نشست یکصد و شصت و پنجم یکشنبه های انسانشناسی و فرهنگ
با همکاری اداره کل مطالعات اجتماعی و فرهنگی شهرداری تهران
یکشنبه ۱۵ اردیبهشت ۹۸ ساعت ۱۶ الی ۱۹
پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات
موضوع: خوانش سیاسی فضاهای تهران مدرن
عنوان: خوانش سیاسی شهر تهران
سخنرانی دکتر ناصر فکوهی
(عضو هیات علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران و مدیر انسانشناسی وفرهنگ)
نوشتههای مرتبط
باسلام خدمت دوستان، بحثی که من در حال حاضر انجام میدهم درمورد خوانش سیاسی فضاهای شهری دررابطه با شهر تهران است. اولین نکتهای که باید بگویم این است که این بحث، در ایران بحث جدیدی است و حتی در سطح بینالمللی هم مباحثی از این دست یعنی خوانش سیاسی از شهر کمتر انجام شده نه اینکه انجام نشده باشد اغلب بحثی که میشود شکل روایی دارد. شکل نریشن دارد. از شهر و ارتباط آن با حوزه سیاسی. بحثی که ما در اینجا مطرح میکنیم بیشتر مربوط میشود به حوزهای که به انسانشناسی ربط دارد و شاید بتوانیم بگوییم چند حوزهای که با آن درگیر میشود علاوه بر انسانشناسی سیاسی، انسانشناسی بدن، انسانشناسی فضا و انسانشناسی حسها هست که همه این موارد شاخههای خیلی جدیدی از انسانشناسی هستند. درباره اینها هرچند که در علوم اجتماعی سابقه دارند ادبیات خیلی گستردهای وجود ندارد به عنوان مثال زیمل به عنوان یکی از قدیمیترین جامعهشناسها در اواخر قرن نوزدهم یا ابتدای قرن بیستم مفهوم جامعهشناسی حسها را مطرح کرده با این وجود برای اینکه ما واقعا برسیم به چیزی که به آن بتوانیم بگوییم جامعهشناسی حسها، هفتاد یا هشتاد سال زمان لازم بود که تقریبا از سالهای ۱۹۸۰ هست که جامعهشناسی حس و انسانشناسی حسها به صورت یک شاخه مطرح شد. بنابراین اینها شاخههای جدیدی است و بنابراین مباحثی که اینجا مطرح میشود مباحثی هست که به نوعی میشود گفت آغاز یک نوع تفکر به شهر است. در سیستم ما که تاکنون به این شکل به آن فکر نشده ولی شبیه به این مواردی داریم. برای مثال دکتر حبیبی در بعضی از کارهایشان به نوعی تفکر سیاسی نسبت به شهر را مطرح کردند حتی تفکر تاریخی سیاسی نسبت به شهر را در رابطه با فضاهای شهری. اما یا وارد جزییات نشدند و یا به صورت نقطهای به آن پرداختند. مثلا در مورد همین میدان مشق که در اینجا دیدیم یا درباره میدان بهارستان کتابهایی منتشر کردند و در آنها ما رابطه یک روایت را، روایت یا روایتهای شهری را با سیستمهای فضایی میتوانیم ببینیم. کاری که ما اینجا میخواهیم انجام دهیم با پروژه تاریخ فرهنگی ایران مدرن متفاوت است و فعلا در سطح خوانش کلان انجام میگیرد بنابراین تعداد زیادی فرضیه وجود دارد که این فرضیهها در چارچوب پروژههایی که ما انجام میدهیم یا در آینده انجام خواهیم داد به مرحلهای میرسد که دقیقتر شود تا بتوان درباره آن دقیقتر صحبت کرد ولی در اینجا، اغلب مباحثی که مطرح خواهد شد شکل پیشفرضهایی دارد که از جانب یک انسانشناس شهری مطرح میشود برای یک کار بین رشتهای که لزوماً باید در آن طراحان شهری، متخصصان فضا، نشانهشناسها مشارکت کنند چون بحثهایی که ما میکنیم ترکیبی از این مباحث است. اولین سوالی که مطرح میشود این است که وقتی ما از شهر صحبت میکنیم دقیقا از چه صحبت میکنیم؟ بسیاری از مفاهیمی که ما در حال حاضر با آن سروکار داریم قربانی یک نوع به اصطلاح پیشداوری میشوند که ما به آن میگوییم پیشداوری، ما که میگویم یعنی در علوم اجتماعی به آن گفته میشود پیشداوری بدیهی فرض کردن . یعنی وقتی ما فرض را بر این میگذاریم که همه میدانیم که شهر چیست هیچ کس از خودش سوال نمیکند که شهر چیست؟ بنابراین از هرکسی از یک چیزی در ذهنش حرکت میکند به عنوان شهر، و بعد حالا بنا بر تجربه شخصیش بنابر مسائل مختلف آن چیز را به صورتهای مختلف حالا یا داوری میکند یا به اصطلاح نقد یا تحسین میکند و غیره بنابراین ما وارد یک نوعی از گفتگو میشویم که از لحاظ پایه غلط است. این یعنی چه؟ یعنی آدمهایی که راجع به شهر صحبت میکنند نمیدانند راجع به چه صحبت میکنند. برای مثال ما همه داریم راجع به یک شخصی به نام محمود صحبت میکنیم، شما فکر میکنید که محمود پسر خاله شماست نفر بغلی فکر میکند محمود همسایه پایینیشان است. او هم محمود است. نفر سوم فکر میکند که محمود مثلا پدر دوستش است نفر چهارم فکر میکند محمود پسر خالهاش است آن دیگری فکر میکند پسر داییش است همه راجع به محمود دارند صحبت میکنند. همه معتقدند که محمود را میشناسند. میگوییم محمود را که میشناسی میگویند بله میشناسم. میگوییم همان محمود خودمان است دیگر. میگوید بله محمود خودمان. و میدانی جدیدا چه کار کرده میگوید نمیداند و بعد مسئله ادامه پیدا میکند. این دیالوگ که میتواند یک دیالوگ بکتی باشد یک دیالوگ تئاتر پوچ باشد یا اوژن یونسکو میتواند از این یک تئاتر برای شما درست کند و یک ساعت هم در مقابل سن تئاتر شما را نگه دارد، این یک دیالوگ است که میتواند درباره شهر تهران هم انجام میگیرد. نفر اول میگوید تهران را میگویم نفر بعد میگوید تهران خودمان را میگویی؟ میگوید بله تهران خودمان را میگویم. میگوید بله من هم تهران را میشناسم. بعد این مکالمه پوچ ادامه پیدا میکند به مدت یک ساعت و هرکدام از اینها درباره تهران خودشان صحبت میکنند و معلوم نیست این تهران چیست؟ این را میشود به شهر هم تعمیم داد. در اکثر موارد، میتوانم بگویم ما از مفاهیمی صحبت میکنیم که نسبت به آن، دید ابژکتیو که نه حتی دید نسبتا دقیقی نداریم. و به همین جهت بیشتر از اینکه به فهم برسیم به سوء تفاهم میرسیم و درنتیجه این سوء تفاهم تبدیل میشود به یک کنش سوء تفاهمی نه یک کنش سازنده. حتی وقتی گفته میشود سازندگی. مثلا در این فیلم موضوع سازندگی بود موضوع چیزی بود که ما به آن میگوییم ترمیم حالا در ادبیات شهرسازی به آن گفته میشود ترمیم یک بنای قدیمی تخریب شده گرفته میشود و ساخته میشود. ، ولی همین مفهوم ساختن مسلم بدانید که کسانی که در این فیلم نشان داده میشدند از جمله مهندسین مشاور، فرض کنید طراحان شهری، کسانی که آمده بودند از حوزههای هنر و غیره و غیره یک دید از ساختن نداشتند. از نظر اینها، ساختن مثل همان محمود کذایی بود. بنابراین همه میگفتند که میخواهیم دانشگاه هنر بسازیم اما هیچکدام نمیدانستند ساختن یعنی چی. از نظر یک نفر، یک نفر فرضی ساختن این