انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

خود ـ تباهی جنگ های مدرن

امبرتو اکو برگردان عاطفه اولیایی

این مقاله موضوع جنگ را به طور کلی بررسی می کند. جنگ هایی که با توافق آشکارملت ها در دوران معاصر درگرفته اند. از آن جا که این مقاله را درست در زمان ورود نیرو های متحدین به کویت، ارائه می کنم،‌ اگر موضوع غافلگیر کننده ای پیش نیاید، احتمال بسیار می رود که خوانندگان فکر کنند جنگ خلیج نتیجه ای مطلوب داشته زیرا که در جهت اهداف اولیه اش پیش می رود. در چنین شرایطی هر سخنی از بیفایدگی و عدم امکان جنگ، بیهوده به نظر می سد: هیچ کس بیهودگی و یا بی فایدگیِ امری را که در هماهنگی با اهدافش پیش می رود قبول نخواهد کرد. اما صرف نظر از نتایج جنگ، آنچه در باره ی آن در این مقاله مطرح می شود حتما مصداق دارد. قطعا برای برخی، جنگ هنوز در بعضی شرایط و به دلایلی مقبول است؛ لیکن وظیفه فرد فرد ما رد این نظر است.

از زمان شروع جنگ، «روشنفکران» یعنی نماینده ی اکثریت نویسندگان و یا کنشگرانی که در این مورد خاموشند، به عدم اخذ موضع درست در مورد این تراژدی، مورد انتقاد قرار گرفته اند. موضع این اقلیت خاموش، روشن نیست، زیرا که در زمان اعلام موضع ، نظر «درست» را ابراز نکرده اند و آن هم به این دلیل روشن که هر گاه کسی نظری مخالف توقع دیگری ابراز می دارد، انگ روشنفکر خائن، سرمایه دار جنگ طلب و یا صلح طلب طرفدار عرب، را می خورد. تضاد های داخلی اکثریت نیز به طوری در رسانه ها منعکس شدند که هر طرف را شایسته ی تهمت طرف دیگر ساخت. طرفداران این الزام گریزناپذیر( جنگ) متعلق به مکتب قدیمی مداخله گری اند. صلح طلبان، که هنوز در بند آئین ها وشعارهای دهه های گذشته مانده اند، مطمئنا شایسته ی این اتهام اند که ‌آرزوی تسلیم یک طرف را به منظور اعطای پاداش به جنگ خویی طرف دیگر در سر می پرورند. دو طرف شروع به جن زدایی از خود کرده اند: موافقان جنگ به انتقاد از بی رحمی آن و مخالفان از درنده خویی صدام سخن سر دادند.

مسلما شاهد مباحثات حرفه ای روشنفکران از دو طرف بوده ایم اما آنچه به چشم نمی خورد، کنش روشنفکران ـ تحقق عملکرد روشنفکری ـ است. روشنفکر گروهی بسیار مبهم است. اما تعریف « عملکرد روشنفکری» خود مقوله ای دیگر است؛ و آن عبارت از مشخص کردن درک مطلوب هر فرد از مفهوم حقیقت می باشد. این کار از عهده ی هر کسی برمی آید: از شارلاتان هایی که از دیدی انتقادی به شرایط خود ابراز نظر می کنند تا نویسندگانی که بدون پاکسازی افکار خود با برخوردی احساسی به وقایع،‌ به این امرخیانت می کنند. به همین دلیل است که به گفته ی ویتورینی[۲] «روشنفکران نیاید شیپور انقلاب بزنند.» البته این نه به معنای شانه خالی کردن از زیرمسؤلیت انتخاب فردی است (‌ البته به عنوان فرد، هر کس می تواند هر تصمیمی بگیرد)، بلکه به معنای لزوم ابهام زدایی در زمان عمل است. وظیفه ی روشنفکر جستجو و پرده برداری از ابهامات است. اولین وظیفه ی روشنفکر نقد خود است :« فکر کردن به معنای صدا بخشیدن به وجدان است». امکان دارد روشنفکر، با این استدلال که همفکرانش علیرغم اشتباهاتشان، در مجموع به منفعت عامه عمل می کنند، ازترس خیانت به آنان سکوت اختیار کند.

کتب تاریخ مملو از چنین تصمیمات تراژیکی است که به مرگ بسیاری ختم شده است؛ کسانی که بدون اعتقاد کامل، به مبارزه در راهی ادامه دادند و وفکر کردند نمی توانند فاداری را به قیمت حقیقت بفروشند. اما وفاداری از حیطه ی اخلاق است و حقیقت مقوله ای است نظری.

