انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

خستگی ایالات متحده از دست دنیا

بنوا برویل برگردان شهباز نخعی

از باراک اوباما تا دونالد ترامپ، مداخله گری دیگر دربرنامه نیست

خستگی ایالات متحده از دست دنیا

به نظرمی آید که نامزد جمهوری خواه انتخابات ریاست جمهوری نوامبر ٢٠١۶، کمتر از حریف دموکرات خود نسبت به مداخلات نظامی نظر مساعد دارد. وضعیتی که از زمان جنگ جهانی دوم بی سابقه است. اما کوشش واپس نشینی، که از سال ٢٠٠٩ برسیاست خارجی آقای باراک اوباما سایه افکنده، از این پس هردو حزب را دربرمی گیرد.

«گیج»، «ضعیف»، «غیرمصمم»، «خائن»، «سست»، «ساده لوح»، «بی منطق»، «بی بصیرت» و «بی تجربه»؛ اینها واژه هایی است که جمهوری خواهان در مدت ٨ سال برای توصیف باراک اوباما و سیاست خارجی او به کار برده اند. [به زعم آنان] رئیس جمهوری با اجتناب از کاربرد زور به شالوده بزرگی و اعتبار ایالات متحده آسیب رسانده است

اگرچه جمهوری خواهان هیچ فرصتی را برای تاکید براین که آقای اوباما تا چه حد ایالات متحده را تحقیرکرده، ازدست نداده اند، دو کاندیدای اصلی حزب در انتخابات مقدماتی از گفتمان های افراطی فاصله گرفته اند . در دسامبر ٢٠١۵، آقای تد کروز از «محافظه کاران نوی دیوانه ای که می خواهند همه کشورهای دنیا را اشغال کنند و فرزندانمان را به خاور نزدیک بفرستند و به کشتن بدهند (١)» انتقاد کرده است. درهمان ماه، او دربرابر بنیاد خیلی محافظه کار «هریتیج» بر ویژگی مضر دخالت آمریکا، با تکیه بر نمونه لیبی تاکید کرد و افزود: «ما نباید از هیچ یک از جناح ها در جنگ داخلی سوریه حمایت کنیم». گفته هایی که کمی با یک جمله آقای اوباما در ١٠ سپتامبر ٢٠١٣ مطابقت داشت که درگیری سوریه را «جنگ داخلی دیگری» عنوان می کرد.

آقای دونالد ترامپ نیز بیش از این خواهان اعزام نیرو به خاور نزدیک نیست. او درتاریخ ٣ مارس گفت: «ما در آنجا هزاران میلیارد دلار هزینه می کنیم و زیرساخت های کشور خودمان درحال ازبین رفتن است». در اینجا نیز، می توان پنداشت که این صدای مستاجر کنونی کاخ سفید است که شنیده می شود: «درطول دهه اخیر، جنگ برای ما هزار میلیارد دلار هزینه داشته و این در زمانی بوده که بر بدهی ما درشرایط اقتصادی دشوار به شدت افزوده شده بوده است (…) زمان آن رسیده که ما بر سازندگی کشور خود متمرکز شویم». اینها گفته های آقای اوباما درسال ٢٠١١، هنگام اعلام عقب نشینی آتی سربازانی بود که هنوز در افغانستان بودند.

«معاینه مغز»

در جناح دموکرات نیز درجریان رقابت های بین نامزدها غالبا از مداخله گری نظامی انتقاد شده است. از جمله این موارد، مخالفت با جنگ ویتنام توسط جرج مک گاورن درسال ١٩٧٢، کشیش سیاه پوست جسی جکسون درسال های ١٩٨۴ و ١٩٨٨ – که به عنوان نمونه از اقدامات ایالات متحده برای سرنگون کردن دولت نیکاراگوئه انتقاد کرد -، یاحتی آقای اوباما منتقد سرسخت جنگ عراق در سال ٢٠٠٨ است. اما، برای یافتن موردی از مخالفت یک جمهوری خواه با اعزام نیروی نظامی باید به سال ١٩۵٢ بازگشت که رابرت تفت توسط حزب خود نامزد مطلوب ریاست جمهوری محسوب می شد. او که سناتور ایالت اوهایو بود، با طرح مارشال مخالفت می کرد و سازمان پیمان اتلانتیک شمالی (ناتو) را ناکارآمد و خیلی پر هزینه می دانست و براین باور بود که ایالات متحده جز در موردی که «آزادی ملت» مستقیما مورد تهدید باشد، نباید به کاربرد زور دست زند. او در رقابت با دوایت آیزنهاور در مرحله مقدماتی با فاصله ای اندک باخت. ازآن پس، کلید موفقیت در مرحله مقدماتی انتخابات ریاست جمهوری در میان جمهوری خواهان، تاکید بر نقش رهبری جهانی ایالات متحده است. همین مورد موضوع مرکزی برنامه سیاست خارجی آقای جان مک کین درسال ٢٠٠٨ و آقای ویلارد («میت») رامنی درسال ٢٠١٢ بود. چرخش کنونی جمهوری خواهان ازآن جهت بیشتر تعجب برانگیز است که جناح محافظه کار درمدت ٨ سال به «ضعف» آقای اوباما معترض بوده و ازاین که از بمباران کشورهای دیگر اکراه نشان می داده ابراز ناخرسندی می کرده است.

