شهر یکی از عناصر مهم داستان است که گاهی به اندازه شخصیتها و پرسناژها، بلکه بیشتر اهمیت پیدا میکند. شهر عنصر قطعی مکان است که نمیتوان و نباید بیاعتنا از کنار آن گذشت. شهر بستر شکلگیری واقعه –یا حتی ضدواقعه- است. پرسناژها و شخصیتها میآیند و میروند، اما شهر عنصری پایدار و قطعی است که میتوان هر چیز معلقی را که میان آسمان و زمین دست و پا میزند به آن بند کرد. حتی اگر خود آن را هم معلق بنا کرده باشند، چنانکه «ماکاندو»ی «صد سال تنهایی» چنین بنا شده بود. کسی چه میداند ماکاندو کجای عالم هستی قرار داشت؟ …
۱- درباره نسبت ادبیات و شهر سخن بسیار گفته شده، اگرچه هنوز ما در ابتدای راهیم و حرفهای زیادی برای گفتن در این باره هست. شهر یکی از عناصر مهم داستان است که گاهی به اندازه شخصیتها و پرسناژها، بلکه بیشتر اهمیت پیدا میکند. شهر عنصر قطعی مکان است که نمیتوان و نباید بیاعتنا از کنار آن گذشت. شهر بستر شکلگیری واقعه –یا حتی ضدواقعه- است. پرسناژها و شخصیتها میآیند و میروند، اما شهر عنصری پایدار و قطعی است که میتوان هر چیز معلقی را که میان آسمان و زمین دست و پا میزند به آن بند کرد. حتی اگر خود آن را هم معلق بنا کرده باشند، چنانکه «ماکاندو»ی «صد سال تنهایی» چنین بنا شده بود. کسی چه میداند ماکاندو کجای عالم هستی قرار داشت؟ خوزه آرکادیو بوئندیا، این شهر سیال و افسانهای را پشت کدام کوه، در جوار کدام رودخانه پایه گذاشت؟ ملکیادس افسونگر از کجا به این ناکجاآباد جادویی رسید؟ نیروهای طرفدار سرهنگ آئورلیانو بوئندیا چطور؟ و عاقبت چه بر سر این شهر افسانهای آمد؟ ماکاندو یکی از عجیبترین مکانها در تاریخ ادبیات جهان است که نشان میدهد گابریل گارسیا مارکز نه فقط یک نویسنده ماهر، بلکه یک شهرساز، یک معمار و خلاصه یک خالق تمامعیار است.
نوشتههای مرتبط
۲- سنپتزبورگ مهمترین شهر روسیه است، مهمتر از مسکو. اعتبار مسکو به تاریخ و سیاست است، سنپترزبورگ هم، اما اگر عنصر ادبیات را از هر دوی این شهرها حذف کنیم از کدام چه میماند؟ مسکو شاید بتواند به اعتبار سیاست سرپا بماند، اما سنپترزبورگ بدون داستایوفسکی و تولستوی چه حال و روزی خواهد داشت؟ مردم بدون نیکلای گوگول چطور میفمیدند، جایی رویایی در جهان به نام بلوار نیفسکی وجود دارد؛ همان که نویسنده در مقام دانای کل میگوید: «هیچ چیز نمیتواند جالبتر از بلوار نیفسکی باشد… آه! به نیفسکی اعتماد نکنید … همهاش یک رویا است…».
۳- ادبیات علاوه بر آنکه به شهرها هویت و اعتبار میبخشد، ابزار شناختشان نیز است. بسیاری از ادیبان و نویسندگان معاصر به عنوان شاعر و نویسنده شهری شناخته میشوند و وجه شهرتشان مرهون خلق موقعیتهایی ادبی در بستر شهرهای امروزی است، چنانکه نام «پل اُستر» داستاننویس مطرح آمریکایی امروز با نیویورک گره خورده است. محال است مطلبی –در نقد یا بازخوانی- یکی از کتابهای او منتشر شود، بیآنکه نامی از نیویورک به میان بیاید. در آثار او عنصر شهر شاید کارکردی مهمتر از سایر عناصر دارد، چراکه شهر نه یک کالبد بیجان، بلکه موجودی جاندار است که در پیش رفتن داستان نقشی فعال و تاثیرگذار دارد. راوی داستان «تیمبوکتو»ی استر کیست؟ احتمالا همه خواهند گفت: یک سگ، حال آنکه در این داستان کوتاه و خواندنی، در حقیقت عنصر مکان –یعنی شهر- است که در سراسر داستان جریان دارد و داستان را به پیش میبرد. یا «سهگانه نیویورکی» که در واقع این شهر است که سه روایت مستقل را به هم گره میزند تا آن چه پیش روی خواننده قرار میگیرد، فراتر از ۳ داستان نیمهبلند معمولی باشد.
