انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

درباره فرهاد ناظر زاده کرمانى؛ گوهر دُردانه فارسی

مریم منصورى

او همه دلش را که نه! همه جانش را در مصر جا گذاشت و عمرش کوتاه بودکه دو، سه نمایشنامه بیشتر باقى نگذاشت و رفت. کسانى از اوتعریف کرده اند که هر یک از ادیبان بزرگ فرانسه بوده اند. اما بیست و هشت ـ نه سالى بیشتر نماند. هر چند که به زبان و ادب فارسى آگاه بود و دو سه زبان خارجه نیز مى دانست! حسن مقدم را مى گویم. نخستین کسى که به قول فرهاد ناظرزاده کرمانى، نمایشنامه به سبک غربى را بر بنیاد ادبیات عامه فارسى نوشت. بخصوص «جعفرخان از فرنگ برگشته» که هر چند سالى به صورتهاى گوناگون اجرا شد و ناظرزاده کرمانى، این پرشمارى اجرا را از ویژگى هاى نمایشنامه خوب مى داند…

– فرهاد ناظرزاده کرمانى متولد تهران۱۳۲۶

– فرزند دکتر «احمد ناظرزاده کرمانی» ادیب و استاد دانشکده الهیات و «فرح‌انگیز هرمزی» مترجم و دبیر زبان و ادبیات فرانسه

– تحصیلات ابتدایی در «دبستان جهان تربیت» و پایان دوره متوسطه از شعبه ادبى دبیرستان دارالفنون۱۳۴۴

– ورود به دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران ۱۳۴۴

– تحصیل همزمان در رشته ادبیات دراماتیک در دانشکده هنرهای دراماتیک تهران۱۳۴۵

– اخذ مدرک کارشناسى ادبیات و علوم اجتماعى۱۳۴۸

– سفر به فرانسه براى ادامه تحصیل و تحقیق » در «موسسه مطالعات عالی و عملی» (Ecole Pratiave Des Hautes Etvdes) در رشته تاریخ فرهنگ و هنر زیر نظر پروفسور ژاک ورنان۱۳۵۰

– سفر به آمریکا و تحصیل در دانشگاه اوهایو در زمینه تاریخ وتئاتر۱۳۵۱

– اخذ فوق لیسانس در رشته اقتصاد و مدیریت بازرگانى از دانشگاه اسکرانتون پنسیلوانیا ۱۳۵۳

– دریافت مدرک دکترا در رشته هنر و رسانه هاى ارتباطى با گرایش ادبیات نمایشى و بازگشت به ایران۱۳۵۷

– عضویت در هیأت علمى دانشگاه تهران و مدیریت گروه تئاتر دانشگاه تهران ادامه داشت. ۱۳۶۳تا سال۱۳۶۷

– راه اندازى دانشگاه هنر کرمان۱۳۶۸

– اخذ درجه استاد‌ِ ممتاز‌‍ِ از دانشکده هنرهای زیبا ۱۳۷۱

– راه اندازى دوره کارشناسى ارشد تئاتر در دانشگاه آزاد اسلامى۱۳۷۲

-چهره ماندگار در دومین همایش چهره های ماندگار ۱۳۸۱

– استاد راهنما و یا استاد مشاور در بیش از یکصد و پنجاه پایان‌نامه دانشجویی

تألیف چندین کتاب درسى، ۵۷مقاله، ۱۹نمایشنامه و ترجمه ۶۰نمایشنامه که همه آنها از منابع آموزشى تئاتر به شمار مى روند.

-نامگذاری مسالن شماره یک تماشاخانه ایرانشهر به نام ناظر زاده کرمانی ۱۳۹۲

– نمایشنامه ها :

نی‌لبک و بهمن، کوله‌بار،پنجره‌های بر بادها،سرودی کنار گودال، شومفال، خواجگان شیر ـ اژده‌ها، آدمها و مرزها، رویاهای بیدارگر، یک رویداد روستایی، خندستان ماتمیان، افق در استانبول، فرجامخواه، استخوانهای طلایی، بی‌خان و مان، شب معاملاتی، کنار شیر آتش‌نشانی، سرگرمساز، در قفس قابیل، سحر و سعادت، دامچاله.

