خاطرات خانم دکتر الویا رسترپو درباره کارهای میدانی نادر افشار نادری برای تهیه فیلم های اتنوگرافیک در ایران (۱۹۶۷-۱۹۶۸)
متن گفتگوی الویا رسترپو (ELVIA RESTREPO) همسر پیشین و همکار مرحوم نادر افشار نادری و ناصر فکوهی : پاریس اکتبر ۲۰۰۶( آبان ۱۳۸۵)
الویا رسترپو را از بسیار پیش و از خلال خاطراتی که درباره مرحوم نادر افشار نادری شنیده و خوانده بودم می شناختم، تصویر من از او زنی بود که نه تنها همسر بلکه همکار نادر افشار نادری در سراسر زندگی اش بود، زنی که ماجرای فیلم ساز شدن این مردم شناس را از نقطه آغازش شاهد بود و تا به آخر در کنار وی باقی ماند و امروز بعد از گذشت نزدیک به سی سال بار دیگر از او و از کارهایشان می گوید. الویا را نخستین بار در کنفرانس مطالعات ایرانی لندن در سپتامبر ۲۰۰۶ دیدم و به یاری دوست عزیزم سرکار خانم دکتر ثریا شیبانی(دانشگاه آکسفورد) شخصا با وی آشنا شدم در همانجا قراری برای یک مصاحبه کوتاه در پاریس، محل اقامت کنونی وی گذاشتیم تا در کتاب «درآمدی بر انسان شناسی تصویری و فیلم اتنوگرافیک» به انتشار برسد. این مصاحبه که در اکتبر همین سال عملی شد تنها به بخش کوچکی از خاطرات الویا درباره مرحوم نادر افشار نادری اختصاص دارد که امیداوریم بتوانیم در آینده به صورت گسترده تری آنها را منعکس کنیم.
نوشتههای مرتبط
– چرا نادر افشار نادری که سینماگر و فیلم ساز نبود تصمیم به ساختن فیلم های مردم نگاری گرفت؟
– نادر عکاس بسیار خوبی بود. ما در طول یک سال (نخستین سال اقامت من در ایران ) (۱۹۶۶) به دیدار اکثر عشایر ایران رفتیم: عشایر ترکمن، شاهسون، کرد، بلوچ ، بختیاری، لر چه در خود لرستان و چه در کهگیلویه و بویر احمد. در طول این سفرها تعداد بی شماری عکس می گرفتیم و برای این کار تنها از یک دوربین لایکای قدیمی برخوردار بودیم. در آن سالها حتی برای سفرهایمان تنها می توانستیم از خودروی شخصی خودمان، یک فولکس واگن استفاده کنیم چون موسسه مطالعات اجتماعی هیچ خودررویی نداشت. و زمانی که مطالعات عمیق تری را در کهگیلویه و بویر احمد شروع کردیم تصمیم گرفتیم از اقامت هایمان در میان این عشایر و در «مال» های مختلف بهره برده و به تدریج فیلمی نیز درباره عشایر تهیه کنیم.
– آیا تا آن زمان فیلمی ساخته بودید؟
– نه، هیچ کداممان. از این گذشته نه خودمان و نه موسسه دانشگاه دارای دوربین نبودیم. پس از این سفر در بازگشت به تهران، نادر تلاش کرد که مسئولان موسسه را نسبت به فوریت و ضرورت اینکه لااقل یک خودرو و یک دوربین تهیه کنند، حساس کند تا ما بتوانیم این ماموریتها را به صورت مجهزتری ادامه دهیم. ما اتاق گروه مطالعات و تحقیقات عشایری را ( که شامل تقریبا هشت نفر در یک سالن می شد) را با عکس هایی که از عشایر مختلف گرفته بودیم تزئین کرده بودیم (عکس هایی که همه سیاه و سفید بودند زیرا برای ما بسیار گران تمام می شدند و همه هزینه ها از جیب خود باید پرداخت می کردیم). در حدود سال ۱۹۶۷ بود که یکی از مقامات عالی آن زمان کشور، در دیدار از موسسه هنگامی که به همراه مدیر آن به سالن گروه ما رسیدند از دیدن عکس ها استقبال کرد. مدیر نیز وضعیتی را که این عکس ها تهیه شده بودند تشریح کرد و نبود تجهیزات را مطرح کرد. در این وقت بود که مسئول نامبرده رو به نادر کرد و پرسید چه چیزهایی احتیاج دارید؟ و نادر پاسخ داد به یک دوربین و یک خودروی قوی که بتواند در مناطق دشوار حرکت کند. چند ماه بعد بود که موسسه صاحب یک خودروی مناسب سفری و یک دوربین ۱۶ میلیمتری شد و این برای همه ما یک جشن به حساب می آمد. حال زمان آن فرا رسیده بود که از این تجهیزات استفاده کنیم. کار را با خواندن دفترچه راهنمای دوربین شروع کردیم و پرسش از این و آن و البته چند آزمایش کوچک ، اما همین و بس ! در این زمان یک مردم شناس- سینما گر فرانسوی که در تبت کار کرده بود در تهران بود و ما ملاقاتی با او داشتیم. در گفتگو با این مردم شناس ما از آرزویمان به تهیه فیلمی درباره عشایر صحبت کردیم و از او خواستیم که کمکمان کند. او هم کمک بزرگی به ما کرد و به ما اطمینان داد که این کار بسیار سختی نیست. بعد هم به ما پیشنهاد داد که یک کلاس عملی همان فردای ملاقات و پیش از اینکه ایران را ترک کند، برایمان بگذارد. نادر تصمیم گرفت او را به چشمه علی ببرد ، جایی که مراسم قالی شویی داشتند تا فیلم را در محل تهیه کنیم. و همین بود که نادر شروع به ساختن اولین فیلمش کرد! فکر می کنم این روز، روزی تعیین کننده بود. آن فیلمساز به نادر می گفت: شما عکس های بسیار خوبی می گیرید و من مطمئن هستم که در فیلم هم موفق خواهید بود. بدین ترتیب نادر چند صحنه از قالی شویان فیلمبرداری کرد و درباره آنها توصیه هایی هم از آن فیلمساز دریافت کرد.
