انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

درباره روایت

یک

واقیت این که هیچگاه نفهمیدم یک نوشته، چگونه باید آغاز شود. همچون حالا، که نمی دانم از کجا شروع کنم؟ شاید از همین جاست که همیشه شیفته و شیدای داستان پریان و افسانه های هزار افسان بوده ام؛ ” یکی بود، یکی نبود. زیر گنبد کبود، غیر از خدا هیشکی نبود!” …..و دیگر کار از کار گذشته است، دیگر گریزی از سحر کلام و جادوی روایت، نیست که نیست! آغازی چنین قاطعانه و مجالی برای تامل؟

حالا سر تا پا وسوسه ام که نوشته ام را به همین شیوه شروع کنم، مثلاً بنویسم؛ ” یکی بود، یکی نبود. زیر گنبد کبود، غیر از خدا هیشکی نبود. اینک نوشته ای، پیرامون داستان و روایت آغاز می شود.”

اما نخستین چیزی که دست و پای آدم را می بندد، منطقِ بی منطقِ همین عبارت جادویی است؛ اگر غیر از خدا کسی زیر گنبد کبود نبود، پس آدم های رنگارنگ داستان از کجا سر و کله شان پیدا شد؟ اصلاً گیرم غیر از خدا کسی نبود، حالا چه طور شد که خدا سر از زیر گنبد کبود در آورد، که معمولاً بر فراز آن است؟
” یکی بود، یکی نبود…..” در ذات خود منطق پذیر نیست، از بنیان کاری به عقل ندارد، دروازه ی سرزمینی است که بعید می دانم اندیشه را، در معنای علمی اش، راه ی بدان باشد. کسی چه می داند؟ شاید اصولاً نیاکان داستان پرداز ما این عبارت را ساخته اند تا پای عقل، و بهانه جویی هایش را، از داستان های شان کوتاه کنند، بنابراین؛ ” یکی بود، یکی نبود…..” گذشته از آن که نشانه ی آغاز داستان است، نشاندهنده ی نوع آن نیز هست؛ یعنی داستانی که در ادامه خواهد آمد، به دنیای افسانه ها تعلق دارد، و پس در پی روابط منطقی نباید بود.

یکی از شیوه هایی که همان داستان سرایان نیایی، برای پرداخت داستان های شان به کار می بستند، ایجاد وقفه ها و گسست هایی در روایت بود. قهرمان داستان را به کام اژدها می کشاندند و همانجا رهایش می کردند که مثلاً: ” حالا بشنوید از دختر شاه پریان که در دست دیو اسیر است….”
چنین تمهیدی، دو امکانِ مهم پرداخت داستان را فراهم می آورد؛ دو امکانی که بدون آنها داستانی وجود نخواهد داشت؛ نخست ایجاد تعلیق، و دیگر، امکان پرداخت روایات موازی.
هر چند نتوانستم برای شروع نوشته عبارت اجدادی ام را به کار گیرم، اما به خوبی از این شیوه قدمایی سود خواهم برد؛ پس شروع ماجرا را همینجا داشته باشید تا بعد، و بشنوید از چیزهای ناپیدایی که احاطه مان کرده اند….
….چیزهایی که نه چون نادیدنی اند، بلکه چون بدیهی انگاشته می شوند، به چشم نمی آیند. مثل فرهنگ، یا جامعه. و حتی بدیهی تر، و پس نادیدنی تر از آنها؛ مثل هوا. اما به نظرم چیزی نیز وجود دارد که به تمام نادیدنی ها و نادانسته ها و بدیهی انگاشته ها؛ معنا می دهد، تو بگو از تمام آنها نیز روزمره تر و نادیدنی تر است؛ یعنی روایت.
زندگی انسان ها به شیوه ی بازگشت ناپذیری، با روایت ها سامان یافته است. روایت هایی که ساخته می شوند، کهنه می شوند، باز نو می شوند، با هم می آمیزند و جدید می شوند و درک ما از دنیا را می سازند. ما در دنیای روایت ها زندگی می کنیم، و روایت ها به دنیای ما معنا می دهند. به محیط، به فرهنگ، به جامعه، و حتی به هوا:
” مادر، ای مادر!
هوا همان چیز سبکی است که دور سر ت چرخ می زند
و وقتی می خندی
رقیق تر می شود .”