این چرخش با تحلیل تحول کلی سیاست خارجی آمریکا از سال ٢٠٠٩ بهتر قابل درک است. اوباما در دو دوره اقامت درکاخ سفید متهم به اِعمال سیاستی است که هیچ اصلی آن را هدایت نمی کند. سیاستی که متفاوت با سیاست های هری ترومن («ازبین بردن» اتحاد شوروی)، دوایت آیزنهاور («عقب راندن» کمونیسم)، ریچارد نیکسون («تنش زدایی» نیرومند)، جیمی کارتر («حقوق بشر»)، رونالد ریگان (رودررویی با «امپراتوری شر» اتحاد شوروی) یا حتی جرج دبلیو بوش («جنگ علیه ترور») است و اوباما پشت سرخود هیچ دکترینی که نام او را برخود داشته باشد به جا نمی گذارد و کارش تنها سرهم بندی گزینه هایی گاه متناقض بوده است. او درسال ٢٠١١ با ائتلافی برای سقوط معمر قذافی در لیبی همراهی کرد و سپس علاقه خود به این کشور را ازدست داد، به بمباران های شدید کاملا غیرقانونی (ازنظر حقوق بین الملل و آمریکا) توسط هواپیماهای بدون سرنشین پرداخت و درپی آن به تلاش دیپلوماتیک چندجانبه برای امضای یک توافق درمورد برنامه هسته ای ایران دست زد و درمورد برقراری روابط با کوبا به نمایش شجاعت پرداخت.

رئیس جمهوری می باید میان نیروهایی حرکت کند که همه می کوشند بر دیپلوماسی او نفوذ یابند: افکار عمومی که به خاطر رویدادی مانند انجام یک سوء قصد یا گردن زده شدن یک روزنامه نگار آمریکایی، می تواند بین انزواجویی و مداخله گری نوسان کند ؛ نمایندگان حزب حریف – که آماده اند او را به ضعف متهم کنند ؛ مشاوران، وزیران، همکاران و متحدانی – که انتظار دارند واشنگتن مطابق با منافع آنان رفتار کند – و حریفان – که در کمین کوچک ترین گام خطا هستند تا مهره های خود را به پیش برانند. برخی از رئیس جمهوری ها تصمیم های خود را با همکاری تنگاتنگ با وزیر خارجه خود می گرفتند: ترومن و دین آچسن، آیزنهاور و جان فاستر دالس، ریگان و جرج پی شولتز. رئیس جمهوری های دیگری به مشاوران امنیت ملی یا وزیران خارجه خود متکی بودند: نیکسون و هنری کیسینجر، کارتر و زبیگنیو برژینسکی. درمورد آقای اوباما، او به تنهایی یا با همکاران نزدیکش تصمیم می گیرد: آقایان بنجامین رودز، دنیس مک دونو، مارک لیپرت. مردانی که کمتر از ۵٠ سال سن دارند و خدمت نظامی خود را نه درزمان جنگ سرد، بلکه پس از ١١ سپتامبر ٢٠٠١ انجام داده اند و به جریان ضد مداخله گری تعلق دارند (٢).

البته رئیس جمهوری کنونی اشخاص با تجربه تری را نیز به سمت های کلیدی دستگاه دیپلوماتیک و نظامی گمارده است: آقایان رابرتز گیتز، لئون پانتا و چاک هیگل به وزارت دفاع، خانم هیلاری کلینتون و آقای جان کری به وزارت خارجه و غیره. این افراد گاه بر تصمیم های او سنگینی کرده اند، مانند سال ٢٠٠٩، هنگامی که خانم کلینتون آقای اوباما را به حمایت از کودتا علیه مانوئل زلایا در هندوراس متقاعد کرد.