– بلوط مهم ترین فیلم نادر افشار نادری است. دراین باره چه خاطره ای دارید؟
– از آنجا که ما وحشت داشتیم توزیع فیلم ممنوع شود با همکاری دوستانمان حلقه های آن را، در بسته های کوچک، به فرانسه می فرستادیم تا مبادا یکباره توقیف شوند. وقتی تمام حلقه ها به فرانسه رسید، یک ماه مرخصی گرفتیم، به پاریس رفتیم و فیلم را در آنجا مونتاژ کردیم و همراه کپی به ایران بازگشتیم. در تمام طول مونتاژ ما مستقیما با تدوین گر(مسئول مونتاژ) کار می کردیم. این تنها راه بود چون یک سناریو به معنی واقعی کلمه نداشتیم. تنها متن ما عبارت بود از توصیفی از تهیه نان با استفاده از آرد بلوط که شامل شرح این کار از هنگام چیدن تا زمان پخت می شد. همچنین شرح صحنه هایی که باید فصل ها را توصیف می کردند و البته چند صحنه لازم دیگر اما نه با نکاتی چندان دقیق شده.
در طول تدوین از اینکه ناچار بودیم صحنه های بسیار زیبایی را از فیلم جدا کنیم و به کنار بگذاریم برایمان رنج آور بود. توین گر می گفت: « می توانم احساس شما را بفهمم برای همین هم کسی که خودش فیلم را ساخته بهتر است مونتاژ را انجام ندهد چون برایش مشکل است که از بعضی از صحنه ها دل بکند». او درباه بلوط می گفت:« خود من هم اغلب با سختی می توانم تصمیم بگیریم زیرا شما صحنه های بسیار زیبایی در کارتان دارید.»
وقتی تدوین فیلم تمام شد، ما از ژان روش دعوت کردیم که در اولین نمایش فیلم در موزه انسان شرکت کند تا بتواند کار ما را نقد کند و به خصوص برای فیلم آینده توصیه هایی به ما بکند. در پایان نمایش وقتی نادر از او پرسید: خوب حالا چی فکر می کنی و توصیه هایت چیست؟ روش جواب داد: « مشکل می شود قبول کرد که این اولین فیلم تو باشد. اگر بتوانی یک فیلم دوم هم همین طور بسازی باید واقعا به تو دست مریزاد گفت!».
در باره صدای فیلم باید بگویم که من همه چیز را روی یک واحد ضبط صوتی (UHER) در محل ضبط کرده بودم. برای جلوگیری از مزاحمت صدای دوربین که یک دوربین ۱۶ میلی متری، فکر کنم کانن، بود، اغلب مجبور بودم صدا را بعد از آنکه نادر کار فیلمبرداری اش را تمام می کرد، ضبط کنم. همکاری بین مردم فوق العاده بود. کافی بود از آنها بخواهیم کارشان را مثل همیشه ادامه دهند و همین بس بود که دیگر کاری به کار دوربین نداشته باشند.
مردم واقعا عالی بودند. ما از همه خواسته بودیم که هر اطلاعی درباره فعالیت های مربوط به تهیه نان بلوط به دست می آوردند به ما خبر دهند. مردم به محض با خبر شدن مرا دعوت می کردند که مثلا به خانه ای بروم که خانواده ای در حال آسیاب کردن بلوط ها زیر دو سنگ بزرگ بودند. یا به محل (مال) دیگری که فردای آن روز قرار بود زنها دور هاون ها جمع شوند و همانطور که بلوط ها را آسیاب می کردند آواز بخوانند.