دو
ارسطو در بوطیقا، تعریفی ساده، اما جامع، از روایت به دست می دهد. او هر چیز داستانگونه ای را که دارای آغاز، میانه و پایان باشد، روایت می داند. چنین گفته ای درواقع درست می نماید، زیرا بر اساس آن همه چیز روایت است، و به تعبیری، اینگونه نیز هست؛ چه طور می تواند نباشد، وقتی حتی ریزترین اشیاء هم سرشار از تاریخ و داستان و خاطرات انسانی هستند؟ اما دوپهلو تر از آن است که به کار علوم اجتماعی بیاید.
روایت را می توان در علوم اجتماعی به عنوان واژگانی کردن تجربیات تلقی کرد. هر چند تعاریفی نیز وجود دارند، برای نمونه؛ کرامپ روایت را” پیوند وقایع، اعمال و تجربیات، در بستر زمان” می داند.
چنین کارکردی به یاری ساختار، یا منطق خاصِ روایت سامان می یابد، که از کنار هم نشستن اجزاء آن به دست می آید. ویلیام لبوف ، زبان شناس ساختار گرا، یکی از نخستین کسانی بود که کوشید با انتزاع اجزاء روایت، راهی به سوی ساختار مشترک داستان ها بیابد. او معتقد بود تمام داستان ها دارای ساختاری مشابه هستند، که از هم نشینی شش عنصر بنیادین، حاصل می شود. هرچند همه ی داستان ها لزوماً تک تک این عناصر را ندارند، اما باید دست کم کنش وجود داشته باشد. برای پرداخته شدن یک داستان، باید چیزی اتفاق بیافتد؛ و این رخداد، همان کنش داستانی است.
الف) درآمد (Abstract): درآمدِ داستان، مقدمه ای برای ورود به آن است. مخاطب به واسطه ی درآمد متوجه ی آغاز شدن داستان می شود، یا به بیان دیگر؛ “درآمد خبر می دهد که داستانی در حال آغاز است” (Esterburge 2001 :183). یک داستان می تواند به شیوه های گوناگونی آغاز شود، برای نمونه؛ “یکی بود، یکی نبود….” درآمد کلاسیک افسانه ها و حکایت های عامیانه است. یا مثلاً جمله ی ” اگه بدونی چی شده…..” یا ” باور نمی کنی چی شده….” مخاطب را آگاه می کند که شرح یک واقعه ی خلافِ عادت را خواهد شنید. جمله هایی مانند “وقتی من هم سن تو بودم”، ” وقتی که من بچه بودم” درآمدِ مناسب خاطرات است.
در واقع، درآمد گذشته از آنکه آغاز داستان را نهیب می زند، نوع آن را نیز مشخص می کند، و همچنین نوعِ منطق روایت را در دل خود دارد؛ حال اگر بین این منطق و روایتی که خواهد آمد، همسازی و همگونی نباشد، تناقضی روی خواهد داد که مخاطب را سردرگم خواهد کرد. درست مانند آغاز نوشته ی پیش روی، که کوشیدم درآمدِ افسانه ها را در ساختاری متفاوت به کار گیرم.
ب) آشنایی (Orientation): آشنایی، همچنان که از نام اش نیز بر می آید، مخاطب را با فضای داستان آشنا می کند. اطلاعات پایه ای در اختیار مخاطب می نهد که به کمک آنها بتواند تصویری از موقعیت داستان، زمان و مکان، شخصیت های درگیر در ماجرا، فضای داستان و چیزهایی از این دست، ترسیم کند.
ج) گره افکنی (Complication): گره افکنی عنصری است که باعث شده روایت بوجود آید، یا در واقع، همان توالی وقایع داستان است؛ اتفاقی در داستان رخ می دهد(مثلاً دیو دختر شاه پریان را می رباید)، و به مسئله ی داستان بدل می شود. اینک قهرمان داستان برای حل این مسئله، ناچار با مسایل دیگری مواجه می گردد (مثلاً در راه زندان دیو، به جنگ اژدها می رود). گره افکنی، معمولاً به شکلی ناگهانی در داستان ظاهر می شود و مخاطب را برای دانستن تاثیر آن اتفاق، حریص می کند. عموماً نیز به کشمکش یا تعارض منجر می گردد؛ حال تعارض ذهنی، جسمی، اخلاقی یا عاطفی یا غیر از این ها. بدون گره افکنی، راهی برای پرداخت داستان وجود ندارد.
د) ارزیابی (Evaluation): ارزیابی، دلیل روایت شدنِ روایت را به مخاطب می گوید. ” ارزیابی در رویارویی با این پرسش شکل می گیرد: «خب که چه؟»” (Ibid:184)، و نشان می دهد که چرا یک اتفاق، تبدیل به روایت شده است، یا به دیگر کلام، به مخاطب می فهماند که چرا باید به راوی گوش فرا دهد.
ه) گره گشایی (Results): نتیجه ی پیچیدگی هایی است که گره افکنی بوجود آورده بود. تمام معما ها و راز ها بازگشوده می شوند و سرنوشت شخصیت ها آشکار می گردد. گره گشایی به مخاطب می فهماند که در نهایتِ داستان، چه اتفاقی افتاد. هرچند گره گشایی انواع گوناگون دارد، اما یکی از عمومی ترین آنها، پایان غافلگیر کننده است.
ی) پایان بندی (Coda): این عنصر نیز، همچنان که از نام اش پیداست، داستان را خاتمه می دهد، و مخاطب را آگاه می کند که داستان به پایان رسیده است. مثلاً جمله ی ” همه چیز به خوبی و خوشی تمام شد، و آنها تا ابد با صلح و صفا، در کنار یکدیگر زندگی کردند.” پایان بندی آشنای بسیاری از حکایت هاست. در حالی که جمله ی ” خدا خیلی بهم رحم کرد” پایان بندی معمول در روایتِ خطر های از سر گذشته است، در حالی که همچنین می تواند درآمدِ مناسبی نیز برای همان روایات باشد.
الگوی تحلیل روایت لبوف، محدودیت هایی نیز دارد، که از همه مهم تر، ترتیب خطی آن است. همه ی روایات از چنین ساختار ساده ای پیروی نمی کنند. برخی روایات به قدری یکنواخت، و بی اتفاق هستند که اساساً چیزی به نام گره افکنی در آنها دیده نمی شود؛ ارزیابی ای وجود ندارد. مثلاً، روایت یک سالخورده، از هرروزه گی ملال آورش در خانه ی سالمندان؛ داستانی بسیار یکنواخت خواهد بود، بدون هیچ اوج و فرودی. روی دیگر سکه، شاید روایت یک بیمار اسکیزوفرن از تجربیات غریب اش در زندگی باشد؛ که همگی به خوبی می دانیم ژرفایش تا کجا ها خواهد رسید.
تحلیل گران روایت پیشنهاد می کنند؛ پژوهشگران به حدی از خلاقیت فکری، و دانش داستانی مجهز باشند که بتوانند ساختار های بدیل را کشف، و به کار گیرند. برای نمونه؛ هایدن برای بررسی گزارش های مربوط به خشونت های رایج زناشویی، از الگوی کلاسیک بارک سود برد. ” هایدن نشان می دهد؛ چگونه مردانی که زنان شان را کتک می زنند، [در بیان ماجرا] واژگانی را ترجیح می دهند که بر هدف دلالت دارند ( چرا زن را کتک زده اند)، در حالی که زنان بر عاملیت مرد، و پیامد های جسمی و روانی این عمل تاکید می کنند. هایدن چنین تفاوت زبانی را به برساخته بودنِ اجتماعی جنسیت نسبت می دهد.” (Riessman in Huberman & Miles 2002: 232)

