مجید رُهبانی
آنچه بر من گذشت: خاطرات عارف (علی) پاینده. به کوشش محمدحسین خسروپناه. تهران: نشر اختران، ۱۳۹۹. ۶۰۸ ص. مصوّر. ۹۵۰۰۰۰ ریال.
در منابع تاریخنگاری معاصر ایران، سهم نوشتههای مربوط به جنبش چپ چشمگیر است. با این حال، تا ترسیم تصویر کاملی از تحولات این گرایش سیاسی در فاصلهٔ ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ راه درازی در پیش است. علاوه بر دقیق ساختن تاریخنگاریهای موجود و پیراستن آنها از افسانهپردازی، بزرگنمایی یا تحریف، باید به شناخت کاملتر جریانها و مناسبات آنها دست یافت و بیش از آن به درک شیوهٔ اندیشیدن، مفاهیم رایج و بحثهای نظری و سیاسی مطرح در میان آنها نیاز است. اینکه مضمون بحثهای اصلی جریانهای چپ ایران در هر دوره چه بوده و برای پرسشِ همیشگیِ «چه باید کرد؟» چه پاسخهایی یافته بودند تنوع رویکردها و منطق عملکردهای آینده را توضیح میدهد.
در شرایط اختناق پس از کودتا، واپسین تکاپوی بازماندگان «نهضت ملّی ایران» (در سالهای ۴۱-۱۳۳۹) که در آغاز خوش درخشید، بهزودی سرکوب شد و بر اثر فشارهای بیرونی و اختلافات درونی از پا افتاد. رویداد ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، اگرچه ماهیتی یکسر متفاوت داشت و قشرهای اجتماعی دیگری را به میدان آورد، و به رغم تردیدهای بسیار در مورد هدفها و نیروهای شرکتکننده در آن، تأثیر تاریخی تعیینکنندهای بر فضای سیاسی کشور گذاشت، فضایی که روزبهروز بستهتر میشد. برخی از چپگرایان حتی با خوشباوری از این رویداد نتیجه گرفتند که جامعهٔ ایران در «شرایط انقلابی» است و یک نیروی کوچک پیشتاز میتواند تودههای پرشمار مردم را به حرکت آورَد. نیروهای جوانی که با گرایش ملّی یا تودهای شکستهای گذشته را تجربه کرده بودند ادامهٔ فعالیت سیاسی به روال پیشین را در عمل ناممکن یافتند. آنها به جستوجوی راه و روشی برآمدند که بهراحتی سرکوب نشود، تداوم یابد و درنهایت به پیروزی بینجامد.
در بین نیروهای چپ دههٔ ۱۳۴۰، که اغلب در محفلهای کوچک مطالعاتی گرد آمده بودند، بحثهایی مطرح بود که در آینده رویکردها و تمایزاتشان را رقم زد و بر بخشی از تاریخ ایران اثر گذاشت. این بحثها که از محفلهای سیاسی آغاز میشد، در زندانها ادامه مییافت و انواع موضوعات از «مرحلهٔ انقلاب» و «مشی مبارزه» تا موضعگیری در برابر «جبههٔ جهانی کمونیسم» و شوروی و چین را در برمیگرفت. تمایز میان «مشی سیاسی» و «مشی قهرآمیز» در مبارزه با نظام حاکم و تفاوتهای گرایشهای گوناگون درون هر یک، در همین زمان پدیدار شد و با گذشت زمان تحوّل یافت و بعدها هویت سازمانی و حزبی به خود گرفت.
آنچه بر من گذشت، خاطرات علی پاینده، به بخشی از این دوره ارتباط مییابد. او متولد ۱۳۲۱ در خانوادهای زحمتکش از مهاجران ایرانی بازگشته از شوروی است. او از کودکی بهواسطهٔ برخی از بستگانش که هوادار حزب تودهٔ ایران بودند با مسائل سیاسی آشنا شد. در دورهٔ دبیرستان اعتقاد به حزب توده را از دست داد و منتقد آن شد. سپس به «سازمان دانشآموزان ایران» پیوست که در سال ۱۳۳۷ شماری از دانشآموزانی که در گذشته هوادار حزب توده بودند آن را تشکیل دادند. برخی از آنان، مانند سعید کلانتری، علیاکبر صفایی فراهانی، عزیز سرمدی و احمد جلیل افشار بعدها در صف چریکهای فدایی خلق ایران قرار گرفتند. پیداست که با چنین ترکیبی، در حوزههای سیاسی این تشکل دانشآموزی گرایش مارکسیستی غالب بود. این حوزهها از طریق کلانتری به خواهرزادهٔ او، بیژن جزنی مربوط میشدند که آن زمان دانشجوی دانشگاه تهران بود. این دو از درون حوزهها، دانشآموزان مستعد را برای محفل مارکسیستی بدون نام خود عضوگیری میکردند.
