“The physical difference of sex thus appears at the same time as a difference of intellectual and moral type. With their exclusive individualities these personalities combine to form a single person: the subjective union of hearts, becoming a ‘substantial’ unity, makes this union an ethical tie — Marriage.”
در بالا، قطعهای از کتاب فلسفه حق هگل را مشاهده میکنید که هگل در آن با بیان حقوق و فلسفۀ زندگی مشترک میپردازد. در نوشتۀ پیشرو قصد دارم تا نکاتی را درخصوص عبارت فوق به خواننده گرامی منتقل کنم. در بخشهای پیشین کتاب، هگل به بیان دیدگاههای خود دربارۀ پیوند ازدواج میان زن و شوهر و شرح فلسفی آن پرداخته و از آنها عبارت فوق را نتیجه گرفته است. برای توضیح، ابتدا آن را برای مخاطب گرامی ترجمه میکنم:
نوشتههای مرتبط
«از اینرو {پیرو مباحث قبلی}، تفاوت جسمانیِ جنس (sex)، همزمان هم بعنوان تفاوت در قوه عقلانی و هم بعنوان تفاوت در مدل اخلاقی آشکار میشود. این شخصیتها (زن و شوهر)، با فردیتهای منحصربفرد خویش با هم متحد میشوند تا یک شخص واحد را بسازند: وحدتِ ذهنیِ قلبها، که به وحدتی بنیادین بدل میشود، این پیوند را تبدیل به پیوندی اخلاقی تبدیل میکند، بنام ازدواج.»
نکات مورد توجه به شرح زیر است:
۱- ابتدا باید تفاوت میان جنس (sex) و جنسیت (gender) را خاطرنشان کرد. جنس (sex) به بُعد فیزیولوژیک و جسمانیِ بدن فرد اشاره دارد؛ همان چیزی که موجب کارکردهای متفاوت در قوای تولیدمثلی و جهاز تناسلی میشود. جنسیت (gender)، اما، به بُعد اجتماعی، فرهنگی، احساسی، عاطفی و رفتاریِ فرد در جامعه و نیز احتمالاً نقشهای مبتنی بر جنس اشاره دارد. به نحوی شاید بتوان گفت شخص چنانچه در جامعه خود را بلحاظ ظاهری و رفتاری ارائه مینماید.
۲- هگل، تفاوت جسمانی میان زن و مرد را، هم مایۀ تفاوت میان قوای عقلانی یا نوع قوای فکری، و هم موجب تفاوت خُلقیات و روحیات و بنوعی «اخلاق» افراد دانسته است.
۳- هگل، ازدواج دو نفر از دو جنس (sex) مختلف، که بدیهی است با روحیات، خُلقیات و قوای فکری متفاوتی هستند زیرا از هورمونهای متفاوتی بهرهمند هستند، را متحد شدنِ دو نفر برای تشکیل یک فردِ واحد میداند و این تعبیر بسیار جالبی است که البته در بخشهای دیگر کتاب نیز بدان پرداخته است: فردِ واحدِ کامل و تام.
۴- فردِ واحدی که مقصود هگل از ازدواج میان یک زن و یک مرد است، فردیتی است که از وحدتِ ذهنی و فکریِ دو قلب، که پیش از وحدتِ بدنها به هم پیوند خوردهاند، بوجود آمده است. در این معنا، هگل، وحدتِ قلبی را لازمه و شرطِ پیشینِ ازدواج زن و مرد دانسته است. اما بعد از آن، قرار است که با ازدواج دو نفر، ذهنِ زن و مرد، که طبیعتاً از قوا و جهازِ فکری و عاطفیِ متفاوتی تشکیل یافتهاند، با هم متحد شده، و یک فردِ واحد جدیدی را بوجود آورد. و این همان «وحدتِ بنیادین» است، زیرا از وحدتِ قلبی و وحدت ذهنی آنها بوجود آمده است و اینْ در نوعِ خودْ کامل و تام است زیرا اساساً، در جهانِ طبیعی، دو جنس (sex) از انسان وجود دارد و بهرهمندی آندو، از دو رویکرد و قوای عقلی و عاطفی متفاوت، که میتواند مکمل هم باشد، موجب نوعیِ وحدتِ تام در جهانِ طبیعیمیشود.
۵- سپس او این وحدت بنیادین را ازدواج مینامد و آن را یک پیوند اخلاقی برمیشمارد. او در بخشهای دیگر نوشتار، پیوند اخلاقی را درتقابل با پیوندهای حقوقی یا مادی، و ورای آنها معرفی میکند. یکی از مواردی که بیانکنندۀ این تقابل است آنجاست که هگل میگوید:
«حقی که فرد در استحکام خانواده از آن برخوردار است و در وهلۀ نخست، صرفاً بهشکلِ زندگی فرد در درونِ این وحدتْ تجلی دارد، فقط زمانی که خانواده شروع به انحلال میکند، صورتِ حق را به خود میگیرد … در آن نقطه {نقطۀ انحلال}، کسانی که باید اعضای خانواده میبودند، هم در علائقشان و هم در فعلیت (واقعیتِ خویش) شروع میکنند که افرادی متکی به خود باشند، و درحالیکه قبلاً مؤلفهای در درونِ کل {خانواده} بودند، اکنون سهم خود را جداگانه و تنها در یک مدل بیرونی، بهشکل پول، غذا، هزینههای تحصیل و از این قبیل دریافت میکنند.»
در این قسمت، هگل به بیان این امر میپردازد که وقتی فرد در درونِ خانواده بعنوان یک عضو حضور دارد، «حق» او، صورت عینی و فیزیکی مجزایی جدای از خانواده ندارد بلکه استحکام و عینیتِ خانواده بعنوان یک کل (as a whole) خودْ حق او در خانواده است و این حق تنها زمانی صورتِ عینی و خارجی پیدا میکند که خانواده در معرض انحلال قرار میگیرد. در اینصورت است که حقِ فرد، بصورت مجزا و به شکلی از عوامل مادی همچون پول، غذا و هزینههای مختلف پدیدار میگردد.
نتیجهگیری: در نگاه هگل، چنانچه در کتاب فلسفه حق او شاهد هستیم، ازدواج میان دو جنسِ مختلف، که از قوای فکری_عاطفیِ متفاوت بهرهمند هستند، زمینه و بستری برای تشکیلِ یک فردیتِ واحد و تام بنام «خانواده» است که به هر دو نوع قوای فکری_عاطفی مجهز است. با این پیشزمینه که پیوند قلبها، پیش از پیوندِ میانِ بدنها اتفاق افتاده است. همچنین، این پیوند، در نگاه هگل، پیوندی اخلاقی و ورای پیوندهای مادی و حقوقی دانسته شده است.
