معمولاً کمتر اتفاق افتاده تا به خانه بیندیشیم. پنداری ازآن جز محل سکونت و اخیراً در معنای منفی خوابگاه چیزی در تصور نداریم. در مواقعی هم به تمامی آنرا به حیطههای تخصصی معماری و شهرسازی واگذار کردهایم.
معمولاً کمتر اتفاق افتاده تا به خانه بیندیشیم. پنداری ازآن جز محل سکونت و اخیراً در معنای منفی خوابگاه چیزی در تصور نداریم. در مواقعی هم به تمامی آنرا به حیطههای تخصصی معماری و شهرسازی واگذار کردهایم.
نوشتههای مرتبط
معمولاً کمتر اتفاق افتاده تا به خانه بیندیشیم. پنداری ازآن جز محل سکونت و اخیراً در معنای منفی خوابگاه چیزی در تصور نداریم. در مواقعی هم به تمامی آنرا به حیطههای تخصصی معماری و شهرسازی واگذار کردهایم.
از اینرو متن حاضر هر چند به اجمال، درصدد است تا در دو بخش وجوه مفهومی دیگر خانه را که از فرط بدیهی بودن به تفکر در نمیآیند به تصویرکشد.
با این امید که این بحث قدمی باشد در برانگیختن بحثهای جدیتر و عمیقتر نسبت به خانهای که در علوم انسانی خصوصاً جامعهشناسی هنوز از ارزش موضوعی شدن بی بهره مانده است.
خانه از دیدگاه جامعه شناسی
در پرسش خانه چگونه جایی است ؟ مسلماً به طور طبیعی خواهیم گفت «جایی که در آن زندگی میکنیم». اما ما در شهری هم که محل اقامتمان است زندگی می کنیم و یا اگر مایل باشیم می توانیم به کشور و یا اصلاً منطقه جغرافیایی و یا از آن هم فراتر به کره زمین هم اشاره ای برای زندگی کردن داشته باشیم . اما تمامی مکانهای یاد شده عاری از موقعیتی هستند که خانه میتواند برای ما ایجاد کند. خانه در مفهومی عمیق مکانی است که حیطۀ شخصی را میسازد. حیطهای که در عصر حاضر از اهمیت به سزایی برخوردار است. آزادی فردی را مفروض میدارد و تمامی اشکال شیوه زندگی را که حوزه عمومی تاب تحمل آنرا ندارد، پذیرا میگردد.
براین اساس خانه همان مکانی است که به فرد امکان برخورداری از تمایز فردیاش را میدهد، بی آنکه لازم باشد خالصانه مطابق جایگاه اجتماعیاش بر اساس معیارهای حوزه عمومی ایفای نقش کند. به بیان گافمنی خانه میتواند همان «پشت صحنه»، و به تعبیر برگرفته از وبر به نوعی میتواند در هم شکنندۀ «قفس آهنین» باشد. در چنین افقهایی خانه تنها مکانی است که به لحاظ روانشناختی، فرد از قدرت مقابله با اقتدار حاکم بر جامعهاش برخوردار است. حتی اگر این مقابله صورتی انفعالی به لحاظ جامعه شناختی داشته باشد و وضعیتی حاشیه شدگی به خود گیرد.
پس خانه مکان پرتوانی است که بدون هرگونه دشواری هم چند ساحتی و تناقضات وجودی فرد مدرن را درخود جای میدهد و هم بدون هرگونه مقاومتی پذیرای ارزشهای شخصی متعارض با ارزشهای متعارف در حوزه عمومی است.