بود که همانطور که دیدید شیروانیها قشنگ آبگیری شود که آب پایین نیاید. از نظر یکی دیگر این بود که کاشیکاریها درست مرمت شود که وقتی کسی نگاه میکند لذت ببرد از نظر یکی دیگر گچکاریها از نظر یکی دیگر این بود که کفی که آنجا درست میکنند مثلا فرض کنید که مرمر خیلی قشنگی داشته باشد از نظر یکی دیگر این بود که مثلا سالن درسی واقعا مثل سالن درسی باشد و غیره. بحث بر سر این نیست که هیچ کدام از اینها سازندگی نیست، اتفاقا بحث بر سر این است که همه اینها سازندگی است. اما ساختن این نیست. اینها هرکدام اجزایی از یک ساختن است که به وسیله این اجزاء مختلف نمیشود یک دانشگاه ساخت. نمیشود یک بنای کهنه را تبدیل به یک بنای جدید کرد. نمیشود غذاخانه را تبدیل به دانشگاه کرد. زمانی که من به این دانشگاه رفتم به من احساس در دانشگاه بودن دست نداد و بعد در حال حاضر که فهمیدم که غذاخانه است متوجه شدم که آن زمان، به صورت نامحسوس به این احساس بیشتر نزدیک بودم، فضا آن چیزی نیست که ما تصور میکنیم. شهر آن چیزی نیست که ما تصور میکنیم و اصولا یک چیز ثابت نیست. یک چیز داینامیک است یک چیز پویاست که به صورت دائم در حال تغییر است. اگر بخواهیم یک تمثیل بیاوریم، فضا و شهر یک موقعیت زنده است مثل یک موجود زنده است. همانطور که یک موجود زنده خصوصیتش در حرکت است در تغییر است در مبادله است در جابجایی است در گفتگوست و غیره و غیره در پیر شدن است و غیره در زایش است شهر هم چنین چیزی است. و شهر هرکدام از این موقعیتها را نداشته باشد تقریبا شهر بودگیش زیر سوال میرود. علت این که ما تهران به تدریج به موقعیتی رسیده است که در حال حاضر در آن قرار گرفتیم یعنی موقعیتی که اصل در آن بیهویتی است نه هویت. در این است که این شهر بودگی به تدریج تخریب شده و با چیزی که ما بتوانیم به آن بگوییم شهربودگی عوض نشده با ساختمان عوض شده. چیزی تخریب شده به جای آن چیزی ساخته شده. بدون اینکه فهمیده شود که چیزی که ساخته میشود به همین سادگی ایجاد شهر نمیکند و طبیعتا در اینجا سوالی که مطرح میشود این است که پس شهر چیست؟ همین نکتهای که من در مورد شهر گفتم در خیلی از مسائل دیگر هم میشود گفت. چرا جهان سوم در ساخت سیستمهای مدرن تا این اندازه ناموفق بوده است؟ به دلیل اینکه نمیدانسته سیستمهای مدرن چیست؟ در حال حاضر ما همه فکر میکنیم از ناصرالدین شاه خیلی پیشرفتهتر هستیم اکثریت از ناصرالدین شاه عقبافتادهتر هستند. این معنایش این نیست که ناصرالدین شاه خیلی آدم پیشرفتهای بوده این معنایش این است که ما خیلی عقبافتاده هستیم. او هم عقبافتاده بوده اما خیلی از ما جلوتر بوده و بنابراین، تصور این بود که مثلا ناصرالدین شاه فکر می کرده که اگر چیزهایی را که در اروپا میبیند به ایران منتقل کند و همان را بسازد ایران هم یک چیزی مثل پاریس میشود. صد سال گذشت، پاریس پاریس است. تهران هم تهران است. چرا این اتفاق نیفتاد چرا این همه چیز که وارد شد این ثروت عظیمی که وارد سیستم شد چرا نمیتواند به چیزی منجر شود. به دلیل اینکه آن چیزی که ما میگوییم واقعیت واقعی که یک شهر را میسازد در اینجا وجود ندارد و بنابراین آن مدرنیته در آن ساخت و سازها نیست. در آن ساخت و سازها هم هست ولی فقط در آن ساخت و سازها نیست . با درست کردن یک سالن نمایش ما به یک سالن نمایش نمیرسیم از لحاظ طراحی شهری چیزهای دیگری هم در آن سالن نمایش لازم است. یک پارک در شهر، صرفا این نیست زمین سبز داشته باشیم چهارتا درخت داشته باشیم ، ده تا نیمکت داشته باشیم و تصور کنیم که به پارک رسیدیم. درحالی که این اتفاق دائم در تهران میافتد و شما میبینید که این پارکها خالی است و کسی داخل آن نمیرود. چرا کسی نمیرود داخل آن پارک به خاطر اینکه دقیقا از این پارک را درک نمیکنند این فضا پارک بودن خودش را نشان نمیدهد. در این مجموعه است که این خوانش سیاسی انجام میگیرد. منتهی من میخواهم این خوانش را صرفا در یکی از امکانهای خوانش انجام بدهم. برای اینکه حالا بگویم که راجع به چه چیزی صحبت نمیکنم لازم است بگویم که راجع به چه چیزی میتوان صحبت کرد و من نمیکنم. منظورم این است که خوانش سیاسی صرفا یک نوع خوانش نیست و اتفاقا راجع به آن چیزی که ممکن است به نظر خیلیها در این جلسه بیاید من صحبت نمیکنم و آن چیزی که در موردش صحبت نمیکنم ولی به آن اشاره میکنم آن خوانشی است که عموماً در ذهن شکل میگیرد وقتی ما از شهر سیاسی صحبت میکنیم از سیاست در شهر صحبت میکنیم. سیاست در شهر عمدتاً و بیشتر از اینکه در رابطههای فضایی شهر، رابطههای دینامیک و فضای شهر تعریف شود در روابط کنشگران شهری تعریف میشود. کنشگرانی که شهر را نامرئی میکنند. شهر را به معنایی از بین میبرند یا تخریب میکنند. نه تخریب در معنی کامل کلمه ، شهر را می پوشانند به صورتی که شما دیگر شهر را نمیبینید. هم اکنون صحنههای تاریخی را نشان میدهیم که متوجه این موضوع شوید. مثلاً این عکس معروف را که حتما دیدید، این عکس مربوط به دوران مشروطه است. سفارت انگلیس را نشان میدهد. وقتی ما به این عکس نگاه میکنیم سفارت انگلیس را نمیبینیم دقت کنید همه چیز در این عکس دیده میشود به جز سفارت انگلیس، یعنی ما اگر ایرانی نباشیم و اگر تاریخ ایران را ندانیم و اگر روایت این عکس را ندانیم، در این تصویرتنها چیزی که دیده نمیشود چیزی به نام سفارت است. چیزی به نام ساختمان است. اگر از کسی بپرسید این چیست میگوید یک کوچه است که در آن پر از روحانیان است که در یک جایی جمع شدند. این بنابراین، جایی است که کنشگر اجتماعی فضا را پنهان میکند. یک عکس خیلی مورد علاقه در سیستم ایران، که به شما میتوانم نشان بدهم کسانی که هم سن و سال من هستند در سال ۵۷، کسانی که تهران بودند این عکس را حتما یادشان میآمد. این ساختمان را یادشان است. در مسیر روزانه تظاهرات بود. هر روز صبح مردم خیلی خوشحال بیدار میشدند، و هر روز جدید و تظاهرات جدید از میدان انقلاب تا میدان آزادی این مسیر را میرفتیم. من همیشه این سوال برایم وجود داشت که چرا این ساختمان، فرو نمیریزد. و آخر هم خراب نشد. یعنی برخلاف انتظار فکر میکنم این ساختمان ساخته شد و تمام شد ولی من فکر میکنم این زیباترین شکلی است که این ساختمان داشت و هرگز خواهد داشت چون یک شکل اجرا(پرفورمنس) است . این خودش یک پرفورمنس شهری است که دهها هزار نفر در آن شرکت