انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

خشونت (در تاریخ اندیشه های فلسفی)

فرایا، هلن، ۱۳۹۰، خشونت، ترجمه عباس باقری، تهران: فرزان

هلن فرایا در پیشگفتار کتاب ” خشونت (در تاریخ اندیشه های فلسفی)” ، قبل از اینکه سر صحبت را با خواننده باز کند به تیره و تار بودن فضای تعریف خشونت در حوزه ی اندیشه اعتراف میکند و تلاشش را بر این گذارده است که با ریشه شناسی واژه ی خشونت و فاصله گذاری این مفهوم با مفاهیم هم جواری هم چون : زور، اقتدار، نیرو، قدرت و… تقارن مفاهیم را در این حوزه روشن کرده و دست کم مرزهای جدایی پذیری را مشخص نموده و دشواری مسیر رسیدن به تعریف رضایت بخشی از ” خشونت” را پیش روی خواننده بگذارد. فرایا ، بحث را با خشونت نمادین و خشونت ابزاری که بیشتر در اندیشه ی والتر بنجامین در متن ” در نقد خشونت” ارائه شده است، آغاز میکند و با این سوال ذهن خواننده را قلقلک میدهد:” آیامیتوان خشونتی را که سلاح انقلاب آمریکا به قصد برپاکردن حکومتی نوین بود و خشونت پلیسی دستگاه استالینی یکی دانست؟” . در ادامه نویسنده کتاب پیشرو، با طرح “خشونت والا” و “خشونت شیفتگی” به توجیه برخی از احساس های خشونت آمیز از نگاه کانت می پردازد و در پایگاه نقد و دوگانگی آن احساس های خشن می ایستد.

در بخش های بعدی کتاب ، مفهوم و تلقی هایی درباب خشونت آورده میشود که با معرفی نمایندگان آن حوزه همراه میشود.

خشونت و طبیعت

لورنتز تلاشش را بر این امر میگذارد که نگرش حیوان شناسی خود را به انسان شناسی تسری بدهد تا منطق تعارض بین فطری و اکتسابی را باز اندیشی نماید. یکی از مفاهیم کلیدی در اندیشه ی او ” غریزه” است. لرنتز غریزه ی ویرانگری و نابود کردن را در انسان، اکتسابی میداند.

فروید به دنبال این است که پیشرفت تمدن چه چیز را به غرایز اصلی انسان تحمیل میکند و چه کنشی را در افراد بر می انگیزد. از همین رو، تجزیه و تحلیل روشن و گزنده ایی را به خشونت در روابط انسانها اختصاص میدهد.

اسپینوزا تحلیلی از اوضاع و احوال وابستگی فرد ارائه میکند که فرد در آن اوضاع واحوال زیر بار خشونت دیگری میرود. و دیگر ارتباطی با حقوق ندارد و با حالتی از روابط قدرت ملازمه دارد که هیات حاکم سیاسی باید بکوشد تعادلی در آن به پا کند.

هابز تبیین میکند که دیگری هیچوقت مشخصِ معینی نیست بلکه دیگری به طور کلی است. مخاطره ها خطر به خصوصی نیست بلکه ترس از مرگ است که در کمین است. به این معنا، خطرِ خشونت مطلق است و حمایت مطلق می طلبد. پیرو همین خشونت است که باید حاکمیت سیاسی برقرار شود.

کانت قائل است که خشونت را نباید امری ذاتی شناخت وآن را منشا بدی های بشر و گناه نخستین او دانست بلکه باید آن را از نظر اخلاقی منشائی تشخیص داد که فرصت به کارگرفتن استعداد های افراد را فراهم می آورد.

 

خشونت مبادی

ژیرار در کتاب “خشونت و قربانی آیینی”، بر این باور است که قربانی کردن در حقیقت گریزگاهی ضروری است که باید بتوان خشونت را با آن توضیح داد: قربانی کردن خشونت را به مسیر معینی میاندازد که در آن با شدت هولناکی طغیان میکند و به این سبب خشونت و قربانی کردن را به صورت آیین مقدس در می آورد.

نیچه با پیش کشیدن ابر انسان خبر میدهد که تنها رویارویی با خشونتِ فنا است که به انسان نو گرا امکان میدهد بازسازی خود را بر پایه ی نوینی آغاز کند. در اندیشه ی نیچه خدانشناس نمیتواند جز با فرار فتن از انسان، با دگرگون کردن خشونت اعمال ویرانگر و نابود کننده ی خود به قدرتی مبرا از نفرت و کینه، به نیرویی پویا از خدا رهایی یابد.

هگل خشونت را پدیده ایی جدایی ناپذیر از دولت میداند و معترف پذیرش این اصل است که هر دولتی باید همیشه خشونت را ، که بنیانگذاری اش را مدیون آن است پنهان نگه دارد.

خشونت ملتها، خشونت دولت ها

ماکیاول چکیده ی اندیشه هایش را به موضوع توطئه ها به ویژه درباره ی اتحاد خشونت و حیله گری اختصاص می دهد که برای اقدام به هر عمل سیاسی آنرا ضروری میداند. از همین رو به تشخیص خشونت ویرانگر و خشونت سازنده می پردازد.

سورل تشخیص میدهد که خشونت- اگر دست کم بین آن و کاربرد زور جسمانی( بنا به تعریف بورژوایی) فرق بگذاریم- به ذات پرولتاریایی است، این خشونت به ویژه اعتصاب همگانی کنشی میشود که کاری جنگی و نماد اعلای خشونت پرولتاریایی است. سورل معتقد است خشونت نه تنها خلاف اخلاق نیست بلکه میتواند به سود احساس اخلاقی باشد.