از آنجا که در عصر مدرن صحنه اصلی جنگ ارزشها، میباید درحوزه عمومی اتفاق افتد، اگر برخلاف آمد، اقتدار حاکمیت چنان باشد که اجازه چنین امکانی را ندهد، به بیانی اگر تمامی منابع فرهنگی، اجتماعی و سیاسی در تسلط حاکمیت باشد، تعارض ارزشها نه حذف بلکه از آنرو که خصیصه دوران مدرن است و از آن غیرقابل تفکیک در شکل زیرزمینی شده به حاشیه جامعه پرتاب می شود. بنابراین در چنین جوامعی نه تنها با انبوهی ازحاشیه شدگیها و ارزشهای زیرزمینی شده مواجه هستیم، بلکه خانه که بحث اصلی ماست ازجایگاه مهمی برخوردار میگردد. چرا که علاوه برخصیصهای که از آن یاد کردیم، خصلتی سیاسی به خود میگیرد. در این وضعیت جدید، خانه دهندۀ انسان زیرزمینی شده نیز هست. انسانی که از آزادی بروز ارزشهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در قلمرو رسمی جامعه بیبهره است، خانه هم اینک انسان غیررسمی از دیدگاه حاکمیت و زیرزمینی شده از دیدگاه خود فرد را پناه داده است.
درچنین جوامعی هرچه اقتدار حاکمیت در حوزه عمومی بیشتر باشد، خانه در مفهوم قلمرو انسانهای زیرزمینی از نماد سیاسی بیشتری برخوردار میگردد. به عبارتی نه تنها در برگیرندۀ مفهوم « پشت صحنه » گافمنی است، بلکه ازقلمرو جامعه شناسی خُرد فراترمیرود و درگیر مباحث ساختاری جوامع نیز میشود. ساختارهایی که مقتدرانه فضاهای عمومی را به تعلق خود درمی آورند و مقام شهروندی را به تابعیت تنزل می دهند. براساس این جایگاهِ ناگزیری، بروز ارزشهای فردیِ برخاسته از عصر مدرن، با باری مضاعف و سیاسی شده به خانه انتقال داده میشود و آنرا به سنگرِ ستیز ارزشهای غیررسمیِ حیطه خصوصی با ارزشهای رسمی حوزه عمومی مبدل میگرداند.
درچنین وضعیتی خانه تمامی پیوندهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگیاش را با جامعه میگسلد و در عین انزواگرفتگی، به خود مختاریِ جامعه ستیز دست مییابد : مجموعههایی نامرتبط با جامعهای که در آن وجود دارند. گویی هرخانه به جزیره و یا سیاره کوچکی میماند که فرد یا افرادی که در آن میزیند به کلی وابستگی های اجتماعی خود را با سیستمهای ساختاری جامعه خود گسستهاند. اگر بپذیریم که نظامهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی هر جامعهای موجبات پیوند افراد با حوزه عمومی آن جامعه را به وجود میآورند، وضعیت جوامع توتالیتر در عصر حاضر که مغایر با ضرورت تاریخی مدرنیته ولیبرالیسمِ ناشی از آن عمل میکنند، در نهایت به جامعه زدایی فرد منتهی میگردند.
حضور ماهوارهها ضمن آنکه به این جدایی و وضعیت انفعالی فرد از جامعهای که در آن زندگی می کند دامن میزند، بر واقعتِ فرد محوری عصرمدرن نیز ُمهر تائید میزند. واقعیتی که جوامع توتالیتر و یا مدعی سنت خواهی آنرا نادیده میانگارند.
باری، ماهوارهها در چنین جوامعی با استقبال فراوان به خانهها راه مییابند و حس حاشیهشدگی را به طور کاذب ازمیان برمیدارند. چراکه به منزله ابزاری تدافعی در برابر وضع موجود ارزشهای حاکم بر جامعه قلمداد میگردند. اما این وضعیت تنها میتواند در بستر مجازی مجالی برای بروز ارزشهای زیرزمینی شده افراد ایجاد گردد، بی آنکه ذره ای از واقعیت طردشدگی این ارزشها از جامعه را کم کند. بنابراین فردی که ارزشهایش از حوزه رسمی به حاشیه پرتاب شده است، با رویآوری به خانه به عنوان جایگاه بروز ارزشها و گزینش ماهوارهها تنها میتواند بر بی نسبیتی و بی ارتباطی خود با جامعهای که در آن زندگی میکند پافشاری کند.
