اسـلاوی ژیژک برگردان آرش بصـیرت
هالیوود پنجمین سالگرد حادثه یازدهم سپتامبر را با دو فیلم «یونایتد ۹۳» ساخته پل گرین گراس و «مرکز تجارت جهان» ساخته استیون اسپیلبرگ، نسبت به سالهای پیش متمایز برگزار کرد. هر دو فیلم تصویری واقعبینانه و موجز از آدمهای عادی در شرایط غیرعادی ارائه میدهند. بدون شک هر دو فیلم مرزهای اصالت را پشت سر گذاشتهاند و منتقدان آنها را به سبب سبک فاخر، متین و فارغ از هیجانانگیزی اغراقشده تحسین میکنند اما
نوشتههای مرتبط
همین تلاش برای عبور از مرزهای اصالت، پرسشهای نگرانکنندهای را به وجود میآورد.
منظور من از واقعبینانه، تلاش هر دو فیلم برای کناره گرفتن از اتخاذ موضع سیاسی و فرار از به تصویر کشیدن یک چارچوب وسیع از وقایع است. نه مسافران پرواز «یونایتد ۹۳» و نه افسران پلیس در تجارت جهانی، هیچکدام فهمی از کل واقعه ندارند. آنها به ناگاه خود را در یک وضعیت دهشتناک میبینند و از آن پس همه تلاششان را بر یافت بهترین راه برای خروج از این وضعیت متمرکز میکنند.
این فقدان نقشهشناختی۱ نکته اساسی روایت است. همه آنچه ما میبینیم صرفا بر پیامدها و تاثیرات یک فاجعه تاکید دارد؛ فاجعهای که بینهایت انتزاعی به تصویر کشیده شده است. هر کسی میتواند فیلم «مرکز تجارت جهانی» را دقیقا فیلمی بداند که در آن هر دو برج بر اثر زلزله فرو ریختهاند. پیام سیاسی هر دو فیلم در امتناعشان از انتقال یک پیام سیاسی مستقیم نهفته است؛ نوعی اعتماد راسخ به حکومت خود: زمانی که مورد حمله قرار گرفتهایم، هر کسی باید کار خودش را انجام دهد. و مشکل از همین جا آغاز میشود، تهدید ترور که همه جا حاضر است ولی نامریی است، به اقدامات دفاعی و تمامعیار حفاظتی مشروعیت میبخشد. تفاوت جنگ علیه ترور در قیاس با دیگر کشمکشهای تاریخی قرن بیستم، همچون جنگ سرد، در این توصیف صورتبندی میشود؛ دشمنی که زمانی به وضوح شناخته شده بود حالا به تهدیدی شبحوار تبدیل شده است. این وضعیت به پرداخت شخصیت لیندا فیورنتینو در فیلم آخرین اغوا۲ بسیار شبیه است؛ غالب مردم نیمهای تاریک دارند اما او تماما تاریک است؛ همه نظامهای حکومتی نیمهای سرکوبگر و شبحوار دارند، تهدید تروریستی تماما شبحگون و در سایه است.
قدرتی که خود را دائم در معرض تهدید میبیند و خود را صرفا در شرف دفاع برابر دشمن نامریی تعریف میکند، همیشه در خطر تبدیل شدن به یک دشمن بالقوه است. آیا واقعا میتوانیم به قدرتمداران اعتماد کنیم؟ آیا تجسد بخشیدن به تهدید صرفا بزرگنماییای نیست که قصد دارد ما را کنترل کند؟ آنچه از این وضعیت میآموزیم این است که جنگ با ترور حتی از شفافیت دموکراتیک سیاستهای دولتی نیز مهمتر است. متاسفانه هزینهای که در حال حاضر میپردازیم ماحصل شبکه تارعنکوبتی دروغپردازیها و عوامفریبیهای حکومتهای ایالات متحده و بریتانیای کبیر طی یک دهه اخیر است که اوج آن را میتوان در طنز تراژیک برآمده از ادعای مخفیسازی سلاحهای کشتار جمعی در عراق به نظاره نشست.
اخطار ماه اوت۳ و تلاش خنثیشده برای منفجر کردن دهها پرواز در مسیر لندن به ایالات متحده را به خاطر آورید، بدون شک اخطار، واقعی بود و البته میتوان آن را نوعی کنش پارانویایی نیز دانست، اگرچه ابهامی نیز باقی گذاشت و آن اینکه آیا احیانا میتوان این واقعه را نمایشی خودخواهانه(self serving) دانست برای آنکه ما را به وضعیت اضطراریِ دائمی (permanent state of emergency) عادت دهند. از آنجا که آنچه مشخص است صرفا همین برنامههای ضد تروریستی است، چنین اتفاقاتی چه فضایی برای عوامفریبی میگشایند؟ آیا جز این است که این اتفاقات به سادگی سبب شده است بخش عظیمی از ما -آدمهای عادی- از مدتها پیش بخشی از اعتمادمان را به آنهایی که در رأس قدرتاند از دست بدهیم؟ این گناهی است که تاریخ، هیچگاه جورج دبلیو بوش و تونی بلر را به سبب آن نخواهد بخشید.