دارند. دهها هزار نفر با هم جمع شدند روی این ساختمان و با همدیگر داد میزدند و شعار میدادند و غیره و این داستان هم هر روز تکرار میشد من شانس این را داشتم که روی این ساختمان بروم و فکر میکنم این در آینده میتواند برای نوههایم جالب باشد و برای آنها تعریف کنم و این عکس را به آنها نشان دهم که در این ساختمان، چه حسی وجود داشت و این سیستم پوشش لایه بدن که لایه شهر را میپوشاند، سیستم عمومی سیاسی است که شما در نقاط سیاسی شهر در نقطههای کنش سیاسی میبینید که نمونههای دیگر آن را میتوانم به شما نشان بدهم. این یک نمونه جدید است از این ، اینجا بحث من این نیست که این تظاهرات را چه کسی علیه چه کسی کرده، مسئله این نیست. مسئله این است که چرا در تظاهرات، چنین وسواسی وجود دارد به این که با یک لایه بدنی لایه شهری محو شود. سوال اصلی این است. سوال نه شعارهایی است که افراد میدهند نه این است که شعار علیه چه کسی است و غیره. در اینجا بدنها، شهر را از بین میبرند. این رابطهای است که به شکل گسترده شما در سیستمها میبینید. این حالا باز یک نمونه دیگری است این تصویر از این لحاظ جالب است که شما در آن ترکیب یک ساختمان که برج آزادی است را با جمعیت مشاهده میکنید. در این جا درحقیقت آن چیزی که اهمیت بیشتری دارد، جمعیت است نه برج آزادی. جمعیت در حقیقت برج آزادی را بازتعریف کرده و آن رشتههای چراغی که از برج آزادی به سمت پایین کشیده شده ، که در یک جشن است و دکورهای دیگری که در اینجا دیده میشود، درحقیقت برج آزادی را محو میکند. نمونههای دیگر و عکسهای خیلی تاریخی وجود دارد که در حافظه شما حتما ضبط شده است. من بعضی از این تصاویر را نشان میدهم مثل این عکس خیلی معروف که در خیلی از مجلات چاپ شد، یک بدن است و گاز اشکآور هست و فضای پشت خودش را کاملاً محو کرده. ما میدانیم که این در شهر اتفاق افتاده ولی از شهر چیزی دیده نمیشود. ولی این در هیچ جای دیگری جز در شهر و در تهران نمیتواند اتفاق بیفتد . پس بدن شهر را تخریب میکند، در اینجا شهر اگر بخواهیم بگوییم با چه چیز در این عکس باقی مانده ، شهر صرفاً با این میلهها باقی مانده که در اینجا میبینید با چند تا شاخه درخت باقی مانده در پشت صحنه، و مابقی صرفاً قدرت یک بدن است که شهر را تخریب میکند و پنهان میکند. یک عکس دیگر هم که بسیار مطرح شد در همین سیستمهای تظاهرات و غیره این عکس بود که حتما دیدید . این عکس بود که خیلی ژستتوئل است البته و جلوی سردر دانشگاه تهران است باز فقط ما میفهمیم که اینجا جلوی سردر دانشگاه تهران است. هیچ کس دیگری نمیتواند بفهمد. به دلیل میزانسنی که اتفاق افتاده. میزانسن بدنهایی که در شکل خاصی قرار گرفته که در رابطه با یکدیگر هستند. و به این ترتیب سردر دانشگاه تهران در یک شکل کاملا جدید تعریف شده سردر دانشگاه تهران این نیست. شما از سردر دانشگاه تهران اینجا صرفا دو تا یک ستون و یک پهنه بتونی را میبینید و بنابراین این پهنه بتونی و این دانشجویان هستند که شهر را تعریف میکنند. به طرف ما هم جشن میتوانیم برویم برای مثال چنین صحنهای را ببینیم یا یک جشن نظامی در سطح شهر که شهر را محو میکند یا میتوانیم به طرف خشونت شهری برویم تظاهراتی که به خشونت کشیده میشود در اینجا همان اتفاقی میافتد که منطقا در سیستم تظاهرات دیدید. در سیستم تظاهرات افراد به خیابان میآیند، در اینجا به اکستریم قضیه میرود. اکستریم قضیه این است که خیابان را به آتش بکشند. افرادی که در پاریس بودند میدانند با یک به اصطلاح افراد محترمی که در خیابان قدم میزنند شروع میشود آخرش معمولاً به همین شکل تمام میشود. این در پاریس یک سکانس کاملاً کلیشهای است. همه هم برایش آمادگی دارند و هیچ کس هم نه هول میشود و نه فکر میکند انقلابی قرار است شود و غیره در آخر هم آتشنشانی میآید خاموش میکند و مردم هم به خانه هایشان می روند. هیچ کس هم زمینه فکری ندارد که قرار است فردا اتفاقی بیفتد. هیچ اتفاقی هم نمیافتد چون اینها میزانسنهای شهری هستند. ما از این صحنهها در طول انقلاب داشتیم، باز این یک صحنه جلوی سردر دانشگاه است فکر میکنم یا به هرحال نزدیک همان محله هست که در زمان انقلاب است یا صحنههای دیگری که میتوانم به شما نشان بدهم. باز در اینجا صحنهای که در حقیقت شهر را از بین میبرد. شهر را پشت سر خود محو میکند. برخلاف این میتواند در سیستمهای تاریخی هم عقب برود. مثلاً من عکسی پیدا کردم که اتفاقا جالب است که ورود ستارخان به تهران، که در یک نقاشی هست که به تصویر کشیده شده و این نمونه اولیهای است که شما در اینجا میبینید جمعیت درحقیقت شهر را از بین میبرد. این به این معنا نیست که در شهر جمعیت و کنشگران بخشی از شهر نیستند، به این معنی است که در لحظات خاصی این کنشگران شهری، میتوانند سایر عناصر را به کلی از بین ببرند. به دلیل اینکه آن قدر اهمیت پیدا کنند که سایر عناصر اصولاً دیده نشود. یا این میتواند در دراماتیسم کنش باشد. مثلا خشونت شهری که پلیس علیه تظاهرکنندگان، تظاهرکنندگان علیه پلیس و یا غیره و در میزانسنهای شهری، که البته میزانسنهایی هستند که کمابیش کلیشهای است چون تقریبا در همه جای دنیا در سیستمهای مختلف این موارد را میشود پیدا کرد، قاعدتاً از یکدیگر تقلید میکنند که وقتی به تظاهرات میرویم باید چه کنیم مشتمان را چگونه بالا بگیریم یا بالا نگیریم یا مثلاً به دوربین چگونه نگاه کنیم و قیافه خیلی جدی به خودمان بگیریم یا اینکه به یک مسئلهای یا حتما به یک چیزی میانجامد. اگر به چیزی هم نیانجامد هم مسئلهای نیست. اینجا دیگر میزانسن خیلی عاطفی شده ولی به هر تقدیر میزانسنهای مختلف که هم میتواند از پایین به بالا اتفاق بیفتد. طرف دیگر آن را هم نشان بدهم که دوستان بالا دچار ناراحتی نشوند. این هم بالای آن. این هم یک میزانسن شهری است. صحنهای که در شهر دارد اتفاق میافتد و مسئولانی که با مردم در حال صحبت هستند. شما میتوانید به عقب برگردید و مجسم کنید که تعداد زیادی جمعیت در اینجا هست و دارند به سخنان یکی از مسئولین گوش میدهند. رییس جمهور در اینجا حضور دارد ، و این هم یک میزانسن شهری است. یعنی میزانسن به این معناست که لزوماً چهرهی برای نمونه رییس جمهور این نیست ولی وارد یک میک و ژستتوئلی میشود چراکه در یک شهر صحبت میکند، در یک نمایش شهری صحبت میکند و در آن تئاتر شهری لزوماً باید