ژان لویی دروئه، برگردان آریا نوری
آغازی بر نسبیگرایی فرهنگی- چطور میتوان این مسئله را توجیه کرد که جامعه شناسان فرانسوی، برای مدتهایی مدید، توجهی به این حوزهی مهم مطالعات نشان نمیدادند؟ شاید بتوان پاسخ این سؤال را در مقولهی محتوا یافت. از آغاز دههی ۳۰ میلادی، جناح چپ که برای برابری در حوزهی تحصیل مبارزه میکرد، موردتهاجم قرار گرفت. این حملات حول محور سطح صورت میگرفتند. منتقدان اظهار میکردند که چطور میشد کیفیت مدارس و آموزش را حفظ کرد، اگر قرار باشد با همهی دانش آموزان، در تمامی سطوح، یکسان برخورد شود؟ باوجوداینکه این انتقاد توسط جناح راست مطرحشده بود، ولی بخش بزرگی از جناح چپ نیز نسبت به آن حساسیت نشان داد. بااینحال در آن دوره، مسئلهی اصلیای که به آن توجه خاصی صورت میگرفت، بیشتر محیا کردن شرایط برابر تحصیلی برای همهی دانش آموزان بود تا نحوهی انتقال دانش. از سال ۱۹۷۵ به بعد اما با تقلید از شیوهی آموزشی آنگلوساکسونها، توجه بیشتری به محتوای درسها و مطالب انتقالی صورت گرفت.
جریان انتقادی دومی که شکل گرفت، بیشتر بر ماهیت کتابهای درسی تکیه داشت. کمکم بحث به سمت ماهیت مطالبی که باید در مدرسه تدریس شود، بهخصوص در حوزهی اجتماعی، کشیده شد. این بحث انتقادی بهواسطهی پیشرفت در دو حوزهای صورت پذیرفت که فرانسه نقش به سزایی در آن ایفا کرده است. در وهلهی اول تاریخ تکاملی و به دنبال آن انسانشناسیای که کلود لوی استروس شکل داد. در این میان بیشتر صحبت از تاریخ و نیز نحوهی شکلگیری دولت-ملت به وجود آمد. قرار نبود آموزش تنها بر اساس انتقال مفاهیم تاریخی پایهگذاری شود. باید بیشازپیش به پدیدههای درازمدت که در وسعت بالا شکل میگرفتند نیز توجه نشان دادهشده و از نواحیای مثل مدیترانه، آتلانتیک و … نیز صحبت به میان میآمد. با وسعت دادن حوزه آموزشی تاریخ-جغرافیا و شناخت فرهنگهای جدید، بهنوعی نسبیگرایی فرهنگی بر نظام آموزشی فرانسه حکمفرما شد. در مطالب انتقالی جدید، تلاش میشد تا تمدن غرب را نسبت به شرق، بهتر و بسیار کاملتر نشان داد و بهخصوص فرانسه را مهد تمدن معرفی کرد. این نوع جریان، سبب شکلگیری تغییرات گستردهی شد. در وهلهی اول تاریخدانان محتوای مطالب کتابهای درسی را تغییر دادند. گروهی نیز معتقد بودند که باید به جنبههای تاریک تاریخ فرانسه نیز در کتابهای درسی اشاره میشد. این مسئله که فقط جنبههای مثبت تاریخ این کشور موردبررسی قرار میگرفت، اصلاً به نظر ایشان مسئلهی درستی نبود. برای مثال این دسته معتقدند بودند بهتر بود در کتابهای درسی، به جنبههای تاریک انقلاب فرانسه نیز اشاره شود. انقلابی که سبب سرکوبی فرهنگ در کشور شد. فوکو کسی بود که در زمان خود بیشترین صحبت را در این مورد کرده بود.[۱]
فوکو فلسفهی کاری خود را بر بررسی اندیشهی غالب هر دوره و نیز هر چیزی که تا آن زمان سرکوب، پنهان و یا نفیشده یا میشد، قرارداد. وی معتقد بود که تنها وقتی اینچنین مطالبی در کتابهای درسی قرار بگیرد، وحدت لازم شکل خواهد گرفت. در نظر وی، دولت و قوای حاکم همانقدر نقش مهمی ایفا میکردند که روشنفکران جامعه. شاید در این زمینه بتوان اندیشههای فوکو را به بوردیو نزدیک دانست. بوردیو معتقد بود قومگرایی تنها محدود به بررسی رابطهی بین فرهنگ و تمدن شرق و غرب نمیشود؛ بلکه نوعی قومگرایی طبقاتی نیز در جوامع اروپایی وجود دارد.
بنابراین، در خلال تمامی چیزهایی که عنوان کردیم، بهخوبی میتوان این امر را مشاهده کرد که در بادی امر، چه آشفتگیای بر انتقال مطالب درسی و نیز محتوای کتابها غالب بوده است. شاید بزرگترین ضعف آن زمان، حذف بیعلت و بی مشروعیت بخشی از مطالب و مباحث بسیار مهمی بود که بهتر بود به دانش آموزان منتقل شود.
قسمت اول: http://www.anthropology.ir/article/30932