سه
باوجودی که ساخت و پرداخت داستان و روایت، قدمتی بسیار طولانی در تمامی فرهنگ های انسانی دارد، شیوه مطالعه خاص آن در علوم اجتماعی، معروف به تحلیل روایت ، بسیار متاخر و نوپا ست. چرایی چنین تاخیری را باید در بنیاد های فلسفی پوزیتیویسم، و استیلای طولانی مدت آن بر علوم اجتماعی دانست. در واقع، تنها با ظهور نسبی گرایی بود که شرایط ایجاب تحلیل روایت، همچون بسیاری رهیافت های دیگر، فراهم شد.
پینِگر و دِی نِس (in Clandinin 2006 )، به طور کلی از چهار چرخش روایتی(منظور چرخش نظری و پارادایمی است. در واقع تحول در رویکردها) یاد می کنند که حاصل استیلای نسبی گرایی بود، و امکان ظهور نظریات و رهیافت های نوینی همچون تفسیر گرایی، تحلیل روایت، و دیگرانی از این قبیل ر ا مهیا ساخت.
الف) ارتباط بین پژوهشگر و موضوع پژوهش:
بنیانگذاران پوزیتیویسم اعتقاد داشتند، از آنجا که موضوعات مطالعه ی علوم انسان، مانند علوم طبیعی واقعی بوده، و هستی مستقل دارند، پس روش علوم طبیعی در مطالعه ی رفتار انسان نیز راه گشا خواهد بود. همین قائل بودن به سرشت واقعی و مستقل از پژوهشگرِ پدیده ها سبب شد تا، برای نمونه، امیل دورکیم از واقعیات اجتماعی سخن بگوید، و آنها را همچون شیء بپندارد، و قوانین اجتماعی را از دل آنها بیرون کشد؛ تا بر اساس آن قوانین دست به پیش بینی و کنترل پدیده ها بزند.
پوزیتیویست ها به راستی معتقد بودند که می توان دور از پدیده ها ایستاد و آنها را پژوهید. یعنی شناخت و دانش پژوهشگر، مستقل و متمایز از شناخت و دانشِ پژوهیده (Researched) است. حتی اگر فرایند پژوهش، مستلزم برهمکنشی تنگاتنگ بین پژوهشگر و پژوهیده باشد، باز فاصله بین آنها بدون تغییر باقی خواهد ماند و تاثیری بر فرایند پژوهش نخواهد داشت؛ که اگر غیر از این می بود، دیگر مجالی برای عینیت گرایی پوزیتیویسم باقی نمی ماند. در چنین نگرشی، پژوهیده در خلال پژوهش ثابت و بدون تغییر بر جا است، و حتی اگر امر پژوهش منجر به تغییر مورد پژوهش شود، پژوهشگر توانایی کنترل تغییرات را خواهد داشت.
هیچ تحولی به اندازه ی تحول در درک ارتباط بین پژوهشگر و موضوع پژوهش، در ظهور رهیافت های نوین، بویژه تحلیل روایت، حیاتی نبوده است؛ یعنی دور شدن از عینیت گرایی اثباتی، و واقع گرایی ناظر بر آن، به سوی تفسیر و درک معنا. گذار از درکِ عینی ارتباط بین پژوهشگر و پژوهیده، و رسیدن به درکی نسبی از این ارتباط، مستلزم بازتعریف جایگاه پژوهیده در فرایند پژوهش است. بر اساس دیدگاه نسبی گرا، در هر پژوهش ارتباطی تنگاتنگ بین پژوهشگر و موضوع پژوهش وجود دارد؛ ارتباط و تعاملی که باعث تغییر هر دو می شود.
نسبی گرایان تاکید می کنند که موضوعات پژوهش علوم انسانی، بدون تغییر، بسته، فرا زمینی و جدا از زمینه ای که در آن زندگی می کنند، نیستند. انسان ها و تعاملات انسانی، در زمینه ای فرهنگی و اجتماعی است که هستی می یابند، و ناگزیر این زمینه بر آنها و چگونگی ارتباطات شان تاثیر گذار است. موضوعات پژوهش های انسانی، نه در خلاء، که در زمان و مکانی می زیند، که خود بر ساخته های اجتماعی هستند. زمینه ی فرهنگی اجتماعی، انسان ها، فرهنگ ها، رخداد ها و غیر از اینها، همگی دارای تاریخی هستند که بر وضعیت کنونی آنها تاثیر گذار است. بنابراین؛ عینیت دیگر صفت پدیده های انسانی، یا موضوعات پژوهشی نیست، بلکه صفت خود پژوهشگر و فرایند پژوهش است.
ب) از اعداد به کلمات
دومین تحول مهم چیزی است که پینِگر و دِی نِس، به خوبی،”From numbers to words as data ” (Ibid: 15) نامیده اند. پیرامون تقابل بین کمی گرایی، و کیفی گرایی مباحث و گفته های فراوانی، حتی در ایران، وجود دارد. اجمال اینکه؛ پوزیتیویست ها معتقد بودند اصولی ترین نوع اعتبار و روایی، به یاری اعداد و روش کمی به دست خواهد آمد. به یاری آمار، می توان استدلال های قابل داوری پیرامون واقعیات ارائه کرد. به هر روی، ابهام در زبانِ اعداد، بر خلاف زبانِ کلمات، راهی ندارد. هم از اینجا بود که زبان ریاضی، به عنوان زبان علوم دقیقه ای همچون فیزیک بسط یافت. در فیزیک، چیزی به نام ابهام یا چند معنایی نمی تواند وجود داشته باشد؛ زیرا کوچکتری ابهام، یا اختلاف، در مثلاً محاسبه عدد پی، به این فاجعه ختم می شود که یک ماهواره، هزاران کیلومتر دور تر از مقصد معهود، در فضا سرگردان گردد.
اما کاربرد اعداد در مطالعه پدیده های انسانی، محدودیت هایی خواهد داشت و انتقاداتی بر خواهد انگیخت. نخست اینکه؛ گفتمان مبتنی بر اعداد، به دلیل تهی بودن از احساس و بینش انسانی، لاجرم، در بازنمایی پیچیدگی روابط انسانی گفتمان عقیمی است. دیگر اینکه؛ سرشت مطلق گونه و تحمیلی اعداد، چندان به کار پژوهشگرانی که می کوشند معنای اعمال و تعاملات انسانی را بفهمند، نمی آید.
