درباره داریوش آشورى
بازاندیشى در زبان
نوشتههای مرتبط
– متولد ۱۱ مردادماه ۱۳۱۷ تهران
– اخذ دیپلم از دبیرستان دارالفنون ۱۳۳۴
– تحصیل در رشته حقوق دانشگاه تهران ۱۳۳۴ تا ۱۳۳۷
– از بنیانگذاران کانون نویسندگان ایران و عضو انتخاب شدهٔ نخستین هیئت دبیران ۱۳۴۸
تالیف
تعریفها و مفهوم فرهنگ (۱۳۸۰)(عنوان قبلی: فرهنگ شناخت)، نشر آگه.
عرفان و رندی در شعر حافظ (۱۳۷۹) (عنوان قبلی: هستیشناسی حافظ)
فرهنگ علوم انسانی (۱۳۷۴)(عنوان قبلی: واژگان فلسفه و علوم اجتماعی)
شعر و اندیشه (۱۳۷۷)
بازاندیشی زبان فارسی (۱۳۷۲) نشر مرکز
ما و مدرنیّت (۱۳۷۶)
نگاهی به تاریخ، تمدن و فرهنگ چین
درآمدی به جامعهشناسی سیاسی
دانشنامه سیاسی- فرهنگ اصطلاحات و مکتبهای سیاسی (۱۳۷۳) (عنوان قبلی: فرهنگ سیاسی)
زبانباز، (۱۳۸۷)، رسالهای پژوهشی و تحلیلی دربارهٔ رابطهٔ زبانهای مدرن با تمدن مدرن و روشهای گسترش زبانهای مدرن در پاسخگویی به نیازهای زبانی فناوری و علم.
پرسهها و پرسشها (مجموعه مقالات)، ۱۳۸۹، نشر آگه.
پروژهٔ ملتسازی
اسطورهٔ فلسفه در میان ما (بازدیدی از زندگی و اندیشهٔ احمد فردید)
ترجمه
چنین گفت زرتشت، از: نیچه، کتاب اول اسماعیل خویی، ۱۳۵۲، زمان، تهران.
چنین گفت زرتشت، اثر نیچه، نشر آگه، ۱۳۸۳ (چاپ سیوهفتم: ۱۳۹۵).
فراسوی نیک و بد اثر فردریش نیچه(۱۳۷۵).
تبارشناسی اخلاق اثر فردریش نیچه، نشر آگه، ۱۳۸۸ (چاپ سیزدهم: ۱۳۹۵).
غروب بتها اثر فردریش نیچه، نشر آگه، ۱۳۸۶ (چاپ دهم: ۱۳۹۵).
مکبث اثر ویلیام شکسپیر، نشر آگه، ۱۳۹۵ (چاپ پانزدهم).
تاریخ فلسفه، فردریک کاپلستون، جلد هفتم، از فیشته تا نیچه(۱۳۷۵)
آرمانشهر (یوتوپیا) اثر تامس مور، ترجمهٔ: داریوش آشوری-نادر افشار نادری (۱۳۶۱)
شهریار اثر ماکیاولی(۱۳۷۵)،انتشارات آگاه.
همکاری در ترجمهٔ نمایشنامههایی برای کتابِ نمایش در چین کارِ بهرام بیضایی و نیز ترجمهٔ «آتسوموری» سهآمی موتوکیو با همکاری بیضایی
«نامِ خانوادگیِ من (آشوری) برای بسیاری پرسشانگیز بودهاست. میخواستهاند بدانند که آیا من از قومِ آشوری هستم و دینم مسیحی ست یا نه. برخی هم با توجه به نامِ خانوادگیام مرا زرتشتی و یهودی گمان کردهاند، که، البته، گمانِ بی ربطی ست… من هم از زادگانِ دورانِ آخر رضاشاهم. در آن دوران گذاشتنِ نامهای ایرانیِ باستان و شاهنامهای در میانِ طبقهٔ میانهٔ شهری، بهویژه تهرانی، باب بود. پدرم هم که در آن زمان ارتشی بود، نامِ مرا داریوش گذاشت. امّا، مادر بزرگِ مادریام، که این نام برایش غریب بود و در دهانش نمیچرخید، یک نامِ «اسلامی» روی من گذاشته بود و مرا تا پایانِ عمرش «محسن» مینامید.»۱
در تهران به دنیا آمد و در دارلفنون به تحصیل پرداخت. اواخر دهه سی وارد دانشکدهٔ حقوق و علومِ سیاسی و اقتصادی دانشگاه تهران شد و لیسانس اقتصاد را از این دانشگاه در سال ۱۳۴۲ گرفت. در دوران اوج فعالیت حزب توده، عضو سازمان جوانان حزب توده ش. پس از آن به حزب زحمتکشان ملت ایران پیوست و در «جامعهٔ سوسیالیستهای نهضت ملی ایران» به رهبری خلیل ملکی جوان فعالی بود. دورهٔ دکتری اقتصاد را نیمه کاره رها کرد و نوشتن را از این دوران به عنوان سرفصل اصلی کار و فعالیت زندگی برگزید. نخستین اثرش، کتاب فرهنگ سیاسی بود و خیلی زود بدل به اثری مرجع شد. در همی دوران به مؤسسهٔ فرانکلین پیوست و به عنوانِ ویراستار مشغول به کار شد.
