انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

درباره صادق تبریزى از حسرت و وحشت!

محمد شمخانى

هیچ تفریحى بالاتر از کار نیست و هیچ لذتى برتر از پایان یک اثر، زیبایى این لحظه قابل توصیف نیست. باید نقاش باشى تا بدانى که چه می‌گویم. شوهر خواهرم دلش می‌سوخت که در گرماى تابستان، عرق‌ریزان نقاشى می‌کنم، چون حاصل کارم او را خوشحال نمی‌کرد، برمی‌گشت و به من می‌گفت: نمی‌گویم نقاشى نکن، اما به فکر یک شغل هم باش…..

صادق تبریزى متولد سوم اسفند ۱۳۱۷

ابداع سبک نقاشى خط (اداره هنرهاى زیبا) ۱۳۳۸

تشکیل نخستین نمایشگاه کلوپ فرانسه ۱۳۴۰
شرکت در نمایشگاه جهانى سرامیک و اخذ گواهینامه چک و اسلواکى ۱۳۴۱
مشارکت در تأسیس تالار ایران (قندریز) ۱۳۴۳
فارغ‌التحصیل دانشکده هنرهاى تزئینى کارشناسى ارشد ۱۳۴۶
اشتغال به کار در وزارت کشور تا سال ۱۳۵۰
تشکیل نمایشگاه انفرادى در پاریس و استکهلم ۱۳۵۱
فروش یک اثر به موزه حنان در چین ۱۳۷۶
شرکت در آرت اکسپو ملبورن، سنگاپور، سیدنى، بولونیا، بال سوئیس و…
برگزارى چندین نمایشگاه انفرادى در ایران و خارج از کشور

صادق تبریزى از نقاشان معاصر و مبدع نقاشى ـ خط در ایران است. «مهرگان» امروز درباره اوست:

