دانشگاه در جامعه ایران به مثابه یک نهاد مدرن و جدید از بدو تأسیس تا کنون “سرگذشت و سرنوشت” خاصی داشته که عمیقاً متأثر از رابطه آن با جامعه و نظام سیاسی حاکم بر آن است. در تاریخ فرهنگی نهاد دانشگاه ایرانی چند خصیصه کلیدی وجود داشته که تأثیر عمیقی بر نسبت آن با سایر نهادهای جامعه ایرانی گذاشته است. انی خصایص عبارتند از: ۱) نهاد دانشگاه، بستر آموزش علوم معارف نوین بوده، علومی که نه تنها در تناسب با نظامهای معرفتی سنتی ایرانی نبودهاند، بلکه در مواقعی در تعارض و تضاد با آن نیز قرار داشتهاند. به هر حال پارادایم علم مدرن با آنچه که در علوم سنتی ایران تدریس میشده، تفاوتهای عمیقی داشته و دارد. به همین دلیل متخصصان نوین دانشگاهی، از متخصصان و نخبگان سنتی ایرانی تمایز جدی داشته اند و مهمتر از همه این متخصصان نوین حامل جهانبینیای هستند که متمایز از جهان بینی و پارادایم سنتی ایرانی است. ۲) دانشگاه به مثابه یک نهاد جامعهپذیری و تولید فرهنگی همیشه به گونهای بوده که میتوان آن را به عنوان نهاد نوآوری و به عبارت دقیقتر، دانشگاه را کارگزار تغییر و نوآوری فرهنگی و اجتماعی دانست. دانشگاه به دلیل فضای فرهنگی خاص خودش که هم حاوی عناصر فرهنگی متکثر و متنوعی است که از داخل و خارج ایران شکل گرفتهاند و هم بستر آزاد و خلاقانه ای دارد که به افراد اجازه مواجهه با اندیشهها و فرهنگهای جدید و تأثیر و تأثیر از آنها را میدهد، در نتیجه نقش مهمی در تحول فرهنگی، شخصیتی و اجتماعی دانشگاهیان (اعم از استادان و دانشجویان و …) داشته و دارد. به همین دلیل نقش نوآورانه و تغییردهندگی دانشگاه بوده که از ابتدا بخشهای نسبتاً سنتی جامعه با دانشگاه مشکل داشتهاند. تغییرات فرهنگی و اجتماعی ناشی از دانشگاه را در دو سطح میتوان تفکیک کرد: سطح تغییرات آگاهانه و برنامهریزی شده و سطح تغییرات ضمنی و ناخواسته. تغییرات سطح اول، عموماً همان چیزی بود که مؤسسان دانشگاه در تأسیس آن مد نظر داشتند تا جامعه ایرانی را به پیشرفت و ترقی برساند و متخصصان نوینی را تربیت کند که در جهان امروز بتواند نقش مهمی در پیشرفت جامعه ایرانی ایفا کند. اما تغییرات سطح دوم، خارج از اراده و کنترل متولیان دانشگاه و متولیان جامعه بوده و هست. این تغییرات بیش از همه در خرد انتقادی و عقلگرایی،علم گرایی و در نهایت فردگرایی مدرن انسان ایرانی خودش را بروز میداده و عملا نظم نوینی در زندگی ایرانیان ایجاد کرده است. همین تغییرات بود که خصیصه کلی سوم دانشگاه را در جامعه ایرانی رقم زد: ۳) دانشگاه به مثابه نهاد منتقد قدرت. دانشگاه به دلیل خصلت علمی و خرد انتقادی که در آن هست، به یک مرکز کلیدی نیروهای انتقادی جامعه تبدیل شد. نیروهای دانشگاه از همان تأسیس تا کنون به ویژه با راه افتادن تشکیلات و جنبشهای دانشجویی یکی از رسالتهای اصلیشان نقد قدرت ونظم سنتی و رایج جامعه بوده است. ذهن خلاق و خردگرای دانشجویی عموماً همراه با آرمانگرایی دوران جوانی، به عنوان ناظر منتقد جریانهای حاکم بوده و هست. به همین سبب دانشگاه ایرانی قبل و بعد از انقلاب همیشه مرکز منتقدان بوده، و هر دو ساختار حکومتی در عهد پهلوی و عهد انقلابی به دنبال کنترل سیاسی و فرهنگی نیروهای منتقد دانشگاهی بودهاند. مهمترین شاهد این مدعا وجود نهادهای کنترلی و شبه امنیتی در دانشگاه و حتی ورود نظامیان و شبهنظامیان به دانشگاه در دورانهای اوج جنبش دانشجویی بوده است.
