعه میکند و به مشاوره و برنامهریزی علمى و عملى منطقه تاریخى بم میسپارد تا به ثبت و تدوین پرونده جهانى و راهاندازی کارگاه بینالمللی بم بپردازد. او تنها کسى بود که بازسازى بزرگترین تل خشتى جهان را عملى میدانست. ناگفته نماند که از وى درزمینههاى یاد شده به شدت بهرهگیری شد و او با تمام توان و وجود خود و با تعطیلى همه برنامههای شخصى و حتى خانوادگى خود ـ به نفع پروژه بم ـ جان خود را در این راه گذاشت. بهتر بود پایاپاى حمیت این آدم فرهیخته و عاشق، حداقل برنامهریزی براى استفاده صحیح از او صورت میگرفت و این احساس مسؤولیت میان او و دیگران دوسویهمیشد. هنگامى که او مسؤولیت در زمین و مردمان خود را قبول کرد، مسئول خود نبود. دیگران باید مسئول او میبودند.»
وقتى همه «است»ها «بود» میشود، دل آدم به درد میآید که چرا هفته پیش هر چه تماس گرفتم مهریار نبود تا خودش حرفها را کامل کند و آخرین حرف را خودش بزند. آخر سخت است حرف کشیدن از زیر زبان کسى که سکوت کرده است. کسانى را میشناسم که به بهانه حرف زدن درباره چیزى، آنقدر از خودشان میگویند و میبافند که حال آدم به هم میخورد. ولى مهریار که او را بهعنوان تنها معمار ـ باستانشناس در سطح سازمان میراث فرهنگى میشناختند، فقط سکوت میکرد و میسوخت و میریخت توى سینه. او اطلاعات جامع و مانعى از بافتهای تاریخى ایران، نوع معمارى بناهاى قدیمى و نحوه حفارى و کاوش در سایتهای تاریخى داشت که حاصل چهل سال کندوکاو و پژوهشهای مستمر و مستقیم اش بود.جالب اینکه فعالیتهای او بعد از فارغالتحصیلی در رشته معمارى دانشکده هنرهاى زیبا دانشگاه تهران با همکارى در بازسازى ارگ بم آغاز و با نظارت بر بازسازى باشکوه این ارگ تاریخى بهنوعی پایان یافت. رویداد ناگهانى که در آخرین روز از فصل بهار، فصلى که در آن به دنیا آمده بود و در فاصله بازگشتن از بم و حضور در جلسه آمادگى براى برگزارى همایش باغهای ایرانى ـ که عضویت هیئتعلمی آن بود ـ به وقوع پیوست. مهریار در مقالهای با عنوان «نقش معمارى در رمز آیینه سفال» در بیان دلایل خود براى طراحى و اجراى نقش نشان مؤسسه فرهنگى ایکوموس ایران مینویسد: «پیشینه درخشان ایرانیان در پدید آوردن زمینههای گسترش فرهنگ و آفرینشهای هنرى، آداب شهرنشینى و فنون آبادانى و پدید آوردن پردیسهای سرسبز آراسته به آبنماهای جوشان، استخرهاى موزون، باغ پردازى و فراهم آوردن کلان عرصههای عمومى شهرى، همچون راه و راهدارى، رباط و کاروانسرا، بازار و پرداختن به آفرینشهای ویژه در چهاردیواریهای خصوصى، شایان توجه معمرین، هنرمندان، فرهنگ مداران، دانشگاهیان، برنامه ریزان امور شهرى و معماران نسل حاضر است.»
او با یک چنین اعتقادى است که پا در راه پرفرازونشیب تاریخ و معمارى میگذارد و با چنین شناختى دست از دنیا میکشد و من حالا از او، در عین فراموشى، تنها چهرهای را به یاد میآورم که با تمام سوختگیهای کویرش، سرخ میشد!
– این مقاله ابتدا در مجموعه «مهرگان» و در جشننامه مشاهیر معاصر ایران به سفارش و دبیری محسن شهرنازدار تهیه و منتشر شده است. پروژه مهرگان که در موسسه فرهنگی- مطبوعاتی ایران به انجام رسید؛ به معرفی نخبگان ایرانی متولد ۱۲۹۰ تا ۱۳۳۰ خورشیدی میپرداخت. بخشی از این پروژه سال ۱۳۸۳در قالب کتاب منتشر شده است.
– ویرایش نخست توسط انسانشناسی و فرهنگ: ۱۳۹۷
– آمادهسازی متن: فائزه حجاری زاده
-این نوشته خُرد است و امکان گسترش دارد.برای تکمیل و یا تصحیح اطلاعات نوشته شده، به آدرس زیر ایمیل بزنید:
elitebiography@gmail.com