انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

حذف مرگ

کتابِ حذف مرگ؛ شرحِ بخشی از مطالعه و تحقیقِ پزشکی سام پرنیا* کارشناسِ حوزۀ مرگ، رابطۀ ذهن و مغز و تجارب نزدیک به مرگ است. او مدیریتِ تحقیقات «هوشیاری در حین احیاء» را به عهده دارد و در دو کشور انگلستان و آمریکا مشغول به کار است. پرنیا در ابتدای کتابش می‌نویسد: « مرگ طی تاریخ بشریت، همواره اوج ناامیدی و نهایت شکست انسان بوده است. ولی پیشرفت‌های علمی اخیر، تحولی اساسی در ادراک ما از مرگ ایجاد کرده است، که برداشت قطعی و نهایی ما از آن را به زیر سوال برده و به دنبال آن، بسیاری از دیدگاه‌های ریشه‌دارمان درباره‌ی مرگ را کهنه و منسوخ ساخته است. در واقع، هر کجا موضوع مرگ مطرح است، دو تحول عمده آغاز شده است. یکی در زمینه‌ی دستاوردها و دیگری در زمینه‌س ادراک. خلاصه اینکه علوم پزشکی پیامدهایی را که پیش از این غیرقابل تصور بود، به مسائلی کاملاً باور نکردنی تبدیل کرده است. ما به زودی خواهیم توانست مردم را از چنگال مرگ و حتی بعد از وقوع مرگ، نجات دهیم» (پرنیا: ۱۵).

این کتاب در یازده فصل تنظیم و در خرداد ۱۳۹۴ توسطِ نشر پندارتابان توسطِ مریم تقدیسی و دو ویراستار؛ زهره زاهدی و سارا افراز ترجمه و تدوین شده است. پرنیا این کتاب را با همکاری جاش یانگ نویسنده‌ی کتاب‌های پرفروش و خبرنگار در زمینه‌های سرگرمی، علم، مشاغل و سیاست نوشته است (مقدمۀ کتاب).

 

یازده فصل‌ِ این کتاب چنین نام‌گذاری شده است:

فصل اول/ اینجا اتفاقات شگفت‌انگیزی رخ می‌دهد: این فصل به چگونگیِ شکل‌گیری مطالعاتش در حوزۀ مرگ در دوران تحصیل پزشکی پرداخته است و دغدغه‌های به سرانجام رساندنِ این تحقیقاتِ تجربی بیان شده است. او با مطالعۀ مغز و آنچه در ذهنِ انسان‌ها رخ می‌دهد آغاز کرد و در حینِ مطالعاتشِ متوجه کمبود اطلاعاتِ علمی در حوزۀ احیا یا عدمِ احیای بیماران شد. پرنیا خود می‌گوید: « […] هر چه در طبابت پیشرفت می‌‌کردم، متوجه شدم که آموختن چگونگی نجات جان مردم متسلزم آموختن درباره‌ی اجزا و حلقه‌های اتصال مختلفی در زنجیره‌ی بسیار بلند حفظ بقاست. این همان علم احیا را می‌سازد و چیزی که بیش از پیش برایم روشن شد، این بود که اگر به همه‌ی حلقه‌های اتصال این زنجیره توجه نشود، بیمارانی که در بیمارستان تحت مراقبت ما هستند، با تأثیرات نامطلوب بیشتری، ازجمله احتمال بیشتر مرگ و صدمات بلندمدت مغزی و سایر اندام‌ها مواجه خواهند شد […] (همان: ۲۵). مهم‌ترین سوال او این است که آیا تجارب و خاطراتی که برخی از مردم از مدت زمان مرگ خود به یاد می‌آورند، می‌تواند نشان‌دهندۀ این باشد که برخی از مردم از لحاظِ مغزی با کیفیت بهتری احیا می‌شوند؟ او پاسخ به این سوال را مستلزم بررسی‌های بیشتر می‌داند و معتقد است که این تجارب در کنار پاسخگویی به مباحثِ پزشکی می‌تواند اطلاعات بیشتری را درباره‌ی سوالات فلسفی و فردی که همه در زمینۀ اتفاقات بعد از مرگ داشته‌اند را در اختیارشان قرار دهند. زیرا که در حال حاضر معتقد است که مرگ برگشت‌پذیر است.
فصل دوم/ گامی کوچک برای انسان، جهشی عظیم برای بشریت: پرنیا در این فصل به امکان بازگشتِ پس از مرگ می‌پردازد و معتقد است همچون گذشته که امکان فرود بر کرۀ ماه امکان‌پذیر نبود اما اکنون رخ داده استف امروزه بازگشتِ از مرگ نیز به امری واقع تبدیل شده است. پدیدۀ مرگ در اندیشۀ پرنیا چنین تعریف شده است: « […] مرگ یک لحظه نیست، بلکه یک فرآیند است. مرگ از لحاظ زیست‌شناختی نوعی سکته‌ی مغزی است. ولی علی‌رغم سکته‌های معمول، این کار مغز است که از اکسیژن و مواد غذایی محروم می‌شود. فرایندی که طی آن، سلول‌های مغزی را از حالت امکان آسیب‌پذیری قابلِ بازگشت، به حالتِ آسیب غیرقابل بازگشت تغییر می‌دهد و مرگ سلولی، از چندین دقیقه تا چندین ساعت بعد از آغاز مرگ در فرد ادامه می‌یابد […] (همان:۲۹)». او همچنین در این فصل به جزییات مفاهیم مرگو احیا می‌پردازد و آنها را برای خوانندگانش با ذکر مثال از داده‌های میدانی خود در بیمارستان‌ها کاملاً عینی و آشکار می‌کند و معتقد است که موفقیت در این حوزه موجب می‌شود صدها نفر از ایست قلبی و مهمتر از آن صدمات مغزی جان سالم به‌در خواهند برد و این جهش عظیمی برای بشر خواهد بود.

