انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

خطوط حمله برابر: مقایسه ای میان ده سال اشغالگری شوروی و آمریکا در افغانستان

برونو دو کوردیه ترجمه نوژن اعتضادالسلطنه

در ۷ اکتبر ۲۰۰۱، بمباران هوایی نیروهای آمریکایی-بریتانیایی و نیروهای ویژه آنان در افغانستان آغاز شد تهاجمی که نتیجه آن سقوط حکومت طالبان واشغال افغانستان توسط نیروهای تحت رهبری ناتو بود. ده سال بعد از آن حمله،شرایطی بوجود آمد که مشابهت هایی با اشغال افغانستان توسط شوروی در دهه های پیشین دارد.
یکی از سربازان کهنه کار ارتش شوروی سابق به من گفت :” زمانی که در افغانستان در ارتش شوروی خدمت می کردم، زمانی بود که هرکس نگران جان خود بود نه حفظ سوسیالیسم این نوع جنگ از نوعی بود که آن را زیر پوست خود احساس می کردی رفیق.”

پس از آن من مشابهت های میان اقدامات آمریکایی ها و اروپایی در افغانستان و عراق را با اقدامات شوروی در افغانستان دنبال نمودم. تمام سخنرانی ها درباره استقرار دموکراسی و واقعیت های موجود برایمان آشنا هستند. اما آیا هر دو اپیزود واقعا مشابه هم هستند؟ پاسخ به این پرسش وسوسه انگیز است. در هر دو مورد (وضعیت امریکا و شوروی در افغانستان) بیان کلیشه “همه چیز برای نفت بود” نمی تواند بیانگر وقایع رخ داده باشد. مهم تر از آن مسئله مسائل امنیتی و ایدئولوژیک تاثیر گذار بوده اند. گرچه امروز بستر ژئوپولتیک جهانی تفاوت یافته است. تهاجم اتحاد جماهیر شوروی به افغانستان در نتیجه رویدادهای اتفاق افتاده در اثر جنگ سرد بود هر دو طرف مخاصمه سعی داشتند تا بلافاصله بلوک نظامی خود و ماهواره هایشان را گسترش دهند، و این مسئله بسی فراتر از جنگ علیه تروریسم بود.

شوروی با واقعه ای از نوع یازده سپتامبر مواجه نشد. ماموریت آن نیز تلافی اقدامات تروریستی نبود، واقعیت امر آن بود که تهاجم شوروی علیه افغانستان با تصور تهدید موقعیت شوروی در جبهه های متعدد در دهه ۱۹۷۰ تسریع یافت.

موشک های میان برد بالستیک ناتو در اروپا مستقر شده بودند و انقلاب غیر منتظره ایران توازن قوا را تغییر داده بود. در افغانستان، که هم مرز با شوروی بود، حکومت های سوسیالیستی مورد حمایت شوروی در اثر زد و خوردهای حزبی و گروهی متحمل آسیب شده بودند و طبق گزارشات کا گ ب مواجهه آنها با شورشیان اسلامگرا و ملی گرا به گونه ای بود که توان رویارویی طولانی مدت با آنها را نداشتند.
شوروی بی درنگ دست به مداخله نظامی در افغانستان زد و در آن از نیروی هوایی نیز استفاده نمود. برای نمونه، در اوایل سال ۱۹۷۹، پس از آن که نیروهای شوروی در آن منطقه در اثر مبارزات شورشیان مجبور به عقب نشینی شدند، جت های شوروی در سرکوبی شورشیان هرات به آن نیروها یاری رساندند.

جمهوری های سوسیالیست و امارات اسلامی
دو تفاوت عمده میان دو فاز برخورد وجود دارد: نقش حکومت در افغانستان. شوروی در پی ساقط نمودن حکومت و یا دشمنی با حکومت افغانستان نبود بلکه از موضعی ایدئولوژیک از نیروهای افغان همسو با خود حمایت می کرد. زمانی که نیروهای شوروی وارد افغانستان شدند، آن کشور دولتی بغایت ناکارآمد داشت. حکومت وقت افغانستان حکومتی درگیر کشمکش های درونی و شکننده بود که وابسته به اتحاد با رهبران محلی بود اما حکومت حزبی سیاسی ، نیروهای ارتش، پلیس و نهادهای دولتی بشدت وابسته به مشاوران خارجی بحتی پیش پیش از تهاجم شوروی بودند. در سال ۱۹۷۸، گروه وسیعی از کارشناسان نظامی و نفتی شوروی به افغنستان آمدند و کمک های آنان بسترساز تاثیرگذاری ایدئولوژیک و سیاسی شد. در آن دوره ۳/۲ سهم تجارت خارجی افغانستان با اتحاد جماهیر شوروی بود.