انگلس بر این باور است که خشونت مستقل نیست، وانگهی علت نخستین و آخرین هم نیست: خشونت قطعا نقشی در تاریخ دارد اما به هیچوجه تنها نیروی محرک آن هم نیست. از این رو به وابستگی متقابل خشونت و کارکرد اقتصادی آن می پردازد.

روسو معتقد است که زور ایجاد حق نمیکند و انسان مجبور به فرمانبرداری جز از قدرت های مشروع نیست. بنابر این به محکومیت یکطرفه ی خشونت بر می خیزد، چرا که بر این باور است که عامل گریز ناپذیر زندگی اجتماعیِ انسانی است.

هگل طرفدار خشونت بنیان گذارنده است که حالت طبیعی را از بین می برد و دولت را به وجود می آورد. اما خشونت حقوقی نمی تواند وجود داشته باشد. هرکس به حقی تجاوز کند باید مجازات شود . و از اینرو ، خشونت را در زمان پیدایش تفکیک دولت به قوای سه گانه دنبال می کند.

فوکو به خشونتی می پردازد که در جامعه ی مراقبتی، بیش از پیش با نقاب و در نخستین نگاه به نحو تناقض آمیزی با کیفرهای ملایم پیش می رود. و از اینرو، به اشکال نوین مدیریت خشونت و ساخت و ساز و مناسبات آن با قدرت میپردازد.

 

مسلئه جنگ

کلوزویتس نشان میدهد که خشونت جنگ در انطباق با زندگی واقعی همیشه با مفهومش سازگار نیست، به ویژه که نیرو(زور) جز در محدوده ای که هدف سیاسی برایش معین میکند به طور مکانیکی عمل نمیکند. و به این می پردازد که آیا مفاهیم سیاسی و فیزیکی خشونت قابل تبادل و سازگار با یکدیگر هستند یا خیر.

اشمیت معتقد است مفهوم خالص و مستقل سیاست به مثابه خشونتی کامل که حق دارد بر همه ی قلمرو های فلسفه و زیبایی شناسی سلطه داشته باشد، در وضعیتی تاریخی تشریح شده که بازتاب بسیار شومی دارد.

آرنت خشونت توجیه پذیر را میفهمد اما خشونت را هیچگاه مشروع نمی بیند. و معتقد است هر اندازه موعد هدف های مورد نظر خشونت دورتر باشد توجیه آنها کمتر قانع کننده خواهد بود. هیچکس به اعمال خشونت در مورد دفاع مشروع معترض نمیشود زیرا در دفاع مشروع خطر نه تنها مسلم بلکه فوری است و هدف، توجیه کننده ی وسایلِ بدیهی است.

کنستان دشواری ذاتی بین لیبرالیسم نوگرا و ترفیع جایگاه حقوق بشر را پیش میکشد و معتقد است جنگ زیبایی اش را هم چون سود مندی اش از دست داده است. و بر این باور است انسان نه بخاطر سود و نه به سبب شوق، برای جنگیدن آمادگی ندارد.

بنجامین در رساله معروف ” در نقد خشونت”، بین وسایل قانونی و نتایج آن و رابطه آنها با خشونت تمایز میگذارد. و به توسعه ی قلمرو اهداف و رابطه ی بین قانون و خشونت می پردازد. و مفهوم خشونتِ بنیانگذار و خشونت ِنگهدارنده را گسترش می دهد.

گاندی به ” عدم خشونت ” و ” نفی خشونت” به دو عنوان دو مفهوم اصلی عمل سیاسی اشاره میکند. و عدم خشونت را پیش از هرچیز یک حالت روانی میداند. گاندی معتقد بود دربرابر بدی در انسان و جهان باید ایستادگی کرد و پیرو این نظر مفهوم ” آهیمسه” را معرفی میکند.

وبر تلاش کرد خشونت مشروع را که مبنای رابطه ی بین دولت و شهروندان است تبیین نماید. وبر، انسان سیاسی را محکوم به رویارویی با خشونت میدانست. هم چنین وبر نیز همچون پیشیانش اما از زاویه ایی دیگر به بحث خشونت به مثابه وسیله و هدف پرداخته است.

فلسفه و خشونت

دریدا دریچه ی تازه ایی را رو به خشونت گشود. او تلاش کرد پیرامون خشونت در زبان و گفتار پرسه بزند. دریدا تشخیص بین گفتار و خشونت را افقی دست نیافتنی میداند. او زبان را عنصری از خشونت میدید و مفاهیم تازه ایی مانند صرفه جویی در خشونت را مطرح نمود.

افلاطون را در گفتارهایش درباره ی سوفسطایی گری میتوان دنبال کرد. درباب خشونت هم افلاطون سوفسطایی گری را ربودن خشونت آمیز و داد و ستد خلاف قانون می داند. و معتقد است ربایش اندیشه و خشونت در سوفسطایی گری با هم ملاقات میکنند.

اریک ویل بر این باور است که از آنجا که آزادی فروکاستنی به خرد نیست منشا فلسفه همان منشا خشونت است. ویل بر پایه ی این منشا مشترک ، مقولات فلسفی خود، طرح های ساختاری خرد و خشونت در گفتار را به یکدیگر پیوند و توضیح می دهد.

این یادداشت در چارچوب همکاری سایت انسان شناسی و فرهنگ و روزنامه ی مردم سالاری منتشر می شود.