فصل سوم/ فرمول زندگی: دانشمندان و افراد زیادی در طول تاریخِ بشر همواره به‌دنبال راهی برای جاودانه ماندن بوده‌اند. از اکسیر زندگی تا معجون‌های جاودانگی. امّا پرنیا معتقد است که برای بازگشتِ از مرگ تنها راه دستیابی «علم» است. زیرا معتقد است « […] مرگ فرآیندی اسرار آمیز و یا فلسفی نیست، بلکه فرآیندی مادی و بیولوژیکی است. مرگ در اثرِ نارسایی اکسیژن و توقفِ انتقال خونِ حاویِ اکسیژن به بافت‌ها رخ می‌دهد […] (همان: ۵۲)». پس برای بازگشت از مرگ باید در جستجوی تغییرِ این فرآیند مادی بود که از طریقی علمِ احیاء در دورانِ معاصر امکان‌پذیر شده است. « […] پیشرفت علم احیاء تازه و دائم در حال توسعه هستند و درک آنها می‌تواند دشوار باشد. این پیشرفت‌ها می‌تواند به طرق مختلف روان اجتماعی ما را، که بر لحظه‌های مادی مرگ متکی است، درگیر کند…ولی اکنون وارد محدوده‌ی خاکستریِ «بعد از مرگ» شده‌ایم، که حاصل پشتکار انسان در تلاش برای معکوس ساختن روند مرگ بعد از وقوع آن است و همان‌طور که خواهیم دید از تبعات مهمی برای همه‎‌ی ما برخوردار است […] (همان: ۶۰)».
فصل چهارم/ معکوس کردن روند مرگ: این فصل از کتاب به پیشینه‌ی مطالعاتی در معکوس کردنِ روند مرگ و آغاز زندگی دوباره پرداخته است. با توجه با مطالعاتِ پیشین و تحقیقاتِ میدانی دوران معاصر پرنیا به عنوان یک پزشک محقق در حوزۀ احیاء بیان می‌کند که در نارسایی اکسیژن هنگام مرگ، سرد کردن سلول‌ها، موجب افزایشِ زمانِ رویداد مرگ می‌شود. امّا باید در نظر گرفت که « اکتشافاتی که در اینجا به طور خلاصه به آنها اشاره شد، به بهبود کلی میزان نجات از مرگ و کاهش صدمات مغزی ناشی از آن منجر نمی‌شود. مگر اینکه هم‌آهنگی لازم میان بخش‌های مختلف برقرار شود و مراقبت‌های باکیفیتی که در این زمینه لازم است، واقعاً انجام شوند. در غیراین‌صورت مسئله‌ی مراقبت‌های پزشکی همیشه به صورت بخت‌آزمایی باقی خواهد ماند […] (همان: ۹۵)».