و داریوش آشورى با تمام اندوختهاش در چند دهه گذشته عاقبت روزى تصمیم گرفت که براى پى بردن به کنه فرهنگ جهان رهسپار دیار غرب شود. جایى که میتوانست در آن کندوکاو کند. انگیزه رفتنش را از زبان خودش بشنویم بهتر است.
میگوید: «براى من در دوران جوانى این فرصت پیش نیامد یا خودم از فرصتها استفاده نکردم که بروم به فرنگستان و در آنجا تحصیلات دانشگاهى بکنم و درنتیجه تحصیلات دانشگاهیام را در ایران گذراندم، ولى از دور همواره با فرهنگ جهانى در ارتباط بودهام. ازجمله کوشش براى آموختن زبان انگلیسى، بخش عمدهاش پیش خود، در همین جهت بود که بتوانم با منابع علمى و فلسفى دنیاى غرب ارتباط پیدا کنم و بعد هم کوششهایی براى یادگیرى زبان آلمانى و اخیراً هم زبان فرانسه، همه در همین جهت که بتوانم نسبت به آن مسأله اصلى که محور اصلى اندیشه و وسوسه فکرى من بوده است آگاهتر شوم و به منابع بیشترى براى اندیشیدن در آن باره دست پیدا کنم. »
پس از انقلاب به فرانسه رفت . این هجرت و مهاجرت فرسصتی را فراهم آورد تا آشوری به پرسش های بنیادینی بیاندیشد و در پی پاسخ به انها باشد . سوال بنیادینی که ذهن او را بسیار به خود مشغول داشته این است که شکاف بین ما و غرب، یا بهعبارتدیگر، شکاف بین ما و« مدرنیته» چیست؟
داریوش آشورى البته به این موضوع اذعان دارید که «ما کموبیش از نیمه قرن نوزدهم به این طرف درگیر این مسأله بودهایم و آنچه بهعنوان«منورالفکرى » و «روشنفکرى» در جامعه ما گرفته با آن سروکار داشته و خواسته است پلى باشد براى این رابطه و دستاوردهاى آن سوى دنیا و همه آنچه را که ضروریات زندگى دیگرى است – ناگزیر در زندگى بهترى هم شناخته میشود – به جهان ما منتقل کند.»
او میگوید: «در این دوران من با «لکونته» هاى ایرانى در خارج (نمیدانم در فارسى به جاى این کلمه فرنگى چه بگذاریم. اینجا هم دچار فقر لغت هستیم.) در جاهاى مختلف دیدار کردهام. در آمریکا، آلمان، انگلیس، فرانسه، سوئد و باید گفت که ایرانیان مهاجر در آنجاها کموبیش از گروههای سرآمد جامعه ایرانى هستند و اغلب تحصیلکرده و به هرحال به اشکالى آشنا با فرهنگ غربى و داراى عناوین فرهنگى و علمى، ولى چیزى که در این دیدارها برایم تأملانگیز بوده، این است که بهرغم این برخوردها و تماسهایی که ما با فرهنگ غربى پیدا کردهایم و بهرغم آنکه بخشى از فرهنگ و دانش غربى را با عناوین آن جذب کردهایم، هنوز از بسیارى جهات با آن دنیا ارتباط عمیق پیدا نکردهایم. نتیجهای که در این سیر و سلوکها به آن رسیدیم، این است که بهرغم آنکه دستاوردهاى علم و فلسفه و فرهنگ مدرن در دسترس ماست، اما باز یک جایى فاصله بزرگى با این داستان داریم. این فاصله بزرگ برمیگردد به آن زمینه و بستر فرهنگیای که ما از آن برخاستهایم و بستر فرهنگى دنیاى مدرن.»
