روح صد درصد ایرانى
هنوز آن جمله عجیب وغریب دکتر آذرتاش آذرنوش کنج خاطرم مانده است. «صددرصد روحم ایرانى است.» تعجبى ندارد که دکتر آذرنوش چنین جملهای را بگوید. چه او عمریست که خود را صرف اعراب و فرهنگ و زبان آنها کرده است و بااینحال ایرانى بودنش در تمام سطرهایى که نوشته و صفحات پرشمارى که تحقیق کرده دمیده شده است و دیده میشود.
نوشتههای مرتبط
همهچیز را با نامش شروع میکنیم. «آذرتاش آذرنوش قمى»………
متولد ۱۳۱۶. قم
از ۱۸ سالگى در الهیات غرقشده است.
نخستین ایرانى که در رشته ادبیات عرب، دکترا گرفته است.
تاکنون سه اثر از آثارش موفق به دریافت عنوان کتاب سال جمهورى اسلامى ایران شده است. این سه کتاب عبارتاند از:
ترجمه «موسیقى الکبیر» اثر فارابى (۱۳۷۵)، ترجمه اطلس تاریخ اسلام، اثر حسین مؤنس (۱۳۷۶) و فرهنگ معاصر عربى ـ فارسى (۱۳۷۹).
دکتر آذرنوش در سال ۱۳۷۹ و در اولین همایش چهرههای ماندگار در رشته ادبیات عرب بهعنوان چهره ماندگار معرفى و مورد تجلیل قرار گرفت.
ز او تاکنون بیش از ۳۰ مقاله علمى به چاپ رسیده است.
برخى از مهمترین آثارش عبارتاند از: ترجمه فتوح البلدان، النحوالتجریبى، خدیدهالقصر، ترجمه تاریخ ادبیات عرب اثر بلاش، راههای نفوذ فارسى در فرهنگ و زبان جاهلى، تاریخ زبان و فرهنگ عربى، فرهنگ معاصر عربى ـ فارسى. او همچنین کتابى تحت عنوان ادبیات عرب در ایران در دست چاپ دارد.
هنوز آن جمله عجیبوغریب دکتر آذرتاش آذرنوش کنج خاطرم مانده است. «صددرصد روحم ایرانى است.» تعجبى ندارد که دکتر آذرنوش چنین جملهای را بگوید. چه او عمری است که خود را صرف اعراب و فرهنگ و زبان آنها کرده است و بااینحال ایرانى بودنش در تمام سطرهایى که نوشته و صفحات پرشمارى که تحقیق کرده دمیده شده است و دیده میشود.
همهچیز را با نامش شروع میکنیم. «آذرتاش آذرنوش قمى». درباره این اسم پرمعنا و هم وزن و آهنگش میگوید: «ظلمى که پدر در حق ما کرد. اگر چه این اسم آخر عاقبت بخیر شد، ولى حتى پیش از انقلاب هم براى ما دردسرهایى درست کرد.»
دکتر آذرتاش آذرنوش متولد سال ۱۳۱۶ است و «از ۱۸ سالگى توى الهیات بودم» اما وقتى از فرانسه برگشت، براى این که مثل اسمش زرتشتى به حساب نیاید، مرقومه مرحوم آیتالله مرعشى نجفى را به دانشگاه تقدیم کرد. مبنى بر اینکه آن مرجع عظمى خانواده ایشان را به تشیع میشناسند. دکتر آذرنوش حالا با همسرش که فرانسوى است و عاشق کاشیکاریهای ایرانى و به قولى «از ایران همان ابعادى براى همسرش جذابیت دارد که دکتر مجذوبشان است.» بااینحال فرانسه براى دکتر آذرنوش به چیزى شبیه نیست جز یک زن بسیار زیبا!
بههرحال دکتر آذرتاش آذرنوش یکى از چهرههای ماندگار و از استادان برجسته دانشکده الهیات در رشتههای ادبیات عرب و پژوهشهای قرآنى دانشگاه تهران است. خودش درباره قرآن میگوید: «عشق شبیه سورههای آخر قرآن است و سورههای قرآن مثل موسیقى و شعرند و برد جادویى دارند و ریتم معناییاش مثل نقاشى است.» او نخستین ایرانى است که در رشته ادبیات عرب، دکترا گرفته است و تاکنون سه اثر از میان آثارش شامل ترجمه «موسیقى الکبیر» اثر فارابى، ترجمه اطلس تاریخ اسلام اثر «حسین مؤنس» و فرهنگ معاصر عربى ـ فارسیاش که در سال ۱۳۷۹ بهعنوان کتاب سال جمهورى اسلامى ایران برگزیدهشده است و تاکنون بیش از ۳۰ مقاله علمى از او به چاپ رسیده است.او در سال ۱۳۷۹ و در اولین همایش «چهرههای ماندگار» در رشته ادبیات عرب بهعنوان چهره ماندگار معرفى و مورد تجلیل و تکریم قرار گرفت.