منظور آن نیست که عملکرد روشنفکر از اخلاق جداست. عمل، تصمیمی اخلاقی است، درست همانند تصمیم جراح به شکافتن بدن بیمار برای نجات جان وی. در روند عمل، جراح نباید تسلیم احساسات شود ، حتی زمانی که به دلیل بی ثمری جراحی، تصمیم به عدم ادامه ی آن و دوختن بدن بیمار می گیرد. کنش روشنفکری نیز می تواند به نتایجی بیانجامد که از نظر احساسی، ‌غیر قابل تحمل است؛ زیرا که برخی اوقات راه حل بعضی مسائل نشان دادن آن است که قابل حل نیستند. اعلام نتیایج یک کنش و یا سکوت در باره ی آن ها (ناشی ازنادرست انگاشتن شان)‌ یک تصمیم اخلاقی است. و این برزخ کسانی است که حتی به طور لحظه ای تصمیم به «نمایندگی انسانیت» را می گیرند.

بسیاری، حتی بین کاتولیک ها،‌ از موضع پاپ در رد جنگ،‌ دعا برای صلح و ارائه ی راهکردی که در مقایسه با پیچیدگی رویداد ها رنگ می بازد، به خشم آمدند. دوست و دشمن برای توجیه موضع وی، ابراز داشتند که پاپ بیچاره انجام وظیفه می کند زیرا نمی توانست موضع دیگری اتخاذ کند. این درست است. پاپ، از دید خود، به وظیفه ی روشنفکریش عمل کرد و بر ضد جنگ موضع گرفت. وی با پیروی از انجیل، موظف است بگوید که در مقابل سیلی، باید گونه ی دیگر را نیز جلو برد. ولی اگر کسی بخواهد مرا بکشد چه؟ در این حال پاپ باید بگوید‌: « باید مواظب خودت باشی» ـ « این دیگر مسأله ی خودت است» ـ یعنی با سفسطه و به منظور جبران ضعف انسان، می توان موضوع دفاع از خود را مطرح ساخت. از جانب پاپ، ارائه ی پیشنهادی دیگر ( غیر از مخالفت با جنگ و دعا برای صلح)‌ که به نظر عملی بیاید به معنای آن است که وی الزامات روشنفکری خود را رها کرده و تصمیمات سیاسی اخذ کرده است ( و این دیگر مسأله ی خود پاپ است!)

با این وصف جامعه ی روشنفکران در عرض ۴۵ سال گذشته در مورد جنگ ساکت نبوده است و چنان مسؤلانه در باره ی آن سخن گفته که نظر دنیا را نسبت به جنگ تغییر داده است. مردم هرگز تا این حد (و به ویژه در مورد این جنگ)، از فجایع جنگ آگاه نبوده اند. غیر از حمقا هیچ کس سیاه و سفید به موضوع جنگ نمی نگرد. با این همه، وقوع جنگ علامت آن است که گفتمان روشنفکران موفقیتی قاطع و کامل نداشته است. به طور تاریخی، این گفتمان نه کافی بوده و نه به اندازه ی کافی مورد توجه قرار گرفته است. اما این اتفاقی بیش نیست. از اوایل قرن بیستم، دنیای مدرن به جنگ به نوع متفاوتی می نگرد، و چنانچه امروزه کسی از زیبایی جنگ به مثابه روشی برای تصفیه وسلامت دنیا سخن گوید، نامش نه در ادبیات و تاریخ بلکه در تیمارستان ثبت می شود. برخورد مردم به جنگ، قتل از سرغیرت ومجازاتِ چشم در مقابل چشم، یکسان است: این مقولات که در گذشته مورد قبول جامعه بود، امروزه شر محسوب می شوند. اما این تحلیل از دیدگاهی اخلاقی و احساسی است (از نظر اخلاقی، برخی اوقات قتل از این قاعده مستثنی است، همان طور که مردم قادرند قربانی ها و فجایعی را که به نتایج مثبتی منتج می شوند، نادیده بگیرند).