هزاران کارگران شوروی در افغانستان ساکن شدند و در مقابل دانش آموزان افغان برای ادامه تحصیل به شوروی فرستاده می شدند در این زمان مهندسان شوروی منابع گاز طبیعی افغانستان را در شمال آن کشور استخزاج می کردند و به راهسازی و تونل سازی و سایر اقدامات زیرساختی می پرداختند.
شوروی در پی حفظ و تقویت پروژه ملت سازی در مسیر کشورهای سوسیالیستی بود. در آن دوره پایگاه حمایتی از حکومت کمونیستی افغانستان به بخش های شهرنشین محدود می شد که بخش های از اقلیت شیعه افغانستان و برخی از نیروهای نظامی را شامل می شدند. حمایت شوروی و دست بالای آن ابرقدرت به همراه حکومت سوسیالیستی و سازماندهی حزبی اصلاحات ارضی، سکولاریزاسیون،
سواد آموزی و کمپین های حقوق زنان را امکان پذیر ساخت امری که سبب آزردگی و خشم وسیعی در جامعه سنتی افغانستان شد. در مقابل اما، ایالات متحده و ناتو زمانی که در اواخر سال ۲۰۰۱ و اوایل ۲۰۰۲ به افغانستان حمله نمودند، با واقعیتی بکلی متفاوت مواجه شدند. در آن زمان حمایتی از آنان وجود نداشت اما آنها حکومت را سرنگون کردند در کشوری که نهادهای حکومتی پس از عقب نشینی شوروی در اوایل سال ۱۹۸۹ و سقوط رژیم سوسیالیست در اوایل سال ۱۹۹۲ و در پی جنگهای داخلی عملا متوقف شده بودند و کارآیی خود را از دست داده بودند.
حکومت اسلامی طالبان دارای پایتخت و قدرتی دوفاکتو در قندهار بود و بر خلاف حکومت سوسیالیستی پیشین افغانستان از سوی قدرتی خارجی پشتیبانی نمی شد. در حقیقت طالبان حکومتی نارس بود که برخی از زیرساختهای حکومتی را حفظ نموده بود و عموما بر پایه نظامی برپایه شورای مرکزی، دادگاههای مذهبی، نهادهای قبیله ای و نبرد و سازش با فرماندهان محلی حکومت می کرد.
طالبان حدودا بر ۴/۳ افغانستان کنترل داشت. گمان می شد که سقوط طالبان بازسازی دولت-ملت در آن کشور را از طریق غرب و بطور ایالات متحده امکان پذیر خواهد ساخت.

