انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

خط میخی به روایت سیاح آلمانی؛ سفرنامه کارستن نیبور در ایران

گذشته از سیاحان اسلامی مثل ابن خردادبه، اصطخری، ابنحوقل، مقدسی، ناصرخسرو، ادریسی، یاقوت حموی و غیره که هریک به سهم خود اثری بسیار پر ارزش دارند و ما برای پرداختن به جغرافیای تاریخی ایران از هیچ یک از این آثار بینیاز نیستیم، هر یک از سیاحان غیرمسلمان هم در روشن شدن گوشههای تاریک از جغرافیای تاریخی و تاریخ ایران سهم جداگانهای دارند. گستردگی سرزمین ایران، جاذبههای متنوعی برای گردشگران خارجی فراهم ساخته است. بنا به نوشته بونیفاسیو «ایران در دوران سوم زمینشناسی، یعنی در زمان پیدایش چینخوردگیهای آلپ و هیمالیا به وجود آمده است. طرز ایجاد این چینخوردگیها و طبیعت مختلف قشرهایی که چینخوردگیهای مزبور در آن واقع شده باعث ایجاد تنوع طبیعت خاک ایران گردیده است». از همین رو تمامی مسافرانی که از ایران دیدار داشتهاند به شرایط چندگانه اقلیمی ایران توجه داشته و از گونههای زیبای آن در سفرنامههای خود سخن گفتهاند. آنچه در تمامی سفرنامه ها، سیاحتنامه ها و گزارشهای شرقشناسان و ایرانشناسان از ایران مشترک است، وجود منابع طبیعی، سیاسی و فرهنگی ایران با قدمت کهن است.

«کارستن نیبور» آلمانی، هفدهم مارس ۱۷۳۳ در یک خانواده کشاورز به دنیا آمد. در جوانی برای تحصیل ریاضیات به گوتینگن رفت با این امید که بعدها بتواند در گروه مهندسی کاری دست و پا کند. در همین زمان «یوهان داوید» استاد شرقشناس از وزیری دانمارکی تقاضا کرده بود شرقشناس جوانی را به عربستان بفرستد تا در آنجا مسائلی را که برای لغتشناسی عهد عتیق اهمیت زیادی داشت، بررسی کند و در حل این مسائل بکوشد و به این ترتیب فرصت سفر برای نیبور فراهم شد. بنابراین نیبور با کسب اطلاعات لازم درباره نجوم و هیات، تمرین نقاشی، خواندن کتابهای تاریخی و آموختن زبان عربی آماده سفر شد.

 

نیبور و کمک به خواندن خط میخی

نیبور در شناسایی شرق، دیباچه جامعی دارد و سفرش به ایران از دو نظر حائز اهمیت فراوان است: نخست اینکه او تنها اروپایی بود که در زمان کریمخان زند از ایران دیدن کرد و دوم اینکه گذشته از گزارشهای گوناگون سیاحان اروپایی از تختجمشید، مانند «شاردن» و «کمپفر»، نیبور نخستین فردی بود که تختجمشید را به طور اساسی مورد بررسی قرار داد. نیبور از بوشهر وارد خشکی ایران شد و به جای استفاده از راه معمول از بیراههای بزرگ به شیراز رفت و پس از چند روز اقامت در شیراز راهی تختجمشید شد. او پس از بررسیهای عمیق در تختجمشید و طرحبرداری از پیکرکندهها و سنگنبشته ها بار دیگر به بوشهر بازگشت و از راه جزیره خارک ایران را ترک کرد.

به جرات میتوان گفت که هیچ یک از سیاحان دیگری که پیش از نیبور از تختجمشید دیدن کرده بودند، به دقت و هوشیاری همه جانبه او تختجمشید را مورد بررسی قرار ندادهاند. به خاطر همین دقت و هوشیاری بود که در سال ۱۸۰۲، یعنی سی و هشت سال پس از بازدید نیبور از تختجمشید، خط میخی برای نخستینبار خوانده شد و به این ترتیب تاریخ پیش از اسلام ایران به مرور از تاریکی به روشنایی گرایید.

تا پیش از خوانده شدن خط میخی، جز اخبار نویسندگان یونانی و رومی، چیزی از تاریخ پیش از اسلام ایران روشن نبود؛ بنابراین مطالعات نیبور شکاف میان تاریخ پیش و پس از اسلام ایران را پر کرد و به عبارتی روی این شکاف پل زد. با خوانده شدن خط میخی و روشن شدن تاریخ پیش از اسلام ایران، شکافهای موجود در میان قسمتهای دیگر تاریخ خاور نزدیک هم پر شد. علاوه بر این طرحهای بسیار جالبی که نیبور از آثار گوناگون تختجمشید تهیه کرده بود، زمینه کاری شد برای باستانشناسانی که پس از نیبور به ایران آمدند و به کاوش پرداختند. بنابراین نیبور در میان همه سیاحانی که از ایران دیدن کردهاند، جایگاه ویژهای را به خود اختصاص داده است.