ج) از عمومیت به خاص گرایی
یکی از امکاناتی که روش کمی برای پژوهشگران به همراه می آورد، قدرت تعمیم است. بر این اساس، اگر پژوهشگر بتواند تاثیر پدیده های خاص را نادیده انگارد، آنگاه می تواند نتایج را در سطح بالاتری تعمیم دهد. به واقع نیز، بسیاری از نحله های و مفاهیم قدرتمند علوم انسانی بر مبنای انتزاع الگو های جهان شمول، سامان یافته اند؛ همچون جوامع سرد، و گرم لوی استروس.
وسوسه ی ساخت نظریات پهن دامنه، نظریاتی که می توان به تمام جهان تعمیم داد، در تمام شاخه های علوم انسانی به چشم می خورد. بر اساس این اعتقاد، پژوهشگران با مطالعه پدیده ها، واقعیات را گرد آوری می کنند و سپس از این واقعیات، قوانین منتزع می شوند.
گیرتز یکی از کسانی بود که با چنین انگاره ای به مخالفت برخاست. او معتقد بود که ارتباط بین واقعیات و قوانین، همیشه اینگونه نیست که واقعیات، قوانین را تعیین کنند، بلکه اغلب این قوانین هستند که واقعیت را تولید می کنند. خود او در یک روایت خاص گرایانه، به خوبی نشان داد چگونه می توان از جنگ خروس ها در بالی، به درک جنبه های گوناگون فرهنگ بالی رسید.
اما بر آمدن خاص گرایی بیش از هر چیز در جنبش های اجتماعی پس از جنگ جهانی دوم، در اروپا و ایالات متحده، ریشه دارد؛ ” در جنبش آگاهی زنان، و جنبش سیاه پوستان در سرتاسر جنوب، داستان های شخصی تبدیل به بنیان بیانی جنبش شدند. چنین داستان هایی دست کم چهار نقش عمده بر عهده داشتند؛ باعث می شدند اعضای جنبش با یادآوری تجربه ی تبعیض های مشترک، احساس همبستگی کنند. زمینه همیاری اعضای عادی را در فعالیت های روشنفکرانه جنبش فراهم می ساختند. ذخیره ای بزرگ از روایات مهیا می شد، که رهبران جنبش می توانستند بر اساس آنها نظریه پردازی و برنامه ریزی کنند. و در نهایت، مدارکی محکم و قابل اتکا در ضرورت تغییر نظام سیاسی و اجتماعی به شمار می رفتند؛ مدارکی که بسیار بیش تر از استدلالات علوم اجتماعی اثبات گرا، مجاب کننده بود.” (Ibid: 24 )
دِی نِس و پی نِگر به خوبی نشان می دهند که چگونه در آغاز دهه ی ۱۹۷۰، هر یک از این جنبش ها، به رشته ای دانشگاهی تبدیل شدند (مطالعات زنان، مطالعات سیاهان، مطالعات همجنس بازان، و از این قبیل)، و فعالان پیشین جنبش ها، اینک در هیئت پژوهشگران دانشگاهی، به کند و کاو در تجارب شان نشستند، در نتیجه؛ تحلیل روایت، همسو با ” قدرت خاص گرایی” به درک تجربیات در زمان و مکان خاص پرداخت.
د) چندگانه گی شناخت
آخرین تحول، پیرامون شیوه ی ادراک جهان است. گذار از یگانه بودن شیوه ی شناخت جهان، و رسیدن به این است که شیوه های گوناگونی برای شناخت و درک تجربه انسانی وجود دارند(Ibid: 25). فرضیات بنیادین اثبات گرایی، علم اثباتی را معرفتی می داند که پژوهشگران، به پشتوانه ی آن، می توانند ادعای “اعتبار ِشناخت” شان را داشته باشند. اما چیزی که پوزیتیوست ها عموماً ناگفته می گذارند این است که؛ چنین شناختی، یگانه شیوه ی شناخت جهان نیست، بلکه تنها یک شیوه ی درک جهان است.
اگر شناخت پوزیتیویستی، بر مبنای اتکا بر اعداد، یافتن واقعیات و، کشف قوانین استوار است، در عوض، شیوه ی شناخت روایتی بر ذات رابطه گرا و تعامل محور علوم انسانی، بنیاد می کند؛ استفاده گسترده از داستان، و توجهِ خاص بر خاص گرایی، ویژگی های بنیادین جستار روایتی است. طرفه اینکه چنین تاکیدی بر ماهیت روایی شناخت، چندان هم در علوم انسانی بی سابقه نیست؛ ” در علوم اجتماعی، تنها جامعه شناسی بود که به هیئت یک رهیافت پوزیتیویستی، زاده شد. در زمانِ کارل مارکس، ماکس وبر و امیل دورکیم، انگار جامعه شناسان از قبل با مفاهیم اثبات گرایی آشنا بودند؛( با اینکه ساختار اجتماعی، و نه رفتار فردی، جانمایه ی درک زندگی انسانی است، اینکه ساختار اجتماعی تنها به یاری اعداد، فهم می شود، اینکه “قوانین” بر جامعه حاکم اند، و اینکه جوامع باید به شیوه ای تحلیلی تشریح شوند، نه روایی. (Stark, 2004).” (Ibid: 26)
پینِگر و دی نس در ادامه نشان می دهند که چگونه سایر رهیافت های علوم اجتماعی در بستر روایت زاده، و بالیدند؛ تاریخ؛ که ذاتاً روایت است، انسان شناسی؛ که از سفرنامه ها زاده شد، روان شناسی؛ که هنوز نیز مطالعات موردی و سرگذشت پژوهی را به کار می برد. اما به محض اینکه سایه ی تخصصی سازی بر سر آنها نشست، سنت روایی شان را نادیده پنداشتند، و به “تحلیل های اثباتی” روی آوردند.