«در این میان اما یک پرسش اساسى که ذهن او را بسیار به خود مشغول داشته، این است که« این پروژه عظیمى که به نام علم مدرن میشناسیم – و ما اکنون با بسیارى از شاخههای آن آشنایى پیداکردهایم – با این رهیافت فراگیرى که نسبت به همهچیز ما نسبت به همه نمودهاى ممکن در عالم دارد و بیامان در کار شناخت و دریافت و طبقهبندی آنهاست، معنایش چیست؟ معناى فراگیرى آن چیست؟ این علم با آنچه ما در سنت خود علم مینامیدیم، چه نسبتى دارد؟ آیا آن علم هم از جنس همین علم است؟ و چرا آن علمى که ما داشتیم به این معنا فراگیر نبود و همه نمودهاى موجود و ممکن عالم را نمیرفت مطالعه کند؟ »
داریوش آشورى جزو معدود کسانى است که به« تهى بودن فضاهاى ذهنى ما » در این باره اعتراف میکند و میگوید:« اینکه ما از حوزه فرهنگى دیگرى و بستر فرهنگى دیگرى برخاستهایم که به گمانم با روح علم مدرن ناسازگار است. اگر از استثناها بگذریم و روحیه کلى همگانى را در نظر بگیریم باید بگوییم فضاهاى ذهنى ما تهى است از آن انگیزههایی که در انسان غربى کموبیش بهصورت یک نظام غریزى رفتارى درآمده است و آدمها را به کوشش پى گیر و روشمند براى درک و دریافت و فهم میکشد. فرق نمیکند درحوزه آواشناسى باشد یا گیاهشناسی یا معدن شناسى یا ستارهشناسی یا جامعهشناسی. بلکه در دستگاه روانى ما چه بسا انگیزههایی ضد آن در کار است. در آنجا انرژیهای عظیم و متراکمی، دستکم چهار قرن است که پیوسته در جهت شناخت هرچه بیشتر پدیدههای هستى حرکت کرده و دستاورد عظیم علم مدرن را پدید آورده که پشت سر آنهم فلسفه مدرن ایستاده است. هنگامى که ما با این علم در تماس قرار میگیریم چه روى میدهد؟
یعنى مردمان جهان غیر غربى – مردمانى که زمانى عنوانشان «شرقى» بود و سپس «جهانسومی» شدند – تا چه حد میتوانند آن را جذب کنند؟ و چرا نمیتوانند تمامى آن را جذب کنند؟ کدام موانع در این میانه در کار است؟ »
البته داریوش آشورى با طرح این موضوع که آنها نمیخواهند که ما یاد بگیریم؛» آنها مزاحمند. آنها میخواهند ما» عقب نگاه داشته شده باشیم چندان موافق نیست و این حرفها راکم و بیش کلیشههای رایج روزگار ما میداند و میگوید:« من این بحث را بسیار با هموطنان خودمان در گوشه و کنار دنیا داشتهام که آقا اینها همه اینجا توى بشقاب جلوى ماست، ولى ما چهبسا دستگاه گوارشیای را نداریم که براى گوارش آنها لازم است. اگر دستگاه گوارشیاش را پیدا کنیم هیچکس جلوى دست ما را نگرفته است که ما مثلاً زبان فرانسه بیاموزیم یا زبانشناسی یا فیزیک یا فلسفه. اگر آن انگیزههای واقعى درونى، آن انگیزههایی که بعد بهصورت نیاز درمیآید و آدمها را تشنه و گرسنه به دنبال چیزى میدواند، مثلاً به دنبال علم ، اگر در ما نیست باید ببینیم چه تفاوت اساسى فرهنگى ما را از آنها جدا میکند. به نظر من این مسأله مهمى است که میتوانیم به آن بپردازیم. »
او درباره سنت پرستی و غربزگی می نویسد:« یکسره و کورانه پذیرفتنِ گذشته نشانهٔ سنّت پرستیِ خشک و سترون است و یکجا رد کردن و به چشمِ خواری نگریستن در آن نیز غربزدگی است. بی ارج انگاشتنِ نهانی آن «مُحققانه» و «مُتتبعانه» روبرو شدن با آن نیز غربزدگیِ مستشرقانه است. گذشتهٔ ما و امروزِ ما باید با یکدیگر برخوردِ سنجشگرانه و متفکّرانه داشته باشند تا معنا و ارج و ارزشِ نسبی یکدیگر را روشن کنند.»