به جنگ می توان به شیوه ای رادیکال تر نگریست. از زاویه ی انسجام داخلی وتأمل در باره ی شرایط امکان آن . از این زاویه، نتیجه روشن است: مبانی جوامع جدید، یعنی اطلاعات فوری، حمل و نقل سریع، مهاجرت مداوم بین المللی، و طبیعت فناوریِ جنگیِ جدید، جنگ را غیر ممکن و غیر عقلانی ساخته اند. جنگ حتی با دلیل شعله ور شدنش در تضاد است.

هدف جنگ در طول تاریخ چه بوده است؟ جنگ به منظور شکست دادن دشمن، سودبردن از شکست او و غیر عملی کردن تاکتیک ها و استراتژی اوست. به این منظور، کلیه ی امکانات در دسترس به میدان کشیده می شد. در نهایت مبارزه بین ما و دشمن صورت می گرفت. آزادی عمل و مانورما در گرو آن بود که طی جنگ، دیگران بیطرف باشند و به آن ها لطمه ای نخورد (وشاید حتی برایشان منفعت هم داشته باشد). حتی «جنگ تمام عیار» کلاوزویتز[۳] نیز از این محدودیت مستثنی نبود. نظریه ی «جنگ تمام عیار» که در این قرن شکل گرفت[۴] به معنای درگیر کردن حتی جوامع فاقد تاریخ مانند قبایل پلی نزی[۵] بود. نظریه ی «جنگ تمام عیار[۶]» با کشف انرژی اتمی، تلویزیون، حمل و نقل هوایی و پیدایش سرمایه داری چند ملیتی ممکن شد.

۱ـ سلاح های اتمی همه را قانع کرده است که درگیری اتمی، برنده ندارد و تنها بازنده هم کره ی زمین است. با روشن شدن ماهیت ضد زیست محیطی جنگ اتمی، این نتیجه نیز حاصل شد که هر گونه جنگی لاجرم و بدون استثنا دارای همان ویژگی است. هر کسی که با استفاده از موادی مانند عامل نارنجی[۷] جنگل ها را ویران کند، نه تنها به قدرت های بیطرف اعلام جنگ کرده است، بلکه کره ی زمین را نیز به نابودی می کشاند.

۲ـ جنگ دیگر تنها شامل دو طرف نمی شود. ننگ و خفت روزنامه نگار آمریکایی در بغداد، در مقیاسی بزرگتر، گردن میلیون ها میلیون طرفدار مسلمانان عراقیِ‌ساکن کشور های ائتلاف ضد عراقی اند ‌را نیز می گیرد. در جنگ های قدیم، دشمن محبوس (و یا قتل عام) می شد، وغالبا هموطنانی که در سرزمین دشمن، موضع طرفداری از او را اخذ می کردند به محض اتمام جنگ به دار آویخته می شدند. اما به دلیل ویژگی سرمایه داری چند ملیتی، جنگ دیگر، مانند گذشته، تنها در دو جبهه رخ نمی دهد. تصادفی نیست که صنایع غرب، عراق را مسلح کردند، زیرا که منطق سرمایه داری پیشرفته، آن را خارج از کنترل دولت واحد ساخته است. هنوز هم دولت آمریکا، در پس شرکت های تلویزنی که وارد بازی دشمن می شوند، به دنبال کمونیست های تهی مغز می گردد! و شرکت های تلویزیونی نیز دچار توهم همفری بوگاردی شده اند که به گنگسترها می گفت: « دوست عزیز، نمی توانی مانع مطبوعات بشوی!» منطق خبرگزاری ها حکم به فروش اخبار و به طریق اولی،‌ خبر های جنجال برانگیز می کند. این به دلیل مخالفت رسانه ها با جنگ نیست زیرا که آن ها صرفا ساز قدرت حاکم را می زنند. نیز در جنگ های مدرن، برخلاف تصور کلاوزویتس،[۸] دو طرف در صفوف یکدیگر رخنه می کنند.

