آرین ریسباف
بعد از ظهرى بهارى. خبرگزارى جمهورى اسلامى ایران. یک ساعتى از قرارمان گذشته و هنوز پیدایش نیست. بیش از بیست بار تماس گرفته ایم تا راضى شده، ساعتى را به گفت وگو بنشیند. در شلوغى سرسام آور واحد عکس خبرگزارى و در میان فریادها و نجواها، وسایلم را پهن مى کنم. مردى است میانسال و ریزنقش که چند دهه از حضورش در خبرگزارى گذشته است… على فریدونى به سال۱۳۳۴ و در یکى از شهرستانهاى اطراف کرج به دنیا مى آید. در خانواده اى مذهبى و معتقد. سیزده ساله است که به تهران مى کوچد. مبل سازى و تراش نقوش منبت را بر چوب تجربه مى کند. در کمتر از یک سال از شاگردى به استادى مى رسد. در سفرى نوروزى به شهرستان شهریار و در لابراتور عکاسى پسر دایى اش، نخستین بار با معجزه چاپ مواجه مى شود. تبدیل شدن کاغذى سفید در محلولى بى رنگ به تصاویرى زنده، بذر درخت تناورى را در او مى کارد. درختى که امروز به ثمر نشسته است…
نوشتههای مرتبط
على فریدونى؛ متولد۱۳۳۴ در شهرستان کرج
استخدام درخبرگزارى در سال۱۳۵۵
هشت سال عکاسى از مناطق جنگى
ثبت ۲۵۰۰۰ فریم عکس از جنگ ایران و عراق
انتشار آثارش در نشریات مختلف دنیا
جوایز:
بیش از ۲۵جایزه معتبر داخلى
۱۳۶۳جایزه بین المللى عکس برگزیده سال (انفجار هواپیماى مسافربرى)
۱۳۶۴ دیپلم افتخار مسابقات عکاسى آزاد (هلند)
۱۳۶۵کسب مدال و دیپلم افتخار و جایزه نقدى از یونسکو
۱۳۶۵ دیپلم افتخار یونسکو (جشنواره ژاپن)
۱۳۶۶ کسب جایزه نقدى و دیپلم افتخار مسابقه بین المللى (مکه خونین)
بعد از ظهرى بهارى. خبرگزارى جمهورى اسلامى ایران. یک ساعتى از قرارمان گذشته و هنوز پیدایش نیست. بیش از بیست بار تماس گرفته ایم تا راضى شده، ساعتى را به گفت وگو بنشیند. در شلوغى سرسام آور واحد عکس خبرگزارى و در میان فریادها و نجواها، وسایلم را پهن مى کنم. مردى است میانسال و ریزنقش که چند دهه از حضورش در خبرگزارى گذشته است…
-دوران کودکى
على فریدونى به سال۱۳۳۴ و در یکى از شهرستانهاى اطراف کرج به دنیا مى آید. در خانواده اى مذهبى و معتقد. سیزده ساله است که به تهران مى کوچد. مبل سازى و تراش نقوش منبت را بر چوب تجربه مى کند. در کمتر از یک سال از شاگردى به استادى مى رسد. در سفرى نوروزى به شهرستان شهریار و در لابراتور عکاسى پسر دایى اش، نخستین بار با معجزه چاپ مواجه مى شود. تبدیل شدن کاغذى سفید در محلولى بى رنگ به تصاویرى زنده، بذر درخت تناورى را در او مى کارد. درختى که امروز به ثمر نشسته. همان جا در شهریار ماندگار مى شود و تکنیک چاپ و ظهور عکس و نگاتیو را مى آموزد. وسوسه گرفتن عکس وچکاندن دکمه شاتر به جانش مى افتد و با فیلمهاى تخت (۹*۶) نخستین عکس را مى گیرد.
– نوجوانى
حالا سال۵۰ است و دوباره به تهران آمده. در عکاسى شاهرخ نزد پیرمردى دنیا دیده عکاسى را ادامه مى دهد. پسر حرف گوش کنى است. از بچگى همین طور بوده است.