ادعای ایدئولوژیک
در هر دو تهاجم شوروی و آمریکا، با این عقیده که ماموریت آنان ماموریتی منحصر بفرد است دنبال شد. در هردو مورد، تهاجمات با عنوان “محافظت” از افغانستان بطور خاص محافظت از زنان و اقلیت های مورد ستم واقع شده از آسیب نیروهای بنیادگرا و جایگزینی مدلی از توسعه که قابل ارائه به سایر کشورهای منطقه نیز باشد، توجیه می شد. چنینی اعتماد به نفسی با پیروزی های پیشین نظامی و توهم برتری ایدئولوژیک تقویت می شد. تصمیمی گیرندگان شوروی برای نمونه تصور می کردند که شورویزه نمودن بخش هایی از
شوروی که هم مرز با افغانستان هستند و پیوندهای قومی-زبانی و جغرافیایی با آن کشور دارند، می تواند بخش هایی از مرزهای جنوبی آن کشور را نیز در برگیرد. دیگر آنکه تهاجم و اشغال افغانستان به مثابه برقراری نظم آنچنان که در چکسلواکی ۱۹۶۸ با تهاجم شوروی انجام شد، قلمداد می شد. شوروی گمان می کرد که این الگو عینا در افغانستان نیز قابلیت اجرا دارد و با نهایتا با مقاومت محدود مخالفان مواجه خواهند شد.
در فاصله سالهای ۷۸-۱۹۷۷ در طول جنگ اتیوپی-سومالی در اوگاندا، شوروی به همراه کوبا و یمن جنوبی، عملیات هوایی موفقی را سازماندهی نمودند و حدود ۱۵۰۰ مشاور نظامی به کمک حکومت تحت حمایت شوروی در اتیوپی شتافتند. در این دوره ایالات متحده پیروز جنگ سرد بود و در حال تبدیل شدن به تنها ابرقدرت جهانی بود. در دهه ۱۹۹۰ آمریکا به سادگی بر عراق در جریان تجاوز آن کشور به کویت پیروز شد. یازدهم سپتامبر که باعث ارائه تصویری شیطانی از طالبان برای مدتی طولانی در رسانه های جهان شد باعث شد تا تلافی جویی آمریکا مشروع قلمداد شود و احساسات عمومی با حمله آمریکا به افغانستان همراه شود.
در مورد روند دولت-ملت سازی، نئومحافظه کاران به همراه لیبرال ها گمان می کردند که هم چون تجربه آلمان ژاپن پس از جنگ جهانی دوم تهاجم به افغانستان می تواند باعث گذار از مرحله نظامی گری در جامعه افغانستان به جامعه ای لیبرال دموکرات شود.
در مورد شوروی، عملیات نظامی ، اشغال و توسعه افغانستان در همکاری نزدیک با بخش خصوصی و همکاری های فراملیتی صورت نگرفت برخلاف امروز که برای حفظ امنیت و بازسازی افغانستان از پیمانکاران خصوصی استفاده می شود.
با وجود آنکه اتحاد جماهیر شوروی خود کشوری چند ملیتی بود اما نیروی چند ملیتی ای در اشغال افغانستان توسط آن کشور نقش نداشت، در مقابل اتحاد آنگلو-آمریکایی ایالات متحده با نیروهای ناتو که حدود ۴/۳ کشورهای غربی را شامل می شود خود نقطه قوتی برای نیروهای ائتلاف بوده است.
نیروهای شوروی ۴۰ گروه نظامی ارتش شوروی به همراه کا گ ب و نیروهای و گروههای وزارت داخلی شوروی را شامل می شدند. اغلب نیروهای نظامی را سربازان وظیفه ای تشکیل می دانند که نیمی از دوران خدمت خود در شرایط سخت افغانستان سپری می نمودند و فاقد تجهیزات پیشرفته بودند در حالیکه امروز تجهیزات بسیار پیشرفته ای در اختیار نیروهای نظامی غرب در افغانستان قرار دارد و سربازان مدت زمان وظیفه کمتری را می گذرانند.