۳ـ حتی دیکتاتورها نمی توانند با بستن زبان رسانه ها، مانع از جریان اطلاعات ‌( به یمن فناوری جدید ارتباطات) شوند؛ زیرا که فناوری بخشی از زیرساختی است که مورد نیاز دیکتاتوری نیز هست. این جریان مداوم اطلاعات، همان نقش سرویس های جاسوسی را ایفا می کنند یعنی عملیات غافلگیری را حنثی می کنند و البته جنگ، بدون غافلگیرکردن دشمن، امکان ندارد. جنگ، خود، تبادل اطلاعات کلی با دشمن را فراهم می سازد. اما اطلاعات عملکرد بیشتری دارد: به دشمن امکان صحبت می دهد (در حالی که سیاست دوران جنگ ساکت کردن تبلیغات دشمن است)، و این باعث سرخوردگی شهروندان از دولت خود می شود ( در حالی که کلاوزویتس نأکید می کند که انسجام روحی جنگجویان از شرایط لازم پیروزی است). تمام جنگ های گذشته بر اصل ایمان شهروندان به عادلانه بودن آن وخواست اضمحلال کامل دشمن استوار بود. امروزه اطلاعات نه تنها ایمان شهروندان را خدشه دار می کند، بلکه آن ها را در مقابل مرگ دشمن ضربه پذیر می نماید زیرا که جنگ دیگر واقعه ای دور و مبهم نیست، بلکه تصاویرو شواهد غیر قابل تحمل آن در دسترس همه است.

۴ـ نظریه ی فوکو در باره ی عدم یکپارچگی قدرت و پراکندگی مراکز تصمیم گیری به خوبی شرایط جنگ را توصیف می کند: قدرت، پراکنده و مجموعه ای از توافق هاست که به طور مداوم درحال شکل گیری و شکستن اند. جنگ دیگر تنها دو سرزمین را به جان یکدیگر نمی اندازد بلکه باعث به رقابت کشاندن تکثری از مراکز قدرت است. در این بازی، برخی قدرت ها به طور جداگانه، امتیازاتی کسب می کنند و دیگران می بازند. جنگ های سنتی از راه تجارت اسلحه و به قیمت رکود سایر بخش ها، ثروت کلانی برای نظام به ارمغان می آوردند؛ در حالی که جنگ های جدید، در ضمن منتفع ساختن تجار اسلحه، بحرانی جهانی در صنایع حمل و نقل هوایی، جهان گردی و تفریحات، خودِ رسانه ها ( با از دست دادن درآمد تبلیغاتشان) و کل صنایع غیر ضروری (که در واقع پشتیبانان اصلی نظام اند) از صنایع ساختمانی گرفته تا ماشین سازی، ایجاد می کنند. با خبر درگیری جنگ، بازار بورس صعود می کند و یک ماه بعد، با اولین نشانه های صلح دوباره بالا می رود. در این بازار، نه در شرایط جنگ از «بدبینی» خبری است و نه صلح مزیتی است. بازار بورس نوسانات بازی مراکز قدرت را بازمی نمایاند. در جنگ برخی قدرت های اقتصادی به رقابت با دیگر ان می پردازند و منطق درگیریشان بر قدرت های ملی غلبه می کند. در حالی که صنعت مصرف دولتی (مانند تسلیحات)، احتیاج به تنش دارد، صنایع مصرفی بخش خصوصی احتیاج به آرامش دارند؛ در واقع جنگ در حوزه ی اقتصاد رخ می دهد.

۵ ـ به این دلایل و بسیاری دیگر، جنگ هامانند گذشته، شباهتی به نظام هوشمند «زنجیره ای»[۹] نداشته و بیشتربه سیستم هوشمند «موازی» می مانند. از نظام هوشمند «زنجیره ای»، به عنوان مثال برای ساختن ماشین هایی که قادر به ترجمه و یا استنتاج بر اساس اطلاعاتی که دریافت می کنند، استفاده می شود. این سیستم به نوعی برنامه ریزی شده است که بر پایه ی تعدادی قوانین متناهی، تصمیم هایی بگیرد که هر کدام با ارزیابی تصمیم قبلی مشخص می شود و به مانند ساختار یک درخت، از یک سری مانعه الجمع های دوتایی[۱۰] ساخته شده است. تدبیر های جنگ سنتی چنین است: اگر دشمن درطرف شرق، جبهه گرفته است، می توان نتیجه گرفت که به طرف جنوب خواهد رفت، بنابراین ما باید به طرف شمال شرقی حرکت کنیم تا راه را براو ببیندیم وغافلگیرش کنیم. قوانین دشمن، قوانین ما هم بود و مانند بازی شطرنج، هر طرف هر بار یک تصمیم می گرفت.