چهار
تحلیل روایت، بسیار پیش تر از آنکه به علوم اجتماعی راه یابد، در ادبیات و نقد ادبی، بویژه در آرای نورتروپ فرای، جوزف کمبل، رولان بارت و دیگران مطرح شد. نورتروپ فرای از چهره های شاخصی بود که در اواخر دهه ۱۹۵۰، مطالعات جدی ای پیرامون روایات و داستان ها انجام داد. فرای معتقد بود برای رسیدن به نقدی درست و علمی( اگر چنین عنوانی قابل اطلاق به نقد باشد)، ناگزیر باید ابتدا مرز های ادبی را استوار، و بویژه طبقه بندی ای از ادبیات منثور ارائه کنیم: ” یونانی ها به طبقه بندی انواع نثر نیاز نداشتند. ما به آن نیاز داریم ولی هرگز چنین نکرده ایم. طبق معمول برای اثری از آثار داستانی منثور واژه ای نداریم. برای همین است که واژه «نوول» عهده دار همه چیز شده و بنابراین، تنها معنای واقعی اش را، که نام یکی از انواع ادبی است، از دست داده است.” (فرای ۲۷: ۱۳۷۷)
نبود واژه و نظام طبقه بندی مناسب، گذشته از آنکه سردرگمی هایی به همراه دارد، باعث فرسایش نقد و منتقدان نیز می شود، از این روی فرای کوشید برای تمایز گذاردن بین رمان و داستان (در معنای امروزی)، با دیگر انواع روایات، طبقه بندی جامعی بر اساس نوع شناسی قهرمان، و سرشت موقعیت های داستانی ارائه کند. الگوی فرای در نوع خود بی مانند است، و پنج سنخ روایی مجزا را در بر می گیرد:
الف) روایت اسطوره ای: قهرمان به لحاظ نوع (In kind)، از دیگر آدم ها و از محیط برتر است، و داستان در دنیای خدایان رخ میدهد.
ب) رمانس: قهرمان به لحاظ مرتبه (In degree) از دیگر انسان ها و محیط برتر است. هرچند اعمالی خلاف عادت از او سر می زند، اما به هر حال انسان است. دنیای رمانس نیز با دنیای واقعی تفاوت دارد، و جادوگران، اژدها، غول ها و … در آن یافت می شوند. مانند داستان های پریان، هزار و یک شب، شاه آرتور و شوالیه های میز گرد.
ج) محاکات برتر (High mimetic mode): مرتبه ی قهرمان از دیگر انسان ها برتر است، اما از محیط برتر نیست. اقتدار، احساسات، عواطف و عمل قهرمان بسیار برتر از انسان های معمولی است، اما همچنان در بند قید های اجتماعی و قوانین طبیعت است. مانند تراژدی هملت، که ژرفای احساس و عمق تردید اش خواننده را منکوب می کند، اما در نهایت مقهور قدرت طبیعت است. یا حتی سهراب و سیاوش و اسفندیار. در واقع این نوع محاکات، پیوندی تاریخی با ژانر تراژدی دارد؛ شاید از همین روی ارسطو، غایت هنر را محاکات می دانست.
د) محاکات کِهتر: مرتبه ی قهرمان، نه از محیط و نه از دیگر انسان ها، برتر نیست. قهرمان ” یکی از ماست: واکنش ما، واکنش به انسانیت مشترک او با ماست.” (همان) مانند اغلب داستان های رئالیستی، یا بخش بزرگی از روایات روزانه ی ما.
ه) روایت کنایی (Ironic): قهرمان از نظر قدرت و هوش، فروتر از دیگران است، و بلاهت او نوعی وجه کنایی می یابد. مانند لطیفه های طعنه واری که فراوان در ذخیره ی رواییِ فرهنگ فارسی یافت می شوند.
(برای بحث تفصیلی نگاه کنید به فرای ۱۳۷۷: ۸۷-۴۷، همچنین مارتین۱۳۸۲: ۲۶-۱۷)
در تحلیل روایت تا حدی از این الگو ها استقاده می شود؛ به هر روی طرح های داستانی متنوع اند و “راویان، زندگی روزانه شان را در این اشکال کهن الگویی قالب می زنند.” (Riessman in Huberman & Miles2002: 232). اما «ژانر» های دیگری نیز وجود دارند، که مشخصاً به تحلیل روایت، آنگونه که در علوم اجتماعی مراد می کنیم، می پردازند.
الف) روایات روزمره (Habitual narrative): بخش بزرگی از زندگی روزانه ی هر انسان، ساخت و بیان روایاتی است، که عموماً نیز شرح همان وقایع روزانه هستند. مانند شرح چگونگی رفتن به دانشگاه.
ب) روایات فرضی (Hypothetical narrative): روایاتی هستند که، به واقع، رخ نداده اند. مانند داستان پردازی پیرامون آینده، یا حتی دروغ زنی.
ج) روایات موضوعی ( Topic-centered narrative): تکه های روایی گوناگون، که حول موضوعی واحد، شکل گرفته اند. همچون زمانی که منِ نگارنده بخواهم از ناتوانی ام در آغاز نوشتار داد سخن بدهم، و تجربیات گوناگونی که در این زمینه داشته ام، به هم ببافم.
د) روایات اشتراکی (Co-Narrative): روایات مشترک بین دو یا چند فرد(مانند اعضای خانواده یا گروه های ثانویه اجتماعی)، که از منابع مشابه ذهنی، یا ارزشی برخوردارند.
ه) فرا روایات (Meta-Narrative): روایاتی که مبتنی بر ارزش های فراگیر فرهنگی و اجتماعی هستند، نمونه اش را پایین تر، خواهم آورد.
چنین تقسیم بندی هایی، به همراه دسته بندی های موجود و محتمل دیگر، لزوماً مجزا از یکدیگر نیستند، بلکه عموماً به همراه هم به کار می روند. برای نمونه؛ یکی از روایات اشتراکی در ایران، فرا روایتِ تاریخِ پرشکوهی است که تقریباً همیشه به هیئت رمانس یا اسطوره نمایان می شود.
گذشته از این، نوع روایات، منابع روایی، مضامین آنها و ….، عمیقاً متاثر از فضای فرهنگی و اجتماعی هر جامعه هستند. مثلاً توجه کنید به کشورهای دیکتاتور زده ای که عموماً به مرحمت چماق همبستگی اجتماعی پدید می آورند؛ در چنین شرایطی، اغلب روایت های بدیل به نفع یک فراروایت رسمی- حکومتی از تاریخ (که دقیقاً همچون چماق کار می کند)، سرکوب می شوند. بدتر اینکه چنین فراروایتی مدام از رسانه های گوناگون بر سر مردمان مفلوک فرود می آید، و آرام آرام بدل می شود به یگانه ساختار، و معیارِ روایت. یعنی روایات مردمی هم کم کم به آن ساختار نزدیک می شود، و کار به جایی می رسد که حتی گروه های مخالف نیز در مبارزه با آن روایت، از همان ساخت روایی سود می برند.