– جوانى
دوستى به او قول مى دهد که اگر کارت معافیت سربازى داشته باشد او را در خبرگزارى استخدام مى کند. به دلیل ناراحتى قلبى از خدمت معاف مى شود. همان دوست مى گوید شنبه صبح کراوات زده در خبرگزارى باش. نزنى راهت نمى دهند. از این طرف و آن طرف کراواتى فراهم مى کند. محله عباسى را طى مى کند، بدون کراوات. جلوى در و همسایه خجالت مى کشد. روز بیست و چهارم مهرماه سال هزار و سیصد و پنجاه وپنج با استرس فراوان وارد خبرگزارى مى شود. آقاى قدیرى مدیر واحد عکس در آن زمان که مردى متدین و پارساست، به گرمى با فریدونى جوان برخورد مى کند. بیست و هشت سال از آن روز مى گذرد و على فریدونى حالا در خردادماه هشتاد و سه در همان اتاق از گذشته هایش مى گوید. آن روز با دستهاى لرزان نگاتیوهاى ۶*۶ را به لابراتور مى برد و چاپ مى کند. نتیجه بهتر از آن مى شود که مى پنداشته. از همان روزبه مدت هفت سال در لابراتور خبرگزارى مشغول مى شود. عکاس ها در آن زمان به جوانترها دور نمى دادند. قدیمى ترها با کارت اختصاصى ورود به دربار ازملاقاتهاى سران مملکتى عکاسى مى کنند و او لحظه شمارى مى کند براى گرفتن نخستین عکس. کنتاکت عکسها را به دربار مى فرستند و منشى دربار روى بعضى فریم ها مهر باطل شد مى زد. مابقى را براى چاپ در مطبوعات وقت ارسال مى کنند. به عنوان کشیک دوم بخش عکس منصوب مى شود و دعاى روز و شبش این بوده است که عکاس اولى به هر علتى نیاید تا او رؤیاى گرفتن نخستین عکس خبرى اش را عملى کند.
در همان سالهاست که با خانواده همسرش آشنا مى شود. پدرخانمش مبارزى انقلابى است و استاد قرآن، با اوست که وارد بحثهاى سیاسى مى شود و فعالیتى زیرزمینى شکل مى گیرد.
عکسهاى امام به گونه اى محرمانه از پاریس به قم مى رسد و از آنجا به پدرخانمش. بنا به دلایل امنیتى عکسها در قطع ۱۲*۹ و ۱۵*۱۰ به ایران ارسال مى شود و کار فریدونى چاپ آنها در اندازه هاى بزرگتر است. عکاسى شاهرخ در محله عباسى تهران همان جایى است که در سالهاى مبارزه بستر این رویداد مى شود. آن عکسها هنوز هم در آرشیو خبرگزارى جمهورى اسلامى موجود است.
هیچ کس، حتى همسرش از ماجراى عکسها خبر ندارد. به دلیل اشراف ساواک و خبرگزارى، در محیط کار کمتر از امام مى گوید. به جز یکبار که در حضور چندعکاس چندکلمه اى بر زبان مى آورد. دقیقه اى بعد مدیر واحد عکس او را مى خواهد و ساعتى با او از ساواک و مخاطرات مبارزه با رژیم پهلوى ها مى گوید.
با پیروزى انقلاب، دکتر کمال خرازى نخستین کسى است که مدیریت خبرگزارى را به عهده مى گیرد و فریدونى عکسهاى امام را به خبرگزارى مى آورد. عکسهایى که تا امروز پرطرفدارترین و پرتیراژترین عکسها از امام است.
– هشت سال جنگ
جنگ شروع مى شود. به این جاى بحث که مى رسیم، سکوت مى کند، و حواسش مى رود پى همه آن روزها و شبهاى تکرار نشدنى. دیگر من را نمى بیند. انگار براى خودش زمزمه مى کند.
سخن از شکستن حصر آبادان مى شود. در راهروى خبرگزارى بحث بر سر اعزام عکاس به جبهه است.