این مسئله انجام بگیرد. این هم باز یکی از صحنههای انقلاب هست که خانمها حضور دارند و شما باز در اینجا میبینید که جمعیت در حقیقت شهر را تخریب میکند و از بین میبرد. آن چیزی که ما در اینجا بیشتر وارد بحثش میشویم فضای شهری، استاتیک است و سعی میکنیم روی این استاتیسم تصور کنیم که میزانسنهای ممکن چه چیزی میتواند باشد. عرض کنم خدمت شما که، تهران بنابر تعریف یک شهر سیاسی است. اصولا پایتخت و شهر در ایران یک مفهوم سیاسی است. اگر ما شهر ایرانی را با شهر یونانی که همزمان هستند تقریبا در حدود هزاره اول پیش از میلاد به وجود میآیند را با هم مقایسه کنیم تفاوت اصلی آن در این است که شهر یونانی حاصل یک به اصطلاح قرارداد عمدتا خویشاوندی است و اتحاد قبیلهای است در حالی که شهر ایرانی یک شهر سیاسی است. شهر در فارسی یعنی شاه. شهر یعنی شاه. خیلی ساده. و پایتخت هم یعنی پای تخت . یعنی این دیگر سادهترین چیزی است که میتوانید درک کنید. چرا یک شهر، میشود پایتخت. برای اینکه سلطان تصمیم میگیرد که در آنجا زندگی کند و از زمانی که تصمیم بگیرد زندگی کند چه اتفاقی میافتد؟ آنجا تبدیل به پایتخت میشود. بنابراین در سیستم ایرانی شرطی لازم نیست که برای اینکه جایی تبدیل به پایتخت شود اتحادی در سطح قبایل یا در سطح قرارداد اجتماعی اتفاق نمیافتد. یک تصمیم فردی است. مثل اینکه آقا محمدخان قاجار تصمیم بگیرد که این شهر را پایتخت خودش کند. و در زمانی که این کار را میکند اینجا فکر کنم جمعیت بیست سی هزار نفره داشته است و این جمعیت بعدا ده بیست سی و صد برابر میشود و بیشتر، و اگر نه قبل از آن سابقه تمدنی در تهران زیاد است به هفت هزار سال میرسد ولی این سابقه تمدنی صرفاً تمدن زیستگاهی هست نه حتی لزوماً تمدن شهری. احتمالاً در اینجا سابقه تمدن شهری کمی بیشتر از سابقه پایتخت بودن است و به دوران حمله مغول برمیگردد که شهر ری تخریب میشود و جمعیت شهر ری کسانی که باقی میمانند به طرف تهران میآیند و در اینجا ساکن میشوند. بنابراین شهر بنا بر تعریف، شهر ایرانی سیاسی است و تهران، یک شهر کاملا سیاسی بوده در طول دویست سال گذشته به دلیل مرکزیتهای متفاوتی که این شهر پیدا کرده مرکزیت سیاسی، پایتخت بودن و تمرکز سیاسی مرکزیت اقتصادی تمرکز مالی و صنعتی مرکزیت اجتماعی به معنی اینکه تهران است که الگوی اجتماعی شهرهای دیگر ما را مردم دیگر ما را میسازد. از این لحاظ من این توضیح را بدهم که رابطه شهرستانیها و تهرانیها کاملاً شبیه رابطه جهان سومیها و کشورهای غربی هست. اگر بخواهیم بدانیم که ناصرالدین شاه زمانی که رفته بود پاریس چه احساسی داشت از یک جوان شهرستانی در گذشته که آمد و شد کمتر بوده است، زمانی که به تهران آمده چه احساسی داشته است؟ این تقریبا همان چیزی است که احساسی است که ناصرالدین شاه با دیدن پاریس داشته و بعد همین منطق ادامه پیدا میکند. یعنی همانطور که ناصرالدین شاه تصورش این بود که هرچه در پاریس است را منتقل کند به ایران، ایران میشود پاریس، آن شهرستانی هم که تصورش این است که هرچه که در تهران است اگر منتقل کند به شهرستان، شهرستانش یا شهرش به چیزی شبیه به تهران تبدیل میشود. ما به این تمرکز الگوی اجتماعی می گوییم. مسئله پایتخت یا مرکزیت فرهنگی مطرح است. تهران در کنار چند شهر محدود دیگر در ایران در فاصله اواخر قرن نوزده تا نیمه قرن بیستم الگوهای اصلی مدرنیته ایرانی هستند. که به این مسئله کم توجه شده یا توجهی که شده توجه تحلیلی نبوده بلکه یک توجه روایی بوده است. این الگوها کجا بودند؟ رشت، تبریز، اصفهان و تا حدودی قزوین. این الگوها در کنار الگوی تهران الگوهای درهای ورودی مدرنیته به اصطلاح ایران بودند و نکته جالب در این است که اگر ما روی اینها کار کنیم میبینیم که هرکدام خاصیتهای خودشان را داشتند. یعنی اینطور نیست که ما بگوییم رشت صرفا یک راهرویی بوده که مدرنیته از داخل آن عبور کرده است. مدرنیتهای که در رشت ساخته میشود از ابتدا تاکنون متفاوت است با چیزی که در اصفهان ساخته میشده با چیزی که در تبریز ساخته شده، و با چیزی که در تهران ساخته شده است. در حال حاضر ما میتوانیم اینها را روی سیستم به اصطلاح فرهنگی اجتماعی که در این شهرها میبینیم پیگیری کنیم. نکتهی دیگری که باز در تهران اهمیت پیدا میکند که شاید در این جدول ببینید. اینجا البته قزوین دیده نمیشود ولی این است که به تدریج در فاصله سالهای ۱۳۴۰ تا سال ۱۳۶۰ یک مثلث شکل میگیرد ، مثلث تهران، کرج، و قزوین. این مثلث تهران کرج قزوین چیزی در حدود فکر میکنم یک چهارم جمعیت ایران را اکنون در داخل خودش دارد. یعنی که مجموع این جمعیت تمرکز جمعیتی که در این مثلث اتفاق افتاده تعیینکننده بسیاری دیگری از چیزها هست که ما در سطح سیستم سیاسی میبینیم. به همین جهت هست که تهران این قدر اهمیت دارد. به دلیل اینکه حالا ما میبینیم که در بحث تصاحب فضا، چه قدر این مسئله اهمیت پیدا میکند و در بحث تصاحب نشانهها در فضا، چه کسی صاحب نشانههاست و چه کسی صاحب فضاست؟ هرکسی صاحب نشانهها باشد و هرکسی صاحب فضا باشد شهر به او تعلق دارد. و جنگی که یا به هرحال تنشی که درگیر میشود بین نشانهها و کنشگران و بعضی وقتها میبینید که نشانهها آن قدر قوی هستند که میتوانند از کنشگران سیاسی قویتر باشند و در چنین حالتی تصاحب اتفاق نمیافتد. این را خواهم گفت که برای مثال یکی از قویترین نشانههای فضایی و نشانههای شهری در ایران برج آزادی است کاری که آقای امانت کرده کاری است که از لحاظ معماری و نشانهشناسی آن قدر قدرتمند است که هیچ کسی نمیتواند با آن مقابله کند تا اکنون کسی نتوانسته با آن مقابله کند. و ما میبینیم در آن بازی که در شهر تهران در رقابت بین برج میلاد و برج آزادی شروع میشود، برج میلاد بازی را از پیش باخته است. چرا که برج میلاد تقلیدی است از برجهای بسیار زیادی که در دنیا وجود دارند. یک برج بسیار بلند است یک نوع به قول معروف زیره به کرمان بردن است. یعنی نشان دادن مدرنیته به کسانی که خودشان مدرنیته را به ما یاد دادند، دقت میکنید در حالی که برج آزادی یکی از خصوصیاتش که ممکن است بدانید این است که یکی از کوتاهترین برجهایی است که در دنیا وجود دارد. علتش البته این است که از لحاظ فنی همان موقع گفته بودند که چون اینجا فرودگاه هست نمیتوانیم از یک سطحی بالاتر برویم. کمتر از پنجاه متر.