پنج
تحلیل گران روایت، بر جنبه های گوناگونی از روایات درنگ می کنند. بر زبان روایات، ساختار داستان ها، مضامین، و شیوه ی بیان آنها. گاهی به واکاوی اجزای گوناگون یک داستان می پردازند، زمانی به دنبال نوع شناسی مخاطبان داستانی خاص می روند، گاهی نیز در پی منابع فرهنگی، و زمینه های اجتماعی هستند که، امکانات داستانی را فراهم می سازند، یا درون داستان ها را انباشته اند. ” تحلیل گرانی مانند جابر گوبریوم و جیمز هولستین (۱۹۹۸) معتقدند که توجه همزمان به تمام جنبه های روایت، امکانپذیر نیست. بنابراین آنها تکنیکی به نام «براکتینگ تحلیلی» (Analytic bracketing) وضع کرده اند که، پژوهشگر را قادر می سازد بر یک جنبه درنگ کند؛ گاهی لازم است از تعمق در مضمون دست برداریم و به تامل در ساختار بپردازیم، زمانی دیگر باید بر زمینه ی اجتماعی ای که داستان در آن رخ می دهد، دقیق شویم.” (Esterberg 2001: 187-188)
به طور کلی چهار الگو در تحلیل روایات وجود دارد:
الف) تحلیل درونمایه (Thematic Analysis): در تحلیل درونمایه به مضامین و محتوای روایت پرداخته می شود؛ به اینکه چه چیزی گفته می شود، نه چگونگی گفته شدن آن؛ اصولاً روایت پیرامون چه مضمونی است؟ جانِ کلامِ آن چیست؟ زمانی که روایات فراوانی پیش رو داریم، با تحلیل درونمایه، به یاری یافتن تشابهات و نوع شناسی داستان ها، می توان بستری مناسب برای نظریه پردازی فراهم آورد.
ب) تحلیل ساختی (Structural Analysis): برخلاف مورد پیشین، که بر پیام ها و گفته های روایت مترکز است، تحلیل ساختی بر چگونگی بیان آن پیام ها و گفته ها دقیق می شود. هر چند در اینجا نیز مضامین داستانی دور از نظر نیستند، اما توجه عمده بر فرم و شکل روایت است؛ اینکه راوی چگونه با انتخاب شیوه ای خاص، مضامین را می چیند و داستان را پیش می برد. چرا راوی از میان انتخاب های گوناگون، چنین شیوه ی روایی ای را برگزیده است؟ آرایش فرمی و ساختی روایت، چه تاثیر بر معنا و مضمون آن دارد؟
ج) تحلیل برهمکنشی (Interactional Analysis): تحلیل درونمایه و تحلیل ساختی، تحلیل های مبتنی بر متن روایت(خواه مکتوب یا شفاهی) هستند، اما تحلیل برهمکنشی بر بیان استوار است. مطمئناً در الگوی اخیر، فرم و محتوای داستان به کنار نهاده نمی شوند، اما تاکید این نوع تحلیل بیشتر بر تعاملات بین راوی و مخاطب، و فرایندی است که آنها، به یاری یکدیگر، معنا را سازمان می دهند. گاهی روایات، بویژه سرگذشت های شخصی، در فضا هایی خاص؛ مانند دادگاه، دفترهای مشاوره، و حتی فضای مصاحبه، بیان می شوند. در چنین شرایطی، گفتگوهای راوی و مخاطب/ مخاطبان در یکدیگر می تنند و بافت روایت را می سازند. پرسش هایی که مخاطبان پیش روی راوی می نهند، مسیر و معنای روایت را تحت تاثیر قرار می دهد.
د) تحلیل نمایشی (Performative Analysis): تحلیل نمایشی را می توان شکل گسترش یافته ای از تحلیل برهمکنشی دانست. روایات شفاهی عموماً به سادگی گفته نمی شوند، بلکه راوی مدام در پی تمهیداتی است تا اثر گذاری داستان اش را افزایش دهد، و مشاهده ی تاثیرات آن بر مخاطب، باز بر ادامه ی روایت تاثیر خواهد گذاشت. گاهی راوی، پس از سکوتی معنادار، صدایش را پایین می آورد، و به نجوا، داستان را پیش می برد. مکث می کند، هیجان زده می شود، جمله ای را( برای تاکید شاید) تکرار می کند. چنین بیانی مطمئناً تاثیر متفاوتی خواهند داشت، تا اینکه کلمات از همان آغاز با صدایی یکنواخت و بدون وقفه، پشت سر هم ردیف شوند.