یکى از عکاسهاى قدیمى در راهرو به مدیر واحد عکس مى گوید: من را بیمه کنید، مى روم جبهه، وگرنه نمى روم. وقتى مدیر مخالفت مى کند. همانجا استعفایش را مى نویسد و مى رود، براى همیشه مى رود. على فریدونى در جواب اینکه چه کسى داوطلب اعزام به جبهه است؟
مى گوید: من!
نخستین سفر حرفه اى او و نخستین تجربه دورى از خانواده. فریدونى هویتش را در میان آدم هاى جبهه و نوع خاص سلوکشان مى یابد.
براى او که صاحب غنى ترین آرشیو عکس جنگ است، جبهه مأوایى مى شود تا با خود و خدایش خلوت کند. در میانه روایتش از سالهاى نبرد، بارها و بارها بغض گلویش را مى فشرد و چند بار با صورتى خیس اتاق را ترک مى کند. روى کمد شخصى اش بیش از بیست کاغذ یادداشت دیده مى شود که حکایت از تماس هاى پى درپى من براى قرار ملاقات است و او دوست ندارد از خلوت خود ساخته اش بیرون بیاید. فروتنى بى انتهایش هنوز یادآور همه آن مردانى است که روزى کار و پیشه را سوختند و به میدان آمدند.
وقتى از ترکش هاى هنوز به جا مانده در تنش مى پرسم، بحث را عوض مى کند، وقتى اصرار مى کنم مى گوید: تمام مدارک مجروح شدن و جانبازى ام را ازبین برده ام. من پى چیز دیگرى بهترین سالهاى عمرم را در خط هاى مقدم سپرى کردم. نوشتن زندگینامه براى چنین عکاسى چقدر سخت مى شود وقتى حاضر نیست خیلى اززوایاى خصوصى و زندگى اش را نمایان کند. وقتى که حرفه اش با اعتقاداتش در هم آمیخته و مرز مشخصى میان این دو در کار نیست تنها با سماجت هاى من تاریخ زخم برداشتن هاى متعددش را برزبان مى آورد. (سه بار از مهمترین ها و نه همه اش را):
بیستم تیرماه هزار و سیصد و شصت (جبهه الله اکبر)
شانزدهم آبان ماه هزاروسیصد و شصت و یک (عملیات مسلم ابن عقیل)
بیستم بهمن ماه هزاروسیصد و شصت و یک (عملیات والفجر مقدماتى)
هیچ ابایى ندارد و از ترسهاى گاه و بى گاهش در موقعیت هاى خطیر مى گوید.
وقتى براى نخستین بار به جبهه اعزام مى شود، در لباس ماهیگیرهاى محلى شبانه سوار بر لنج مى شود. انگار سوارى است که به جاى سوارى گرفتن از مرکب، از ترسهایش سوارى مى گیرد. تجربه عکاسى در زیر باران خمپاره شصت که بى صدا مى آید، در زیر رگبار گلوله هاى مستقیم، در میان میدانهاى مرگبار مین، آن هم با دوربین هاى فوق سنگین هاسلبلند، از او عکاسى جسور و بى پروا ساخته.
در تابستان هزاروسیصد وشصت و یک و در عملیات رمضان است که لابراتوار عکاسى در اهواز دایر مى کند و عکسهاى رسمى جنگ، به روزنامه ها ارسال مى شود.
عکاسهاى خبرگزارى کارنامه درخشانى را در ثبت وقایع جنگ از خود به جا گذاشته اند و فریدونى علت این امر را شخص دکتر کمال خرازى مى داند. چهل و هشت ساعت قبل از هر عملیات به توصیه خرازى، عکاسهاى خبرگزارى در منطقه حضور داشتند و مابقى عکاسها پس از شروع عملیات و پخش اخبار آن از رسانه ها خود را به منطقه مى رساندند. او به گونه اى محرمانه ساعتها پیش از عملیات وارد خط مى شده و از روى نقشه منطقه، محورهاى مختلف را براى عکاسى انتخاب مى کرده. تشخیص محورهاى گول زننده ومحورهاى اصلى عملیات جز با این روش ممکن نبوده است.