«حوزههای سیاسی» همین سازمان دانشآموزان، که در سال ۱۳۳۸ اعتصاب موفقیتآمیزی را در تهران سازمان داد، در سال بعد «با حفظ عقیده» به سازمان جوانان جبههٔ ملّی دوم – که در تیرماه ۱۳۳۹ رسماً اعلام موجودیت کرد- پیوست. شرح علی پاینده از حضور جوانان چپگرا در جبههٔ ملّی دستاول و جالب است: «در جبههٔ ملّی دوم به چپها “تودهای” نمیگفتند بلکه میگفتند: مجموعهای از جریانات چپ هستند. مثل اینکه متوجه شده بودند که “چپ” فقط تودهای نیست و تشکلها و محفلهای چپ غیرتودهای هم وجود دارد.» اما جناح راست جبههٔ ملّی حضور این گروه را برنمیتابد و کار به درگیری با محمدعلی خنجی و مسعود حجازی و خروج یا اخراج آنها از جبههٔ ملّی میکشد. پاینده از مکاتبهٔ دانشآموزان با دکتر مصدق خبر میدهد و اینکه مصدق از حضور آنها در جبههٔ ملّی، بهعنوان جوانانی با عقاید متفاوت، حمایت کرده بود.
پاینده در این زمان عضو «گروه کوهنوردی و اسکی کاوه» بود. گروهی که از نخستین سازمانهای مردمنهاد دهههای ۳۰ و ۴۰ به شمار میرود که به اتکای امکانات مختصر اعضای مؤسس آن تشکیل شد. اگرچه گروه کاوه به خاطر فعالیتهای مخفیانهٔ شماری از بنیانگذاران و اعضایش آسیبها دید، نزدیک به دو دهه به فعالیت خود ادامه داد که آثاری از آن به صورت پناهگاههایی در کوهستانهای شمال تهران همچنان برپاست («دربارهٔ گروه کوهنوردی کاوه» نوشتهٔ پراطلاع ابراهیم تیبا، در پیوست کتاب آمده است).
پاینده نمونههای جالبی از بحثهای مطرح در سالهای ۴۱-۱۳۳۹ را بازگو کرده است، بحثهایی که امروز سادهانگارانه یا توطئهاندیشانه جلوه میکنند ولی در زمان خود تعیینکنندهٔ عملکرد نیروهای سیاسی بودند. موضعگیری در قبال دولت دکتر علی امینی یکی از این بحثهاست که فضای سیاسی آن زمان را بهخوبی تصویر میکند: «در آن دوره مشخص کردن ماهیت دولت امینی برای همهٔ جریانهای سیاسی و فکری در اولویت قرار داشت. عدهٔ قلیلی میگفتند امینی از موضع ملّی نخستوزیری را قبول کرده است و باید از او حمایت کرد. اما اکثراً امینی را مهرهٔ آمریکا میدانستند. البته آنها بر سر آمریکایی بودن یا نبودن امینی بحث نمیکردند. این موضوع را بهعنوان امر قطعی میدانستند. در آن زمان بحثی تحت عنوان “تضاد سیاست انگلستان با آمریکا در سطح جهان منجمله ایران” در محافل چپ مطرح بود […] عدهای مانند بیژن جزنی و همفکرانش میگفتند امپریالیسم آمریکا به مواضع و اقتدار سیاسی امپریالیسم انگلستان در ایران تهاجم کرده است ولی هنوز امپریالیسم انگلستان در ایران مسلط است. در رأس حکومت همچنان مغز متفکرْ انگلستان است اما بدنهٔ حکومت که امینی نمایندهٔ آنهاست آمریکاییاند. نظر دیگر از سوی محفل عدهای از استادان دانشگاه و دانشجویان مطرح میشد. چهرههای شاخص آن محفل دکتر محمود توکلی (استاد هنرسرای عالی و پلیتکنیک)، دکتر امیرحسین آریانپور، علیاکبر اکبری، مصطفی شعاعیان و… بودند […] صاحبنظران این محفل میگفتند: انگلستان امپریالیسم مسلط بر ایران است و امپریالیسم آمریکا نقش فرعی دارد و بین این دو تضاد است […] بعداً برخی از افراد این محفل گفتند: انگلستان نقش استعماری دارد ولی نقش آمریکا مترقی است زیرا میخواهد ایران را صنعتی کند.»