سؤال جدى که دراینباره مطرح میشود این است که سیر ما از شرق به «جهان سوم» چگونه بوده است؟ درواقع ، چگونه شد که ما نخست بهعنوان شرقى (oriental) جایگاهى یافتیم و در برابر غرب (occident) قرار گرفتیم و از آنجا با آگاهى به شرقیت خود در برابر غربیت غرب به سوى« جهان سوم » نزول کردیم؟
«داریوش آشورى»در پاسخ به این سؤالات میگوید: «تکوین» غربیت غرب در برابر «شرقیت شرق از قرن هفدهم در اروپا آغاز میشود و در آنجا حرکتى آغاز میشود که دستاوردهاى شگرفى داشته و براثر آنها وضع بخشى از بشریت بر روى کره زمین از لحاظ عادى و معنوی به کل دگرگون شده است ونیز از لحاظ نگاه به جهان و جایگاه انسان در آن وهمچنین ازنظر هدفها و غایتهایی که انسان باید دنبال کند تحولى پدید آمد و انسانى پدید آمد که در طلب آرمانشهر انسانیت است و برآنست که به یارى عقل و تکنیک و با تصرف طبیعت میتوان به آن رسید. تمدنى که بنیادش بر« عقل متافیزیکى»است براى تصرف تام و تمام طبیعت از قرن هفدهم به حرکت درمیآید و ابزارهاى عقل و تکنیک را براى این منظور پیوسته تیزتر میکند.
داریوش آشورى تحصیلات دبیرستانیاش را در مدرسه البرز و بعد هم دبیرستان دارالفنون به اتمام رسانده. خودش میگوید: «عادت به کتابخوانی را از بچگى داشتم. از همان کلاس اول دبستان شروع به کتاب خواندن کردم و بسیار اتفاق مىافتاد که پول ناهارم را خشکه از مادرم میگرفتم و ناهار نمیخوردم و مىرفتم تا بازار و کتاب میخریدم. اولین کتابى هم که خریدم «قصه خاله سوسکه» بود.داریوش آشورى از همان دوران دبستان، سواد فارسیاش در مدرسه خوب بود و از میانگین سواد همکلاسیهایش بالاتر بود. «اما در حساب خیلى بد بودم و هنوز هم خیلى بدم.»
او تازمان کودتاى ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ عضو سازمان جوانان حزب توده بود و بعد از کودتا و ازهم پاشیدن تشکیلات ،انشعاب تک نفره از کمونیسم میکند. آشورى در دوران دبیرستان عاشق نوشتههای هدایت و جمالزاده بوده است چنانکه میگوید: «بیشتر کارهاى هدایت و جمالزاده و ادبیات آن دوره را میخواندم و من اغلب کتابهای هدایت را آن موقع پنج شش بار خوانده بودم. یکى از اولین کتابهایی که خواندم و خیلى برایم حیرتانگیز بود همین بوف کور بود. »
آشورى پس از اتمام دبیرستان وارد دانشکده حقوق دانشگاه تهران میشود و در سال ۱۳۴۴ ترجمه« چنین گفت زرتشت» را آغاز میکند. او در دوران دانشگاه به همراه بهرام بیضایى و چند نفر دیگر از اهل قلم امروز با«آل احمد » در خانه « ملکى » آشنا میشود و به پیشنهاد مؤسسه کیهان در آن زمان کتاب ماه را راهاندازی میکنند. خودش میگوید:«وقتى این مجله راه افتاد آل احمد به من و دوستان جوان من پیشنهاد کرد که با او همکارى کنیم. خیلى دوست داشت جوانها را به میدان بیاورد و از این جهت بلندنظرى خاصى داشت. آل احمد قسمت اول غربزدگی را در همان مجله چاپ کرد که سانسور جلو آن را گرفت و آن را از مجله درآوردند. مجله پس از دو شماره از میان رفت یعنى اجازه انتشار به آن ندادند. ولى آل احمد آن کتاب را مخفیانه چاپ و پخش کرد. من خودم از کسانى بودم که در دانشگاه آن کتاب را میفروختم. ولى همان موقع وقتى کتاب را خواندم به خوبى متوجه بودم که اشکال و ایرادهاى اساسى اطلاعاتى و تحلیلى دارد، چه تاریخى، چه جغرافیایى، چه جامعهشناسی. هم اینکه از لحاظ مبانى نظرى پایش میلنگد و جاى بحث دارد. همان زمانها من مقالهای نوشتم و دادم به سیروس طاهباز که مجله آرش را منتشر میکرد، ولى او به دلایلى آن را چاپ نکرد تا اینکه خود آل احمد موضوع را میفهمد و بهیکباره تند شد و به من گفت: «تو میترسی که این مقالهات را چاپ کنى؟» و بالاخره این مقاله در مجله بررسى کتاب که خود من براى انتشارات مروارید در میآوردم چاپ شد.»