مى گوید عکاسهایى هم بودند که براى رفع تکلیف و یا از سر اجبار عکس مى گرفتند. آنها هرگز به محورهاى اصلى و خط مقدم آتش کارى نداشتند.
براى او که همیشه داوطلب اعزام به خط مقدم است، رفاه و امنیت آخرین چیزهایى است که به فکرش مى رسد. با آمبولانس و پیک و زره پوش خود را به محل مى رسانده و دوشادوش مردان ماشه چکان، دکمه شاتر دوربین را مى چکاند و تاریخ هشت ساله حماسه را در قابهاى چهار گوش جاودانه کرده است.
در نود و پنج درصد عملیاتهاى بزرگ شرکت داشته، به جز بیت المقدس و این را با تأسف فراوان مى گوید.
وقتى مى فهمید دو روز دیگر در گوشه اى از مرز ایران و عراق، قرار است عملیاتى برگزار شود، سکوت مى کرده و حتى تلفنى هم با خانواده اش وداع نمى کرده است. خودش مى گوید، مى ترسیدم صداى همسر و فرزندانم پاهایم را براى رفتن به خط سست کند.
فریدونى عکس بسیار معروفى دارد از یک شهید که در آغوش رزمنده اى آرمیده و هر دو به آسمان چشم دوخته اند. محمود کلارى (فیلمبردار) بارها به او گفته، تو با این عکست کادر جدیدى وارد سینماى ایران کرده اى و من از آن الهام فراوانى گرفته ام. روزى از همین روزهاى معمولى است و سالهاست که از خاتمه جنگ مى گذرد. تلفنچى خبرگزارى به فریدونى مى گوید، پسر جوانى آمده و با اصرار مى خواهدکه تو را ببیند. جوان وارد بخش عکس مى شود. کتاب عکسى در دست دارد و مى گوید به دنبال عکاس این عکس هستم (همان عکس معروف بسیجى و شهید). على فریدونى را مى خواهم. این بسیجى که شهید را در آغوش گرفته پدر من است. این عکس ۱۸سال پیش گرفته شده و پدر من حالا جانباز ۹۰درصدى است.
عکاس میانسال که روبروى من است، اشک دویده بر گونه اش را پاک مى کند و ماجراى عکس عجیبش را که در میدان مین گرفته باز مى گوید. روزهاى عملیات رمضان، همه روزه گرفته بودند و شدت درگیرى چنان بود که خبرنگار مان نبى پور شب قبل از شهادتش به نیایش پرداخت و فرداى آن شب، کاغذ و قلم خبرنویسى را زمین گذاشته، اسلحه برداشت و به خط مقدم رفت. از شهید نبى پور که مى گوید، بغضش مى ترکد. زیر لب مى گوید، رفتن شهید نبى پور خیلى من را داغدار کرد و از اتاق مى زند بیرون. از رادیو ترانه هاى پاپ، تبلیغات بانکها و… بر سرم هوار مى شود. فریدونى برمى گردد. در اتاق بى سیم و زیر پتویى مخفى شده بودم تا با دمیدن سپیده به خط بزنم، تخریب چى ها به موقع به میدان مین نرسیده بودند و فرصتى نمانده بود تا بچه ها انتظارشان را بکشند و یکى یکى به روى مین مى رفتند. صداى انفجارها را در اتاق بى سیم مى شنیدم و…
با نخستین بارقه خورشید به خط مى زند و همان جا در میدان مین با شهیدى مواجه مى شود که به گونه اى عجیب جان داده. عکسى که کمتر کسى باور مى کند سوژه اش جان به جان آفرین سپرده باشد. این عکس را در حالى مى گیرد که پایش در چند سانتیمترى یک مین خنثى نشده قرار داشته و این را با فریاد رزمنده اى مى فهمد.