از اینرو شاید بتوان گفت درعصرحاضر شهروندان دارای ارزشهای متفاوت ومغایر با ارزشهای به رسمیت شناخته شده در جوامع توتالیتر را همواره خطر بیگانگی از جامعه تهدید میکند. خطری که ابتدا از سوی ارزشهای ارتقاء یافتۀ حاکمیت، به حاشیه رانده میشوند و در پایان با اولویت بخشیِ وضع «خانگی» به عنوان بالاترین جایگاه زیرزمینی خاتمه مییابد.
انتساب نام گروه برای افراد زیرزمینی ـ درحاشیه، حتا باوجود کثرت، خالی از اشکال نیست. زیرا از آنجا که از امکان وارد کردن ارزشهای خود به حوزه عمومی محروم هستند، به تبع از امکان ایجاد تشکلات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی متفاوت با ارزشهای مسلط برجامعه بیبهرهاند. بنابراین به جز احساس نارضایتی از وضع موجود آنهم درشکل کاملا از هم گسیخته و نامنسجم، هیچ واقعیت عینی دیگری آنان را به هم پیوند نمیدهد. و این درحالی است که حضور ماهوارهها در جوامع مبتنی بر ارکان لیبرالیستی ـ دموکراتیکی، قادر به ایجاد چنین فاصله افکنیهای تناقض آلود فرهنگی ـ ارزشی بین حیطه های خصوصی افراد جامعه و ارزشهای به رسمیت شناخته شده در حوزه عمومی نیست. زیرا به دلیل فرم ساختار این دسته از جوامع ارزشهای متفاوت به جای زیرزمینی شدن به عرصه رقابت و گاه حتا ستیز در میآیند. بنابراین اولویت بخشی به وضعیت « خانگی » و بیتفاوتی نسبت به جامعه و سیستمهای ساختاری آن تنها زمانی اتفاق میافتد که کلیت ساختار و یا ماهیت عملکردی دولت با بحران مشروعیت مواجه شده باشد. و از سویی دیگر راندهشدگی افراد جامعه در چنین جوامعی نه از سوی سنت ویا ایدئولوژی ارزشی ـ فرهنگیِ تک ساحتی، آنچنان که در جوامع توتالیتر صورت می گیرد بلکه از سوی پارادوکس لیبرالیسم است که اتفاق می افتد. پارادوکسی که به همان اندازه که آزادیِ متافیزیکی را با خود دارد، از قدرت خلق نظام سرمایهداریای برخوردار است که خواست ذاتیاش تخصیص و چیرگی بر منابع جامعه است .
بهرحال، از منظر جامعه شناسی، حیطه شخصی ـ فردی باوجود ساخت قدرتمند نظامهای سرمایهداری در جوامع مدرن و دموکراتیک، تنها به خانه محدود نمیگردد بلکه حقوق شهروندی حاضر در قوانین دموکراتیک ـ لیبرالیستی، حوزه عمومی را مجبور به روبروشدن با ارزشهای فردی غیر متعارف میکند حتا اگر مورد پذیرش و تائید قرار نگیرند ودرعرصه رقابتهای ارزشی به حاشیه رانده شوند. به عبارتی خانه نشینی ارزشها تنها پس از رقابت در بازار ارزشی است که اتفاق می افتد و به بیان دقیقتر، ارزشها به حیطه حاشیه در میغلطند اما هرگز به موقعیت زیرزمینی تنزل نمییابند. از اینرو خانه تنها محل سقوط ارزشهای به حاشیه رانده شده می گردد.
بنابراین همانگونه که دیده شد، لازم است بین حاشیهشدگی و زیرزمینیشدن ارزشها، تفاوت قائل شویم. این تمایز گذاری کمک می کند تا تفاوت بین فضای عمومی و حوزه عمومیای که درجوامع توتالیتر وجود دارد آشکارشود. در چنین جوامعی همه افراد جامعه میتوانند از فضای عمومی برخوردارگردند، اما فاقد برخورداری از حقوقی هستند که بتوانند ارزشهای خاص خود را به طور مشروع درحوزه عمومی مطرح کنند. پس میتوان گفت خانه از چنین منظری جایگاه ارزشهای زیرزمینی شده فاقد بازار و رقابتهای ذاتی آن است.