اما در زمان های بحران، صدای ایشان همیشه گوش شنوا نیافت. آقای گیتز در خاطراتش (٣) چنین روایت می کند که: «از زمان ریچارد نیکسون و هنری کیسینجر، کاخ سفید در دوران او بیشترین حد تمرکز و اقتدارگرایی در زمینه امنیت ملی را داشته است».

نخستین اختلاف نظرها بین آقای اوباما و اطرافیانش در سپتامبر ٢٠٠٩، درمورد افغانستان ظاهر شد. درحالی که رئیس جمهوری وعده پایان این جنگ را داده بود، ژنرال استانلی مک کریستال، مسئول عملیات در محل، به خلاف او نظرش این بود که دستیابی به پیروزی مستلزم افزایش حضور نظامی آمریکا است و برآورد می کرد که به ۴٠ هزار سرباز نیاز است. ظرف مدت ٣ ماه، جلسه پشت جلسه برگزارشد، وزیر خارجه، وزیر دفاع، رئیس آژانس مرکزی اطلاعات (سیا)، مشاور امنیت ملی و مدیر اطلاعات ملی کوشیدند آقای اوباما را به پذیرش این خواست وادارند. رئیس جمهوری بی وقفه تکرار می کرد «این برمبنای منافع ملی نیست» و او نمی خواهد «هزار میلیارد دلار هزینه کند» و خود را درگیر «اقدام برای بازسازی ملی در درازمدت» کند (۴). او با خودداری از انتخاب بین عقب نشینی و تعهد نظامی نامحدود مورد درخواست ژنرال مک کریستال، راه حلی بینابینی را برگزید: باقی ماندن ٣٠ هزار سرباز به مدت ١٨ ماه. او در روز اول دسامبر ٢٠٠٩ در توجیه گزینه خود گفت: «آمریکا باید نیرومندی خود را به شیوه ای نشان دهد که بر پایان بخشیدن به جنگ ها و پیش بینی درگیری ها منجر شود». بیشتر کارشناسان نظامی این راه حل میانه را خیلی ناکارآمد ارزیابی کردند زیرا به طالبان راه نشان می داد صبر پیشه کنند تا توفان بگذرد.

درسال ٢٠١١، درآغاز «بهار عرب» ماجرایی مشابه رخ داد. آیا باید در لیبی، برای سقوط معمر قذافی، به این بهانه که شورشیان بنغازی را به کشتار جمعی تهدید می کند، مداخله نظامی کرد؟ این بار، اطرافیان آقای اوباما، به استثنای خانم کلینتون، حزم اندیش تر بودند. آقای گیتز حتی علنا ابراز کرد که هرکس درنظرداشته باشد نیروهای جدیدی به خاور نزدیک بفرستد باید «اقدام به معاینه مغز خود» کند (۵). اما فشارهایی ازجانب رسانه ها و خارج – به ویژه ازجانب فرانسه و انگلستان که مصمم به ترک ائتلاف بودند – و کنگره وارد شد که سناتور دموکرات جان کری و همتای جمهوری خواه او جان مک کین باهم خواستار برقراری یک منطقه پرواز ممنوع بودند. ازنو، رئیس جمهوری به گزینه ای «میانه» دست زد: او مداخله را منتها در چهارچوب یک ائتلاف گسترده با مجوز ازسوی سازمان ملل متحد پذیرفت – مجوزی که تنها ایجاد یک منطقه پرواز ممنوع را پیش بینی می کرد و به سرعت از آن تخطی شد – و عملیاتی نیز انجام نشد.

آیا در اینجا می توان اثری از «دکترین اوباما» یافت؟ ایالات متحده قصد داشت برای دفاع از منافع خود «از طریق پشت جبهه»( lead from behind) مدیریت کند بدون آن که خود را نشان دهد: با بمباران هایی توسط هواپیماهای بدون سرنشین، ارجحیت دادن به استفاده مقطعی از نیروهای ویژه یا دیگران را به جای خود گماشتن. روزنامه نگار محافظه کار نوی واشنگتن پست (۶) با خشم این کار را چنین توصیف می کند: «مدیریت از پشت جبهه ، مدیریت نیست، پا پس کشیدن است». جنگ سوریه نشان داد که این امر یک دکترین برای رئیس جمهوری آمریکا نبوده بلکه مانند مورد افغانستان انتخابی موردی بوده است: آقای اوباما کوشید هواداران و مخالفان کاربرد زور را مدیریت کند، بدون آن که رضایت هیچیک را جلب نماید