آن روزها ایران چندین و چند هواپیماى جنگنده بمب افکن عراقى را سرنگون کرده بود و عراقیها این خبر را تکذیب مى کردند. خبرگزارى از او عکس هواپیماى منهدم شده مى خواهد. عکسى که در جنگ روانى مى توانست برگ برنده ایران باشد. دو روزى مى شد که با سعید صادقى (عکاس جنگ) در منطقه فاو هستند. طى پانزده روزى که در فاو عکاسى کرده اند، خاطره انگیزترین عکسهاى جنگ هشت ساله را ثبت مى کنند. همان جا به چشم خود مى بیند که یک خبرنگار خارجى که سابقه عکاسى از جنگ جهانى دوم را هم داشته، در جبهه فاو سکته مى کند و جان مى سپرد. در همان گیرودار یک جنگنده عراقى مورد اصابت قرار مى گیرد و سقوط مى کند. صادقى و فریدونى سه چهار کیلومتر را در رمل و خاک مى دوند و آن عکسهاى تاریخى را از لاشه هواپیماى عراقى که پرچم عراق نیز بر آن است، مى گیرند.
او از آن جمله عکاسانى است که علاوه بر جسارت و مهارت تکنیکى و هوش بالا در مواقع بحرانى و بى انتهایش، از چاشنى شانس نیز بسیار بهره برده. سال۶۶ او را به عنوان یکى از بهترین عکاسان حماسه هشت ساله به سفر حج مى فرستند.
واین درست همان حج خونینى است که على فریدونى همراه با یازده عکاس دیگر در آن حضور دارند و اوبهترین وتکان دهنده ترین عکسها را از آن واقعه ثبت مى کند. همان جا صورت وپهلویش درمیان توحش نیروهاى امنیتى عربستان شکاف مى خورد. حاصل آن هفده عکس مستند خبرى مى شود که جایزه سه هزاردلارى را برایش به ارمغان مى آورد. مى گوید، عکاسان جدید اتکایشان به دوربین هاى دیجیتالى است وعکس هایى که حاکى از جرأت بالا وجسارت عکاس باشد، درآثارشان بسیار کم دیده مى شود و او مشق همه اینها را در جنگ آموخته . خاطره هاى فراوان او از دکتر شهید چمران و آن عکس تاریخى که به یادگار با چمران گرفته خود حکایتى است . عکسى که دکتر چمران، على فریدونى عکاس و عده اى از کماندوهاى رزمنده را نشان مى دهد که برروى پل کرخه نشسته اند، با صرف آب گوشت وغبار جبهه بر سر و روى همه شان نشسته.»
عکسهاى فریدونى از جنگ که خشن ترین ودردناک ترین لحظه ها را به بیننده نشان مى دهد به روایت صرف آنچه بود نمى پردازد. شاعرانگى ومهربانى در تمام فریم هاى او موج مى زند. مهربانى که نیم آن از وجود سرشار از آرامش عکاس ونیم دیگرش از مظلومیت رزمنده ایرانى نشأت مى گیرد.
سالها پیش که روزنامه ها آگهى کرده بودند هرکسى مدرک جانبازى دارد بیاید تا محاسبه شود، او تنها سکوت مى کند و بسیارى از نزدیکان وهمکارانش هنوز نمى دانند که او جانباز جنگى است. آن هم با درصدى زیاد. طفره رفتن او از چاپ مجموعه هاى آثارش نه از روى تنبلى و نه کاهلى است. او از گمنام بودن لذت مى برد. او با سه جایزه بزرگ بین المللى عکس، بیش از ۲۵ جایزه معتبر داخلى و بردوش کشیدن لقب بهترین عکاس جنگ، هنوز هم نصیحت ناپذیر است وبرخلاف رویه معمول سایر عکاسان، حتى یک فریم از نگاتیوهاى جنگ را در اختیار ندارد. تعهد بیش از حد او به خبرگزارى هنوز هم اعتراض عکاسان دیگر را به همراه دارد. آنها براین عقیده اند که او باید با دو دوربین کار مى کرده. یکى براى خبرگزارى ودیگرى براى خودش. اما او اهل شنیدن این گونه حرفها نیست. هیچ وقت نبوده.
نگاتیوهاى او درخبرگزارى رو به نابودى است وهرساله در هفته دفاع مقدس با چاپهاى غیرحرفه اى خش هاى فراوان برداشته.