آشوری در چند دهه گذشته با تمرکز بر موضوع زبان ، دیدگاههای قابل توجهی در این باره مطرح کرده که در محافل آکادمیک و ادبی زبان فارسی مورد بحث و مداقه قرار گرفته است. او درباره واژگان بیگانه در زبان فارسی و رویکرد پالودن زبان از این واژگان معتقد است: « بسیاری از کسانی که در زمینهٔ بهکرد و بازسازی زبانِ فارسی در این چند دهه گام زدهاند، دچارِ یک خطای بنیادی شدهاند و آن اینکه یکباره و یکسره با هر واژهٔ «بیگانه» به دشمنی برخاستهاند و چه بسا دست-و-پایی نیز زدهاند که برای یکایکِ آنها چارهای بیندیشند، امّا همیشه کامیاب نبودهاند و علّتِ آن نیز همین اندیشهٔ نادرست است که گمان میکنند تمامی واژههای زبان باید از ریشهٔ اصلی زبان باشند.» توجه به زبان فارسی و علاقه و شناخت او خودانگیخته و آموزش و تعمق در آن خوداموخته بوده است. آشوری در پاسخ به سوالی که می پرسد فارسی را از که آموخته اید، می گوید: «از کس خاصی نیاموختم! از آن جا که عشق نیرومندی به زبان از کودکی در من بود و از همان زمان شوق خواندن بسیار داشتم، از بسیاری کسان بسیاری چیزها آموختم. در کودکی از نویسندگانِ روزنامهها و مجلهها و معلمهای دبستان و دبیرستان گرفته تا سپس در سالهای برومندی از نویسندگانِ کهن، از غزالی و قابوس و میبدی و بیهقی و سعدی گرفته تا نویسندگان همروزگار. همچنین نکتهآموزی از خواندن مقالهها و کتابهای پژوهندگان مدرن از طایفه ادیبان، از میرزا آقاخان تا کسروی، از میرزا عبدالعظیم قریب و ملکالشعرای بهار و فروزانفر تا محمد معین و مجتبی مینوی و خانلری و غلامحسین یوسفی و شفیعی کدکنی، و بسیاری دیگر.اما همه این آموختهها، از همان روزگار جوانی، در دیگ ذهن من با نگاهِ سنجشگرانه ویژه درهمآمیخته و پایگاهِ نظری مرا در باره زبان و شیوههای به کار بستن آن آموختهها و دانستهها شکل داده اند. در دوره دبیرستان در سیکل اول کلیله و دمنه نصرالله منشی را به عنوان کتاب درس فارسی آموزش میدادند و در سیکل دوم چهار مقاله نظامی عروضی را.» با این حال او از همان زمان این احساس را داشته است که آن فارسیای که ما باید بیاموزیم، به قول او این سبکهای عهد دقیانوسی نیست «و به یک فارسیِ از همه جهت نو نیاز داریم. بعدها کُشتی گرفتن با آثار نیچه و شکسپیر و آثار دیگر ادبی و فلسفی غربی، همراه با این هشیاری زبانی و نگاهِ سنجشگرانه به زبان، با کوششی در درازنای چند دهه، مرا گام به گام به سبک و زبانمایه شخصی خود رساند.» با این دیدگاه و در بازاندیشی زبان فارسی، آشوری صدها واژه تازه در برابرنهادهای واژگان بیگانه نیز پیشنهاد داده و واژگانی به این زبان افزوده که برخی از آنها مورد پذیرش فارسی گویان و فارسی نویسان قرار گرفته است. از آن جمله است واژههایی