هفت کشور بمباران شده ازسال ٢٠٠٩

سابقه لیبی تردید و اکراه او درمورد مداخله نظامی را بیشتر کرد. درمدت دوسال، بین سال های ٢٠١١ و ٢٠١٣ او برشمار محکوم کردن های شفاهی افزود و خواستار کنار رفتن بشار اسد شد و از شورشیان حمایت لفظی کرد، اما هرگز به فکر استفاده از ارتش نیفتاد. سوریه لیبی نیست که کشوری بدون متحدان واقعی باشد. وضعیت درماه اوت ٢٠١٣ زمانی تغییر یافت که رژیم بشار اسد متهم به استفاده از سلاح شیمیایی در حومه دمشق شد و به این ترتیب خط قرمز ترسیم شده در یک سال پیش توسط آقای اوباما را زیرپا گذاشت. آیا ایالات متحده، درحالی که پای اعتبارش درمیان بود، می توانست غیرفعال بماند؟ درکاخ سفید توافقی برمبنای ضرورت «تنبیه» بشار اسد شکل گرفت. جو بایدن، معاون رئیس جمهوری که معمولا چندان هوادار اعزام نیروهای نظامی نبود می گفت: «ملت های بزرگ بلوف نمی زنند» (٧). به نظر می آمد که آقای اوباما متقاعد شده باشد و حتی از پنتاگون خواست که هدف های بمباران را تعیین نماید.

اما در آخرین لحظه، درپی گفتگویی با آقای مک دونو، ضد مداخله جو ترین مشاورش، رئیس جمهوری اقدام به چرخش کرد و از گروه خود خواست که راه گریزی برایش بجویند. این تصمیم با رگباری از مخالفت ها در فرانسه، عربستان سعودی اسرائیل و کشورهای حاشیه خلیج فارس روبرو شد و موجب گردید که جمهوری خواهان به او نسبت «بزدلی» بدهند و شماری از دموکرات ها نیز به خشم آیند و آقای کری احساس کند که «سرش کلاه گذاشته شده» است (٨). لئون پانتا، وزیر پیشین دفاع در خاطراتش می نویسد که آقای اوباما «پیام بدی برای دنیا فرستاد»، «این امر تاکیدی بر ضعف بیش از پیش او بود (…). به نظر من، رئیس جمهوری غالبا منطق یک استاد دانشگاه را بر شور و شوق یک رهبر ارجحیت می دهد (٩)».

شماری از محافظه کاران تصمیم آقای اوباما را نقطه عطفی همانند توافق «مونیخ جدید» می دانند که پیامدهای طولانی ناگواری خواهد داشت: آنها تاکید می کنند که اگر ایالات متحده درسال ٢٠١٣ دمشق را تنبیه کرده بود، سازمان حکومت اسلامی (داعش) موفق به جهش نمی شد، ایران جایگاهی چنین قابل ملاحظه در صحنه سوریه اشغال نمی کرد، مسکو جرئت الحاق کریمه به خاک روسیه را نمی داشت و غیره. آقای اوباما پاسخ می دهد که روسیه از لحن رزمجویانه آقای جرج دبلیو بوش و نیز حضور صدهزار سرباز آمریکایی در عراق نگرانی به خود راه نداد و درسال ٢٠٠٨ در درگیری گرجستان مداخله کرد. به نظر او، مشاهده نشانه بازگشت به زورمداری روسیه در رفتار آقای ولادیمیر پوتین به خاطر «عدم شناخت ماهیت قدرت در عرصه سیاست خارجی است. معنای قدرت واقعی این است که بتوانید بدون توسل به خشونت به آنچه می خواهید دست یابید. روسیه زمانی که اوکراین دولت فاسد دست نشانده ای بود که مسکو سرنخ های آن را دردست داشت، از قدرت بیشتری برخوردار بود (١٠)». به علاوه، واشنگتن در دوران بحران اوکراین غیرفعال نمانده است. آقای اوباما فزون بر تجدید فعالیت «ناتو» در اروپای مرکزی بر اتحادیه اروپا فشار می آورد تا درمورد روسیه تحریم های دیپلوماتیک و اقتصادی اِعمال کند.