او که زاده سنگرهاست وبزرگ شده جبهه، چندى پیش درسالن ورزشى حجاب ودر هنگام سخنرانى حجت الاسلام کروبى از پشت سر مورد ضرب و شتم انصار حزب الله قرار مى گیرد و به سختى کتک مى خورد. خودش مى گوید: براى عکاسى رفته بودم . زومم جواب نمى داد، از نرده ها بالا رفتم، سالن متشنج شد ومن عکس گرفتم و… پیشترها وقتى دلم مى گرفت، از اجتماع واز هرآنچه که خلقم را تنگ مى کرد به جبهه پناه مى بردم. امروز که دلم گرفته نمى دانم کجا باید رفت؟
-عکاسى از دو هواپیماربایى پیاپى
سال ۶۳ به روى باند برف گرفته فرودگاه مهرآباد هواپیمایى ربوده شده فرود مى آید و ربایندگان آن به آزار و اذیت وشکنجه و درنهایت قتل چندین مسافر مى پردازند. او صبح زود به خبرگزارى مى آید. نخستین عکاسى است که به واحد عکس وارد مى شود و طبق معمول نخستین داوطلب براى عکاسى از حوادث پرخطر. پنج شبانه روز در پانصدمترى هواپیماى مسافربرى خطوط ایرفرانس مستقر مى شود، به همراه یک تیم چهار نفرى از خبرنگاران وتصویربرداران صدا وسیما.
طى روزهاى دوم و سوم، على اکبر ولایتى با هواپیماربایان وارد گفت وگو مى شود ومى کوشد آنان را وادار به ترک هواپیما وآزادکردن مسافران کند. نتیجه آن گفت وگوها به آزادى زنان در روز پنجم و در ادامه آزادى رنگین پوستان در همان روز مى شود. حالا فریدونى وتیم خبرنگاران به سیصدمترى هواپیما رسیده اند وهواپیما ربایان هربار یک نفر از مسافران را به لب پله ها مى آورند و با اسلحه اى که روى سرش گذاشته اند مطالباتشان را خواستار مى شوند.
هواپیما ربایان که همگى زیر بیست پنج سال دارند با مسافران باقى مانده هواپیما را ترک مى کنند و آنها را در گوشه اى از باند احاطه مى کنند. تیم حفاظت از فرودگاه خبرنگاران را از هواپیما دور مى کنند و ربایندگان فتیله انفجار را روشن مى کنند. فریدونى از تیم خبرنگارى جدا شده و خود را به حاشیه باند فرود مى رساند وبا دست هایى لرزان از ترس دوربین را به سمت هواپیما نشانه مى رود. در صورت انفجار هواپیماى مسافربرى بدون شک و در خوش بینانه ترین حالت او جراحت سنگینى بر مى دارد. آتش فتیله به هواپیما مى رسد و کابین خلبان منفجر مى شود. پنج عکس
پى در پى مى گیرد. از ثانیه اى پس از انفجار تا فرود آمدن قطعات متلاشى شده هواپیما در باند فرودگاه .
موج انفجار کابین، فتیله را خاموش مى کند و انفجار بعدى که قرار است باک و در نهایت تمام بدنه را منهدم کند، انجام نمى شود
تیم حفاظتى ایران در قالب پزشکان سوار بر آمبولانس به هواپیمار بایان نزدیک مى شوند و فریدونى با اصرار ، خودش را در آمبولانس مى چپاند. آن جا هم با ترفندهاى زیرکانه عکاسى مى کند و در ثانیه هاى آخر، وقتى مأموران ایرانى ربایندگان را خلع سلاح مى کنند بر خلاف توصیه هاى امنیتى آمبولانس را ترک مى کند و به سمت ربایندگان مى دود. به ایست هاى مکرر بى توجهى مى کند و در چند مترى آنها به عکاسى مى پردازد.
پس از دستگیرى، دکتر خرازى به صحنه مى رسد و با وساطت اوست که رها مى شود.