 

نیبور و روایت تاریخ سیاسی ایران

نیبور در مدت اقامت کوتاهش در ایران علاوه بر بررسیهای باستانشناسی مهمی که کرده است، تاریخ سیاسی ایران را از سال ۱۷۴۷ میلادی یعنی سال مرگ نادرشاه تا سال ۱۷۵۶ میلادی که او از ایران دیدن کرده، روی کاغذ آورده است. بنابراین نوشتههایش از نظر پرداختن به تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران بسیار پر فایده است، چراکه او اولین و آخرین سیاح اروپایی زمان کریمخان زند است. با خواندن سفرنامه نیبور، با اینکه هدف اصلی او پژوهش در تختجمشید بوده است از شکل رخت و آرایش مردم، اوضاع سیاسی و آرایش نظامی، اوضاع اقتصادی و بازرگانی و به طور کلی اوضاع اجتماعی ایران، اخبار درستی به دست میآوریم، به طوریکه پرداختن به تاریخ اجتماعی ایران در زمان کریمخان زند، بدون خواندن سفرنامه نیبور صحیح نیست. او در بخشهایی از سفرنامهاش این طور مینویسد:

 

مسقط تا بوشهر

تا جایی که میدانم، تاکنون هیچ اروپایی از مسقط، از راه زمینی مسافرت نکرده است. روی این اصل استان عمان احتیاج به این دارد که مورد بازدید جغرافیدانان قرار بگیرد. اینجا اغلب برای رفتن به خلیج فارس، کشتی کوچکی گیر میآید که عربها آن را «ترانکی» مینامند؛ اما من صلاح را در این دیدم که با این کشتی مسافرت نکنم، چون این موقع از سال هم وضع آب و هوا بد است و هم به طور کلی این کشتی زیاد گرفتار دزدان دریایی میشود. در عوض در یک کشتی اروپایی ترس از دزدان دریایی وجود ندارد. چون میترسیدم که برای رفتن به خلیج فارس فرصت خوب دیگری به دست نیاورم، سفر به عمان را به کسانی که پس از من خواهند آمد و فرصت و شرایط بهتری خواهند داشت واگذاشتم و با کشتی اروپایی کاپیتان پرایس که از بمبئی راه افتاده بود، از مسقط به طرف بوشهر حرکت کردم.

او ادامه میدهد: بین اربابان کوچک سواحل خلیجفارس همیشه جنگ است. از این روی ملوانان این حوزه شجاعتر از ملوانان هندی هستند و علاوه بر این به مذهب خود میبالند؛ یعنی آنها پیروان سایر ادیان را همان قدر قلابی میدانند که ما یهودیها را.

 

بوشهر

«ابوشهر» یا آن طور که انگلیسیها این شهر را مینامند، «بوشهر» نزد خارجیها شهرت چندانی نداشت تا اینکه نادرشاه به این فکر افتاد که در دریا دست به فتوحاتی بزند. او دستور داد در بوشهر چند کشتی بسازند و علاوه بر این کشتیهای زیادی هم از بیگانگان خریداری کرد و توانست ناوگانی شامل ۲۲ تا ۲۵ کشتی در بوشهر به وجود آورد و شهر بوشهر به این ترتیب رشد سریعی یافت. حالا بوشهر بندر (بارانداز) شیراز است.

 

تنگسیر

امروز تا تنگسیر آمدیم. در راه به نخلستانی بر میخوردیم اما دهکدههای کنار این نخلستانها یا به کلی ویران بودند یا نیمه ویران و با اینکه طبیعتِ زمین حاصلخیز به نظر میآمد، مزارع زیرکشت بسیار کم بود. باید بگویم ایرانیها بیشتر از ترکها و عربها نسبت به بیگانگان مودب هستند و از این روی ایرانیها را به خاطر ادبشان، به درستی، فرانسویهای مشرق زمین نامیدهاند. البته اگر سفرنامهنویسان دیگر ایرانیها را در مسائل بازرگانی کلاهبردار میخوانند و آنها را ملتی میشناسند که نباید به حرفشان و قولشان اعتماد کرد، حق دارند. در عین حال معتقدم اگر یک اروپایی بازرگان نباشد، با راحتی بیشتری با ایرانیها سفر میکند تا با عربها و ترکها. از همه ناراحتکنندهتر این است که ایرانیها با هیچ کافر هندی، با هیچ آتشپرست، با هیچ مسیحی یا یهودی و حتی یک مسلمان از فرقهای دیگر نه چیزی میآشامند و نه چیزی میخورند. ایرانیها همه اینها را نجس میدانند. بر خلاف ایرانیها سنیها ـ اگر نخواهیم که در خوردن چیزی حرام با ما شریک شوند ـ ناراحت نمیشوند.