در کتاب اطلاعات سودمندی از محفلهای چپ دههٔ ۱۳۴۰ مییابیم که پاینده عضو فعال برخی از آنها بوده است. او سرانجام در سال ۱۳۴۹ در ارتباط با اعضای سازمان م. ل توفان دستگیر شد و تا هنگام آزادی در سال ۱۳۵۶ همهٔ زندانهای تهران را تجربه کرد. خاطرات پاینده از این دوره بهتفصیل در کتاب آمده است. اعترافگیری اجباری و خشونت بازجویان به ضربهٔ مغزی و بیهوشی چندروزهٔ او، بارها بستری شدن در بیمارستان و مدّتها تحمل عوارض ناشی از آن (حملههای عصبی و اغمای موقت) انجامید.
کتاب آگاهیهای بسیاری از زندانیان سیاسی، گروهبندیهای داخل زندان، برخی از مواضع آنها و روابطشان با یکدیگر، و وضعیت مدیریت زندانها به دست میدهد. پاینده در روایتهایش جانب انصاف را نگهداشته، از شماری از مسئولان زندان و زندانبانها به نیکی یادکرده است. همانگونه که تندروی و افراطکاری برخی از همبندان یا سلطهجویی و اشتباهات تشکلهای پنهانی درون زندان را برشمرده است. از ابتدای ۱۳۵۰ با به میدان آمدن گروههای پیرو مشی مسلحانه، زندانها از هواداران جوان آنها پُر شد. پاینده توضیح میدهد که این جوانان کم سن و سال و پرشور، برخلاف زندانیان سابق، فاقد «سواد و تجربهٔ سیاسی» و بیاطلاع از «سنّتهای زندان سیاسی و چگونگی گذران زندگی در زندان» بودند. تعبیرهای کودکانهٔ آنها از «خودسازی انقلابی» در عمل به ریاضتکشی و خودآزاری میانجامید. این جوانان حتی به توصیههای رفقای بزرگتر خود نیز اعتنا نداشتند و در رقابت بر سر انقلابیتر شدن حدّی نمیشناختند. آنها تصوّر میکردند که زندان «منطقهٔ آزادشده» است و میتوانند در آنجا فعال مایشاء باشند. گاه غلبهٔ هیجان و احساسات و شعارزدگی کار را به درگیری میان زندانیان (پیروان مشی مسلحانه و مخالفان آن) و در مواردی با زندانبانان میکشاند و فاجعههایی (مانند سرکوب سال ۱۳۵۲ در زندان قصر) به بار میآورد. با افزایش دستگیریها، این فضای پرتنش بهتدریج ملتهبتر شد و در واپسین سالهای پیش از انقلاب به اوج خود رسید. سلطهجویی و هژمونیطلبی جریانهای چریکی که اکثریت را در زندان داشتند هم مزید بر علت بود. پاینده از این موارد بهتفصیل یاد کرده است.
در خاطرات دورهٔ زندان علی پاینده خبر چندانی از بحثهای نظری نیست. برعکس، اختلافنظرهای نازل در محیط محدود و بستهٔ زندان بهسرعت به بهانهجویی و جبههگیری میانجامد. او مینویسد: «در گروهها و محفلهای سیاسی آن دوره، آموزش در مرحلهٔ تبلیغی متوقف شده بود و اعضا و هواداران به مرحلهٔ آموختن مباحث اساسی تئوریک نرسیده بودند […] بیشتر آنها اطلاعات و سواد تئوریک و سیاسی قابلتأملی هم نداشتند که با یکدیگر بحث و تبادلنظر کنند.» برخلافِ روایتهای زندان سیاسی دهههای ۳۰ و ۴۰ که در آنها زندانیانِ عمدتاً تودهای را سرگرم مطالعه و آموختن (فراگیری زبانهای خارجی، فلسفه، اقتصاد و…) یا کمک به همبندان دانشآموز برای گذراندن امتحانات و سوادآموزی به زندانیان بیسواد میبینیم، زندانی که پاینده در دههٔ ۵۰ توصیف میکند رنگ دیگری دارد. صحبت از تداوم مبارزهٔ بیرون در درون زندان و تبدیل زندان به میدان نبرد با رژیم است. پیداست که چنین کاری چه عواقبی میتوانست داشته باشد. رفتارهای تحریکآمیز و ماجراجویانهٔ جوانان بیتجربه و تندرو کار را به سرکوب کشاند. بسیاری از امتیازات و امکانات زندانیان سیاسی که ذرّهذرّه و با خون دل به دست آمده بود از کف رفت و با تغییر مدیریت زندان، نگهبانانِ تابع قانون و اغلب بیآزار و حتی نرمخو جای خود را به افراد خودسر، مردمآزار و خشن دادند.