او همه دلش را نه! همه جانش را در مصر جا گذاشت و عمرش کوتاه بود که دو، سه نمایشنامه بیشتر باقى نگذاشت و رفت. کسانى از اوتعریف کرده اند که هر یک از ادیبان بزرگ فرانسه بوده اند. اما بیست و هشت ـ نه سالى بیشتر نماند. هر چند که به زبان و ادب فارسى آگاه بود و دو سه زبان خارجه نیز مى دانست! حسن مقدم را مى گویم. نخستین کسى که به قول فرهاد ناظرزاده کرمانى، نمایشنامه به سبک غربى را بر بنیاد ادبیات عامه فارسى نوشت. بخصوص «جعفرخان از فرنگ برگشته» که هر چند سالى به صورتهاى گوناگون اجرا شد و ناظرزاده کرمانى، این پرشمارى اجرا را از ویژگى هاى نمایشنامه خوب مى داند. همانطور که به نمایشنامه «پنجره اى بر بادها»ى خودش هم نزدیک به ۱۵بار مجوز اجرا داده است. آنقدر که مرکزهنرهاى نمایشى دیگر به این متن اجازه اجرا نمى دهد. ناظرزاده نیز به همین دلایل خودش را با حسن مقدم مقایسه مى کند. با یک تفاوت که حسن مقدم آموزشگر تئاتر نبود اما ناظرزاده در عمر پنجاه و هفت ساله اش بیش از چندهزار دانشجو را آموزش داده است. مقدم فرصت نیافت که هیچ مؤسسه آموزشى در ایران پایه گذارى کند و ناظرزاده با عمر دوبرابرش چندین مؤسسه دانشگاهى را در زمینه تئاتر بنیان نهاد و حسن مقدم فرصت نیافت کتابى در زمینه تئاتر بنویسد، اما ناظرزاده تاکنون ۱۷کتاب درسى در این حوزه نوشته است و فکر مى کند از نظر ذوق، تحصیلات و مقبولیت نمایشنامه هایى که نوشته اند به هم شباهت دارند. هر چند که هیچ وقت نمى خواست پژوهشگر یا آموزشگر باقى بماند، چه آن روزها که در دوره دبستان، همراه با پدر در تئاتر جامعه باربد، اولین نمایش هاى زندگى اش را دید و چه در سنین۱۷ ، ۱۸سالگى که خودش و آرزوهایش را شناخت و تصمیم گرفت به دانشگاه آمریکایى بیروت برود و زبان انگلیسى و عربى را فقط تا مقطع کارشناسى ادامه دهد و بعد همه کارها را زمین بگذارد و فقط بنشیند به نوشتن نمایشنامه و ترجمه! همانطور که صادق هدایت تمام نیرویش را صرف نوشتن «بوف کور» کرد.

به خاطر همین است که مى گوید: «وقتى مدرک دکترا را گرفتم و عضو هیأت علمى دانشگاه شدم، دیدم اصلاً در ایران نهاد تئاترى وجودندارد که من بخواهم نمایشنامه نویس این مملکت شوم. دراین شرایط شناخته نمى شوم و موقعیت من درک نمى شود. جایى رفته ام که این کالا خریدار ندارد. در همین سالها به نیاز عمومى نسل جوان به آدمهایى نظیر خودم پى بردم که اگر دانشى فراگرفته اند، باید به این نسل انتقال دهند. به همین دلیل وظیفه اخلاقى، انسانى و میهنى خودم دانستم که قدرى از جاه طلبى ها و علاقه هاى شخصى خودم در نوشتن نمایشنامه بزنم و خودم را هزینه دیگران کنم. به جاى به دست آوردن یک موفقیت فردى، یک موفقیت جمعى را تجربه کنم.»