لیکن در سیستم موازی، هر جزء یک شبکه، باید تصویری ازصف آرایی نهایی را بر اساس الگو های وزنی[۱۱]، که برنامه زیر نمی تواند پیش بینی کند و یا نمی تواند در باره اش تصمیم بگیرد، در ذهن داشته باشد. چنین سیستمی باید خود را بر اساس قوانینی ناروشن که از قبل دریافت نشده اند، منظم سازد و نمی تواند بین قانون و داده تمایز بگذارد. درست است که این سیستمِ « نو اتصالیه» یا « شبکه ی عصبی[۱۲]» [۱۳]‌ را می توان از طریق مقایسه ی پاسخ های ارئه شده و پاسخ های مورد توقع، کنترل نمود و با أزمایشات مکرر، وزنه ی مناسب را یافت. ولی لازمه ی أن این است که: ۱) متصدی وقت لازم را داشته باشد ، ۲) دو متصدی در رقابت با یکدیگر نباشند، زیرا ممکن است در جهت مخالف یکدیگر عمل کنند، ۳) اجزاء این شبکه به عنوان جزئی از آن و نه در مقام متصدی آن «فکر» کنند، یعنی بر اساس استنتاج از نحوه ی کار متصدیان عمل نکنند و بالاتر از همه منافعی بالاتر از منافع شبکه نداشته باشند. در نظامی که قدرت گروهبندی شده باشد، هر جزء بر اساس منافع خود که متفاوت با منافع متصدی است، عمل می کند و با ویژگی خودپویایی[۱۴] شبکه هیچ ربطی ندارند. در نتیجه، حتی اگر به شکل استعاره، جنگ را شکلی از نظام نواتصالیه بدانیم، مسیری مستقل از خواست دو طرف درگیر طی خواهد کرد. جالب است که آرنو پنزیایس در توضیح سیستم شبکه ی عصبی،‌از استعاره ای جنگی استفاده می کند: [۱۵]

«هر یاخته ی عصبی (نورون) وقتی انگیخته می شود [«آتش می کند»] که دارینه هایش[۱۶] داده هایی دریافت کند. در لحظه ی «آتش» نورون، تکانه های الکتریکی متصاعد می کند و از طریق آسه هایش [۱۷] داده ها را به یاخته ی سپسین منتقل می کند… از آن جا که « آتش های» هر یاخته، به کنشهای بسیاری دیگر بستگی دارد،‌ پییش بینی این که چه اتفاقی چه زمانی رخ می دهد کار آسانی نیست. […] با توجه به موقعیت هر ارتباط سیناپسی، هر انگیختگی شبکه یِ صد ها نورونی، شرایط تعادل خود را از بین ۱۰۳۰ امکان (یعنی هزار بیلیون بیلیون بیلیون)، معین می کند.»

اکر جنگ را بتوان نظامی نواتصالیه دانست، دیگر بررسی انگیزه های طرفین جنگ ارزشی ندارد. با تکثر قدرت های درگیر،‌جنگ در بسترالگو های غیر قابل پیش بینی پخش می شود. ممکن است به نفع یکی ازطرفین حل شود ولی در اساس از آن جا که قابل محاسبه نیست، هر دو طرف بازنده خواهند بود. کوشش متصدی این ماشین، که برای در اختیار گرفتنش، دستورات ضد و نقیض دریافت می کند، به از هم پاشیدگی آن می آنجامد. محتمل ترین نتیجه ی جنگ بیش از تغییری مختصر درموقعیت دشمن نسیت.

در جنگ های سنتی مانند بازی شطرنج، هر‌طر طرف سعی در کشتن هر چه بیشتر ازمهره های دیگری را دارد ولی هدف نهایی مات کردن طرف است. در عوض، جنگ های مدرن مانند بازی شطرنجی است که دو طرف در یک شبکه ی مشترک بازی می کنند و سعی در کشتن مهره های همرنگ دارند. در نتیجه جنگ های جدید خودتباهند.

به دست آوردن امتیازات مقطعی توسط یک طرف جنگ را معمولا معادل با امتیازی نهایی برای آن طرف می دانند، اما در صورتی از لحظه ی نهایی می توان سخن گفت که، همان طور که کلاوزویتس تصور می کرد، جنگ هنوز ادامه ی سیاست به انحای دیگری می بود‌ (و در نتیجه جنگ زمانی خاتمه می یافت که شرایط به چنان تعادلی می رسید که بازگشت به سیاست ممکن بود). اما در قرن ما سیاستِ پساجنگ جهانی همیشه ادامه پیش آورد های جنگ است. در دوران پسا جنگ، صرف نظر از نتایج آن ، بازتوزیع عمومی نیروها متفاوت با اهداف اولیه ی طرفین جنگ است؛ تا دهه ها، ‌سیاست های اقتصادی و شرایط روانی جامعه، درشرایطی شدیدا نامتعادل ادامه خواهد داشت وتصمیمات سیاسی همچو تصمیمات جنگی اتخاذ خواهند شد.