شیراز

برای رسیدن از بوشهر به شیراز ۱۸روز در راه بودیم. در صورتی که میتوان به راحتی شش روزه از بوشهر به شیراز رفت. علت طولانی شدن این سفر فقط مربوط به بد بودن آب و هوا و استفاده از بیراهه «خورموج» نبود، بلکه علت اصلی طولانی شدن سفر این بود که بیشتر کالاهای قافله ما را به خرهای فرتوتی بار کرده بودند و این خرها نمیتوانستند روزانه بیشتر از مسافت معینی طی کنند. در اینجا از هیچکس حرف زشتی نشنیدم.

نیبور در بخشی دیگر به توضیح در مورد صنعت شیشهسازی در شیراز پرداخته و چنین آورده است: شیشهای که در شیراز ساخته میشود نسبتا خوب و سفید است؛ حتی شیشههای بزرگی که برای شراب ساخته میشوند و به خارج صادر میشوند، نازک و سفید است.

 

از شیراز به تخت جمشید

در دو کیلومتری شهر از دروازه با شکوه بزرگی گذشتیم. قسمت اعظم این دروازه از سنگهای تراشیده ساخته شده بود. این بنا در حال ویران شدن بود. از ساختمانهای زیادی که زمانی خارج از این دروازه بود و در کوههای اطراف قرار داشتند، جز ویرانههای غمانگیز چیزی به چشم نمیخورد.

خرابههایی که از تختجمشید بر جای مانده است بیشتر از خرابههای ممفیس پایتخت باستانی مصر نیست. این هر دو شهر در کفه حاصلخیزی قرار داشتهاند. پس از ویرانی، مصالح ساختمانی خوبی که بدون زحمت قابل حمل و نقل بودند به پایتختهای جدید برده شده است. بازمانده ویرانهها به مرور از گرد و خاکی که باد میآورده پوشانده شدهاند و بالاخره شهرهای معروف باستانی به مزارع کشت و زرع مبدل شدهاند. ایرانیها این خرابههای باستانی را «تختجمشید» مینامند و عقیده دارند که یکی از شاهان باستانیشان اینجا را ساخته است. معمولا این اثر باستانی «چهل مناره» نامیده میشود. بعضی از سیاحان گفتهاند که چهل مناره یک معبد است و بعضی دیگر گفتهاند که این کاخ یک امپراتوری جهانی بوده است. به عقیده من همه این خرابهها معبد بوده است، چون مثل معابد بزرگ مصری که احتمالا همزمان با تختجمشید ساخته شدهاند، جلوی آنها انسانهای شیرتنِ بزرگی دیده میشوند.

در مدتی که من در تختجمشید بودم، منزل اصلی من در مرودشت بود که تقریبا یک ساعت از تختجمشید فاصله داشت و دهکده خوبی نبود. خانهای که در کاروانسرای مرودشت بود و من در آن به سر میبردم بزرگتر از یک خانه روستایی نبود. در روزهای تعطیل دستهای زن و دختر که برای دیدن یک اروپایی کنجکاو بودند به دیدنم میآمدند. همه اینها مردم خوب و متواضعی بودند و من در میان آنها مثل این که در دهکدهای اروپایی باشم، امنیت زیادی داشتم.

 

خارک

محیط جزیره خارک حدود چهار تا پنج میل آلمانی است. از سنگهای مرجانی و صدفهایی که در تپهها و کوههای جزیره به چشم میخورد، چنین بر میآید که این جزیره قبلا در زیر آب بوده است. صخرهای پایین جزیره از سنگ آهکی نرمی تشکیل شده است. در این صخره آثار چندی از ساکنان سابق این جزیره به چشم میخورد اما این آثار در مقایسه با آثاری که در نقشرستم در صخرهای سخت کنده شدهاند خیلی ناچیز هستند. اینها حفرههای بزرگی در صخرهاند که خانه یا معبدهای کوچکی بودهاند. ظاهرا در دیوار یکی از این حفرهها یکی از داستانهای رستم کنده شده بود، اما این اثر به خاطر نرمی سنگ و تاثیر آب و هوا در طی سالیان دراز و شاید هم به خاطر تعصبهای مذهبی سنیها آسیب دیده است.

حاکم خارک به منظور جلوگیری از مزاحمت برای پیروان مذاهب دیگر دستور داده بود تا در دهه اول محرم در خیابانها با صدای بلند عزاداری نکنند، از این روی شیعهها مراسم مذهبی دهه اول محرم را در خارج شهر برگزار میکردند. چون من عزاداری شیعهها را ندیده بودم روز عاشورا به خاطر من به آنها اجازه داده شد که با دستههایشان وارد شهر شوند و در میدان بزرگ مراسم شبیهخوانی راه بیاندازند. تقریبا همه مسلمانان خارک در این میدان جمع شده بودند، اما تشخیص شیعهها از سنیها خیلی آسان بود، چون سنیها با اینکه از سرنوشت نوه پیغمبرشان به هیجان آمده بودند با آرامش به تماشای شبیهخوانی مشغول بودند، در حالی که شیعهها به سینه خود میزدند و با ناله و زاری غم و اندوه خودشان را نشان میدادند و عده زیادی حسین حسین گویان به شدت گریه میکردند.