به رغم همه اینها، تصمیم درمورد سوریه چرخشی همه جانبه در دیپلوماسی آمریکا است. برای نخستین بار پس از سال ٢٠٠٩، آقای اوباما به یک راه حل میانه نظامی دست نزده و با مذاکره با روسیه درمورد برچیدن زرادخانه شیمیایی دمشق بر اندیشه اقدام نظامی و هرگونه «تحریک» دربرابر ایالات متحده نقطه پایان نهاد. این گسست بر انتخاب واشنگتن درمورد راهبرد « عدم سنگر سازی مجدد » (١١) مهر تایید زد. از عقب نشینی نیروهای نظامی از عراق و افغانستان تا کاهش بودجه و خودداری از اعزام نیروهای جدید نظامی، آقای اوباما کوشید از حضور نظامی آمریکا در دنیا بکاهد تا بتواند خود را روی مشکلات داخلی و چاره جویی برای دخالت های بی ثبات کننده بوش متمرکز کند. علاوه براین، ایده عدم سنگر سازی مجدد آشکارا برمبنای «راهنمای راهبردی» منتشرشده توسط وزارت دفاع درسال ٢٠١٢ تدوین شده است: «برای دستیابی به هدف های امنیتی، ما به تاکتیک هایی نرم و کم هزینه دست خواهیم زد (…). نیروهای آمریکایی دیگر در موقعیت انجام عملیات درازمدت درمقیاس وسیع نخواهند بود».

این موضع گیری چندان ربطی به انزواجویی ندارد: ایالات متحده دهها پایگاه نظامی خود درسراسر دنیا را حفظ می کند، بزرگ ترین ارتش جهان است، سرویس های اطلاعاتی آن ازهمه جهت رشد می یابند، ٧ کشور (عراق، سوریه، افغانستان، یمن، پاکستان و سومالی) را بمباران کرده و به دخالت در امور حکومت های دیگر و اقدام برای بی ثبات کردن دولت ها، عمدتا در آمریکای لاتین ادامه می دهد (١٢). این عقب نشینی ناشی از رویکرد ایده آلیستی، به مفهوم بازتوزیع قدرت درسطح جهانی یا صلح گرایی نیست. آقای اوباما، چنان که مکرر می گوید مخالف جنگ نیست بلکه با «جنگ احمقانه» مخالف است، جنگی که درخدمت منافع آمریکا نبوده و تراز هزینه – فایده آن منفی باشد. امروز، پناهجویان از ترکیه یا لبنان راه اروپا را درپیش می گیرند، بهای نفت پایین باقی مانده است، سوء قصدهایی در آنکارا، بروکسل، تونس و باماکو رخ می دهد: واشنگتن چرا باید خود را با اعزام نیرو به خاور نزدیک درگیر کند؟ اما یک حمله گسترده در خاک آمریکا – بزرگتر از تیراندازی ٢ دسامبر ٢٠١۵ در سن برناردینوی کالیفرنیا که موجب کشته شدن ١۴ تن شد -، در هرلحظه می تواند وضعیت را تغییر دهد. آقای جرج دبلیو بوش در اکتبر سال ٢٠٠٠ می گفت: «اگر ما گستاخ باشیم، [کشورهای دیگر] نسبت به ما بغض خواهند داشت، اگر ملتی متواضع ولی قوی باشیم، ما را تمجید خواهند کرد» و حتی افزوده بود: «من فکر نمی کنم که از نیروهای ما باید در کارهایی استفاده شود که “سازندگی ملی” نامیده می شود». وبعد، ١١ سپتامبر رخ داد…

آقای اوباما با تصمیم قاطع برای برگرداندن ورق دراین مورد، به کاخ سفید راه یافت تا بتواند توجه خود را بر «آسیا» متمرکز کند که سیر رویدادهای آن توجه برانگیز است. این موضوعِ «چرخشی» بود که درسال ٢٠١٠ آغاز شد. استفن سستانوویچ استاد دانشگاه کلمبیا می نویسد: « “برقراری مجدد تعادل” به سوی “آسیا” همان نقشی را در راهبرد عدم سنگر سازی مجدد دستگاه مدیریتی اوباما دارد که گشایش به سوی چین در رویکرد آمریکا در پایان جنگ ویتنام داشت. این ثابت می کند که ایالات متحده، چنان که نیکسون گفته بود درحال «ازبین رفتن به عنوان ابرقدرت» نیست (١٣). با آن که این امر موجب اقدامات نمادینی مانند (دیدارهای حکومتی، گشایش یک پایگاه نظامی در استرالیا، تقویت ناوگان دریایی آمریکا در اقیانوس آرام…) شد و در ۴ فوریه ٢٠١۶ به امضای توافق دوسوی اقیانوس آرام انجامید، این جهت گیری جدید به نتیجه نهایی خود منتج نشد. درواقع، «بهارعرب» درسال ٢٠١١ ایالات متحده را به خاور نزدیک فراخواند. آقای اوباما در گفتگو با جفری گلدبرگ به ستوه آمدن، اگرنه بی علاقگی نسبت به این منطقه، که به نظر می آید آن را موردی ناامیدکننده می داند آشکار می کند. او بر تمایل و ترجیح خود نسبت به مردمان «آسیا»، «آفریقا» و «آمریکای لاتین» تاکید می نماید که «ازخود نمی پرسند چگونه آمریکائیان را بکشند، بلکه خواستار آموزش بهتر و ایجاد چیزی ارزشمند هستند». ایالات متحده برای «بازسازی» افغانستان بیش از بازسازی ١۶ کشور اروپایی در طرح مارشال پس از جنگ جهانی دوم (١۴) هزینه صرف کرده، بدون آن که بتواند نظمی ایجاد کند. این شکست های پی درپی آقای اوباما را به شاخصه محدودیت قدرت آمریکا و این که نمی تواند خاور نزدیک را به دلخواه خود شکل دهد متقاعد کرده است.