یکى از دغدغههای کسانى که با زبان عربى و فرهنگ آن سروکار دارند دوگانگى این زبان است. چه زبان عربى متداول امروزى با عربى قدیم فاصله بسیار دارد. دکتر آذرتاش آذرنوش دراینباره میگوید: «مسأله دوگانگى زبان عربى، و دو زبان بودن اعراب و همه تبعات روانشناختی آن، بهاندازه تاریخ این زبان، کهنه است. معلوم نیست که قبایل عصر جاهلى چند لهجه داشتهاند. دقیقاً نمیدانیم که العربیه الفصحى چه بوده و کجا رواج داشته است. از دورنماى تاریخى زبان عربى چنان برمیآید که حدود دو سه قرن پیش از اسلام، زبان برازنده و اعراب وار (زیرا بیشتر لهجههای عربى خالى از اعراب بودند) که تا حدودى به لهجه قریش و نبوتمیم نزدیک بود، در جزیرهالعرب پدید آمد و میان شاعران و کاهنان و برخى طبقات عالى اجتماعى معمول گشت. این پدیده زبانشناسی بههیچوجه غریب نیست و نمونههای متعدد دیگرى نیز در جهان داشته است. ازجمله، زبان «شاعرانه و مشترکى» است که میان طبقه خاصى از جامعه یونان ظاهر شد و معمولاً از آن به Koine Poetique یادمى کنند، حال اگر این نظریه درست باشد، ناچار باید پذیرفت که زبان عربى، از همان روزگار که نضج یافته، زبانى غیرعمومى، اختصاصى یا بهعبارتیدیگر ساختگى بوده که توانسته است با نیرویى اعجابانگیز، نیازهاى جامعه جاهلى را درزمینهٔ فرهنگ برآورد ( قیاس کنید با عربى فصیح امروزى که فقط در ادب نوشتارى و رسانههای گروهى مورداستفاده قرار میگیرد و در هیچ جاى جهان عرب با آن تکلم نمیشود)پس این زبان ـ که ادیبانه و فصیح بود ـ در سراسر جزیره العرب، از مرزهاى سوریه تا یمن مفهوم میافتاد، اما زبان رایج و همگانى نبود. پس، همینکه قرآن کریم به آن زبان نازل شد، اعتبارى به آن بخشید که در سرتاسر تاریخ زبانهای جهان بینظیر است و این اعتبار به عین قرآن کریم، همچنان براى آن زبان باقى است.
از نظر دکتر آذرنوش در قرن اول هجرى، قبایل گوناگون با لهجهها و شیوههای گفتارى خود در جامعه اسلامى هضم شدند. در همان زمان، به دنبال فتوحات انبوهى بیگانه به این جامعه راه یافتند. روابط مرکز یا مراکز اسلامى، با جهان خارج و کشورهاى نو گشوده سخت گسترش یافت. «این احوال موجب شد که باز در کنار زبان فصیح مشترک که اینک پشتیبانى کلان و بزرگ چون قرآن کریم داشت، مردم با لهجههای تازه پدید آمدهای نیز آشنا شوند: گویشهای کهن عربى و شیوه گفتارى نومسلمانان بیگانه یا موالى، لحن، واژههای غریب، نیازهاى نوظهور، همه آنچنان زبان تودهها را بیسروسامان کرده بود که گاه حتى قرآن کریم را هم به درستى نمیخواندند. امیران عرب که باید به ناچار به زبان فصیح سخن بگویند، اینک گاه به عامیانه روى میآورند. این احوال سخت موجب نگرانى مسئولان جامعه شد. احتمالاً حضرت امیرالمؤمنین(ع) نخستین کسى است که به این امر عنایت ورزیده است. سپس افراد و امیران دیگر از او پیروى کردند. حتى معاویه، زیاد، حجاج و بسیارى دیگر در این باب سختگیریها کردهاند.»