سکوت مى کند. سرى تکان مى دهد و سیگار وینستون را در زیرسیگارى بلور روى میز چوبى قدیمى خاموش مى کند و ادامه مى دهد: «در آن حدى که فکر مى کردم سزاوار استعداد و کوشش هایم بود به نتیجه نرسیدم. من دست کم باید ۲۵ تا ۳۰ نمایشنامه خوب نوشته باشم. ولى به جاى آن ۱۷ کتاب درسى نوشتم و آن جور که باید و شاید نیرویم را روى نمایشنامه نویسى نگذاشتم. زمان، فرصت و امکانات من در نوشتن کتابهاى درسى، پژوهش هاى تئاترى، پایه گذارى دانشکده هاى تئاتر و آموزش این رشته به دانشجوها پخش شد و خودم آن طور که باید و شاید به عنوان یک نمایشنامه نویس مطرح نشدم. فکر مى کنم خیلى بهتر مى توانستم مطرح شوم، اگر فقط به همان کارى مى پرداختم که از ابتدا مى خواستم یعنى یک نویسنده تمام وقت!»

اما سابقه این افسوس ها از خیلى قبل ترها شروع مى شود. از اواخر سال ۵۱ که ناظر زاده کرمانى براى ادامه تحصیل به آمریکا رفت و سه چهار دانشگاه عوض کرد تا بالاخره تصمیم گرفت تئاتر رابه عنوان حرفه دوم انتخاب کند. یعنى با دوستانى مشورت کرد و آنها هم گفتند: «یک رشته علمى بخوان و تئاتر را به عنوان فعالیت فوق برنامه ادامه بده»

او هم این نصیحت غلط را گوش کرد و در دانشگاه اسکرانتون پنسیلوانیا وارد رشته اقتصاد و مدیریت شد و حتى فوق لیسانس این رشته را هم با عذاب و ناراحتى گرفت ولى در آنجا بیشتر وقتش را صرف دیدن تئاترهاى روى صحنه مى کرد و بعد از گرفتن فوق لیسانس با پشیمانى هر چه تمام تر، رشته اقتصاد و مدیریت را کنار گذاشت و دو مرتبه به دانشگاه اوهایو رفت و در رشته هنرهاى نمایشى و ارتباطى در مقطع دکترا به ادامه تحصیل پرداخت و به قول خودش وقتى که دکترا گرفت، خواه ناخواه عضو هیأت علمى هم شد که معلمى در خانواده آنها سنت است و پدرومادر و مادربزرگش از هر دو سو و پنج برادر و خواهر همه شان معلم بوده اند و استاد دانشگاه! اولین تجربه معلمى پس از فوت پدر، در سال ۵۶ بود. در مدتى به ایران آمد مقدارى در زمینه تئاتر ایران کار کرد و در مدرسه رادیو و تلویزیون هم در دوره فوق لیسانس تدریس کرد و دوباره به آمریکا برگشت تا یک سال بعد که فارغ التحصیل شد و به ایران آمد که دانشگاهها به خاطر انقلاب فرهنگى بسته شد و او که تازه به کشور آمده بود هیچ شغلى نداشت اما این معلمى، بعد از پدر ادامه یافت تا امروز که از ۱۴فروردین سال ۸۳ به بعد، دیگر مادر هم نیست و فقط عصاى فلزى اش پشت در این اتاق جا مانده است و فرهاد ناظرزاده کرمانى هنوز در خانه قدیمى پدرى در انتهاى کوچه اى بن بست در حوالى تجریش روزگار مى گذراند و هنوز هم استاد دانشگاه یا به قول خودش آموزشگر است.