بعدازظهر همان روز آژانس هاى خبرى بین المللى براى خریدن عکس او با خبرگزارى وارد مذاکره مى شوند. پس از چندین ساعت بحث، پنج عکس او را به قیمت سیزده هزار دلار خریدارى مى کنندو خبرگزارى براى قدردانى از او دو هزار و پانصدتومان پول نقد و یک تشویقى براى ثبت در پرونده به او اهدا مى کند. این در حالى است که فریدونى پیشنهاد چک سفید خبرگزارى ژاپن را در قبال تحویل دادن عکس هاى لحظه انفجار رد کرده ودر کمال صداقت نگاتیو ها را به خبرگزارى داده است.
-هواپیما ربایى دوم
دو ماه پس از نخستین عکاسى اش از واقعه ربودن هواپیما، حادثه اى مشابه او را به مهرآباد مى کشاند. چهارشبانه روز در فرودگاه مستقر مى شود. ربایندگان اصلاً اهل شعار نیستند وبه راحتى ماشه اسلحه را به روى مسافران مى چکانند. یک مسافر آمریکایى را به روى پله ها مى آورند وتهدید مى کنند. اگر پس از سه دقیقه به خواسته شان جواب مثبت داده نشود او را خواهند کشت و مسافر که مرگ را در یک قدمى خود مى بیند با رباینده درگیر مى شود و هر دو از پله ها به پایین مى غلتند. در راه رباینده چند تیر شلیک مى کند و مسافر را مى کشد.
او از تمام این ماجرا عکاسى مى کند. عکس هایى که هرگز منتشر نشدند.
روز سوم هواپیما ربایى، نیروهاى امنیتى ایران که در روزهاى گذشته در قالب تیم پزشکى چندین بار به هواپیما تردد کرده اند و شناسایى کامل را از ربایندگان و میزان سلاح و نحوه استقرار آنها در هواپیما به دست آورده اند، تصمیم به حمله و آزادسازى مسافران مى گیرند.
بعداز ظهر همان روز، حدود ساعت چهار ربایندگان از برج مراقبت مى خواهند که عکاس و فیلمبردارى را به داخل هواپیما بفرستند. ادعاهایشان این است که دو مسافر را کشته اند و براى متقاعد کردن رسانه ها اجازه عکاسى وتصویربردارى از جنازه ها را صادر کرده اند.
و باز این على فریدونى است که تنها داوطلب اعزام به هواپیماى ربوده شده خطوط هوایى کویت است. این در حالى است که (…) تصویربردار صداوسیما مى گوید، من هرگز چنین کارى نمى کنم. من زن و بچه دارم و اگر مجبور شوم استعفا خواهم داد.
با دو دوربین عکاسى (یکى سیاه و سفید و دیگرى رنگى) به سمت هواپیما گام بر مى دارد. یکى از دوربین ها لنز معمولى دارد (نرمال پنجاه میلیمترى ) و دومى لنز باز
(واید بیست وهشت میلیمترى)
خودش مى گوید فاصله خبرنگاران تا هواپیما صد قدمى مى شد. طى این مسیر برایم به اندازه صدسال طول کشید.
یکى از هواپیمارباها او را بازرسى مى کند و هر دو از پله ها بالا مى روند.
او که خودش را براى عکاسى از داخل هواپیما آماده کرده و هر دو دوربینش را براى شرایط نورکم تنظیم کرده درآخرین پله با تشر رباینده اى که پشت سرش قراردارد مى ایستد. سردى لوله اى اسلحه اى که به کمرش چسبیده و تصویرى که در برابرش مى بیند او را بهت زده مى کند.
دوجنازه خون آلود درمقابل او افتاده اند و رباینده دوم که درآستانه در ورودى هواپیما ایستاده با اشاره به او مى فهماند که تنها حق دارد ازجنازه ها عکاسى کند و اگر از ربایندگان عکس بگیرد درجاکشته خواهدشد.
دوربین مجهز به لنز معمولى رابالا مى آورد. رباینده دوم که انگار متوجه چیزى شده از او مى خواهد دوربین را تحویل بدهد.