شرایط بین المللی
در مورد دو دوره زمانی نیز شرایط جامعه بین المللی بشدت متفاوت است. شوروی در هنگام اشغال افغانستان زیر چتر حمایتی نیرویی نظامی و یا پشتیبانی سازمان ملل متحد قرار نداشت. برخلاف تهاجم شوروی در سال ۱۹۶۸ به چکسلواکی که تحت عنوان پیروی از پیمان ورشو صورت گرفت این بار اقدام یکجانبه شوروی در اشغال افغانستان از سوی سازمان ملل متحد محکوم شد.
در مقابل حضور ناتو در افغانستان، از سوی سازمان ملل و جامعه بین المللی مورد تایید و پشتیبانی قرار گرفت که بر تصورات موجود از سازمان ملل در کشورهای اسلامی بسیار تاثیر گذار بود. در دوره اشغال افغانستان از سوی شوروی کمک های صنعتی بین المللی گسترده ای ارائه نشد در مقابل امروز کمکهای وسیع جهانی ارائه می شود. در مقابل بحران انسانی ای که در پی نابودی کشاورزی و زیرساخت های افغانستان و جابجایی مهاجران افغان بوجود آمده بعلاوه کمک های کشورهای اسلامی نیز خود از عوامل مهم در چالش اخیر بوده است.
اقدام شوروی بدون توجه به شرایط زمانی آن زمان و جنگ سرد قابل فهم نیست. در مورد صدمات نظامی برآورد شده است که بیش از ۸۰۰/۱۳ نیروی شوروی و در حدود ۰۰۰/۶۰ نیروی حکومت افغانستان کشته شدند. در مورد تلفات شهروندان عادی در حدود ۰۰۰/۶۵۰ تا یک میلیون نفر تخمین زده شده است.
گرچه بسیاری از آنان مستقیما توسط نیروهای شوروی کشته نشدند اما مرگ شان ناشی از بحران انسانی بوجود آمده در اثر جنگ بوده است. در ده سال اشغال افغانستان توسط نیروهای ایالات متحده و ناتو، شمار نظامیان آمریکایی و ناتو کشته شده در حدود ۰۰۰/۳ نفرو حدود ۱۵۰۰ نظامی افغان بوده بوده است.دلیل عمده کشته شدگان از میان نیروهای اتحاد بین المللی آنست که در سالهای نخستین اشغال افغانستان ارتش ملی ای در آن کشور وجود نداشت. شمار تلفات شهروندان عادی افغان در حدود ۱۱۴۰۰ تا بیش از ۳۴۰۰۰ نفر بوده است که بخش عمده ای از آنان طی عملیات نظامی کشته شده اند.
در هردو نبرد نیروی نظامی و تکنولوژیکی مهاجمان نسبت به گروههای شورشی در برتری قرار داشته است. در این میان شوروی از مزایایی برخوردار بود که نیروهای آمریکایی و ناتو فاقد آن بودند از آن جمله می توان به مرز مشترک شوروی با افغانستان و مسیر کوتاه تر موجود میان دو کشور اشاره نمود.
اشتراک قومی-زبانی برخی از جمهوری های جنوبی شوروی با افغانستان، نیز سبب می شد تا افسران امنیتی و نظامی شوروی با زبان محلی افغان ها با انان صحبت کنند و ارتباط بهتری با آنان برقرار کنند. در این میان مقاومت کمتری در میان فرماندهان شوروی در سرکوب وحشیانه مخالفان و برای مثال تنبیه دست جمعی آنان از طریق کار اجباری وجود داشت. البته این بدان معنا نیست که فرض شود اشغالگران شوروی مردانی پست و آدمکش بودند، آن گونه در دوره جنگ سرد در فیلم رمبو ۳ از آنان یاد شده است.
دراین میان نیروهای دولتی افغان و نیروهای نظامی آن در مبارزه با شورشیان دچار خساراتی می شدند. در عمل، شوروی تلاش می نمود تا فاتح اذهان و قلبهای افغان ها باشد. برخی از مناطق افغانستان شاهد نبردهای کمتری بودند. اما در سایر بخش ها، همچون قندهار، بمباران های شدید و اعمال سیاست زمین سوخته صورت می پذیرفت.
برخی از مناطق در اثر اعمال چنینی سیاست هایی حدود ۸۰ درصد جمعیت خود را از دست دادند جمعیتی که تنها در عرض سالهای کوتاهی یا کشته و یا مفقود شدند
حال این مسئله امروز وجود ندارد. با این حال امروز بسیاری از سربازان احساس خستگی می کنند یکی از افسران نیروهای ائتلاف در قندهار به من گفت که در اینجا خط باریکی میان دوست و دشمن وجود دارد و تشخیص آنها از یکدیگر دشوار است امری که سبب افزایش اضطراب، احساس بیهودگی و واماندگی در میان نیروهای اجرایی می شود.
در هر دو مورد اشغال افغانستان توسط شوروی و توسط ناتو و ایالات متحده، نیروهای نظامی با این واقعیت مواجه شدند که پیروزی در جنگ به شمار نفرات نظامی و یا تکنولوژی وابسته نیست بلکه مهم تر از آن صبر و شکیبایی، عزم ایدئولوژیک و آمادگی برای جانبازی اولویت دارد.