چون همهپُرسی، گفتمان، آرمانشهر، درسگفتار ، هرزهنگاری و… در این میان واژه گفتمان بیش از سایر واژگان مورد پذیرش افکار عمومی فارسی زبانان قرار گرفته تا آنجا که در زبان کوچه و عامیانه نیز سالهاست استفاده شده است. آشوری درباره پیدایش واژه گفتمان می گوید:« داستانِ پیدایشِ «گفتمان» در ذهنِ من، در برابرِ واژه discourse در انگلیسی (یا اصلِ فرانسویِ آن discours) این بود که حدودِ بیست سال پیش در امریکا کارِ ویراستاریِ مجلهای به نامِ ایراننامه را در دست داشتم. آقای حمید عضدانلو که آن زمان در امریکا دورهی دکتری در یکی از رشتههایِ علومِ اجتماعی را میگذراند و بر رویِ همین مفهومِ «دیسکورس»، با کاربُردِ آن نزدِ میشل فوکو، تزِ دکتری مینوشت، مقالهای در این باره برایِ آن مجله فرستاد. برخورد با این مقاله ذهنِ مرا برانگیخت که برای معنایِ تازه این واژه در زبانهایِ اروپایی در فارسی برابرنهادهای بیابم. واژههای «دیسکور» و «دیسکورس»، از ریشه لاتینی، در زبانهایِ فرانسه و انگلیسی کاربردِ دیرینه دارند، اما میشل فوکو به آن بارِ معنایِ جامعهشناسانهای داد که بیانگرِ رابطه گونههایِ نهادینه گفتار با نظامِ اجتماعی و روابطِ قدرت در جامعه است. این مفهوم در پنجاهساله گذشته به صورتِ یکی از مفهومهایِ کلیدی در علومِ انسانی درآمده است. اگرچه محمد علیِ فروغی در ترجمه رساله نامدارِ دکارت در باره روش (Discours de la méthode) گفتار را در برابرِ «دیسکور» گذاشته بود، و درست هم گذاشته بود، به نظرم رسید که گفتار در این کاربردِ معناییِ تازه برایِ «دیسکور» رسا نیست و برایِ رساندنِ این مفهومِ اساسیِ تازه در علومِ انسانی به واژهای تازه نیاز داریم. این جا بود که واژهیِ «گفتمان» به ذهنم رسید : از ترکیبِ گفت = سخن، گفتار + -مان، پسوندِ اسمسازِ بیانگرِ حاصلِ یک فعل، چنان که در زایمان و ساختمان!
– این مقاله ابتدا در مجموعه «مهرگان» و در جشننامه مشاهیر معاصر ایران به سفارش و دبیری محسن شهرنازدار تهیه و منتشر شده است. پروژه مهرگان که در موسسه فرهنگی- مطبوعاتی ایران به انجام رسید؛ به معرفی نخبگان ایرانی متولد ۱۲۹۰ تا ۱۳۳۰ خورشیدی میپرداخت. بخشی از این پروژه سال ۱۳۸۳در قالب کتاب منتشر شده است.
منابع:
– آشوری ، داریوش ، ما و مدرنیت، انتشارات صراط ۱۳۸۸
– گفت و گویِ اینترنتی با داریوش آشوری در مجله نگاهِ نو، تهران، شماره ٩۶ ، زمستانِ ١٣٩١
– گفت و گوی مهدی جامی با داریوش آشوری در بی بی سی ۲۸ آبان ۱۳۹۲
– ویرایش نخست توسط انسانشناسی و فرهنگ: ۱۳۹۶
– آمادهسازی متن: فائزه حجاری زاده
-این نوشته خُرد است و امکان گسترش دارد.برای تکمیل و یا تصحیح اطلاعات نوشته شده، به آدرس زیر ایمیل بزنید:
elitebiography@gmail.com