مشکوک شده و قصددارد خودش ببیند که جز جنازه ها چیزى دیگر در کادر دیده مى شود یا نه. وقتى مطمئن مى شود اجازه عکاسى را صادرمى کند. نخستین عکس را مى گیرد. عکسى که از لحاظ خبرى ارزش چندانى ندارد. فکرى مخاطره آمیز از سرش عبورمى کند. با زبان شکسته بسته به آنها مى گوید اجازه بدهند با دوربین دوم هم عکاسى کند و بهانه مى آورد که اولى سیاه وسفید بود و این یکى رنگى است. چندثانیه در سکوت مى گذرد.
ربایندگان موافقت مى کنند و او دوربین اولى را به دست مردمسلح مى دهد و دوربین دوم را که مجهز به لنز واید (تصویر عریض) است به چشم مى گذارد. حالا درکادرش هم دو مسافر کشته شده را دارد، هم مرد رباینده را که در گوشه کادر قرارگرفته.
مرزمیان مرگ و زندگى به نازک ترین حدممکن رسیده است.
کافى است مردمسلح یک باردیگر بخواهد از زاویه دوربین دوم هم به صحنه نگاه کند.
حالا و درآن شرایط خطیر به فکر اصلاح کادرهم افتاده و ناخودآگاه یک پله بالاترمى رود. از پشت ضربه محکم اسلحه را بر پشت گردنش حس مى کند. گیج و گنگ اشاره مى کند که باید به جنازه ها نزدیک تر بشوم و درنهایت آن عکس تاریخى را ثبت مى کند. عکسى که در بسیارى از نشریات جهانى (تایم. نیوزویک) به چاپ مى رسد. عکسى که هنوز هم از بزرگترین و معروف ترین عکس هاى خبرى جهان به شمار مى رود.
ربایندگان که از حرکت نابجاى او به خشم آمده اند با لگد و مشت او را از پله ها پایین مى آورند و دستورمى دهند فوراًاز هواپیما دورشود. خبرنگاران و تیم امنیتى دوره اش مى کنند و او هنوز از کارى که کرده مات و حیران است.
آژانس هاى خبرى جهان براى خریدن عکس هجوم مى آورند. پیشنهاد آنها به خبرگزارى براى تصاحب عکس از هزاردلار شروع مى شود و تا چهل هزاردلار ادامه مى یابد. کار از حیطه خبرگزارى فراترمى رود و کمال خرازى با نخست وزیر وقت تماس مى گیرد. آن هم ساعت دو و نیم بامداد و با او مشورت مى کند و درنهایت آن روز عکس به فروش نمى رود.
– درانتها
حاج على فریدونى مرد ریزنقش نصیحت ناپذیر، که تعهد و وفادارى به خبرگزارى جمهورى اسلامى ایران را تاحد غیرقابل باورى درطول بیست و هشت سال خدمت صادقانه، سرلوحه خود قرارداده، فروتن و محجوب، هنوز هم بوى جبهه مى دهد. عطرى که درمیان این همه عطرهاى هوش ربا، هنوز هم کیمیاست. هنوز هم غنیمت است.
– این مقاله ابتدا در مجموعه «مهرگان» و در جشن نامه مشاهیر معاصر ایران به سفارش و دبیری محسن شهرنازدار تهیه و منتشر شده است. پروژه مهرگان که در دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی ، در موسسه فرهنگی- مطبوعاتی ایران به انجام رسید؛ به معرفی نخبگان ایرانی متولد ۱۲۹۰ تا ۱۳۳۰ خورشیدی می پرداخت. بخشی از این پروژه سال ۱۳۸۳در قالب کتاب منتشر شده است.
-این نوشته خُرد است و امکان گسترش دارد.برای تکمیل و یا تصحیح اطلاعات نوشته شده، به آدرس زیر ایمیل بزنید:
elitebiography@gmail.com
ویرایش نخست توسط انسان شناسی و فرهنگ: ۱۳۹۴
برای دیدن عکس هایی از علی فریدونی ، به فایل ضمیمه مراجعه کنید