شش
همچنان که گفته آمد، انسان ها در دنیایی از روایات به سر می برند. روایت هایی که خود می سازند، روایت هایی که از دیگران می شنوند. روایاتی که گریزی از آنها نیست، زیرا” انسان بودن” بدون آنها میسر نیست. حال، پرسش اساسی در این است که، آیا روایات در عالمِ واقع وجود دارند، یا اینکه ما آنها را می سازیم؟ و یا به تعبیر برایان فی (۱۳۸۴)، “آیا ما داستان ها را زندگی می کنیم، یا فقط آنها را می سراییم؟”
در پاسخ به چنین پرسشی، ناگزیر از مواجهه با یکی از بنیادی ترین دوگانه گی های علوم اجتماعی هستیم؛ آیا واقعیت، هستی مستقل از انسان دارد، و یا دراساس برساخته ای انسانی است؟

الف) رئالیسم روایتی (Narrative realism): رئالیسم، در سطح هستی شناختی، مبتنی بر این باور است که واقعیاتی بیرونی، مستقل از اراده و شناخت انسان ها وجود دارند، که از نظم و نسق ذاتی خود پیروی می کند. به این ترتیب؛ ” رئالیسم روایتی مدعی است که ساختارهای روایتی در درون خود جهان انسانی موجودند و نه صرفاً در داستان هایی که مردم درباره این جهان می سرایند و نقل می کنند. زندگی های انسانی پیشاپیش خود شکل داستانی می گیرند، پیش از آنکه مورخان یا زندگی نامه نویسان – یا درواقع اشخاصی که این زندگی ها را می زیند- تلاش کنند تا این داستان ها را نقل کنند.[…] داستان های واقعی یافته می شوند، نه اینکه برساخته شوند.” (همان: ۳۱۲-۳۱۱) [تاکید ها در متنِ اصلی است]

ب) برساخت گرایی روایتی (Narrative constructivism): برساختگراها اساساً قائل به استقلال واقعیت بیرونی نیستند، بلکه معتقدند واقعیت برساخته ای اجتماعی و فرهنگی است، که انسان ها با تحمیل نظم های منطقی، به آن معنا می بخشند. در برساخت گرایی روایتی، ساختار های روایتی، آنچنان که در رئالیسم نمود می یافت، محلی از اعراب ندارد. بر اساس این دیدگاه، ما زندگی مان را به قالب داستان می زنیم، تا بتوانیم آن را درک کنیم؛ بدین ترتیب که هر فرد، خط داستانی غالبی را انتخاب کرده، و سپس تجربیات، وقایع، و اطلاعاتی را که هم سو با آن باشد، به داستان زندگی اش می افزاید؛ در حالی که وقایع ناهمخوان با خط داستانی اغلب به کناری نهاده می شوند، یا از خاطر می روند. مسلماً گزینش یک خط داستانی از میان بیشمار انتخابِ ممکن، چندان عامدانه و آگاهانه نیست، اما عمیقاً متاثر از ارزش های اجتماعی، اعتقادات، فرهنگ و چیز های دیگری از این دست است.
در این میان روایت های بدیلی نیز یافت می شوند(بویژه در جایی همچون ایران که تزویر و ریا، درست مانند شپش و شازده در زمانه ی قاجار، شایع است)، که فرد به مناسبت می تواند تمام داستان زندگی اش را براساس آنها بازتعریف کند.
پیروان برساخت گرایی روایی، اغلب سه استدلال را پیش می کشند؛ نخست اینکه، زبان واسطه ی بیان تجربیات ما از واقعیات اجتماعی است، بنابراین تجارب ما از واقعیات اجتماعی(یعنی روایات ما) متاثر از گفتمان زبانی غالب در جامعه می باشد. دیگر اینکه دانش(knowledge) انسان از واقعیت اجتماعی، بازتاب آن نیست، بلکه برساخته ی آن است. سه دیگر اینکه، بیان خود(یعنی روایتِ خود)، وابسته به هویت فردی است. هویت نیز به نوبه ی خود، برساخته ای کاملاً اجتماعی است. در نتیجه؛ بُعد روایی هر فرد، عمیقاً متاثر از شرایط زمانی و مکانیِ زبان و فرهنگی است که در آن می زید.
(برای نقدی خواندنی بر رئالسیم روایتی نگاه کنید به: مقاله توهم زندگی نامه ای در بوردیو۱۲۱-۱۰۹: ۱۳۸۱؛ برای مقایسه تفصیلی رئالیسم روایتی و برساختگرایی روایتی، و انتقادات وارد بر هر کدام: فی ۳۴۵-۳۰۹: ۱۳۸۴)