معنای تاریخی یازده سپتامبر چیست؟ دوازده سال پیش از یازدهم سپتامبر، در ۹ نوامبر۱۹۸۹، دیوار برلین فروریخت. فروپاشی کمونیسم به معنای فروپاشی یوتوپیاهای سیاسی در نظر آمد، حالا ما که آموختهایم چگونه یوتوپیاهای موقر سیاسی میتوانند به حکومتهای ترورِ توتالیتر تبدیل شوند، در دوران پسایوتوپیایی حکومتهای واقعگرا زندگی میکنیم اما این فروپاشی یوتوپیای سیاسی به معنای فروپاشی یوتوپیا در پرداخت عام آن نیست چراکه یوتوپیاهای مبتنی بر دموکراسیهای لیبرالسرمایهداری جهانی، تا ۱۰ سال پس از فروپاشی دیوار برلین نیز به حیات خود ادامه دادند. ۹ نوامبر همچنین سالروز «دهه نود شاد»ی است که فرانسیس فوکویاما در کتاب پایان تاریخ (۱۹۹۲) رویای آن را دیده بود؛ کتابی که میگفت کاوش پایان پذیرفته و دموکراسی لیبرال تفوق یافته است اما موانع این پایان خوش هالیوودی مقاومتهای محلی در گسترههایی از کره خاکی بود که مردمانش باور نداشتند بازی تمام شده است.
یازدهم سپتامبر، نماد پایان این یوتوپیا و بازگشت به تاریخ واقعی است. تاریخی که پای دیوار میان اسپانیا و مراکش، امریکا و مکزیک و بسیاری دیوارهای حائل دیگر نوشته میشود، دورهای که در آن تفاوت میان وضعیت صلح و جنگ محو شده است و در فرمهایی از اپارتاید و شکنجه، مشروعیت دوباره یافتهاند؛ درست همانگونه که رئیسجمهور بوش پس از یازدهم سپتامبر تاکید کرد «امریکا در وضعیت جنگی است»، اما مشکل این است که ایالات متحده واقعا در وضعیت جنگی نیست، برای بسیاری از مردم زندگی روزانه در جریان است و جنگ صرفا کسب و کار آژانسهای دولتی است. آنچه اتفاق افتاده همانگونه که پیشتر هم ذکرش رفت محو شدن مرز میان وضعیت جنگ و صلح است. ما وارد زمانهای شدهایم که تحت شمول آن صلح خودش میتواند در عین حال وضعیت اضطراری هم باشد.
جورج دبلیو بوش در جایی حسرت آزادی در کشورهای پساکمونیستی را با عبارت «آتشی در ذهن مردم» ارج نهاده بود۴ و طنز ناخواسته روایت نیز درست همینجا است؛ او عبارتی از کتاب مملوک۵ نوشته داستایوفسکی را به عاریه گرفته بود، آن هم دقیقا جایی که داستایوفسکی به توصیف عمل بیرحمانه آنارشیستها در آتش زدن یک روستا نشسته است: «آتشی که بر سقفهای خانهها شعلهور نیست بلکه از ذهن انسانها برمیخیزد». آنچه بوش در یازدهم سپتامبر متوجه آن نشد، همین نکته است و نیویورکیها دود همین آتش را با پوست و گوشت خود تجربه کردند.
پانوشت:
*عنوان اصلی این نوشتار که در تاریخ ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۶ در روزنامه گاردین به چاپ رسید
On 9/11, New Yorkers faced the fire in the minds of men
است؛ عنوانی که به فراخور موضوع نوشتار در پروندهای که به چاپ رسیده است تغییر کرده، در این نوشتار اسلاوی ژیژک تلاش دارد نشان دهد هالیوود فروپاشی دو برج را خارج از یک بافت سیاسی تفسیر میکند و تلاش دارد این واقعه را در قامت تاریخی که به نوعی آن را نمادین ساخته ملفوف کند.
۱- Cognitive Mapping: بر دو بعد تاکید دارد؛ یکی نقشهای ذهنی که مغز ترسیم میکند و عملا طرحی است که رفتار را راهنمایی میکند و دومی تصویر ذهنی است از محیط.
۲- The Last Seduction: فیلمی به کارگردانی جان دال که در سال ۱۹۹۴ روی پرده رفت.
۳ – اشاره دارد به ماه اوت سال ۲۰۰۶ و ادعای آژانسهای امنیتی بر خنثیسازی عملیات تروریستی انفجار هواپیماهای در حال پرواز بین لندن و ایالات متحده.
۴- اشاره دارد به سخنرانی جورج دبلیو بوش موسوم به «سخنرانی آزادی» که در سال ۲۰۰۵ ایراد شد: «آتشی که در اذهان مردم شعلهور شده است… و روزی این آتش آزادی تاریکترین گوشههای جهان را نیز دربرخواهد گرفت».
۵ – این کتاب که در سال ۱۸۷۲ به رشته تحریر درآمد اول بار با عنوان The Possessed (مملوک) به انگلیسی برگردانده شد، اما در ترجمههای بعدی آن را به Demons (جنزدگان) یا The Devils (شیاطین) برگرداندند.
این مطلب در چارچوب همکاری رسمی میان انسان شناسی و فرهنگ و مجله نمایه تهران بازنشر می شود.