فصل پنجم/یتیم: این فصل به راه‌ها و روش‌ها و آزمایش‌ها و شناسایی سیستم مغزی در برابر رویداد مرگ می‌پردازد. همچنین سعی می‌کند که از طریقِ تکنولوژی، بهبود سیستم‌ها و به کارگیری روش‌های جدید مرگ را قابلِ بازگشت کند. امّا سؤال اصلی پرنیا که از ابتدا نیز بیان شده بود و دغدغۀ اصلی او به‌شمار میرفت «ذهن» انسان است. «[…] حال که می‌دانیم سلول‌هایی، از جمله سلول‌های مغز که از کار افتاده‌اند، تا ساعاتی پس از مرگ هنوز کارآیی دارند (بدین معنا که در صورت رسیدن اکسیژن و مواد غذایی کافی به آنها، دوباره عملکردشان را از سر می‌گیرند) و اینکه خودِ مرگ از لحاظِ پزشکی سکته‌ای فراگیر است که کل مغز را تحت تأثیر قرار می‌دهد (که آن را مرگ مغزی در اثر نارسایی اکسیژن هم می‌نامند) و باعث می‌شود فرد در عرض چند ثانیه وارد حالت کمای عمیق شود، دقیقاً برای ذهن و هوشیاری ما (موجودیتی که یونانیان آن را «روان» یا «روح» نامیده‌اند)، یا به بیان ساده‌تر «خودِ واقعی» ما چه اتفاقی رخ می‌دهد؟ آیا بلافاصله بعد از مرگ نابود می‌شود، یا مدتی بعد از مرگ به زندگی ادامه می‌دهد؟ و اگر چنین است تا چه مدتی؟ […] (همان:۱۲۹).

فصل ششم/ مردن چگونه است؟: داده‌های میدانیِ سام پرنیا از تجربۀ نزدیک به مرگ متعلق به بیمارانش در بیمارستان در این فصل ذکر شده است. داده‌های او بیان‌گر آن است که تجربۀ همۀ این افراد تقریباً یکسان است و وجوه مشترک زیادی میانِ آنها وجود دارد. متدول‌ترین تجربۀ مردم در این زمینه احساس آرامش، شادی، نشاط و رهایی از درد و رنج بود (همان: ۱۳۳). برخی از آنها خارج شدن از جسمشان را تجربه کرده بودند. برخی دیگر مرور فوری از زندگی‌شان و برخی دیگر ملاقات‌هایی با دیگر اقوام خود که مرده بوده‌اند را داشته‌اند. نور درخشان و عبور از تونل نیز از دیگر نشانه‌ها و تجاربی بود که تجربه‌کنندگان به آن اشاره می‌کردند و آن را تجربه‌ای زیبا خطاب می‌کردند. حال سؤال اساسیِ پرنیا در این فصل پس از مشاهده و مصاحبه افرادِ مجرب در مرگِ نزدیک این است که: « […] آیا این تجارب واقعی هستند یا نه؟ این روایات برای بسیاری از افراد بهانه‌ای را برای بحث‌های مذهبی و فلسفی فراهم آورده‌اند. برخی از دانشمندان این تجارب را تحت عنوان توهماتی غیرعادی تکذیب می‌کنند. ولی از نظر بسیاری از آنها که جزئیاتشان را بررسی کرده‌اند، این تجارب پنجره‌ای را به روی آگاهی و فعالیت ذهنی در وضعیت مرگ باز می‌کنند و عجیب اینجاست که این تجارب انسان‌ها را درکند و کاوهای علمی در زمینه‌ی معمای اتفاقاتی که بعد از مرگ در مورد هشیاری انسان رخ می‌دهد، متحد ساخته‌اند (همان: ۱۵۶)».

فصل هفتم/ فیل در تاریکی: مروری است برمطالعاتِ حوزۀ تجربه نزدیک به مرگ از گذشته تا کنون تأکید بر رویکرد علمی و بدون تعصبِ.