آیا هرگز اوضاع متفاوت بوده است؟ آیا مجاز نیستیم فکر کنیم کلاوزویتس اشتباه می کند؟ تاریخ، جنگ واترلو را ( به دلیل این که نتیجه ای حاصل کرد) به عنوان تصادم و درگیری بین دو سیستم اطلاعاتی (دو کارآیی یا دو سیستم کارآ)‌ باز تفسیر کرده است، ‌ اما استاندال[۱۸] آن را یک حادثه می دانست. نتیجه گیری آن که جنگ های سنتی به نتایج منطقی (تعادل نهایی) می رسیدند، ناشی از تعصب هگلی است که معتقد به حرکت مثبت تاریخ بود. پندار این که اوضاع مدیترانه پس از جنگ پونی[۱۹] و اروپا پس از جنگ های ناپلئون[۲۰] الزاما به تعادل رسید،‌ بر هیچ دلیل علمی (و یا منطقی) استوار نیست. اگر جنگی رخ نمی داد، شرایط نامتعادل نیز ایجاد نمی شد. طی ده ها هزار سال پاسخ بشریت به شرایط نامتعادل، جنگ بوده است همان طور که به مسأله ی عدم تعادل روانی با استعمال الکل و یا دیگر مواد مخدر ویرانگر برخورد کرده است. و با این توضیحات به موضوع تابومی رسیم.

به قول موراویا[۲۱]، پس از قرن ها بشریت توانست به علت نتایج وخیم درون همسری، بالاخره ازآن تابویی بسازد. شاید زمان آن رسیده باشد که احتیاج تابو کردن جنگ را نیز حس کنیم. پاسخ واقع گرایان به پیشنهاد موراویا آن است که تابو را نمی توان با دستوری اخلاقی «اعلام کرد»، بلکه طی میلیون ها سال در پستوی ناحودآگاه جمعی بشرلانه می کند ( همان طور که شبکه ی عصبی بلاخره به خودی خود به تعادل می رسد)‌. البته تابورا نمی توان با صدور اعلامیه قبولاند: تابو خود، وجودش راتثبیت می کند. ولی دیگر وقت زیادی نمانده است! درک این مسأله که لقاح با مادر و خواهر مانع تبادل میان گروهی می شود، هزاران سال طول کشید. احتمالا پس از مدتی بس مدید انسان رابطه بین جفت گیری و بارداری را کشف کرد. اما امروزه فقط در عرض دو هفته شرکت های هوایی درک کردند که جنگ کارشان را مختل می کند. بنابراین الزام شعور متعارف و وظیفه ی روشنفکران آن است که لزوم تابو شدن جنگ را مطرح کنند، البته با وقوف به این موضوع که نمی توانند برای آن ضرب العجلی معین کنند.

حتی با عدم وجود بدیلی برای جنگ، اعلام پوچ بودن آن، یک وضیفه ی روشنفکری است؛ لااقل می توان به مردم یاد آوری کرد که قرن ما بدیلی «عالی» برای جنگ یافته ایت و آن ‌«جنگ سرد» است. در نهایت، تاریخ باید این مسأله را درک کند که جنگ سرد، که خود سرچشمه ی دهشت، ظلم، تعصب، درگیری های محلی و وحشت گسترده است، در مقایسه با کشت و کشتار و خسارات جنگی، راهکردی بسیار ملایم تر و انسانی تراست. جنگ سرد حتی قادر به اخذ پیروزی و غلبه است. اما اعلام جنگ سرد وظیفه ی روشنفکر نیست.

سکوت روشنفکران که برای برخی بسیار تعجب آور است، شاید به دلیل ترس آنان از ایراز نظردر رسانه ها در گرماگرم جنگ است، و این نیز به دلیل روشنِ هم آوازی رسانه ها با جنگ و تبلیغ برای آن است. تصور این که رسانه ها مستقل عمل می کنند بسیار خطرناک است. به علاوه، رسانه ها در چهارچوب زمانیِ متفاوتی عمل می کنند. به همین دلیل است که بارون کوزیمو دی روندو ی کالوینو [۲۲] سر جایش بالای درخت ماند: نه به منظور شانه خالی کردن از وظیفه ی روشنفکریِ درک اوضاع و کنش، بلکه برای درک و کنشی بهتر.