طالبان و نیروهای وابسته به آن که با نیروهای آمریکایی و ائتلاف جنگیده اند بر خلاف مجاهدین افغان که در دوره مبارزه با نیروهای شوروی در نظر جامعه بین الملل “مبارزان ازادی” قلمداد می شدند، در نظر جهانیان جایگاهی نداشتند علاوه بر آن، از فقدان مدنیت و یا پشتیبانی دولتی که مبارزان مجاهدین افغان و یا حکومت های سوسیالیستی نیز برخوردار بودند، نیز رنج می بردند.
اتکای طالبان به سرداران محلی جنگ سالار بوده است و بر این نقطه نظر در میان گروههای اسلامگرا بوده اند که نیروهای افغان در محاصره نیروهای مهاجم و اشغالگر دارالاسلام هستند و مسلمانان در نبرد صلیبی با غرب بسر می برند و همانگونه که با “بی خدایان شوروی” جنگیدند امروز نیز بایستی با رهبران محلی که با بیگانگان همدست شده اند بجنگند. امروز چالش موجود سبب جذب نیروهای داوطلب بسیاری از کشورهای اسلامی برای پیوستن به شورشیان شده است.
اشغال شوروی بطور عمده از طریق سربازان وظیفه ای که مستقیما در جامعه اشغال شده وجود داشتند انجام شد. همین طور در پایان اشغال، شوروی خود نظامی خسته ، از هم گسیخته شده با اقتصادی ناکارآمد بود با جنگ نیز آسیب دیده بود هم چنین پروژه ایدئولوزیک آن نیز شکست خورده بود.
سربازان شوروی با مشاهده واقعیات جامعه افغانستان و دیدن اینکه مردم افغانستان آنگونه که مفامات شوروی اظهار می کردند روشنفکر نشده بودند دچار شک و تردید می شدند. هم چنین از نظر اقتصادی نیز می دیدند که کالاهایی که در بازار افغانستان ارائه می شوند کیفیت به مراتب بهتری تز کالاهای خارجی دارند.
چند سال پس از عقب نشینی شوروی از افغانستان، نظام ان کشور از حرکت باز ایستاد. شماری از نظامیان کهنه کار افغانستان و واحد هایی که در آن جا مستقر شده بودند به نبرد در برخی مواجهات نظامی ادامه دادند در حدی که پیش از آن در سایر
مناطق شوروی مثل تاجیکستان با آن مواجه نشده بودند. عدم پیشروی در جنگها سربازان شوروی را به این نتیجه رساند که ماشین جنگ شوروی شکست ناپذیر نیست. احساسات ضد شورویایی جنبش های جدایی طلب حوزه بالتیک نیز بر روحیه بد سربازان می افزود. شکست شوروی در افغانستان علت اصلی سقوط آن نظام نبود بلکه سازوکار های درونی تاثیر گذار تر بودند. با این حال امروز این حس در میان اعضای طالبان و سایر اسلامگرایان تقویت شده است که هم چون شوروی، شکست ایالات متحده در افغانستان نیز به فروپاشی نظام آمریکا خواهد انجامید رکود اقتصادی غرب این احساس را در اسلامگرایان تقویت نموده است.
البته واضح است که جنگ آمریکا در عراق و افغانستان بر تضعیف آن کشور نقش داشته است اما تا آن حدی نخواهد بود که در آینده موقعیت آمریکا از نظر جایگاه یک قدرت جهانی به خطر افتد.
برخلاف شوروی، آمریکا با خطر جدایی طلب و تجزیه مواجه نیست.
در مورد شوروی و آمریکا و وضعیت شان شباهت هایی هم وجود دارد. ایالات متحده گمان می کرد که می تواند بطور مستقیم تغییرات اجتماعی در یک کشور را از خارج اعمال کند. در هر دو پروژه بار قدرت ها با محدودیت اراده گرایی مواجه شدند بطور خاص آنکه با محدو دیت های اجتماعی در افغانستان برای بازسازی روبرو شدند.
چنانچه یکی از نمایندگان پارلمان از غزنی به من گفت :” هم شوروی وهم آمریکا بیش از حد و به نادرست به مردم افغانستان اعتماد نمودند، آنان خواهان مردمی بودند که خود می خواستند حال آنکه واقعیت جامعه افغانستان چیز دیگری بود.”

* برونو دو کوردیه، برای گروه تحقیقاتی جنگ در دانشگاه گنت (در بلژیک) فعالیت می کند. برای مدت های مدید در آسیای مرکزی زندگی کرده و سفرهای پیاپی به آن منطقه دارد.

منبع : اوپن دموکراسی

http://www.opendemocracy.net/opensecurity/bruno-de-cordier/parallel-frontlines-ten-years-of-soviet-and-american-occupation-compar

Nozhan_etezad@yahoo.com