از اینرو آنگاه که بحث حوزه عمومی سر میگیرد، بحث مذکور میبایست پیش از هرچیز مبنای خود را بر مشروعیت حضور ارزشها در جامعه استوار گرداند. حال آنکه اصطلاح فضای عمومی در جوامع توتالیتر از توان جادادن چنین مفهومی به کلی عاجز است و بناچار بیشتر کاربردی معمارانه ـ شهرسازانه پیدا میکند. به همان صورت که خانه صرفاً مفهوم جایگاه غیررسمی را به خود می گیرد: در خود و بسته.
پس در عصر حاضر مفهوم خانه به لحاظ جامعه شناسی، پیوندی دیالکتیکی با موقعیت جغرافیایسیاسی دارد. به بیانی، اینکه خانه درکجا واقع است، روشنگر ماهیت آن است. ماهیتی که خواهی نخواهی به دلیل خصلت مدرنیسمی این عصر، خود را درگیر مفهوم حق طبیعی در حوزه عمومی میکند.
خانه از منظر شاعرانه: خانگی اشیاء
اکنون می خواهیم خانه را ازافقی دیگر بررسیم. افقی که برخلاف بحث پیشین شناسایی خانه را متکی برعواطف درونی می کند. از اینرو شاید بهتر باشد به جای پرسش «خانه چگونه جایی است؟» نخست پرسش دیگری که صریحاً عواطف درونی را مد نظر دارد طرح کنیم: «چرا هرخانهای را خانۀ خود نمیدانیم؟» عموما عادت کردهایم در پاسخ بگوئیم «از آنجا که خانه ما نیست»، و در پاسخ داده شده معمولاً منظور از«خانه ما»، اشاره ای است مالکیتی ـ حقوقی: سند مالکیت آن به نام ما نیست و یا قراردادی برای اجاره آن نداریم. حال آنکه حس تعلق درچیزی نهفته است که فراتر از قراردادهای اجتماعی قرار میگیرد. میتوان درنظر گرفت کلید در دست، پشت در خانهمان ایستادهایم، در را باز میکنیم اما به محض مشاهده اسباب واثاثیه ای که برایمان غریبه است درجا خشکمان میزند و پا پس میکشیم. به لحاظ حقوقی سند خانه و یا قرارداد اجاره آن به نام ما است، اما آنچه که سبب میشود تا واکنش عاطفی ما مبتنی بر بیگانگی باشد وجود اشیاء غریبه درخانه است.
پس میتوان گفت به لحاظ روانی دلیل مالکیت ما نسبت به خانهای که درآن زندگی میکنیم، حضوراشیاء موجود درخانه است. اشیایی که در ذهنمان به مرزهایی میمانند که شناسایی بین خانهای که متعلق به ما است و جهان بیرونی را به انجام میرسانند. بنابراین درحیطه عواطف ذهنی، وجود اشیاء متعلق به ما هرصبح وشام به تثبیت مالکیت خانه عمل میکنند. از اینرو شاید در پاسخ به پرسش « خانه چگونه جایی است»، بتوانگفت مکانی که تعلقات ما در آن وجود دارد. چراکه خانه به عنوان مأنوسترین محل زندگی، عاری از تعلق داشتن نیست. به بیانی نمیتوان برای«زندگی کردن»، هستی مجرد و انتزاع شده ای در نظر گرفت. عمل زندگی گره خورده با موقعیتهای بیرونی و وضعیتهای عاطفی است؛ که این هردو، حیطه تعلقات را به گونه انضمامی میسازد. ما همواره با تعلقات عاطفی ـ ذهنی خود (که صورتی مادی و عینی برای آن دستوپا میکنیم)، زندگی میکنیم. تعلقات انکارناپذیری که ماهیت آنرا وضعیت تاریخی و نحوه هستی داشتن تعیین میکند؛ وخانه به جهت شخصی ـ خصوصی بودنش، نخستین مکان عینی ومادی است که درآن تلاش برای رؤیت بخشیدن به تعلقات ذهنی ـ عاطفی خودمان دیده میشود. از اینرو میتوان گفت خانه مکانی است که درآن عواطف قابلیت رسوخ به اشیاء را پیدا میکنند. اشیاء را از وضعیت خام ابزارینگی به در میآورد و به مقام نشانههای ارتباطی ارتقاء میدهد. نشانههایی که قادرند موقعیت ارتباطی ما را در جهانی که زندگی میکنیم به بیان در میآورند.