منابع

ایگلتون، تری، ۱۳۸۶، پیشدرآمدی بر نظریه ادبی، ترجمه عباس مخبر، ویراست دوم، چاپ چهارم، تهران، مرکز.

براهنی، رضا، ۱۳۶۸، قصه نویسی، چاپ چهارم، تهران، نشر البرز.

برتس، هانس، ۱۳۸۷، مبانی نظریه ی ادبی، ترجمه محمد رضا ابوالقاسمی، چاپ دوم، تهران، ماهی.

بوردیو، پی یر، ۱۳۸۱، نظریه کنش؛ دلایل عملی و انتخاب عقلانی، ترجمه مرتضی مردیها، چاپ دوم، تهران، نقش و نگار.

بیشاب، لئونارد، ۱۳۷۸، درس هایی درباره ی داستان نویسی، ترجمه محسن سلیمانی، چاپ اول، تهران، سوره.

تریگ، راجر، ۱۳۸۴، فهم علم اجتماعی، ترجمه شهناز مسمی پرست، چاپ اول، تهران، نی.

تودوروف، تزوتان، ۱۳۸۲، بوطیقای ساختارگرا، ترجمه محمد نبوی، چاپ دوم، تهران، آگه.

فرای، نرتروپ، ۱۳۷۷، تحلیل نقد، ترجمه صالح حسینی، چاپ اول، تهران، نیلوفر

فرای، نرتروپ، ۱۳۷۹، رمز کل: کتاب مقدس و ادبیات، ترجمه صالح حسینی، چاپ اول، تهران، نیلوفر.

فرهاد پور، مراد، ۱۳۸۳، یادداشتی درباره ی زمان و روایت، مجله ارغنون، سال سوم، شماره ۹ و ۱۰ (درباره رمان)، چاپ دوم، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ص ۳۸-۲۷

فی، برایان، ۱۳۸۴، فلسفه ی امروزین علوم اجتماعی، ترجمه ی خشایار دیهیمی، چاپ چهارم، تهران، طرح نو.

مارتین، والاس، ۱۳۸۲، نظریه ی روایت ترجمه ی محمد شهبا، چاپ اول تهران، هرمس.

میلنر، آندرو.، براویت، جف. ۱۳۸۵، درآمدی بر نظریه فرهنگی معاصر، ترجمه جمال محمدی، چاپ اول، تهران، ققنوس.

والت، مارجری. ال. دی. ۱۳۸۳، چندگانگی قرائت رمان: سازمان اجتماعی تفسیر، ترجمه حسن چاوشیان، مجله ارغنون، سال سوم، شماره ۹ و ۱۰ (درباره رمان)، چاپ دوم، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ص ۲۲۰-۱۸۱.

Berg, Bruce, L., 2006, Qualitative Research Methods for Social Sciences, 6th Edition, Pearson.

Bernard, H. Russell, 1995, Research Methods in Anthropology: Qualitative and Quantitative Approaches, 2nd ed. Altamira press.

Clandinin, D, j., 2006, Handbook of Narrative Inquiry: Mapping a Methodology, Sage Publications inc.

Clandinin, D., Jean & Pushor, Debbie, Orr, Ann., Murray, 2007, Navigating Sites for Narrative Inquiry, Journal of Teacher Education, Vol. 58, No. 1, pp. 21-35.

Esterberg, Kristin, G., 2001, Qualitative Methods in Social Research, McGraw-Hill Higher Education.

Georgakopoulou, Alexandra, 2006, The other side of the story: towards a narrative analysis of narratives-in-interaction, Discourse Studies, Vol. 8, No. 2, pp. 235-257.

Huberman, A., M., & Miles, M., B., 2002, The Qualitative Researcher’s Companion, Thousand oaks, CA.

Moen, Torill, 2006, Reflections on the Narrative Research Approach, International Journal of Qualitative Methods, Vol. 5, No. 4, pp. 1-12

Moss, Glenda, 2004, Provisions of Trustworthiness in Critical Narrative Research: Bridging Intersubjectivity and Fidelity, The Qualitative Report, Vol. 9, No. 2, pp. 359-374.

Sumara, Dennis, J., 1998, Fictionalizing Acts: Reading and the Making of Identity, Theory into Practice, Vol. 37, No. 3, pp. 203-210.

Wilson, Richard. A., 2007, Combining Historical Research and Narrative Inquiry to Create Chronicles and Narratives, The Qualitative Report, Vol. 12, No. 1, pp. 20-39.

Wong-Wylie, Gina, 2006, Narratives of Developing Counsellor’s Preferred Theories of Counseling Storied Through Text, Metaphor, and Photographic Images, The Qualitative Report, Vol. 11, No. 2, pp. 262-301.

نویسنده:

arashform@yahoo.com