محمد شمخانى: نقاشى کردن را بزرگ‌ترین شانس زندگى خود می‌داند؛ وقتى به گذشته‌ای بازمی‌گردد که آن را پشت سر گذاشته است: «هیچ تفریحى بالاتر از کار نیست و هیچ لذتى برتر از پایان یک اثر، زیبایى این لحظه قابل توصیف نیست. باید نقاش باشى تا بدانى که چه می‌گویم.» خاطرات دور و نزدیک زیاد دارد و با همان‌ها هم زندگى می‌کند. خاطراتى که گاه مبارزه‌ای طولانى بین او و اطرافیان و خانواده‌اش بوده است. اختلاف سلیقه و عقیده شاید. این دوگانگى را همیشه حس کرده و با شکیبایى از سر گذرانده است. «شوهر خواهرم دلش می‌سوخت که در گرماى تابستان، عرق‌ریزان نقاشى می‌کنم، چون حاصل کارم او را خوشحال نمی‌کرد، برمی‌گشت و به من می‌گفت: نمی‌گویم نقاشى نکن، اما به فکر یک شغل هم باش.»
اعتمادبه‌نفس عجیبى دارد و این را بیش از هر چیزى در کلامش می‌توان دید. اینکه در همه حرف‌هایش دقت عجیبى وجود دارد و اطمینان خاصى خوابیده است. یکى از نکات جالبى که در «صادق تبریزى» هست و در کمتر نقاشى دیده‌ام، پشتوانه محکمى است که حرف‌هایش دارد. تقریباً هیچ حرفى نمی‌زند که به آن پیش‌تر فکر نکرده باشد و ادعایى نمی‌کند که بى سند و مدرک باشد و همین زنگ خطرى است براى خیلی‌ها که از چند سال غیاب و اقامت او در خارج از ایران سوءاستفاده کرده‌اند و ناخنکى به کارهایش زده‌اند. داستان اما به چند دهه پیش بازمی‌گردد و به تعلق خاطرى که هنرمند به‌طور هم‌زمان به پیشینه و پشتوانه فرهنگى ایران و زمزمه‌های هنر مدرن غرب داشته است. عناصر تزئینى بخش بزرگى از دلبستگى هاى او را از همان کودکى تشکیل می‌دهد و تا آنجا پیش می‌رود که او را به گردآورى آن‌ها تشویق و ترغیب می‌کند. بعدها و در عرصه آفرینش هنرى، همین عناصر آگاهانه به آثارش راه می‌یابند. آن‌قدر که وقتى چند دهه عقب‌تر می‌رویم و به سرچشمه فراگیر خلاقیت‌های او می‌رسیم، پى به حقایق بزرگى درباره هنر مدرن و معاصر ایران می‌بریم. موتیف هاى آشناى به‌کاررفته در گچ‌بری‌ها، آیینه‌کاری‌ها، کاشی‌کاری‌ها، معرق‌ها، شمایل‌های مذهبى و مساجد و تکایا، سردرهاى اماکن و… همه و همه در آثار گوناگون تبریزى ـ از نقاشى روى بوم گرفته تا ورقه کتاب‌های قدیمى و کلاژها ـ با بیانى تازه و در قالب هنر نو به بیننده عرضه شده است. تا آنجا که اگر کسى بخواهد در زمینه نقاشی‌های سنتى ـ از خوشنویسى مدرن تا نقاشی‌های ایرانى ـ تجربه‌ای را آغاز کند، بی‌گمان به دوره‌ای از آثار این هنرمند شبیه خواهد شد. خسته از تقلیدها و تقلب‌های این‌وآن در این باره می‌گوید: «متأسفانه حساب و کتابى در کار نیست. روزگارى بود که هر کسى خطى می‌کشید، با هزار وسواس همراه بود که مبادا به اثرى شبیه شود و اگر می‌شد، داغ رسوایى را بر پیشانى خود احساس می‌کرد، ولى حالا این کار مقبولیت عام و تام پیدا کرده و آثار گذشته مرا تقلید می‌کنند و مثل گوشت قربانى تکه‌تکه‌اش را به یغما می‌برند.» این گلایه هنرمندى است که در سال ۱۳۳۸ و در استناد به مدارک معتبرى که نشانم می‌دهد، نقاشى خط را به معناى مدرن آن ابداع کرده است و با استفاده از خط در تشکیل اجزاى تابلو و ترکیب‌بندی با مصالح کاشى و لعاب و سپس بر بدنه کوزه‌ها و سپس‌تر بر گستره بوم آثار زیبایى خلق کرده است که درنهایت به مرحله انتزاع درزمینهٔ خط نستعلیق ارتقا پیدا کرده است. مثل همیشه پشت‌بند حرف‌هایش مدارکى را رو می‌کند که گاهى باعث تعجب بیننده می‌شود و خبر از خودآگاهى و آینده‌نگری این هنرمند می‌دهد.