دکتر آذرتاش آذرنوش اینگونه ادامه میدهد که در قرن اول شاهد پیدایش دستور زبان عربى هستیم. آنچه به ابوالاسود نسبت میدهند ـ بیش از آنکه علم دستور باشد ـ نشانى از دلنگرانی جامعه نسبت به زبان فصیح عربى دارد. با این همه قرن دوم به پایان نرسیده بود که بزرگترین کتاب دستور (الکتاب سیبویه) پدید آمد. ساختار این کتاب چندان غنى است که پیدایش اش بدون سابقه تاریخى به معجزه شبیه است. برخى کوشیدهاند ثابت کنند که سازمان آواشناسى آن، کاملاً به آواشناسى سانسکریت شبیه است. اما در هر حال بخشبندیها و برداشتهای نحوى آن بهشدت تحت تأثیر منطق یونانى است. اگر این نظر درست باشد. آنگاه باید گفت نحو عربى، علیرغم همه قدرتى که کسب کرده شاید اساساً با روح زبان سامى عربى آنقدر هم که میپنداریم تلائم نداشته باشد.دکتر آذرتاش آذرنوش درباره زبان عربى و مسئله دوگانگى آن ادامه میدهد« از اواخر قرن اول هجرى، موج فرهنگى عظیمى از جانب ایران بهسوی جهان عرب جریان یافت، این موج که بیشتر در قالب اخلاق علمى جلوه میکرد به «ابزار بیان» نیاز داشت که زبان عربى هنوز از آن برخوردار نشده بود: از عصر جاهلى هیچگونه نثرى باقى نمانده بود؛ از صدر اسلام جز چند نامه (ازجمله نامههای حضرت رسول(ص) با آنچه به ایشان نسبت داده شده) چیزى به جاى نمانده بود. قرآن کریم، معجزه الهى است و نمیتوانست ابزار دست مردم عادى گردد.»
دکتر آذرنوش معتقد است که نیاز اجتماعى و دینى، از قرن دوم، دو گونه عربى به وجود آورد: نثر مسل و نثرهاى دینى. فرهنگ ایرانى، انبوهى کلمه با خود آورد که در قرنهای دوم و سوم و چهارم ، بهشدت میان عربزبانان شیوع یافت. عربها در مقابل شکل و بار معنایی این کلمات، دیرزمانى دچار مشکل بودند. «این مشکل با هجوم مفاهیم و کلمات یونانى تشدید شد. اما زبان عربى توانست تا حد زیادى آنها را در خود هضم کند و به آنها جامه عربى بپوشاند. اندکى بعد، چندگونگى این فرهنگ از یک سو، ادب و تعقل دینى و خلاقیت نویسندگان و شاعران عرب از سوی دیگر موجب شد که چندگونه زبان پدید آید: ۱ ـ زبان ادیبانه و استاندارد ۲ ـ زبان داستان که به فهم عامه مردم نزدیکتر بود ۳ـ زبان تفسیر و حدیث و فقر ۴ ـ زبان علم و خلاصه ۵ـ زبان متمایل به زبان عامیانه.» البته مطالعات دکتر آذرنوش تمام کمال درباره اعراب و تاریخ و فرهنگ آنهاست با این حال این نوشتهها و تحقیقات تنها به تعامل ایرانیان و اعراب و مسأله اسلام ایرانى محدود نمیشود. یکى دیگر از دغدغهها و مسائل موردتوجه دکتر آذرتاش آذرنوش بحث تبادلات فرهنگى ایران با سایر فرهنگها است. او درباره پیشینه تبادلات فرهنگى ایرانیان با همسایگان خود و اینکه کدامیک از حوزههای فرهنگى بر فرهنگ ایرانى تأثیر بسزایى داشته است میگوید: «با بررسی تاریخ و فرهنگ ایران، از پیش از اسلام تا پس از آن، درمییابیم که ایران هیچگاه خارج از حوزه تبادلات فرهنگى نزیسته است و لذا با شگفتى میبینیم که علیرغم رواج زبانهای پارسى باستان در دوره هخامنشیان و زبان پهلوى در زمان ساسانیان، ایرانیان گشاده دلى فرهنگ، زبان و خط آرامى را به وام میگیرند: زبان آرامى در سراسر قلمرو پادشاهى هخامنشى بهعنوان زبان میانجى (Lingua franca) رواج داشت و بعدها الفباى آرامى اساس خطهای پهلوى اشکانى و ساسانى و خطوط منشعب از آن گردید، در طول تاریخ ایران باستان ملاحظه میکنیم که همواره آثارى به زبانهای سامى در کنار زبانهای ایرانى پدیدار میشود. براى نمونه برخى از سنگ نبشته هاى هخامنشى به سه زبان، عیلامى، بابلى و پارسى باستان است. والتر هینتگ ایرانشناس برجسته در مقالهای درباره گسترش زبان آرامى تأیید میکند؛ آرامى، زبان تجارت و کار در سراسر ایران شده بود. خط ساسانیان، از خط آرامى گرفته شده بود و حتى خط میخى هخامنشیان منشأیى بینالنهرینی داشت. اصولاً هنگام بررسى هنر هخامنشیان تصویرها، مجسمهها، ستونها، با هنر بسیار کهن عیلامى و بینالنهرین بهویژه آشورى روبرو میشویم. مراد من از این بیانات و مقایسهها این است که اشاره کنم نوعى تبادل فرهنگى بنیادین، جدى و بى غل و غش از حدود دو هزار و پانصد به این طرف بین ایران و بینالنهرین وجود داشته است.»دکتر آذرنوش دغدغههای دیگرى هم دارد. دغدغههایی که بیشتر معطوف به مشکلات استادان برجسته دانشگاهها بهویژه در رشته ادبیات عرب و علوم قرآنى است.