در این چندساله، دانشجویان دانشکده هاى مختلف تئاترى و البته گروه نمایش دانشکده هنرهاى زیبا او را در هیأتى آراسته دیده اند که با شتاب از پله ها مى گذرد و به طور طبیعى دیر سر کلاس مى آید و مى کوشد براى تمام اصطلاحات، برابر نهاد فارسى مطرح کند. «گفتاشنود» به جاى دیالوگ، کمینه گرایى به جاى مینیمالیست و … و چندان هم دور از ذهن نیست که دکتر فرهاد ناظرزاده کرمانى، ساعت مقرر امتحان دانشجویان را به فراموشى بسپارد و یک ساعت بعد، درحالى که به طور اتفاقى از میدانچه دانشگاه عبور مى کند، توسط مسؤولین آموزش دیده شود و بعد در فاصله میان میدانچه و سالن امتحانات، استاد سؤال ها را در ذهن طراحى کند و معمولاً همه دانشجویان تئاتر و البته گرایش ادبیات نمایشى فرهاد ناظرزاده کرمانى را براى اولین بار در کلاس شناخت ادبیات جهان مى شناسند و مرور کتاب مقدس در کلاس که «در ابتدا خدا آسمان ها و زمین را آفرید و زمین تهى و بایر بود و تاریکى بر روى لجه و روح خدا سطح آبها را فروگرفت» و این تازه آغاز ماجرا است. در دوران انقلاب فرهنگى دوباره به آمریکا برگشت و چند سالى در آنجا به کارهاى مختلفى از جمله نمایشنامه نویسى و تدریس مشغول بود تا بهمن ماه سال ۶۲ که دوباره به ایران آمد و فروردین ۶۳ به عضویت هیأت علمى دانشکده هنرهاى زیبا دانشگاه تهران درآمد. البته همه چیز به این آسانى نبود. در آن سالها حتى مهندس مهدى چمران هم که ریاست دانشکده هنرهاى زیبا را به عهده داشت، معتقد بود امکان دارد مدتى طول بکشد تا دوباره اجازه راه اندازى گروه نمایش را بدهند. کمااینکه دانشجویانى هم که در حال خواندن تئاتر در دانشکده هاى مختلف تئاترى بودند، تحصیلاتشان نیمه کاره مانده بود که ناظرزاده از آن جمله به محمد چرمشیر، عباس معروفى، قاسمعلى فر است و ایرج طهماسب و … اشاره مى کند.

تعداد این دانشجویان به صد و اندى مى رسید و پس از بازگشایى دانشگاه شورا به این نتیجه رسیده بود که این دانشجویان را به رشته هاى دیگر از جمله ادبیات فارسى بفرستند و تا راه اندازى مجدد گروه هنرهاى نمایشى، چندسالى دانشجو نگیرند. حسین پرورش، مدیرگروه نمایش نیز به طرز ناگهانى از ایران رفته بود. سال ۶۳ مهندس چمران از وى مى خواهد براى مدت کوتاهى، براى تقسیم دانشجوها به گروههاى مختلف مدیریت گروه هنرهاى نمایشى را بپذیرد. ولى فرهاد ناظرزاده کرمانى پیشنهاد بازگشایى دوباره گروه نمایش را به مسؤولین دانشگاه مى دهده و برخلاف انتظار آنها، با کمک استادان پاره وقت، دپارتمان تئاتر را دایر کرد و تا سال ۶۷ همچنان مدیر گروه نمایش باقى ماند.

« به هر صورت من در راه اندازى گروه هنرهاى نمایشى دربعد از انقلاب نقش مهمى داشته ام. شاید اگر من به ایران نمى آمدم و در ایران نبودم مدتها طول مى کشید تا این گروه راه اندازى شود.