توى اسناد و مدارکش همه‌چیز پیدا می‌شود. از سند تصویرى و کلامى حرف‌ها و کارهاى خودش گرفته تا نخستین قرارداد «هشت کتاب» سهراب سپهرى و کارت عروسى «فرامرز پیلارام» و پروژه نقاشى «حسین زنده رودى» براى ورود به دانشکده هنرهاى تزئینى و خلاصه خیلى چیزهاى دیگر که در زمان خودش ـ شاید آن قدر که الآن ـ ارزش و اهمیت نداشته است.
می‌گوید: «اگر به آثار من از ابتدا دقت کنید، یک ارتباط بینامتنى میان همه آن‌ها برقرار است. چون الزام اجراى آن‌ها ـ صرف‌نظر از انواعى که دارد ـ در زمان خودش احساس می‌شده است و این به خاطر چشم‌اندازهای مختلف هنر ایرانى در زوایاى مختلف ذهن و زندگى ما بود، که نقاش جست‌وجوگر را بی‌تردید تحت تأثیر قرارمى داد. در حال حاضر ده‌ها نفر در ایران و آمریکا وقیحانه به تقلید و ترکیب آثار من مشغول هستند.
اسنادى که تبریزى رو می‌کند، هرکدام براى خودش یک داستان است و حالا می‌فهمم که چرا صبر او لبریز شده و این اواخر روشنگرى و انتقاد از بعضی‌ها را آغاز کرده است. می‌پرسم چرا تابه‌حال سکوت کرده، که پاسخ می‌دهد: «این یکى دیگر کار من نیست. من پذیرفته‌ام که نقاش باشم، نه نقاد. یکى باید پیدا شود و جلوى این‌همه هرج‌ومرج را بگیرد. توى این مملکت خیلی‌ها یک‌طرفه به قاضى می‌روند و به اسم منتقد کتابى چاپ می‌کنند و به تسویه‌حساب شخصى با این و آن می‌پردازند و این جورى عقده‌های فروخورده خودشان را پنهان می‌کنند. مثلاً کسى که خود را کارشناس هنرهاى قدیمه می‌داند و گاهى آن‌ها را تقلید و مچاله می‌کند، در کتابى به نام «از حسرت‌ها تا حسادت‌ها» یا نمی‌دانم «از حسادت‌ها تا وحشت‌ها» هرچه بد و بیراه به عقلش رسیده نثار این حقیر کرده است.»
توى همین فکرها هستم که تبریزى با عکس یکى از نقاشی‌های نقاش صاحب‌نامی بازمی‌گردد و عکس یکى از کارهاى سال ۴۷ خودش. باورم نمی‌شود، اما کارى نمی‌شود کرد و حرفى نمی‌توان زد، وقتى پاى تابلوى کلانترى تاریخ سال ۲۰۰۰ آمده است. بدتر از همه اینکه می‌بینم تابلوى شطرنجى سال ۴۷ تبریزى با همان شکل و شمایل و ترکیب‌بندی، حالا و بیست و چند سال بعد امضاى کلانترى را دارد و تاریخ سال ۲۰۰۰ را. کاش فقط این بود و همین‌جا تمام می‌شد. تبریزى همین‌طور عکس و سند و بریده روزنامه و کتاب و … نشانم می‌دهد و مقایسه می‌کند. این یکى دومین «پرویز»ى است که از یک دوره کارهاى او تقلید کرده. این «سقاخانه» هم براى خودش ماجرایى شده است. هرکس انگار از خواب بیدار شده و احساس ترس و غفلت کرده، یکى است رفته سراغ سقاخانه و ازآنجا هم حتماً سراغ کارهاى تبریزى و …! کسى که «میشل تاپیه» منتقد معروف فرانسوى درباره‌اش در روزنامه لوموند (۱۹۷۲) می‌نویسد: «چنین است هنر تبریزى که … می‌توان او را چون یکى از کمال‌یافته‌ترین هنرمندان این زمان، نه‌تنها در مقیاس ایران، که همچنین درمقیاس هنر بین‌المللی به شمار آورد» و «امانوئل لوتن» یکى دیگر از منتقدان معروف فرانسه در مجله «لاماتوردار» و در تکمیل و تأیید نظر تاپیه می‌گوید: «تبریزى در نخستین نمایشگاه انفرادی‌اش در پاریس شهرت مسلم و گرافیسم اندیشیده و مطمئن خود را به مقیاسى وسیع و سرشار و با بیانى غنایى و سحرآمیز به نمایش می‌گذارد.»