با این وجود، اگر روشنفکران تصمیم به سکوتی تاکتیکی بگیرند، در نهایت باید آن را شکسته ودر باره ی جنگ اعلام موضع نمایند؛ و این امر باید با آگاهی کامل از تضاد های موضع سکوت، از قدرت مجاب کننده ی کنشی بر پایه ی عجز و ناتوانی، و با توجه به این مسأله که هیچ فردی به بهانه ی تأمل و اندیشه از زیر بار مسؤلیت نمی تواند شانه خالی کند، صورت گیرد. اما نخستین وظیفه ی ما این است که بگوییم امروزه جنگ نه تنها ابتکار و نوآوری انسان را حنثی می کند بلکه با اهداف خود و پیروزی ظاهری یک طرف نیز در تضاد است.

جنگ قابل توجیه نیست، زیرا که از نظر حقوق باشندگان، بدتر از جرم است: یک اتلاف است.

*******

یادداشت ها

[۱] عنوان اصلی : تأملاتی در باره ی جنگ: Reflections on war

[۲] http://en.wikipedia.org/wiki/Elio_Vittorini

[۳] http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D9%84_%D9%81%D9%88%D9%86_%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%88%D8%B2%D9%88%DB%8C%D8%AA%D8%B3

[۴] منظور قرن بیستم است.تاریخ انتشار این مقاله ۱۹۹۷ است–ـ مترجم ـ

[۵] پُلی‌نِزی نام گروهی از ۱۰۰۰ جزیره در اقیانوس آرام است. این جزایر بخشی از قاره اقیانوسیه به شمار می‌آیند. جزایر پلی‌نزی در میان سه‌گوشی قرار گرفته‌اند که یک سر آن هاوایی، یک سر آن نیوزلند و سر دیگر آن جزیره ایستر است. مهم‌ترین دسته‌جزایر پلی‌نزی فیجی، ساموآ،تونگا، مارکوئساس و پلی‌نزی فرانسه نام دارند- ویکی پدیا ـ مترجم ـ

[۶] در ترجمه ی انگلیسی تنها واژه ی جنگ آمده است ولی به نظر می رسد منظور «جنگ تمام عیار» باشد. ـ مترجم ـ

[۷] پلی‌نزی فرانسه نام دارند-عامل نارنجی (به انگلیسی: Agent Orange) نوعی جنگ‌افزار شیمیایی است که ارتش آمریکا در جنگ ویتنام از سال ۱۹۶۱ تا ۱۹۷۱ برای از بین بردن جنگل‌های پناهگاه ویت‌کنگ. ویکی پدیا ـ مترجم ـ

[۹] “serial” intelligent system – “Parallel intelligent system”

[۱۰] binary disjunction : (A or B) can mean A or B but not both:

. یعنی از دوحالت الف و ب فقط یکی درست است و نه هر دو

[۱۱] Pattern of weights.

۱۲ در فناوری اطلاعاتی به سیستمی از برنامه و داده می گویند که هدفش نزدیک شدن هر چه بیستر به عملکرد مغز انسان است http://searcthehnetworking.techtarget.com/definition/neural-network

[۱۳] http://www.ucs.louisiana.edu/~isb9112/dept/phil341/wisconn.html

neoconnectionist = neural network

[۱۴] autodynamic

[۱۵] Arno Penzias: In Come vivere in un mondo High-Tech., Milano: Bompiani, 1989, pp. 107-08)

[۱۶] dendrite

[۱۷] axon

[۱۸] http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%84

[۱۹] http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D9%86%DA%AF%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C_%D9%BE%D9%88%D9%86%DB%8C

[۲۰] http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D9%86%DA%AF%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C_%D9%BE%D9%88%D9%86%DB%8C

[۲۱] http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%D9%84%D8%A8%D8%B1%D8%AA%D9%88_%D9%85%D9%88%D8%B1%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%A7

[۲۲] Calvino’s Baron Cosimo Pivasco di Rondo

شخصیت داستانی ایتالیایی «بارون بالای درخت ـ۱۹۵۷ ـ Il Barone Rampante « نوشته ی ایتالو کالوینوست. در آغاز داستان کوزیمو در سر میز نهاری که پدرش به افتخار درباریان فرانسوی داده بود تصمیم می گیرد که فرار کند و بقیه ی عمرش را بالای درخت بگذراند.