طبیعتاً آن دانشجویان هم از این رشته فارغ التحصیل نمى شدند و تا مدتى دانشجوى جدید هم گرفته نمى شد. احتمالاً چند سالى و شاید حتى بیشتر وقفه مى افتاد. چرا که فارغ التحصیلان این دوره از نمایش هنرهاى زیبا، بعدها خود مدرس گروه هاى نمایشى در دانشکده هاى دیگر شدند و اگر اینجا راه نمى افتاد، به تبع آن، دانشگاههاى دیگر هم راه نمى افتاد. بنابراین فکر مى کنم در آموزش دانشگاهى رشته تئاتر پس از انقلاب به خواست خدا نقش کلیدى داشته ام»

اما یکى از تأثیرگذارترین استادان فرهاد ناظرزاده کرمانى ، جان اسکات . استاد هنرهاى نمایشى دانشگاه اوهایو ـ بود که در دوره دکترا با او آشنا شد . تأثیر این شخص وآموزشها وتجربه هایى که از او گرفت، بعدها در قالب کتابى با عنوان «آشنایى با تئاتر سیاهپوستان آمریکایى » نمود پیدا کرد. جان اسکات یک سیاهپوست برجسته آمریکایى بود که هم استادادبیات نمایشى بود وهم نمایشنامه نویس. این مرد زندگى پرفراز ونشیبى داشت. در یک ماجراى عاشقانه ازدواج کرده بود و دو فرزند داشت. اما بعدها در یک تصادف اتومبیل زن وفرزندانش را از دست داد. براثر این حادثه ، این مرد دگرگون شد ومدتى به عرفان پناه برده بودوچیزهاى مختلف تا بتواند با خودش کنار بیاید. همین امر یک جور شناخت درونى نسبت به مسائل به او داده بود . او بودکه ناظرزاده را براى دیدن نمایش هاى سیاهپوستان همراهى مى کرد واو را باچهره هاى مختلف بازیگرى وکارگردانى اوهایو وفلوریدا آشنا کردوهمه اینها دستمایه اى شد براى نوشتن آن کتاب. همان طور که پیشتر نیز اشاره شد، یکى از ویژگى هاى متون ترجمه وکارهاى پژوهشى وى ، ساختن برابر نهادهاى فارسى براى اصطلاحات تئاترى است . دراین زمینه مى گوید: «من افتخار مى کنم که به زبان فارسى حرف مى زنم. زبانى که پنج شاعر کیهانى، سعدى ، حافظ، فردوسى ، نظامى ومولوى به آن شعر گفته اند. درهیچ زبانى پنج شاعر دراین مرتبه نداریم. زبان فارسى بسیار فخیم ورفیع است واز تاریخ وحس بسیار برخوردار است».

در سالهایى که تازه تحصیلاتش را در پاریس شروع کرده بود ، با دوستان ایرانى اش در پیاده روهاى کارتیه لاتن ، که از محله هاى دانشجویى آن جا بود ـ مى گشتند. دانشجوها از ملیت هاى مختلف با هم صحبت مى کردند اما درآن زمان ناظرزاده و دوستانش در حد محدودى زبان مى دانستند وتوان برقرارى دیالوگ را نداشتند. اما زبان فارسى ،دست کم باعث مى شد تا در جمع خودشان حرفى بزنند وتنهایى کمتر حس شود و دردانه گوهرى بود این زبان فارسى درآن غربت فرنگى !

از سوى دیگر معتقد است : «مى خواستم مسائلى را درحوزه پژوهش ونقد تئاترى درایران مطرح کنم که پیش از من، هیچ کس این مسائل را به شکل علمى طرح نکرده بود. البته مى توانستم اصطلاحات بیگانه را در زبان فارسى به کار برم. اما این کار براى من غیرقابل قبول بود . چون زبان فارسى را به تدریج از بین مى برد وآن را تبدیل به یک زبان مونتاژى مى کرد. وضعیت من درآن دوران ، شبیه به موقعیت مرحوم محمدعلى فروغى بود، هنگامى که کتاب «سیرحکمت در اروپا» را مى نوشت. درآن هنگام محمدعلى فروغى به یک باره با فلسفه غرب مواجه شده بود ومى خواست آن را به زبان فارسى برگرداند، پس مجبور بود براى اصطلاحات غربى واژه سازى کند.