به طور خلاصه سه ویژگی مهم در نهاد دانشگاه عبارتند از ۱) دانشگاه به عنوان مرکز آموزش خردگرایی و علمگرایی، ۲) دانشگاه به مثابه نهاد نوآوری و کارگزار تغییرات، ۳) دانشگاه به مثابه بستر و مرکز جنبشهای دانشجویی منتقد. این سه ویژگی از یک سو سبب شد بخش حامل نظامهای معرفتی سنتی در چالش و گاه تعارض با نظام معرفتی مدرن و جهانبینی آن قرارگیرد، و تحولات شخصیتی و فرهنگی و هنجاری و ارزشیای که دانشگاه در کنشگران دانشگاهی نیز ایجاد کرده، مورد تأیید حاملان فرهنگ و اخلاق سنتی جامعه ایرانی قرار نگرفته و ضمن اینکه روحیه هنجارشکن دانشجویی همیشه آنها را متهم به نوعی بیقیدی فرهنگی و اخلاقی از سوی بدنه جامعه کردهاست و در نهایت آن که روحیه انتقادی جنبشهای دانشجویی همیشه آنها را موی دماغ قدرت کردهاست. به همین دلیل نظام معرفتی سنتی، نظم هنجاری و اخلاقی و فرهنگی سنتی و نظم سیاسی حاکم همیشه با دانشگاه چالش داشتهاند. در نتیجه این وضعیت است که دانشگاه ایرانی به یک پروبلماتیک کلیدی برای نظامهای معرفتی، اخلاقی و سیاسی سنتی تبدیل شده است. از دل این پروبلماتیک سه وجهی است که میتوان ریشهها و سرنوشت کلیشههای موجود در دانشگاه و مهمتر از همه، ریشههای سیاستهای کنترلی برای دانشگاه را فهمید. دانشگاه به دلیل این پروبلماتیک سه وجهی همیشه متهم به فساد بوده و بارها اتهام مرکز فساد بودن را از جانب حاملان این سه نظم سنتی (نظم معرفتی، اخلاقی و سیاسی حاکم) داشته است. با توجه به آنکه حاملان این سه نظم سنتی در چهار دهه اخیر، حاکمان جامعه هم بودهاند، این چالش و پروبلماتیک منجر به گفتگو با دانشگاه و دیالوگی برابر با آن توسط نخبگان طرفین و همزیستی با هم نشده است، بلکه آن چه که از دل این مواجهه سربرآورده لزوم یک انقلاب فرهنگی در دانشگاه و سپس اعمال سه گونه سیاست در دانشگاه بود: سیاستی برای مهار پارادایم معرفت دانشگاهی، سیاستی برای مهار نظام ارزشی-اخلاقی دانشگاهی که این دو بیش از هه در سیاست اسلامی کردن دانشگاه و بومی شدن علوم خودش را نشان دادهاست. و سیاست مدیریت دانشگاه و تعیین استادان و مدیران و کادر اداری دانشگاه از طریق مراجعی در بیرون از دانشگاه. نگاهی به برنامهها و اسناد دانشگاه اسلامی (و ریشههای آن در انقلاب فرهنگی) به خوبی نشان میدهد که هدف “اصلاح و هدایت” معارف سکولار و غیربومی و غیراسلامی در نظام ارزشها و اخلاقیات انسان دانشگاهی است. چرخه عظیمی از کنترل حراستی و دانشگاهی و فرایند جذب استاد، جذب دانشجویان تحصیلات تکمیلی و کنترل ضمنی محتوای برخی کلاسها همراه با حضور جدی و گسترده نهادهای حکومتی در دانشگاه، بیش از همه نقش اصلیشان کنترل نظام قدرت و ارزشهای دانشگاهی، و به ویژه مهار جریان و جنبشهای دانشجویی بوده است. به عبارت دیگر وقتی دانشگاه ایرانی به یک پروبلماتیک معرفتی- اخلاقی و سیاسی برای نظامهای سنتی قدرت اجتماعی- فرهنگی و سیاسی تبدیل میشود، که نمونههای آن را میتوان در اتهامات دانشگاه (اتهام فساد، علم ناکارآمد، اتهام غربزدگی و استعمارزدگی، اتهام بیتعهدی و….) دید، در نتیجه الزاماً سیاستهای فرهنگی و انضباطی گستردهای که بر دانشگاه ایرانی تحمیل میشود را میتوان فهمید. این گونه است دانشگاه ایرانی بخش اعظمی از انرژی خودش را باید برای رفع این اتهامها و تحمل فشار این سیاستها صرف کند. اما هنوز در دل این نهاد نوپای علمی کشور، روح مستقل و خرد نقادی هست که سبب زندهماندن و حیات روحی آن شده است. به خاطر همین است که دانشگاه هنوز زنده است، هم برای ترویج خرد نقاد و هم برای تحول سوژه دانشگاهی و دانشجویی و هم برای نقد قدرت. گویی این آتش روشناییبخش دانشگاهی، علیرغم همه کاستیها و نواقصی که نهاد دانشگاه در ایران داشته و دارد، از جانب قدرت سنتی حاکم، نه تنها مهارناپذیر نیست بلکه حیاتی جدیدتر داشته و دارد.
به نظر میرسد خارج کردن دانشگاه از ذیل این نگاه پروبلماتیک و چالشبرانگیز معرفتی- اخلاقی و سیاسی از جانب نیروها و نهادها حاکم، یکی از علل آشفتگی در نهاد دانشگاه است. پیششرط اصلی کارآمدی دانشگاه، به رسمیت شناخته شدن و رعایت استقلال فضای دانشگاهی از جانب نیروها و نهادهای بیرونی است. در شرایط استقلال و عدممداخله است که دانشگاه بهتر و کارآمدتر خواهند بود، اما هنوز این پیششرط اساسی نه تنها تحقق نیافته، بلکه هر روز تلاش بیشتری برای تسخیر میدان دانشگاه توسط نهادهای بیرونی انجا میشود. در نتیجه میتوان دید که بخش قابل توجهی از انرژی نهاد دانشگاه صرفاً مبارزه برای بقا و مبارزه در برابر دستگاری از جانب نیروهای بیرونی میشود. خب، در این شرایط چگونه میتوان انتظار کارآمدی و خلاقیت و رفع نیازهای جامعه داشت. و اگر نواقص درونی نهاد دانشگاه را همه در کنار نواقص ناشی از مداخله نیروها و نهادهای بیرونی بگذاریم و نقش این نهادهای بیرونی در تزریق و تحمیل استادان ناکارآمد و ارتقای زودهنگام آنها در نظام دانشگاهی داشته را ملاحظه کنیم، بهتر میتوان مسائل دانشگاه ایرانی را فهمید و بر مصائب آن گریست.