هنگامی که به یکی از اشیا، موجود در خانه اشاره میکنیم و میگوئیم «این قاب عکس و یا آن تابلو و یا این رومیزی قلاب بافی را از فلان شهر و یا از فلان فروشگاه در فلان سال خریداری کردهام، و یا دوستی آنرا یادگاری داده است»، در پس این همه چیزی به ذهن میآید که درحالیکه تمامی عناصر حضوری ـ وجودیاش را به لحاظ زمانی، از دست داده است، اثرش را به شیء انتقال داده است: اثری ماندگار و ابدی شده. پس، شیءِ مورد نظر دیگر یک ابزار ـ کالای صرف نیست؛ بلکه بخشی از گذشته را در خود جای داده است. گذشتهای که دیگر وجود ندارد، اما خوانش آن از طریق شیء صورت میگیرد و بدین ترتیب آنرا از تشخصی کاملا خاص و ابدی شده برخوردار می کند.
بنابراین می بینیم با وجود افسونزدایی از جهان توسط مدرنیته، هنوز هم در حیطههای شخصی ـ فردی با افسون زندگی میکنیم. تمایل در حفظ و نگهداری اشیاءِ نشانهای، پرده از این افسونگراییها برمیدارد. درچنین حالتی خانه حکم معبدکوچکی را پیدا میکند که هرکس براساس موقعیتهای ارتباطی خود، گنجینهای برای خویش گرد میآورد.
پس تفسیرهای بازشناسانه عواطف وجودی از جهانِ عینی ـ شخصی، نه بر پایه قراردادها و قوانین صوریِ اجتماعی، بلکه بر بنیان نشانه ها و نمادهای خود ـ تأویلگرِ ذهنی و عاطفی شکل میگیرند. نشانههای نمادین گشتهای که از راه تجربیات ذهنی، اشیاء را به تصرف خود در میآورند و خصلت انحصاری وضعیت عاطفی را همچون گَرد افسون بر شیء میپاشند.
حتا در رابطه عادت کردگیها هم میتوان تشخص یافتگیِ اشیاء موجود در خانه را تشخیص داد. میزی که در خانه داریم با وجود کهنگیاش به دلیل اُنس و الفتی که نسبت بدان پیدا کردهایم، از تمامی میزهای دیگر متمایز میشود چرا که به طرزی مبهم اقدام به اهلی کردن خانه میکند و آنرا از حالت عام و غریبه بودن بیرون میآورد. ما از طریق اشیایی که از همان بدو انتخاب در خریداری شدن، چیدمان و عادت کردگی، خانه را برای خود اهلی میکنیم، تشخصی منحصر به فرد در خانه ایجاد می کنیم. رابطهای در اینجا بین ما و خانه صورت میگیرد که در هیچیک از قراردادهای صوری اجتماعی وجود ندارد. میتوان خانههای بسیاری با فرم مشابه و یکسان معماری به صورت تولید انبوه یافت؛ اما آنچه سبب میشود تا خانهای نسبت به خانهای دیگر از هویتی متمایز برخوردارگردد، اشیاء موجود در آن است. اشیایی که یا حامل بار نشانهای ـ معنایی برای ما هستند و یا در جهت اهلیکردن، انتخاب شدهاند.
خانه در چنین حیطهای موجودیتاش را در جهان عواطف فردی ـ شخصی آشکار میکند. از اینرو راه ورود به درک و شناسایی آن تنها به یاری جهان شاعرانه مقدور میباشد. و به واسطۀ این جهان است که هویت منحصر به فرد خانه به تثبیت میرسد. این امر به درستی میتواند در مورد طرح معمارانۀ خانهای هم که از بار عاطفی برخوردار است صدق کند. در چنین حالتی این خود طراحی معماری خانه است که به منزلۀ شیئی خاص و تشخص یافته پدیدار میگردد. شیئی که حاکی از وضعیت عاطفی ـ ذهنی ما است و به توسط آن موقعیت وجودی خانه را برای خویش اهلی کردهایم.