اززمان جنگ جهانی دوم، ایالات متحده به تناوب در دوره های اطمینان و تردید درمورد توانایی خود در اداره مقتدرانه دنیا به سرمی برد. شعف ناشی از پایان جنگ درسال های دهه ١٩۵٠ جای خود را به پرسش هایی درمورد برتری اش داد: آیا آمریکا آنقدر قدرتمند است که بتواند جلوی پیشرفت کمونیسم را بگیرد که با پیشروی هایش در انقلاب چین و دستیابی به بمب اتمی توسط اتحاد شوروی رو به گسترش بود؟ ازسال ١٩۵٢، داگلاس مک آرتور، که می خواست کره را با سلاح اتمی بمباران کند، اعلام خطر می کرد که «ناتوانی ما درحفظ منابع، سنگینی رشد یابنده تعهدات بودجه ای، افزایش سرسام آور بدهی عمومی» کشور ما را در سراشیب یک «انحطاط نسبی» می اندازد . دهه بعد نشان از کوشش برتری طلبانه داشت. جان اف کندی، در سخنرانی مراسم معرفی اش به عنوان نامزد ریاست جمهوری اعلام کرد: «ما هر بار سنگینی را تحمل خواهیم کرد، هر آزمونی را پذیرا خواهیم شد، ازهر دوستی حمایت خواهیم کرد. ما برای تضمین پیروزی یا بقای آزادی، با هر دشمنی رودررو خواهیم شد».

مرحله های اطمینان غالبا مربوط به دوره هایی است که نابرابری های اقتصادی کاهش می یابد و به نظرمی آید که آینده برای طبقه متوسط مساعد است. به محض آن که افق تیره می شود، قدرت به صورت یک بار سنگین درمی آید. درسال های دهه ١٩٧٠، درحالی که نرخ بهره و بدهی خانوارها افزایش می یافت و دو شوک نفتی اقتصاد کشور را تضعیف می کرد، فاجعه ویتنام و پیشروی اتحاد شوروی در آسیا و آفریقا نقطه ضعف های برتری نظامی آمریکا را نشان داد. و در سال ١٩٧۶، بنابر تحقیقی توسط «شورای روابط خارجی»، ۴٣ درصد از آمریکایی ها براین نظر بودند که ایالات متحده می باید «در درجه اول به امور مربوط به خود بپردازد»، این رقم یک رکورد از زمان آغاز این تحقیق درسال ١٩۶۴ (٢٠ درصد) بود.

دوشکل یک نوع ملی گرایی

درسال ٢٠١٣ این رقم به ۵٢ درصد رسید که باز یک رکورد بود. بنابر یک نظرسنجی در ماه مارس ٢٠١۴، تنها ٣٠ درصد آمریکاییان خواهان این بودند که درصورت حمله روسیه، کشورشان از لهستان دفاع کند. این رقم برای لتونی ٢١ درصد بود وحتی درمورد انگلستان به زحمت به ۵۶ درصد می رسید. درنظرسنجی های پی درپی، تنها حملات توسط پهبادها و بمباران علیه داعش، که پس از تصرف موصل و گردن زدن جیمز فولی روزنامه نگار آمریکایی درمورد آن تصمیم گرفته شد، از حمایت گسترده ای برخوردار بود.