۳- ادبیات اما تنها ابزار انتزاعی شناخت و اعتبار شهر نیست، بلکه کاربردهایی انضمامی هم در جریان زندگی شهری دارد. لندن «اولیور تویست»، یا پاریس «بینوایان»، شاید امروز قرابت چندانی با لندن و پاریس امروزی نداشته باشند -که البته دارند-، اما هنوز جزو مهمترین نشانهها و تصاویر شناختهشده و بهیادماندنی از تاریخ شهرهای جهان به شمار میروند. انگلیسیها و فرانسویها و اروپاییها با این اسمها کاسبی میکنند. هر سال توریستهای زیادی به این شهرها میروند تا تور لندن دیکنز و شرلوکهلمز را، پاریس ادیبان قرن هجدهم و نوزدهم و بیستم پاریس را تجربه کنند. اسم نقشه ادبی لندن حتما به گوشتان رسیده، اگر دستتان از نزدیک بر آتش باشد، احتمالا این را هم شنیدهاید که بعضی از دوستان خوشذوق ما تلاش کردند مشابه این کار را در تهران انجام دهند که انجامشدنی نبود. کدام رمان، یا حتی کدام داستان کوتاه مهم را میتوان یافت که بتوان صفت «شهری» را به آن الصاق کرد؟ تهران حقیقی را واقعا چگونه و از روی کدام رمان یا داستان میتوان بیرون کشید و روی زمین رسم کرد؟ فرضا که رمان شهری هم داشته باشیم، آیا تهران داستانها و رمانهای ما، همان تهران مخوفی است که در آن دچار شده و زندگی میکنیم؟ شهری که مدام در حال تغییر حالت و وضعیت است، شهری که مدام چهره و کالبدش و حتی روحی که در آن جاری است، دستخوش تغییر و تحول است، چگونه میتواند عنصری پایدار در یک بستر ناپایدار پر از حادثه باشد؟ تهران حتی برای بازسازی و بازیابی وقایع حقیقی و تاریخی هم دچار مساله است، چه برسد به داستان؟ چقدر معماران و طراحان تلاش کردهاند که ردی از وقایع مهم تاریخی ۱۰۰ سال گذشته را در این شهر پررنگ کنند، اما راه به جایی نبردهاند. ۱۰۰ سال که سهل است، بازیابی و بازسازی تهران ۳۰ سال پیش هم کاری دشوار، بلکه محال و ناممکن است….
۴- تهران اما، خود «یکی داستان است پر آب چشم». آنچه بر این شهر، در این ۲۰۰ سال عمرش گذشته، در تاریخ شهرهای جهان نظیری ندارد. کافی است کسی روایت بلد باشد تا راوی داستانی عجیب و غریب و پر از گره باشد که یکی باز نشده، صد تای دیگر به هم گره میخورند. رمز موفقیت داخلی و خارجی فیلمهای مستند اخیر، یا گزارشهای اجتماعی و تاریخی، آیا جز این است که مستندسازان و گزارشنویسان شهر را روایت کرده و کشیدهاند حقیقت آن را –به سلیقه و گرایش خود- بازنمایی کنند؟ تهران در گزارشها زمینه روایت است، فراتر از این گاهی خود سوژه روایت است، اما در ادبیات داستانی از پسزمینه جلوتر نمیآید. شاید اگر نویسنده کمی جسور باشد و شهر را از پسزمینه به زمینه بیاورد، اوضاع کمی متفاوت شود. در عرصه سینما کم و بیش این اتفاق افتاده، در میان داستاننویسان نسل جوان هم جسته و گریخته آثاری به دست آمده که بتوان روی آنها اسم ادبیات شهری گذاشت، برخی نشریات ادبی هم که زمین بازیشان را از عالم مجاز به جهان حقیقی عوض کردهاند –به طور مشخص منظورم مجله موفق و دوستداشتنی «همشهری داستان» است- توفیقاتی به دست آوردهاند… اما هنوز ما در ابتدای راهیم. صحبت از نسبت ادبیات و شهر تازه در میان ادیبان و شهرسازان درافتاده، اما هنوز تا آنجا که پیوندی عمیق و محکم میان ادبیات و تهران برقرار شود، فاصله زیادی مانده که خواه ناخواه آن را طی میکنیم.
این مطلب در چارچوب همکاری رسمی و مشترک میان انسان شناسی و فرهنگ و مجله نمایه تهران بازنشر می شود.