کتاب حکایتهای دست اولی از تلاش برای ایجاد همبستگی در زندان دارد. دو جریان اصلی چریکی، یکی مارکسیست و دیگری مسلمان، که در زندان دست بالا را دارند، میکوشند چنین وحدتی را به وجود آورند. اما با بروز رفتارهای انحصارطلبانه و گاه ایذایی از هر دو طرف، کشمکشها، دلخوریها و جداییهایی پدید میآید. پاینده خود در چند مورد از این اختلافات درگیر بوده است. در این میان، مارکسیست شدن تعدادی از مسلمانان و اعلام «نجاست کفار» از سوی برخی از روحانیون زندان و سپس ابراز ندامت شماری از مبلّغان این فتوا و شرکتشان در مراسم «سپاس آریامهر» و رهایی از زندان، بر آتش اختلافات دمید و زمینهساز کینهجوییهایی در فردای انقلاب شد.
اما محیط زندان سیاسی تنها میدان رقابت و درگیری نبود. پاینده از دوستیها و همیاریها هم سخن گفته است. «در زندان سیاسی هیچوقت پول من و پول تو مطرح نبود. هرچه داشتیم روی هم میریختیم و با هم خرج میکردیم.» در کتاب شرح مفصلی از کمونهای زندانیان، نحوهٔ ادارهٔ آنها، پیوستن و جدایی اعضا و شکلگیری کمونهای جدید آمده است. پاینده که خود چند بار از مسئولان کمونها بوده، اطلاعات بسیاری دراینباره ارائه کرده است.
همچنین میبینیم که با عملکرد معقول و قانونمند مدیریت یک زندان، وقتیکه به خانوادهها اجازهٔ ملاقات با فرزندانشان را میدهند، شرایط بهطور محسوس بهتر و آرامتر میشود. پاینده از تأثیر مثبت ورود کتاب به زندان میگوید: «با ورود کتاب به زندان سیاسی عشرتآباد، اکثر زندانیان شروع به مطالعه کردند. عدهای هم مخالف بودند و میگفتند مطالعه زندانی را “فسیل” بار میآورد و او را از عمل انقلابی دور میکند. […] کتاب خواندن تأثیر مثبتی بر فضای زندان داشت و فضای هیجانات عصبی و تندروانه را تا حدّی فرونشاند.»
در کتاب حکایتهای جالب هم کم نیست. مانند اعتصاب غذای چند زندانی پیرو مشی قهرآمیز در زندان اصفهان برای خواستههای صنفی: اجازهٔ ملاقات، دریافت روزنامه، بهبود کمّیت و کیفیت غذا. وقتیکه رئیس زندان خواستههای آنها را میپذیرد و میخواهد که به اعتصاب خود پایان دهند، آنها نمیپذیرند و خواستههای بیشتری مطرح میکنند: «قطع بمباران هانوی و پس دادن صحرای سینا به مصر»! ماجرای بردن شکراللّه پاکنژاد به مطب چشمپزشک هم خواندنی است. نگهبان و زندانی با لباس شخصی و بدون دستبند، سوار بر تاکسی به چهارراه عزیزخان میروند. در بازگشت، زندانبان زندانی را به یک پیالهفروشی در خیابان استانبول مهمان میکند. هنگام بازگشت، در ازدحام مقابل سینما ایران، پاکنژاد گم میشود و نگهبان، ناکام از یافتن او و نگران از توبیخ و اخراج خود، به محل خدمتش مراجعت میکند. اما چندی نمیگذرد که زندانی با پای خود به زندان برمیگردد و به همه نشان میدهد که «در مقابل مردانگی، مردانگی دارد».
*
آنچه بر من گذشت در کنار کتابهایی چون خاطرات سیامک لطفاللهی و خاطرات و تأملات در زندان شاه از محمد محمدی گرگانی منبع پراطلاعی است از گوشهای از تاریخ معاصر ایران که در زندان سیاسی شکل میگیرد و نمود مییابد.