در کمتر مرحله ای با مشکل روبرو می شدیم برای نمونه پایین رفتن از سراشیبی بسیار تندی که مردم چندین کیلومتر از محل مال هایشان تا محل جمع شدن آب های باران طی می کردند تا مشک هایشان را پر کنند . پایین و بالا رفتن از این مسیر با یک دوربین و یک ضبط صوت کار طاقت فرسایی بود. از این گذشته در این سراشیب تند پیدا کردن جایی که بتوان سه پایه را مستقر کرد، کار مشکلی بود، اما به سه پایه احتیاج داشتیم زیرا با توجه به خستگی و از نفس افتادنمان، ممکن نبود که بتوانیم دوربین را بدون آنکه تکان بخورد در دست نگه داریم. از همه چیز مشکل تر برایمان آن بود که هر روز صبح مقداری آب برای شستن سروصورتمان بخواهیم در حالی که می دانستیم چقدر زنان برای به دست آوردن یک لیوان آب زحمت کشیده بودند. در واقع هم، تنها یک بار دیدیم مردی روی دوش خودش آب حمل کند ( در تقسیم کار جنسیتی حمل آب وظیفه ای انحصارا زنانه بود و برای یک مرد حمل کردن آب کار شرم انگیزی به شمار می آمد) دلیلش هم آن بود که همسر او در آخرین ماه های بارداری بود و از عهده این کار بر نمی آمد و در راهی چنین دشوار، زنان دیگر نیز نمی توانستند به او کمک کنند.
– آیا این فیلم در تلویزیون به نمایش در آمد ؟
– یکی از دانشجویان نادر که در تلویزیون و برای برنامه «ایران زمین» کار می کرد از او درخواست کرده فیلم را برای نمایش در آن برنامه در اختیار تلویزیون بگذارد و نادر هم پذیرفت. بلوط به این صورت به نمایش در آمد. اما چند ماه بعد ما با تعجب متوجه پخش مجدد فیلم بدون اطلاع قبلی از تلویزیون شدیم. اما تعجب بیشتر ما از آن بود که در انتهای فیلم صحنه آخر سانسور شده بود. این صحنه شعله های گاز منطقه را که دائما می سوخت نشان می داد.
فردای آن روز نادر به دفتر دانشجویش تلفن کرد و گفت:« من از شما هیچ چیز نخواسته بودم بلکه سازمان شما درخواست دریافت فیلم را کرده بود بنابراین به مدیران خود بگوئید اگر بخواهند فیلم را نشان بدهند یا باید آن را کامل نمایش دهند و یا از نمایش آن صرف نظر کنند.»
– آیا نادر درگیری دیگری هم با مقامات داشت؟
– بله همین موضوع مرا به یاد خاطره دیگری می اندازد که باعث ترس و واهمه مقامات می شد: در موردی فرح دیبا قرار بود از دانشگاه بازدید کند و از گروه تحقیقات عشایری ما نیز خواسته شد که برای این بازدید تعدادی از عکس هایی را که تهیه کرده بودیم بزرگ کرده و تحویل دهیم تا در بخشی از بازدید که در دانشکده به انجام می رسید به نمایش گذاشته شوند. نادر هم این کار را کرد. البته هدف ما همیشه آن بود که همه مقامات را نسبت به مسائل عشایری حساس کنیم تا شاید کاری برای بهبود وضعیت آنها انجام بدهند. عکس ها زندگی عمومی عشایر را نشان می داد و تنها یکی از آنها، تصویر پیرمردی بود که زیر سایه کلبه اش روی خاک نشسته بود و البته او پیرمرد بسیار فقیری بود چون اکثر مردم حتی فقیر، یک زیر انداز یا قالیچه و گلیم داشتند که روی آن بنشینند، اما این پیرمرد حتی چنین زیر اندازی را هم نداشت. نادر پیش از شروع بازدید برای سرکشی به نمایشگاه رفت و متوجه شد که عکس پیرمرد را از میان عکس ها برداشته اند و پشت ستونی پنهان کرده اند تا هیچ کس نتواند آن را ببیند. نادر بلافاصله خواست که عکس را بر سرجایش بگذارند و یا همه عکس ها را بردارند.
– چرا با در دست داشتن تمام این عکس های زیبا تا به حال کتابی منتشر نکرده اید؟
– پیش از هر چیز به این دلیل که نادر فکر می کرد این کار نوعی خیانت به مردمانی است که به ما اعتماد کرده بودند و به خصوص به ما اجازه داده بودند از زنانشان عکس بگیریم. این ها عکس هایی بودند که باید به مصرف شناخت بهتر عشایر می رسیدند و نه به مصرف تجاری و به خصوص نه برای تجاری کردنشان در خارج از ایران در حالی که درخواست های زیادی نیز برای این کار وجود داشت.
– متشکرم. و اطمینان دارم که همین خاطرات کوتاه تصویری را که همه ما از نادر افشار نادری به مثابه یک معلم حقیقی و یک انسان والا داشتیم تقویت کرده و استحکام هر چه بیشتری به آن می دهد.