یک نکته جالب دیگر درباره تبریزى حفظ همان مرام و مسلکى است که انگار از آغاز با او بوده و هنوز و همچنان حفظ کرده است. چیزى که لذت هم‌نشینی و صحبت با او را دوچندان می‌کند. لااقل براى من که خیلى به فرهنگ من درآوردى بخش بزرگى از جمعیت این شهر بزرگ هنوز عادت نکرده‌ام. همین حال و هوا و صمیمیت را به‌رغم مدرنیسم جارى در آن‌ها، می‌توان در آثار تبریزى دید و دریافت کرد. به این همه می‌توان طنز پیچیده و پنهان و گاه گزنده‌ای را اضافه کرد که درلایه لایه حرفه‌ای او جا خوش کرده و حس می‌شود. این‌ها همه آن فکرهایى است که یک‌لحظه به ذهنم خطور می‌کند و با قوطی‌های رنگ و قلم‌موها گره می‌خورد. چند تا نقاشى در ابعادى نه‌چندان کوچک و نه‌چندان بزرگ تکیه به دیوار دارند و خبر از آفرینش جدید هنرمند می‌دهند. بوم‌هایی از جنس پوست و حروفى سیاه که خوانایى خود را از دست داده‌اند و در ترکیبى تازه و انتزاعى و اکسپرسیو هویت تازه‌ای یافته‌اند. یک نقاشى نیمه‌کاره هم روى میز به چشم می‌خورد که نشان می‌دهد دست نقاش هنوز توى کار است و دارد به افق‌های دیگرى می‌اندیشد.
آن سوتر، روى میزى دیگر، چند دست‌نوشته و مقدارى کاغذ و قلم می‌بینم و درباره آن‌ها می‌پرسم.
با لبخند خاصى می‌گوید: «این همان شغلى است که شوهر خواهرم می‌خواست!!» بعد یکى از دست‌نوشته‌ها را می‌دهد که بخوانم.
درباره خوشنویسى و مینیاتور است. می‌گوید: این‌ها را براى دل خودم می‌نویسم.
در همین چند سطر به نکته‌های انتقادى زیادى اشاره کرده است: خوشنویسى چگونه هنرى است که می‌توان طى ۶ماه به تمام فنون و رموز آن به‌طور عملى و تئوریک آشنا شد و به درجه ممتاز نایل گردید؟ مینیاتورسازى نیز به مراتب براى آگاهى به شیوه آن، زمان کمترى نیاز دارد.
تنها بخشى از نگارگرى زمانى طولانى می‌طلبد که کمتر کسى توانسته به آن دست پیدا کند و آن «پرداز» [سایه زدن به‌وسیله نقطه] است.
نگارنده این سطور طى ۵۰سال گذشته، کسانى را که توانسته‌اند در پرداز به درجه مهارت برسند، به تعداد انگشتان یک دست هم نمی‌شناسد؛ که عبارت‌اند از حسین الطافى، على کریمى، ابوطالب مقیمى و بیوک احمرى که از این جمع چهارنفره تنها استاد احمرى در قید حیات است که ۸۴ سال دارد.
لذا به خوشنویسان (خوشگل نویسان!!) و نگارگران به طرزى سخاوتمندانه عنوان افتخارى هنرمند اعطاشده است.
اگر کسى طراحى بداند و مبانى هنر را بشناسد، قادراست طى دو هفته در نگارگری به درجه استادى برسد.
اما این همه آن دست‌نوشته‌ها نیست. دومى را از یک کتاب نقل‌قول کرده است. یعنى این هیأت خونسرد و به ظاهر بی‌اعتنا، به «رنج» و به «تنهایى» نوع آدم هم فکرمى کند؟
می‌خوانم: تنها خرد حقیقى دور از انسان‌ها، در تنهایى بزرگ زندگى می‌کند و تنها از طریق رنج می‌توان آن را به دست آورد. فقط تنهایى و رنج است که دریچه ذهن را به روى آنچه بر دیگران پوشیده است بازمى کند. این را از مقدمه کتاب «قدرت اسطوره» بازنوشته است. می‌گوید: این حرف یک شمن اسکیمو در شمال کانادا بوده، ولى وقتى آن را می‌خوانم انگار یک عمر به آن فکرکرده ام. موقع نقاشى کردن ذهن از آن خودآگاهى صرف بیرون می‌آید و به رنج و تنهایى آدم رنگ و سایه و نور و ترکیب‌بندی می‌دهد. این است که نقاشى کردن را بزرگ‌ترین شانس زندگى خود می‌دانم.
این حرف اول و آخر هنرمندى است که ذهنش همچنان مقیم کوچه‌پس‌کوچه‌های جنوب شهر تهران است و یادواره‌های کودکی‌اش، کسى که حتى هنگام زندگى در چشم‌اندازهای مدرن و صنعتى پایتخت‌های اروپایى (در فاصله بین دهه ۵۰ و ۶۰) با خاطرات زادگاهش زیسته و از به یادآوردن آن هیچ‌گاه غافل نشده است. چیزى که در هنر او نیز همیشه و همواره موج زده و می‌زند.

– این مقاله ابتدا در مجموعه «مهرگان» و در جشن‌نامه مشاهیر معاصر ایران به سفارش و دبیری محسن شهرنازدار تهیه و منتشر شده است. پروژه مهرگان در موسسه فرهنگی- مطبوعاتی ایران به انجام رسید؛ به معرفی نخبگان ایرانی متولد ۱۲۹۰ تا ۱۳۳۰ خورشیدی می‌پرداخت. بخشی از این پروژه سال ۱۳۸۳در قالب کتاب منتشر شده است.
-ویرایش نخست توسط انسان‌شناسی و فرهنگ:۱۳۸۶
– آماده‌سازی متن: فائزه حجاری زاده
– این نوشته خُرد است و امکان گسترش دارد.برای تکمیل و یا تصحیح اطلاعات نوشته شده، به آدرس زیر ایمیل بزنید:
elitebiography@gmail.com