فصل هشتم/درکِ خود: مغز، روح و آگاهی: پرنیا با مطالعۀ فلاسفۀ باستان و بیانِ نظریاتِ آنها به مفهوم «روح» و «روان» می‌پردازد و منشأ اعتقادی آن را به یونانیان باز می‌گرداند. به عبارتی این فصل به اعتقاد و باورهای مبتنی بر وجود روح پس از مرگ و یا عدم آن پرداخته است. امّا « […] شاید عجیب برسد، ولی دانشمندان هم نظریات مربوط به ماهیت روح را مورد بررسی قرار داده‌اند. این موضوع در علم امروزی «مسئله‌ی آگاهی» نام دارد. به بیان دیگر منشأ افکار، عواطف، احساسات و در واقع هر چیز دیگری که ما را تشکیل می‌دهد، چیست؟ چند دهه‌ی قبل این موضوع را حتی در قلمرو علم هم محسوب نمی‌کردند. ولی امروزه می توان دانشمندان را به دو گروه گسترده تقسیم کرد: گروهی که می‌توان گفت از دیدگاه ارسطو حمایت می‌کنند و گروهی که در مجموع عقاید افلاطون را مورد حمایت قرار می‌دهند. سؤوالات اساسی در این زمینه را می‌توان در این سؤال خلاصه کرد: آیا مغز خاستگاه روح است، یا اینکه روح ( یا به بیان دیگر همان موجودیتی که هویت ما را می‌سازد، که جدا ازمغز اما در تعامل با آن است) خاستگاه مغز است؟ (همان: ۱۹۸)». سوالِ دیگری که پرنیا در این کتاب مطرح می‌کند: […] بعد از مرگ چه اتفاقی برای روحِ انسان رخ می‌دهد؟ آیا همانطور که برخی معتقدند، روح هم از بین می‌رود یا مدتی به حیات خود ادامه می‌دهد و در این صورت چه مدتی؟

فصل نهم/ زندگی پس از مرگ که ما می‌شناسیم: این فصل به صحبت در بابِ هوشیاری انسان و رابطه‌اش با فعالیت بخش‌های خاصی از مغز پرداخته است و میزانِ تداوم حیات هوشیاری بعد از مرگ را تنها زمانی می‌توان پاسخ داد که علم (دستگاه‌های اسکنر) موجودیت فکر و هوشیاریِ انسان را کشف کند. این به ما کمک می‌کند که نه تنها به اتفاقات بعد از مرگ پی ببریم، بلکه با افرادی که ظاهراً هوشیاری ندارند، مانند کسانی که در وضعیت زندگی نباتی پایدار قرار دارند، بهتر رفتار کنیم. «[…]همچنین از این طریق یک بار و برای همیشه به ارتباط بین روح با مغز پی خواهیم برد. پس تا آن زمان باید این امکان را در نظر بگیریم که روح انسان می‌تواند موجودیتی مجزا و کشف نشده باشد، که مغز به‌وجودآورنده‌ی آن نیست […] (همان: ۲۳۳)».
فصل دهم/ تحقیقات «هوشیاری»: به شرحِ تحقیقاتِ پزشکی سام پرنیا و برخی از مصاحبه‌های او با بیمارانی که تجربۀ مرگ نزدیک داشته‌اند پرداخته شده است.
فصل یازدهم/ همه‌ی اینها چه معنایی دارد؟: به معیار وقوعِ مرگ در سرزمین‌های غربی و شرقی پرداخته است که برخی از آنها دستورالعمل‌های دقیقی را برای قطعِ زندگی و اعلام مرگ ثبت کرده‌اند که بیشترین سهم را ایالات متحده آمریکا داشته است. امّا در آخر پرنیا به محدودیت‌های مطالعۀ خود نیز پرداخته است و می‌داند که فهمِ دقیق حواشی پدیده مرگ بخصوص در بابِ وجود روح نه تنها در علمِ پزشکی بسیار نوع و بدیع خواهد بود بلکه قدرتِ تغییر نگاه فلسفی و اجتماعی و فرهنگی افراد را در درون خود نیز خواهد داشت.

*مروری بر کتابِ « وقتی می‌میریم چه می‌شود؟» (تحقیقی راهگشا در ماهیت زندگی و مرگ)در لینک زیر:
http://anthropology.ir/node/28127