همین را تصور کنید یک برج ۳۰۰ متری با یک برج ۵۰ متری. قاعدتاً باید آن برج ۳۰۰ متری آن برج ۵۰ متری را خرد و نابود کند که این بیمعناست. ولی هیچ کس چنین تصوری در ذهنش ندارد. به دلیل اینکه، ما میگوییم معنی فضا را باید درک کرد. قدرتی که در ۵۰ متری که ساخته شده در برج آزادی وجود دارد هویتی که وجود دارد آن قدر قوی است که سیصد متر برج میلاد نمیتواند با آن رقابت کند. بنابراین شما میبینید که برج آزادی، به رغم اینکه قبل از انقلاب ساخته شده و برای یک جریانی که کاملاً با انقلاب مخالف بوده ساخته شد بعد خودش تبدیل شد به یکی از نقاط سیاسی اصلی شهر یکی از لندسکیپهای اصلی شهر که جشنهای انقلاب آنجا برگزار میشود و سرنوشت برج میلاد ، همان چیزی شد که میشد پیشبینی کرد یعنی محل کنسرت و خوردن بستنیهای گرانقیمت که نمیدانم هنوز هست یا نه. ولی سمبولیسم برج میلاد در همان کنسرتهای پاپی هست که در آن برگزار میشود. حالا اینکه یک عده بخواهند سیصد متر از زمین ارتفاع بگیرند و روی یک نقطه عجیب قرار بگیرند که بعد بتوانند کنسرت خوانندگان پاپ آینده درخشان را ببینند آن بحث دیگری است یا بزرگترین رستوران گردان جهان گفتند مثل اینکه آنجاست و غیره. اینها البته از لحاظ تازه به دوران رسیدگی شاخصهای خیلی مهمی است. هرگز برای من جالب نبود که بالای برج میلاد بروم، ولی فکر میکنم اکثر تازه به دوران رسیدهها وقتی آن بالا قرار میگیرند واقعا احساس باشکوهی به آنها دست میدهد که در آن پایین برج ندارند. آدمهایی هستند که باید سیصد متر از زمین فاصله بگیرند تا احساس کنند که آدم هستند. ولی بعضیها میتوانند همان پایین قرار بگیرند و احساس کنند آدم هستند. یا روحشان پرواز کند مثل مولوی و خیلی بالاتر برود. ولی بعضیها واقعا باید با آسانسور ببرند روحشان را بالا و این مسئله خیلی بدی است. به هرحال بنابراین ما در یک موقعیتی هستیم این تصویر تهران است. چیزی که در تهران میخواهیم به آن دقت کنیم این است که ما در تحلیل کلانی که میکنیم میخواهیم در اینجا بگوییم که شرق، غرب، شمال و جنوب تهران صرفا جهتهای جغرافیایی نیستند. بلکه جهتهای سیاسی هستند و چرا اینها جهتهای سیاسی هستند یکی از بحثهایی است که من در اینجا به آن می پردازم. بنابراین اگر ما دایرهای را بگیریم که مثلا این دایره مرکزی را من در تحلیلی که کردم در یکی از کتابهایم روی سیستم ایران باستان هم تحلیل کردم، که در سیستم ایران باستان جهان مرکزی و جهانهای پیرامون جایی که به آن ایران میگویند. اما در اینجا تفاوتی که وجود دارد این است که این سیستم با آن سیستم قابل مقایسه نیست به دلیل اینکه مفهوم جهتها در اینجا تغییر کرده است. این مفهوم را ما در یک به اصطلاح دایکاتومی پیدا میکنیم که بسیار قدیمی است و همه کسانی که در تهران هستند میشناسندش و آن این است که میگویند شمال و جنوب. میگویند شمال شهر جنوب شهر. شمال شهر و جنوب شهر، قبل از هرچیزی لازم به توضیح است که مبنای شمال و جنوب شهر چه بوده است. شمال و جنوب شهر از لحاظ تاریخی ما میدانیم مبنای آن چه بوده. تهران در شمال بهترین نقاط اقلیمی را از نظر آب و هوت و سرسبزی دارد. دقت داشته باشید ما در یک اقلیم کاملاً خشک و بیابانی هستیم. بنابراین هرجا سبزی بوده هرجا آب بوده این تصویر بهشت را برای ایرانیها زنده میکرده است. هنوز هم میبینید که اغلب ما تا یک جایی سبزه و آب میبینیم میپریم بیرون کنارش سفره پهن میکنیم زیر درخت میرویم و غیره و اینها. اینها دلیل دارد. بنابراین از سبزههای کنار اتوبان هم کسی نمیگذرد. شما در یک اتوبان خیلی مدرن حرکت میکنید بعد میبینید دیوارههای اتوبان پوشیده شده از آدمهایی که خودشان در موقعیت خطرناکی قرار میدهند هم روی شیب هستند هم اگر بیفتند پایین زیر ماشین میروند. ولی با این وجود، ایرانیها در مقابل سبزی و آب نمیتوانند مقاومت کنند. علت این قضیه روشن است ما در یک اقلیم خشک بیابانی بودیم. یک تجربه حسی که به شما توصیه میکنم که اگر انجام ندادید انجام دهید این است که وقتی به کرمان میروید ، بروید به باغ شازده وقتی مسیری را که به باغ شازده میرود را طی کنید زمانی وارد باغ شازده میشوید واقعا مثل این است که وارد بهشت میشوید چون ممکن است اغلب شما وارد بهشت نشوید حداقل این تجربه زمینی را از دست ندهید. این را با اطمینان به شما میگویم که به هرحال یک تصویر بهشت اخروی به شما میدهد. آنجا ممکن است به دست نیاورید ولی اینجا میتوانید به دست بیاورید چون آن راهی که میروید این قدر در این راه واقعا سختی میکشید که وقتی وارد باغ شازده میشوید درجه حرارت نزدیک به ۱۵ درجه کاهش مییابد و شما وارد یک فضایی میشوید که باورکردنی نیست. من زمانی که وارد شدم، نمیتوانستم باور کنم که وسط آن بیابان میتواند یک چنین فضایی وجود داشته باشد. بنابراین طبیعی است که آن چیزی که در تهران، در شمال تهران تمرکز اشرافی ایجاد میکند اقلیم است. و دقیقاً اقلیم در اینجا، معنای سیاسی سمبلیک به مفهوم شمال میدهد. و ادامه پیدا میکند به طرف کجا؟ به طرف شمال. به طرف آب. به طرف دریا. که در همه فرهنگها نوعی رهایی و نوعی زیبایی را ایجاد میکند. حالا اینکه ما برای فضاهای شمال چه کردیم این یک بحث دیگری است. ولی به هرحال این حرکت به طرف شمال، یک نوع اشرافیت است که در داخل شهر تبدیل میشود به ایجاد آن محلههایی که محلههای شمالی تهران را میسازد. به طرف جنوب وقتی میآییم چه اتفاقی میافتد. به طرف جنوب، ما وارد یک اقلیمی میشویم که دقیقاً همان دوزخی است که به شما وعده داده شده است. باز کسانی معتقد هستند که دوزخ را در آن دنیا نخواهند دید در این دنیا میتوانند بروند ببینند و وارد کویر که بشوید کویر خیلی زیباست به شرط اینکه شما حتما راهنما داشته باشید. کسی اگر بدون راهنما، به کویر برود زنده برنمیگردد و بنابراین، کویر وقتی زیباست که به خصوص شما یک ماشین خیلی مجهز داشته باشید و یک هتلی هم داشته باشید بدانید آخر شب به هتل برمیگردید. در ماشین هم تهویه مطبوع داشته باشید وگرنه کویر جایی است که زنده زنده خواهید سوخت. به طرف جنوب ما یک محور جهنمی داریم. یک محور کویری داریم یک محوری که در آن آبی وجود ندارد. یک محوری که حتی دریاچهای که وجود دارد دریاچه شور است. این شور بودن صرفا یک بحث اقلیمی نیست. این شور بودن دریاچه شمال هم شور است ولی کسی نمیگوید دریای خزر دریای شور است. به دلیل اینکه در اینجا، اولاً تراکمش خیلی بالاست و هم فضا، یک فضای کویری است. به همین جهت به طرف جنوب، یک موقعیت کاملاً نامناسب است و