فیلم مامان Mommy، کارگردان زاویه دولان Xavier Dolan، محصول فرانسه، سال ساخت ۲۰۱۴
شاید کبکیها با دین یا با واژههای مذهبی شوخی کنند اما مامان به وجهی فیلمی سراپا مذهبی است با هنرنمایی مفاهیم و پدیدههایی همچون، مادرانگی، تقدیر، ایمان، احسان و درونمایههایی از این دست. شخصیت اصلی فیلم مامان، نه مادر نه پسر که آرزوست و نه آرزو که خاکشدن آرزو. قهرمان فیلم، مادر است و ضد قهرمان همانا تقدیر. آرزوی مادر، قدکشیدنِ فرزند، بال-و-پرکشیدنش، باسوادشدنش، ازدواجش، پدر یا مادرشدنش، خلاصه آرزویی بس کلیشهای اما پرقدرت ارزشمند و جهانگیر است، و تقدیر همان که از ازل بوده و تا ابد نیز پابرجا خواهد بود، بازی احمقانه و هوسآلودِ از ما بهتران و بزرگان؛ تقدیر، آن حضورِ مقتدر، آن موجودِ مهیبِ پرزور که نمیبینیمش اما حضور نفرینیاش را همهجا و در هر لحظه از زمان حس میکنیم، موجودیتی که به تسلیم وامیداردمان تا دو دست را بالا بریم و بر تلخکامی و نگونبختیمان گریه ساز کنیم. از خاکشدنِ آرزوهای یک مادر چیزی غمناکتر هم سراغ دارید؟ بر همین منوال، تقدیری که راه را بر امیدها و شادیهای یک مادر میبندد نیز شرورترین شرهای جهان است و آن نفس خود زندگی است. یعنی آن نوعی از زندگی که مبتنی است بر توزیع نامتوازنی از بخت و اقبال. اینجا و در این نوع خاص از باشندگی، آنجا که مادری تنهاست و برای فرجام فرزندش با تمام قوا میجنگد، خداوند به شکل گلایهآمیزی از زندگی کناره جسته و دست شیاطین باز شده تا گردونه را به هر سمتی و با هر شدتی که طالبند بچرخانند؛ درهای دوزخ یکی پس از دیگری باز است؛ نفرینشدگی ابدی است و رستگاری و رهایی یک شوخی گزنده که تو را مابین گریه و خنده انگشت به دهان باقی میگذارد. مادری، زایشوری است و زمانی که مادر تنهاست و سرش به صخرۀ ستبر تقدیر خورده انگار که هستیْ خود دست تطاول به خود گشوده باشد؛ قیام هستی علیه هستی، جنگی از پیش مغلوبه که تشخیص دوست و دشمن در آن ناممکن است. چیزی شرارتبار در بیماریهای صعبالعلاج نهفته است که نطفه و مرکز ثقل دراماتیک هستی است. گاهی با تیمارستان و شوک الکتریکی به سراغش میرویم زمانی با نذورات و دعا و توکل، و گاهی با لودگی و خوش باشی، اما سرانجامِ کار همانی است که همیشه بوده هست و خواهد بود: ناتوانی ما در برابر تقدیر پس پناهبردن به دژِ تسخیرناپذیر رویا و وهم.
نوشتههای مرتبط
زاویه دولان، این کارگردان کم سن و سالِ خوشقریحۀ سینما، در تمامی طول فیلم، تمامی تلاش خود را میکند تا ما را از محتوای تراژیک زندگی برکنار دارد. او همدلانه مخاطب را با خود آهستهآهسته همراه میکند. به تقدیر بیاعتنا میماند او را به تمسخر میگیرد؛ از پیچ-و-واپیچ هایش با طمانینه گذر میکند و ناگهان بیآنکه بدانیم پایمان را به سرزمین مقدس رویا و آرزو باز میکند؛ آنجا که در فیلمی درون فیلم، آرزوهای مادر را در اپیزودی درخشان و مثالزدنی به تصویر میکِشد. بیآنکه آگاه باشیم از زمستان سرد زندگی به لحاف گرم رویا پناه میبریم در آن غوطه میخوریم سرخوش میشویم به خلسه میرویم از بلایا و غمها فارغ میشویم. فراموش میکنیم که مخاطب یک فیلم هستیم انگار در جشن عروسی پسربچه میان مدعوین حضور داریم و ناگهان، به بیرون پرت میشویم به زندگی میان هیولاها میان درد میان کمبودها نایابیها بیماریها تبعیضها به زیستنی عاری از احساس؛ به پادشاهیِ روان پزشکی مدرن و دارالتادیبها چرا که جهان دولان جهان درامهای تراژیک است نه ملودرامهای پر از رهایی و نجات و رستگاری. مادر یا پسر فرقی نمیکند، پس از آنهمه لودگی و خوشباشیِ باوقار، به نفسِ تراژیک خویش باز میگردند و پسر در آن اپیزود پایانی در آن رهاییِ نفسگیر قهرمانانه، چونان مخلوقی سرکش که از خاکستر خویش ناگهان برخاسته به فراسویی میرود؛ به جهان رنج نه میگوید و رهسپار آسایشگاهی میشود در ورای تاریکی و ورطۀ زمان. مرگی خودخواسته چونان انقلابی علیه مرگی تحمیلی به نام زندگی. پسرْ این جهان را با گفتن نهای قاطع، با یک اشارۀ دست آنگاه در جستی غولآسا به اندازۀ تمامی وسعت زندگی، ترک میکند و به سوی نیستی میرود. مرگی که اعتراض از سر و رویش میبارد و گوشمان را با فریادی کرکننده پر میکند: همهچیزِ این جهان به همهچیزش میخورد لیکن برای آدمیزاد تنگ و نفسگیر است. در چهرهاش نشانی از استیصال، از ناچاری، از بیماری یا حتی آن لودگیهای تودلبرویی که مادر را به وجد می آورد نمیبینیم. او چون شهزادهای سیر و پر خورده جهان را به فراسو ترک میگوید و جهان مامان را نیز هم. و تنها امیدی که باقی میماند در این است که هنوز یارای آن را داریم تا به همهچیز این جهانِ ظلمانی نه بگوییم و این خودش جای بسی خوشحالی دارد. زاویه دولان در فیلم مامان ارایهدهندۀ سبکی جدید از فیلم سازی است که میتوان اینبار از سینما به ادبیات به ارث برسد نوعی رئالیزم استعلایی. حکایت واقعیتی که با کنش های رمزآمیز و دیریاب به الوهیت می پیوندد.زندگی در آمیزهای تلخ اما شفابخش با الوهیت با فراسو. از جهت همین پیوند است که مادر (دایان Diane)، این عصارۀ زندگی خود را مردن (Die) می نامد. مرگ این دروازۀ رفتن به جهان دیگر، جهانی عاری از شوکهای الکتریکی و قضاوتهای ویرانگر.