فرهاد ناظرزاده کرمانى درآخرین کارش که «درآمدى برنمایشنامه شناسى » در ده جلد است ، برابر نهاد فارسى حدود ۴۰۰ اصطلاح تئاترى رانوشته است وبراى این کار نزدیک به دوسال وقت صرف کرده وبراى این کار مجبور به تبارشناسى زبان فارسى ورجوع مداوم به کتابهایى نظیر برهان قاطع ولغت نامه دهخدابوده است.

وى دراینباره مى گوید: «الآن که یک حساب سرانگشتى مى کنم، مى بینم اگر این کتاب را به زبان انگلیسى مى نوشتم، دوسال زودتر به پایان مى رسید. هرچند که هنوز واژگان واصطلاحات بسیارى از دانش نمایشى مانده که به فارسى درنیامده است. اما وقتى در رساله هاى دانشجویى وپژوهش هاى تئاترى مى بینم که این اصطلاحات را به کار مى برند، خوشحال مى شوم. شاید اگر این اصطلاحات را از آنها بگیرى ، دیگر نتوانند حرف بزنند. چون پیشنهاد دیگرى دراین مورد وجود ندارد. البته واژه ساز همیشه باید انتظار مخالفت را هم داشته باشد. چون نوآورى مستلزم کارش است و در نوآورى همیشه احتمال خطر وجود دارد.»

بزودى انتشارات سمت چهار جلد ازاین فرهنگ را منتشر مى کند اماعلاقه ناظرزاده به نمایشنامه نویسى هنوز زنده است وگاهى فکر مى کند ، بهتر است بقیه عمرش را به بازنویسى و ویراستارى نمایشنامه هایى که نوشته بگذراند وکار پژوهشى را یکسره کنار بگذارد واز طرف دیگر گاهى اوقات وسوسه مى شود که یک دوره سبک شناسى را کامل کند که البته چندتایى از آنها را نوشته است وبه قول خودش اگر درباره دو سبک رئالیسم و رومانتیسیسم هم بنویسد، این دوره تقریباً کامل مى شود. باید دید در گردش روزگار برسراین علاقه دیرپا چه مى آید، هرچندکه تجربه تمام این لحظات در فرآیند نمایشنامه نویسى ونوشتن خلاقه بى تأثیر نخواهد بود. همان طورکه تجربه هاى دوران سربازى ، برایش موضوعات قابل تأملى به وجود آورد که در چند نمایشنامه هم انعکاس آنها دیده مى شود. انجام خدمت سربازى در ژاندارمرى پس از گرفتن مدرک کارشناسى علوم اجتماعى وانجام وظیفه درمقر پلیس روستا، او را با واقعیت ها یا تصادف هایى روبرو کرد که باعث شد روستاها، همیشه به عنوان رویدادگاههاى نمایشى برایش جذابیت دیگرى داشته باشند.

– این مقاله ابتدا در مجموعه «مهرگان» و در جشن نامه مشاهیر معاصر ایران به سفارش و دبیری محسن شهرنازدار تهیه و منتشر شده است. پروژه مهرگان که در دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی ، در موسسه فرهنگی- مطبوعاتی ایران به انجام رسید؛ به معرفی نخبگان ایرانی متولد ۱۲۹۰ تا ۱۳۳۰ خورشیدی می پرداخت. بخشی از این پروژه سال ۱۳۸۳در قالب کتاب منتشر شده است.

-این نوشته خُرد است و امکان گسترش دارد.برای تکمیل و یا تصحیح اطلاعات نوشته شده، به آدرس زیر ایمیل بزنید:

elitebiography@gmail.com

ویرایش نخست توسط انسان شناسی و فرهنگ: ۱۳۹۳