همین در تهران، خیلی زود با تجمیع جمعیتی یک دایکاتمی ایجاد میکند. دایکاتومی شمال و جنوب. که میشناسیم. حالا روی دایکاتومی یا روی این دوگانگی که اتفاق میافتد بعدها خط فقر هم تعیین خواهد شد. خط فقر در حقیقت بین کسانی است که دارا هستند و کسانی هست که ندار هستند. اتفاقی که میافتد چیست. مسئله این بود که من میخواستم در اینجا، نشان داده شود که ما یک خط جدایی شمال و جنوب را داشتیم. این خط درحدود سالهای ۱۳۴۰ در جایی بود که خیابان خمینی است. یا در حدود بازار بود. بعدا این خط میآید به طرف بالا. در سالهای ۱۳۵۰ این خط تقریبا میآید در جایی که خیابان انقلاب است. بعد میآید بالا در حال حاضر کجاست. در حال حاضر در جایی است که اکنون بلوار کشاورز است. البته چندان مهم در این نیست که اکنون این خط کجا قرار گرفته چون اینقدر این خط دقت ندارد. مهم این است که این حرکت یک حرکت واقعی است. یعنی این خط دارد میاید به طرف بالا. از آن مهمتر این است که خط جنوبی و خط شمالی در بینشان یک پهنه وجود داشته، که آن پهنه بدین شکل نیست مثلا تا خیابان انقلاب جنوب بوده از خیابان انقلاب به بالا شمال شهر بوده است. چیزی که وجود داشته این بوده که ما از جنوب شهر به طرف شمال شهر وارد پهنههایی میشدیم که در این پهنهها گروههایی که به آنها میشود گفت طبقه متوسط زندگی میکردند. بنابراین بین بخش شمالی و بخش جنوبی یک بخش مرکزی دارید که این خود شکل و منطق اسطورهای هم دارد. بین بهشت و جهنم هم میدانید برزخ است. برزخ جایی است که باید تکلیف آدمها معلوم شود یا فرستاده شوند به بخش بهشتی یا به بخش جهنمی فرستاده شوند. در این وسط قبل از اینکه ما وارد به هم ریختگی عمومی سیستم شویم چنین چیزی وجود داشت. یعنی میتوانیم بگوییم یک طبقه اشرافی یک طبقه ثروتمند که در شمال بودند یک طبقه نسبتا فقیر که در جنوب بودند و در بین اینها یک طبقه متوسط. چه اتفاقی اکنون میافتد؟ با بالا آمدن خط پایینی خط وسط حذف میشود. پهنه وسط حذف میشود این اتفاقی است که در طول سی چهل سال گذشته افتاده است. یعنی در حقیقت در زبان اقتصاددانان به این میگویند خط فقر. یک حدی هم برای آن گذاشتند. میگویند در تهران هرکس زیر ۴ میلیون – ۵ میلیون داشته باشد زیر خط فقر است. معنای زیر خط فقر بودن در سیستم شهری از لحاظ فضایی این است. یا حرکت به طرف جنوب در تهران است. یا حرکت به طرف جنوب یا اخراج از شهر. ما این دو تا سیستم را در تمام شهرهای بزرگ دنیا تقریبا داشتیم اسم این فرایند را در شهرسازی به آن میگویند جنتری فیکیشن. جنتری فیکیشن یعنی، اعیانسازی معنای آن این است که بخشهایی از شهر که در طول انقلاب صنعتی در آن کارخانه ایجاد میشود و کارگرها میآیند در اطراف آن و افت قیمت پیدا میکنند افت به اصطلاح کیفیت پیدا میکنند و طبقات اشرافی از آنها جدا میشوند و میروند به بیرون از شهر و میروند به طرف دور شدن. ولی وقتی سیستم صنعتی کارخانهها را از شهر بیرون میکند دومرتبه برمیگردند به مرکز شهر یا اتفاقی که اغلب میافتد چیست؟ این است که جای سکتور صنعتی را که قبلا بوده سکتور سوم میگیرد بخش سوم میگیرد که سکتور مالی است سکتور بانکی است سکتور بیمهها است مراکز به اصطلاح مدیریت کارخانهجات هستند که اینها در بین آنها کارگر کار نمیکند. در بین اینها کی کار میکند کارمندها کار میکنند کسانی که به آنها یقه سفیدها میگویند کار میکنند. و بنابراین ، قیمت زمین افزایش پیدا میکند. من همیشه این مثال را میزنم. مثلا تصور کنید که دو یا سه یا چهاربقالی تبدیل به یک بانک شوند چه اتفاقی میافتد؟ درآمدی که چهار بقالی دارد وقتی تبدیل به یک بانک میشود دو برابر یا چهار برابر نمیشود چهارصد برابر میشود چهارهزار برابر میشود. بنابراین روی زمینهای اطراف این تاثیر میگذارد. قیمتهای زمین شروع به افزایش میکند. برای کسانی که از قیمت زمین در تهران شاکی هستند خبر بدی دارم. خبر بد این است که قیمت زمین در تهران به نسبت چیزی که باید باشد دهها بار پایینتر است. در سال ۲۰۰۴ که من در مسکو بودم در حومه مسکو قیمت آپارتمان ساخته شده ۵ هزار یورو در متر مربع بود. اکنون در گرانترین نقطه تهران اگر شما بخواهید متوسط بگیرید قیمت حدود ۳۰ میلیون تومان است. ۳۰ میلیون تومان میشود در حدود ۲ هزار یورو. ۲ هزار یورو شما تقریبا هیچ جای پاریس، هیچ جای شهر بزرگی نمیتوانید خانهای پیدا کنید. حالا چرا قیمتها پایین است. علت آن مشخص است. علتش این است که ما اکنون زیر تحریم اقتصادی هستیم. اقتصاد به زحمت دارد خودش را جلو میبرد شکوفای اقتصادی وجود ندارد. روابط خارجی محدود است. تقاضا برای زمین زیاد نیست. و قدرت خرید برای زمین زیاد نیست. زمین باید عمدتا برود در سیستم لوکاتیو یا در سیستم اجارهای. و درنتیجه سیستم اجارهای تا حدی نمیتواند بالاتر برود چون آن هم بستگی به قدرت خرید مردم دارد. واقعیت این است که شهر تهران، از لحاظ قیمت زمین شهر گرانی نیست. و قیمتها به مراتب میتواند از این بالاتر برود. اما قیمتها بالاتر نمیرود. بالا رفتن قیمتها باعث رکود اقتصادی خواهد شد چراکه خریداری برای آن وجود ندارد. بنابراین آنهایی که فکر میکنند که میلیاردر شدند چون در جایی زندگی میکنند که چندین میلیارد میارزد زیاد خوشحال نباشند چون اگر آنجا را بفروشند یک جایی مثل آن را باید دو سه برابر روی آن بگذارند تا بتوانند بخرند. این معنایش میلیاردر بودن نیست. میلیاردر کسی است که به غیر از آن جایی که در آن نشسته چند میلیارد در بانک داشته باشد آنها میتوانند به خودشان میلیاردر بگویند. نه اینکه خانه زندگیش را بفروشد برود در خیابان در پیادهرو بخوابد بعد بگوید من میلیاردرهستم آن زیاد معنایی ندارد. پس بنابراین، ما میبینیم که در آن بحث اعیانی سازی در تهران چه اتفاقی میافتد. عمدتاً اتفاقی که میافتد این است که اخراج به طرف بیرون تهران رخ کی دهد. بنابراین دو تا حرکت جمعیتی در تهران ما میبینیم. یک حرکتی که جمعیت فقیر را از تهران بیرون میکند میبرد به طرف حاشیهها و یک حرکت دیگر که از طرف بیرون شهر جمعیتهای فقیر سایر شهرها را به طرف تهران میآورد. درنتیجه چه شکل میگیرد. درنتیجه، شهرکهایی شکل میگیرد که اطراف تهران هستند. مثل اسلامشهر و سایر شهرکهایی که در اطراف تهران هستند و اینها بهترین موقعیتهای حاشیهای هستند ولی این شهرکها ، از لحاظ سیاسی درست مثل بمبهای ساعتی هستند. این هم صرفا در مورد تهران نیست. ما میتوانیم بگوییم این اتفاق قبل از تهران فرض کنید در پاریس افتاده و تا حدی در لندن افتاده و غیره. یعنی به وجود آمدن زونهای به خصوص در فرانسه این اتفاق افتاده است. به وجود آمدن زونهای فقر، منطقههای فقر شهری در اطراف یک شهر فوقالعاده ثروتمند. بدون اینکه رابطه اینها با هم قطع شود. این نکته مهمی است. دقت داشته باشید ما در قرون وسطی نیستیم. در قرون وسطی اگر ما یک شهر داشتیم چه اتفاقی میافتاد؟ شهر البته در قرون وسطی و قبل از آن یعنی در دوران باستان خیلی کوچکتر بود. شهر خیلی کوچکتر بود. شهر برج و بارو داشت. شهر بسته میشد. شب در شهر را میبستند. یعنی کسی دیر میرسید باید بیرون دروازه میخوابید. این معروف است که ژان ژاک روسو در ژنو یک بار دیر رسید پشت در خوابید پشت در یک شهر خوابیدن، چیز عجیبی نبود. در شهر را میبستند کسی نمیتوانست داخل شود. بعد در داخل شهر هرکسی نبود. شهر کوچک بود جای گروههای اشرافی بود و کسانی که مستقیما به آنها خدمت میکردند بنابراین اتفاقی که با دموکراتیزاسیون میافتد این است که این برج و باروها برداشته میشود، ولی نابرابری سر جای خودش است. شهر بزرگ میشود ولی به صورتی که رابطه بسیار بیمعنایی یا به یک معنای دیگر معناداری در جمعیت اصلی شهر و جمعیت حاشیه شهر به وجود میآید. اکنون در ایران شما شهرهایی دارید که جمعیت حاشیهای بیشتر از جمعیت اصلی شهر است. یعنی به قول معروف مخلفات آن بیشتر از اصل آن است. در ایران من میگویم. وقتی ما به این موقعیت برسیم یعنی یک موقعیت تنش آمیز، از نظر سیاسی این امکان وجود دارد به طرف سیستم داخلی که حمله کند. این خطرناکترین کاری است که میشود انجام داد. درحقیقت به تدریج اتفاقی که افتاده این است که ما در حال کمابیش حفظ آن روابط شمالی و جنوبی در تهران هستیم اما این روابط شمالی و جنوبی به خصوص بعد از انقلاب به وسیله سازمان زمین شهری و بسیاری از سازمانهای دیگر از جمله سازمانهای تعاونی به هم ریخت. یعنی اینها آمدند وارد سیستم شهری شدند وارد سیستم زمین شهری شدند و آمدند در محلات فقیر در محلات ثروتمند جزیرههای فقیر ایجاد کردند . این وضعیتی است که شما اکنون در جاهای مختلف میتوانید ببینید. مثلا در شهرک غرب شما میتوانید این را ببینید. خانههای سازمانی یا خانههایی که بعضیها به آن میگویند یک اصطلاحی در ایران دارند به آن میگویند خانه حاکم شرعی. خانه حاکم شرعی نمیدانم شنیدید یا نه. خانه حاکم شرعی، خانههایی بود که در اول انقلاب به حکم حاکم شرع، زمین را میدادند زمینهایی بود که تکلیفش از نظر مالکیت معلوم نبود. کم و بیش، اینها را میدادند به گروههای مختلف و مردم درون آن ساکن می شدند. از این اصطلاحات زیاد داریم مثلاً آپارتمانهای بنی صدری. نمیدانم شنیدید یا نه. آپارتمانهای بنی صدری هم آپارتمانهایی بود که مثل این جریان آپارتمانهایی که در دوره احمدی نژاد هم مثلا مسکن مهر. نمونههای این قبلا هم بنابراین بوده. نتیجه این قضیه ورود گروههای فقیر در پهنههای ثروت است. اکنون این وضعیت را در خیلی از محلههای تهران دارید. یعنی محلههای مثل شهرک غرب، مثل سعادت آباد. و خیلی از جاها. که شما خانههای ویلایی بزرگ را در کنار خانههای به اصطلاح کاملا شکننده که خانههای سازمانی است خانههای تعاونی است. حتی خانههای تعاونی که خودشان ساختند. یعنی عملا به آنها اعتراضی نشده که طبقه اضافه کنند. خیلیها ساختمانها دو طبقه بوده و یک طبقه هم اضافه کردند و موقعیت خیلی خطرناکی را هم برای آنها ایجاد میکند. بنابراین اخراج از شهر اتفاق میافتد. تنشآمیز بودن قضیه به چه دلیل است؟ به این دلیل است که یک شهر غیردموکراتیک اشرافی گرا با موقعیت ما به عنوان یک کشور که براساس شعارهای انقلابی دارد حرکت میکند در تضاد است. یعنی، سیاستی که از لحاظ شهری در تهران، اتفاق میافتد یک سیاست کاملاً نولیبرالی است. یعنی اخراج فقرا از شهر و در دست گرفتن فضاهای شهر به وسیله گروههایی که کاملا از لحاظ اقتصادی گروههای فرادست هستند و از بین بردن بافت زنده شهری، از طریق موتوریزه کردن کامل شهری و از بین بردن پهنه پیاده شهری. برخی از این پهنههای را در اینجا نشان دادیم اینها پهنههای شرقی غربی هستند. من فرصت چون کم است باید یک مقدار بحثها را جمع کنم در سوالاتی که دارید میتوانم به اینها برگردم. و گفتم این پروژه باز است به عنوان یک پروژهای که ما روی آن کار میکنیم. ما، عمدتاً در این پروژه روی دو محور شمالی جنوبی کار میکنیم که محور تجریش است به راه آهن. دو تا خیابان اصلی که یکی محور خیابان ولیعصر است و یکی محور خیابان شریعتی هست. که در اینها، محورهایی هست که شمال و جنوب را به هم وصل میکرده ولی در حال حاضر در حال تخریب است. نه از لحاظ فضایی بلکه از لحاظ ذهنی و از لحاظ روابطی که داخل آن است. و محورهای شرقی غربی محورهای شرقی غربی با توجه به اینکه ما همان رابطهای که بین محورهای شمال و جنوب داریم، یعنی رابطه شمال و جنوبی که میگوییم از طرف دیگر این رابطه در رابطه غرب و شرق هم دیده میشود. بنابراین اگر بخواهیم بگوییم که در چه نقاطی ما قاعدتا باید بهترین موقعیت را داشته باشیم میشود شمال غربی. و در بدترین موقعیت را کجا باید داشته باشیم جنوب شرقی. این محورهایی هستند که براساس آن میشود آنالیز را انجام داد. از شمال ما به طرف شمال میرویم به طرف نقاط آباد میرویم. به طرف آذربایجان میرویم به طرف قزوین میرویم. به طرف تبریز میرویم. از شرق وارد کویر میشویم. و بعد باید هزار کیلومتر برویم تا برسیم به مشهد و از جنوب هم اولین جایی که به آن میرسیم قم است. پروژهای که در ایران وجود داشت برای اینکه محور جنوبی را از طریق فرودگاه و از طریق مرقد امام آباد کنند و بهتر شود عملاً نتوانست خیلی جلو برود به دلایلی که گفتم منطقه ، منطقهای نیست بتواند جایی برای مانور دادن باشد، بحث در اینجا زیاد است من مجبور هستم بحثهایم را جمع کنم. من میخواستم روی به خصوص چند محور صحبت کنم. این شاید، بتوانیم بگوییم مهمترین محوری که از نظر من در شهر تهران از لحاظ فرهنگی و سیاسی وجود دارد محور میدان امام حسین است به میدان آزادی. این محور از میدان انقلاب تا میدان آزادی محور عمدتاٌ سیاسی است. چه قبل از انقلاب، چه حوالی انقلاب چه بعد از انقلاب. به خصوص بعد از انقلاب، بعد از انقلاب این یک محوری است که بسیار ، بسیار تأکید بوده روی تصاحب آن و روی نگه داشتن آن. و این محور در نقطه میدان انقلاب به یک محور فرهنگی وصل میشود. که این محور فرهنگی از میدان انقلاب است تا چهار راه ولیعصر. دو قلب مهم این جا دانشگاه تهران بوده و به خصوص در دانشگاه تهران، دانشکده هنرهای زیبا و در چهار راه ولیعصر