بی گمان «برای ساخت افکار عمومی باید کار کرد» و این امکان وجود دارد که جنگی که هوادار نداشته محبوبیت یابد (١۵). آقای اوباما حاضر به انجام این کار نیست، آقایان کروز و ترامپ هم همین طور و حتی ترامپ پیشنهاد کرده که کشورش از پیمان «ناتو» خارج شود زیرا این سازمان «منسوخ» شده و بسیار پرهزینه است. چنان که تاریخ دان انگلیسی پری آندرسون نشان داده، مداخله گری و انزواجویی دو وجه یک ملی گرایی را تشکیل می دهد. یکی ازاین دو وجه به سلطه جویی آمریکا مشروعیت می دهد و جهانی گرایی آن را ارزش می شمارد (این وجه فعالیت منجی وار واشنگتن در رهنمونی دنیا به راه راست را توجیه می کند)، وجه دیگر استثناگرایی (که حفظ ویژگی منحصر به فرد جامعه ای که در جهان تافته جدابافته است را ترغیب می کند) را مشروعیت می بخشد.

انزواجویی که پیش از جنگ جهانی دوم چیرگی داشت، در دوران جنگ سرد تقریبا به کلی از اردوگاه محافظه کار محو شد، اما درپی فروپاشی اتحاد شوروی ازنو سربرآورد. در آن زمان این جریان دو شکل به خود گرفت: یکی درخود فرو رفتن کامل، که توسط یک آزادی خواه به نام ران پل و یک ضد مداخله گری محافظه کار به نام پاتریک بوکانان، که پیشتر همکار نیکسون و ریگان بود نمایندگی و ترویج می شد. بوکانان درسال ٢٠٠۶ می گفت: «اگر ما رفتار مشابه امپراتوری بریتانیا را متوقف نکنیم، به همان سرنوشت دچار خواهیم شد (١٧)». این جریان که درسال های دهه های ١٩٩٠ و ٢٠٠٠ خیلی در اقلیت بود، در دوران ریاست جمهوری اوباما نیرویی تازه یافت. این گروه با جمع شدن گرد محور «انستیتو کاتو» و نشریه «آمریکن کنسرواتیو» (که درسال ٢٠٠٢ توسط آقای بوکانان برای مخالفت با جنگ عراق بنیانگذاری شد)، به پیش بینی فاجعه های افغانستان و عراق، و نیز زمینه بحران اقتصادی و اجتماعی پرداخت. درواقع، بدهی عمومی برخی از جمهوری خواهان را به گزینش کاهش هزینه ها و بودجه نظامی واداشت. در ماه اوت ٢٠١١، کنگره به یک برنامه ریاضت اقتصادی (موسوم به « در بند نگهداشتن ») رای داد که کاهشی هزار میلیارد دلاری در بودجه ارتش درمدت ١٠ سال را پیش بینی می کرد. به این ترتیب «بازهای بودجه ای» بر «بازهای نظامی» غلبه یافتند.

موفقیت نامزدی آقایان ترامپ و کروز تائیدی بر این گرایش جدید است و شکاف فزاینده بین سیاست خارجی رسمی و رای دهندگان خواهان عدم مداخله را نشان می دهد. امروز هم هنوز، متنفذترین اندیشکده ها، مقامات بلندپایه پنتاگون و وزارت خارجه، تحریریه های «وال استریت جورنال»، «واشنگتن پست»، «فاکس نیوز» یا «سی ان ان» درحد وسیع خواهان مداخله گری هستند و صدایشان همچنان نیرومند است. بنجامین فریدمن (١٨) می گوید: «دستگاه رسمی سیاست خارجی تقریبا به طور کامل از محافظه کاران نو در جناح راست و مداخله جویان لیبرال در جناح چپ تشکیل شده است». غالب ناظران مطلع گفته اند که اگر آقایان کروز یا ترامپ به عنوان نامزد حزب جمهوری خواه انتخاب شوند، از آنان دوری خواهند جست و حتی به خانم هیلاری کلینتون رای خواهند داد. نامزد حزب دموکرات از جنگ عراق و بمباران سوریه و لیبی حمایت کرده و براین نظراست که توافق اتمی امضا شده با ایران فاقد قاطعیت است و از زمانی که وزارت خارجه را ترک کرده، در انتقاد از آقای اوباما تردید نکرده است. او حتی با آن که اخیرا اظهارات خود را به خاطر مقابله با حملات رقیبش برنی ساندرز – که همواره به جناح ضد جنگ دموکرات تعلق داشته – تعدیل کرده و همچنان هوادار سرسخت مداخله گری و مطمئن ترین فرد برای نخبگان سیاست خارجی آمریکا است. فریدمن تاکید می کند که: «واقع بینان و دیگر پژوهش گران درمورد مداخله گری ها افکاری نزدیک به هم دارند».