«این مسائل و مشکلات از سه جنبه علمى، اجتماعى و مادى قابلبررسی هستند. از جنبه علمى پدیدهای که با آن مواجه هستیم فروکش کردن شدید دانش عمومى دانشمندان و پژوهشگران ما و گستردگى بیدروپیکر آن از یک طرف و سطحى گرایى غمانگیز آن از طرف دیگر است. از نظر مادى وضعیت این نشان داده میشود که تقریباً همه استادان زندگى مناسبى دارند. اما درواقع این استادان زندگى استادى غمانگیزی دارند. حقوقها با این که در بعضى جهات خیلى کلان جلوه میکند، اما نابسامانیهای اجتماعى و علمى متعددى وجود دارد که مشکلاتى براى آنان ایجاد میکند.
منظورم از مسائل و مشکلات که استادان از جنبه سیاسى و اجتماعى با آن مواجه هستند، آن رفتارها و ارتباطات سنتى از یک طرف و نوگرایانه از طرف دیگرى است که بین استاد و دانشجو حاکم است. برداشتهای متفاوت دینى هم در این جنبه خیلى مؤثر هستند. البته این جنبه، جنبهای نسبتاً خوب است. شما میبینید که نوعى آزادى نسبى براى «استاد» در این چند سال اخیر فراهم شده که استاد در آن خیلى نمیبیند.
… هرچند هنوز به سطح ایده آل نرسیده… شما بررسى کنید ببینید کجاى دنیا رسم است استادى در هفته بیش از ۷۰ساعت درس بدهد. یکى از دوستان من در هفته حداقل ۶۸ ساعت درس دارد؛ آن هم در شهرهاى قم ـ ،کاشان، اراک و تهران …
آیا هیچ خطرى در این راه ها ایشان را تهدید نمیکند! اصلاً این استاد کى میتواند کار علمى بکند؟
کى میتواند تحقیق بکند؟
نوشتارمان را درباره دکتر آذرتاش آذرنوش با عشق و علاقه مفرط او به چوگان و «عبدالله ابن مقفع» به پایان میبریم. او هفتهای ۳ بار چوگان بازى میکند. «هفتهای ۳ بار ممکن است بمیرد.» دکتر آذرنوش ابن مقفع را شهسوار فرهنگ ایران میداند اگر چه کلمهای به فارسى ننوشته. «دکتر آذرنوش از تجربه غرق شدن در آثار ابن مقفع میگوید زنم داد کشید: غذا میخوری؟ ابن مقفع غذا میخوری؟»
این مقاله ابتدا در مجموعه «مهرگان» و در جشننامه مشاهیر معاصر ایران به سفارش و دبیری محسن شهرنازدار تهیه و منتشر شده است. پروژه مهرگان که در موسسه فرهنگی- مطبوعاتی ایران به انجام رسید؛ به معرفی نخبگان ایرانی متولد ۱۲۹۰ تا ۱۳۳۰ خورشیدی میپرداخت. بخشی از این پروژه سال ۱۳۸۳در قالب کتاب منتشر شده است.
– ویرایش نخست توسط انسانشناسی و فرهنگ: ۱۳۹۷
– آمادهسازی متن: فائزه حجاری زاده
-این نوشته خُرد است و امکان گسترش دارد.برای تکمیل و یا تصحیح اطلاعات نوشته شده، به آدرس زیر ایمیل بزنید:
elitebiography@gmail.com