دانشکده هنرهای تزیینی. دانشکده هنرهای تزیینی و دانشکده هنرهای زیبا یک محور فرهنگی روشنفکری است در دهه ۴۰ و ادامه پیدا میکند توی چهارراه ولیعصر به طرف شمال و به طرف کم به طرف جنوب ولی بیشتر به طرف شمال که شما تمام آن سیستم های انتلکتوئلی را دارید که در اینجا مستقر شده بیشتر یک انتلکتوئلیسم اشرافی درحالی که تداوم این ما را به طرف یک روشنفکری مردمی، چپ به طرف میدان فردوسی، لالهزار و تمام روایتهای شهری که در آنجا وجود داشته در میدان لالهزار در کافه فردوسی و غیره. روی اینها بسیار کار شده و ما نیز کار کردیم. میخواستم به این نکته اشاره و بحثم را تمام کنم. این نقشه یک نقشه ترکیبی است. در تهران ما میتوانیم رابطه سرمایه اقتصادی و سرمایه فرهنگی را به نوعی به پهنه سرزمینی تبدیل کنیم. به عبارت دیگر ما در تهران پهنههایی داریم که در آنها سرمایه اقتصادی بالاست سرمایه فرهنگی هم بالاست پهنههایی داریم که در آن سرمایه اقتصادی پایین است سرمایه فرهنگی بالاست. مثال برای شما بزنم. مثلا خیابان یوسف آباد. یوسف آباد در جایی است که سرمایه فرهنگی بالاست سرمایه اقتصادی متوسط و حتی رو به پایین است. مجتمعهایی که دوستان ما زندگی میکنند خیلی سرمایه فرهنگی در بعضی از بلوکهای آن قابل انفجار است. مجتمع بهجت آباد که به دلایلی در دورهای در آن یک نوع تراکم روشنفکری به وجود آمده و در ساختمان همه سلبریتی هستند. ولی سلبریتیهایی هستند که هیچ کدام آنها پولدار نیستند و دست و پا میزنند بین سرمایه فرهنگی بالا و نداشتن سرمایه اقتصادی و در حال حاضر از این تیپ محلهها شما دارید تا محلههایی که در آن یک تیپی از اغتشاش کامل وجود دارد که بدترین محلهای که من میتوانم مثال بزنم سعادت آباد است که وحشتناک است. همه چیز به هم ریخته است و هیچ حساب و کتابی ندارد. بعد از انقلاب یک اتفاقی که میافتد این سیستمهای محلی کاملا به هم میریزد و بعد با ورود پولهای مختلفی که این پولها شروع میکنند به ساخت و ساز شهری، تقریبا فضای شهری شروع میکند به نابود شدن. تزی که ما داریم این است که در حال حاضر، فضای شهری در حال مزمحل شدن است. به همین جهت است که این فیلم اهمیتش از این لحاظ بود که شما اگر یک هسته به اصطلاح فضای خالی شهری داشته باشید مثل میدان مشق از آنجا امکان این وجود دارد که بشود تهران را شروع کرد به بازسازی کردن. ولی واقعیت قضیه این است که گروههایی از روساختها وجود دارد که این را دوستان مهندس ما بهتر میدانند و در این مورد حتماً صحبت خواهند کرد و جلساتی خواهیم داشت که در این مورد صحبت کنند. گروهی از روساختها وجود دارند که امکان بازگشت به عقب را ناممکن میکند. من فرصت این را ندارم که راجع به این صحبت کنم. مهمترین شان خانم یلدا امیدوارم جلساتی خواهیم داشت این را بازتر خواهند کرد چون در طرحهای تفصیلی هم بودند و میدانند. مثلا اتوبانهای داخل شهری، اتوبانهای داخل شهری که هرکسی در تهران باشد میداند که ما بدون این اتوبانها ما نمیتوانیم در سطح شهر تهران جابجا شویم. اما اتوبان دارای معناست. اتوبان یعنی تکه تکه کردن شهر. یعنی دیوارهایی که در سیستم پهنه شهری کشیده شود. در تهران بدون اتوبانهای داخلی اصولا نمیشود حرکت کرد. ولی اتوبانهای شهری را شما هرگز نمیتوانید بردارید. هرگز. حالا وقتی دو طبقه شود مثل صدر دیگر هیچ. آن دیگر به قول معروف سه طلاقش کرده و هیچ جور قابل برگشت نیست. فقط آن موقع دیگر باید افکار کاتاسکورف داشت یعنی گفت که تهران با زلزله با خاک یکسان شود تا بعد برویم سراغ ساخت دوباره آن. واقعیت قضیه این است، اکنون به نظر من مطالبات حداکثری در سطح شهر تهران، کاملاً غلط است غیرقابل اجراست. اولا باید کاری کرد که شهرهای دیگر روی مدل تهران جلو نروند. چون اگر شهرهای دیگر روی مدل تهران پیش بروند، همان سرنوشتی در انتظارشان است که ما در تهران داریم. یعنی غیر قابل برگشت میشود. اما در خود تهران ، تنها کاری میشود کرد این است که نقاطی که هنوز فضا در آن با روساختارهای غیرقابل بازگشت پر نشده، از ساخته شدن این روساختارها اجتناب کرد. اینها شامل چه میشود. شامل فضاهای سبز میشود که در تهران وجود دارد. شامل فضاهای فرسوده میشود آن چیزی که به آن بافت فرسوده گفته میشود. که بافت فرسوده تهران بخش بزرگی از تهران است که این بافت فرسوده، میتواند تخریب شود یا میتواند برنامههای نوسازی برای آن ایجاد شود ولی نه برای ساختن موقعیتهای روساختاری غیر قابل برگشت. من صحبتم را در اینجا تمام میکنم. فقط یک نتیجهگیری اگر آقای رحمانی اجازه بدهند نتیجهگیری کنم موقعیت تهران، موقعیتی است که در آن در سی تا پنجاه سال آینده، میتواند به یک شهر کاملا دیستوپیایی یک ویرانشهر تبدیل شود. یک دوبی. اما دوبی شهر نیست به همین جهت میشود برای دوبی برنامهریزی کرد. کاری که اکنون دارند میکنند. به عنوان مرکز توریسم لاکچری که شهری وجود ندارد فقط افراد در ساختمانها جابجا می شوند. در تهران این قضیه ایجاد یک موقعیت انفجارانگیز میکند و بسیار خطرناک است ولی این بدترین اتفاقی است که میتواند در تهران بیفتد و ما را ببرد در بهترین حالت به طرف یک دوبی جدید و در بدترین حالت به طرف مدلهایی مثل مکزیکوسیتی یا سائوپائولو. یعنی موقعیتهایی که در آن یک هرج و مرج مطلق وجود دارد. شما پهنههای بسیار لوکس را در کنار پهنههای بسیار فقیر دارید. و یک خشونت شهری غیرقابل تصور. که اکنون در مکزیک و یا برزیل وجود دارد. که من به این میگویم شهر دیستوپیایی. و در مقابل آن یک شهر آزادی وجود دارد و آن این است که حبابها فضاهای به همین شکل را شناسایی کرد و در آن روساختارهایی ایجاد کرد که هویت را به شهر برگردانند و شروع کنند به تخلیه جمعیتی تهران به طرف سیستمهای دیگر. نه لزوما سیستمها من با شهرهای جدید مخالفم. من معتقدم که نه در ایران و نه هیچ جای جهان، شهر جدید یا چیزی که به آن میگویند نوشهر، نمیتواند به چیزی پاسخ بدهد. استفاده از سیستمهای شهری کوچک و انتقال به طرف انتقال جمعیتی به طرف سیستمهای شهری کوچک. بسیاری از افراد در حال حاضر در تهران هستند که کاملا امادگی دارند منتقل شوند به شهرهای کوچک. چون تهران هیچ چیز دیگری ندارد که کسی بخواهد در آن به آن شکل باقی بماند. اما اینها حاضر نیستند به هر شهر کوچکی بروند حاضرند بروند به شهر کوچکی که در آن حداقلها وجود داشته باشد. سبزه وجود داشته باشد آب و سبزه که جای خود دارد ولی چیزهای دیگر هم وجود داشته باشد. خیلی از شما ممنونم و ببخشید که خیلی از صحبتها نیمه تمام باقی ماند.