در یادآوری خاطرات به یاد مانده از گذشته آن هنگام که بر تصاویر ذهنی مکانهای خاصی اعم از خانههای دوران طفولیت و جوانی و یا فضاهای شهری تأکیدی عاطفی داریم، این تأکید تذکروار، باز هم از تأثیر موقعیت وجودی خانۀ خانه اهلی شده ویا فضاهای شهری خویشی یافته بر عواطف است که ناشی میشود. موقعیتی که به یاری طراحی معمارانۀ تشخص یافته صورت میگیرد و به مرحلۀ فضاسازی راه مییابد که اگر به درستی نکات اساسی عینیت بخشی به عواطف وجودی لحاظ گردد، پرده از پیوند جهان شاعرانه و معماری برمیگیرد. در چنین پیوند واتحادی است که معماری همچون پیکرتراشی به منزلۀ هنر نمود مییابد. زیرا به موقعیت امکانیِ خلق فضا به مثابه شیئی هنری دست مییابد. نخست معمار با شکافتن و تراش فضا توسط فرم و طرح معمارانۀ خود، توان عینیت یافتگی فضا را بر ما آشکار میسازد و سپس روح شاعرانۀ نهفته در وجود، از راه فضای خلق شدۀ الفت آمیز به خوانش حس امتداد یافتگی خود در جهان بیرونی میپردازد. خوانشی حاکی از یکپارچگی جهان درونی و جهان بیرونی. اکنون جهان عواطف ذهنی خود را عینیت یافته تلقی میکند. عینیتی که قادر است ترجمان موقعیت وجودیاش باشد.
همین مسئله میتواند در مورد انواع دیگر هنر، صدق کند. حتا هنری چون موسیقی که عاری از هرگونه جسمیتی مادی به نظر میرسد، به دلیل توانایی بیهمتایش در خلق فضاهای عاطفی قادر است عینیتی غیر قابل انکار برای موقعیتهای احساسیِ غیر قابل بیان، به وجود آورد. عینی که به مثابه شیء به تصرف عواطف در میآید تا خود را در پوشش شیء شدگی آن به جهان هستی درآورد. آخر قانون بزرگ هستی و حضوریافتگی دستیابی به وضعیتی مادی است. وضعیتی که برای موقعیتهای وجودیِ ذهنی ـ عاطفی امری حیاتی است. کلمات در شعر و ملودیها در موسیقی، درحکم اشیاء جسمیت یافتهای هستند که غایتشان بیان موقعیت عواطف مبهم وجودی در جهان است. منتها از راهی تماماً شاعرانه که به دلیل جسمیت عاریتیِ عواطف به راز آلودگی و ابهام درمیغلطند.
در رابطۀ بین انسان و خانه، تأمل بر هنر از اینرو اهمیت دارد که هنر هم (منتها در سطحی عالیتر) غایتش در ایجاد خویشی واهلیکردگی جهان و هستی است. و به این مقام دست نمییابد الاّ از راه شیء شدگیِ تشخص یافتهای که به عواطف وجودی موقعیتی منحصر به فرد اعطاء کند. بنابراین اشیاء در افق شاعرانه قبل از آنکه به عنوان ابزار موجودیت داشته باشند، از موقعیتی هستیشناسانه برخوردارند.
از چنین منظری، ما به یاری اشیاء خانگی و خویشییافته، جهانی آشنا و قابل درک در جهانی میسازیم که در آن به تعبیر هایدگری حس افکندهشدگی داریم و بدین ترتیب جهان وهستی را به حیطۀ افقمندیهای شخصی شده میرانیم تا در آن حضور فردیت بیهمتای خویش را به اثبات رسانیم.
اکنون خانه به عنوان محل زندگی، پرده از غنای درونیِ زندگی خانگی بر میدارد. غنایی سر برآورده از اعماق عواطفی که به رؤیت در نمیآیند مگر به یاری اشیایی که نقش ارتباطی ـ نشانهایشان، مقدم بر خصلت ابزارینگیشان قرار گرفته است.
Zohrerouhi.blogspot.com