با تمرکز بر روی ایالات متحده: استدلال را غالبا می توان از زبان آقایان کروز، ترامپ و اوباما برای توجیه انفعال مبارزه جویانه شنید. همچنین، هرسه اینها در این ایده سهیم اند که متحدان واشنگتن – از عربستان سعودی گرفته تا فرانسه و کشورهای حاشیه خلیج فارس، آلمان و ژاپن – می باید از گذاشتن بار سنگین نظام امنیت بین المللی بردوش آمریکا دست بردارند. سرانجام، با آن که همه اینها بر اراده خود برای جلوگیری از آسیب رسانی داعش تاکید می کنند، و حتی برخی پیشنهاد می نمایند که داعش زیر «فرش بمب» قرار گیرد، به صورتی متناقض براین نظر توافق دارند که «خاور نزدیک» دیگر کانون منافع آمریکا نیست.

این ایده که بی تردید درعرصه اقتصادی درست است، از دیدگاه اخلاقی و سیاسی پرسش برانگیز است: آیا ایالات متحده می تواند از امروز به فردا تصمیم بگیرد که دیگر نمی خواهد رهبری ای که در مدت ۶٠ سال به نیروی اسلحه به دست آورده را به عهده داشته باشد؟ آیا ایالات متحده می تواند بدون هیچ گونه ناراحتی روحی و بازپرداخت و جبران (مالی، حمایت دیپلوماتیک برمبنای همکاری دوجانبه وعادلانه و غیره) خود را از منطقه ای که مدت ها آن را بی ثبات کرده کنار بکشد؟ جِرِمی شاپیرو، پژوهشگر «بنیاد بروکینگز» و مشاور وزارت خارجه موضوع را به شکلی خلاف عرف چنین خلاصه می کند: « آنچه اهمیت دارد دستیابی به صلح [درخاورنزدیک] نیست، بلکه این است که ایالات متحده تا چه حد در بوجود نیامدن صلح مسئولیت دارد ». اما تاریخ را نمی توان محو کرد: حتی زمانی که ایالات متحده دیگر سربازی در منطقه نداشته باشد، مسئول هرج و مرجی است که ایجاد کرده است.

پی نوشت:

(۱) Tim Alberta et Eliana Johnson, « Many GOP foreign-policy leaders are suspicious of Ted Cruz », National Review, New York, 14 décembre 2015.

(۲) Justin Vaïsse, Barack Obama et sa politique étrangère (2008-2012), Odile Jacob, Paris, 2012.

(۳) Robert M. Gates, Duty : Memoirs of a Secretary at War, Knopf, New York, 2014.

(۴) Bob Woodward, Obama’s War, Simon & Schuster, New York, 2010.

(۵) Greg Jaffe, « In one of final addresses to army, Gates describes vision for military’s future », The Washington Post, 26 février 2011.

(۶) Cité dans Owen Harries et Tom Switzer, « Leading from behind : Third time a charm ? », The American Interest, vol. III, no 5, Washington, DC, mai-juin 2013.

(۷) Cité dans Jeffrey Goldberg, « The Obama doctrine », The Atlantic, Washington, DC, avril 2016.

(۸) Cité dans Jeffrey Goldberg, art. cit.

(۹) Leon Panetta, Worthy Fights : A Memoir of Leadership in War and Peace, Penguin, New York, 2014.

(۱۰) Cité dans Jeffrey Goldberg, art. cit.

(۱۱) Colin Dueck, The Obama Doctrine : American Grand Strategy Today, Oxford University Press, New York, 2015.

(۱۲) Lire Maurice Lemoine, « En Amérique latine, l’ère des coups d’Etat en douce », Le Monde diplomatique, août 2014.

(۱۳) Stephen Sestanovich, Maximalist. America in the World from Truman to Obama, Knopf, New York, 2014.

(۱۴) Le calcul est corrigé en fonction de l’inflation. Cf. Ian Bremmer, Superpower. Three Choices for America’s Role in the World, Portfolio Penguin, 2015.

(۱۵) Cf. Serge Halimi, Dominique Vidal, Henri Maler et Mathias Reymond, « L’opinion, ça se travaille ». Les médias, les « guerres justes » et les « justes causes », Agone, Marseille, 2014 (1re éd. : 2000).

(۱۶) Perry Anderson, Comment les Etats-Unis ont fait le monde à leur image, Agone, 2015.

(۱۷) Patrick J. Buchanan, « Why are we baiting Putin ? », antiwar.com, 9 mai 2006.

(۱۸) Benjamin Friedman, « The state of the Union is wrong », Foreign Affairs, New York, 28 janvier 2014.

نویسنده: Benoit Breville

لوموند دیپلماتیک مه ۲۰۱۶