انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

جهان «هولوگرافیک» مهرجویی

در خبرها آمده بود که داریوش مهرجویی در مراسم ختم خواهرش عنوان کرده که آلودگی هوای تهران سبب مرگ او بوده و از مسئولین امر (خانم ابتکار و شهردار تهران) خواسته تا دست از حرف زدن بشویند و به معضل آلودگی هوا جدّاً رسیدگی کنند. (۱) فارغ از اینکه دغدغه‌ی جناب مهرجویی چقدر راستین بوده و آلودگی هوا چه خسارت‌هایی به زندگی شهری در تهران وارده کرده، باید به مهرجویی و هنرمندان بزرگی همچون ایشان نکاتی را من باب رابطه‌ی هنر با واقعیات اجتماعی و اساساً نقشی که هنرمندان می‌توانند در راستای پیوند یا عدم پیوند قدرت سیاسی و هنر ایفا کنند، آن هم مشخصاً در قالب لاپوشانی و توجیه نقش نهادها در مورد فجایع اجتماعی، یادآوری کرد.

استاد عزیز! هر چند رسم است در چنین شرایطی با داغ‌دیده هم‌دلی کرد و برای او طلب صبر نمود، اما می‌خواهم بگویم که خود شما در چند سال اخیر اگر بیشتر از شهرداری نباشد، کمتر از آن در تداوم و لاپوشانی کردن چنین وضعیتی برای شهر تهران، ولو در حیطه‌های دیگر، نقش نداشته‌اید! زیرا تبدیل به «زیباساز» اقدامات شهرداری شده‌اید. برای این حرف خودتان بهتر می‌دانید که چه دلایلی در میان است. همین یکی-دو سال پیش، موقعی که در خبرها می‌آمد جنازه‌ی فلان رفتگر شهرداری از فرطِ نداری و بی‌خانمانی در گوشه‌ی فلان خیابان تهران پیدا شده، شما به سفارش شهرداری و احتمالا شخص شهردار، داشتید «نارنجی‌پوش» (۱۳۹۰) را می‌ساختید تا نشان دهید که رفتگران چه انسان‌های وارسته‌ای هستند که از روی میل خود، و نه به اجبار شرایط مادّی زندگی‌شان، جارو به دست می‌گیرند تا مطابق اصول «فنگ‌شویی» همه‌ی «بی‌نظمی‌ها» را «منظّم» کنند. بله استاد عزیز، همان موقع که جسم بی‌جان یا نیمه‌جان رفتگری پیر در خیابان‌های تهران پیدا می‌شد، شما داشتید زندگی امثال او را چنان «زیباسازی» می‌کردید و از اقدامات بی‌بدیل شهرداری پرده برمی‌داشتید که گویی انگار نه انگار که رفتگران، بر روی «کثافت» همین زمینی پا می‌گذارند که شما این‌سان «پاک و کمال‌یافته» توصیفش می‌کردید. البته شاید بنا بر نظر سال‌های اخیر شما، مشکل آن پیرمرد و امثال او این باشد که چیزی از اصول «فنگ‌شویی» نمی‌دانند یا مثلاً در «جهان هولوگرافیکِ» انرژی‌های بی‌پایان کیهان، سعی نمی‌کنند ایده‌ی خوشبختی و موفقیت را به خود «تلقین» کنند! یا مثلاً دو سال پیش از آن، وقتی که داشتید اپیزود اول «طهران-تهران» (۱۳۸۸) را در مورد اقدامات توریستی شهرداری تهران می‌ساختید، آن هم از خلال روایت زندگی خانواده‌ای که به دلیل قدیمی بودن خانه‌شان، به هنگام تحویل سال سقف بر سرشان می‌ریزد و مجبور می‌شوند شب عیدی از خانه بیرون بروند، هیچ اشاره‌ای به اقدامات سوداگرانه‌ی شهرداری در مناطق بافت فرسوده نکردید و حرفی از این نزدید که شهرداری چگونه به واسطه‌ی دفاتر نوسازی «مغز» مردم را شست‌وشو می‌دهد تا بتواند از طریق «مشارکتی‌سازی» پول‌های هنگفتی به سمت خود و دلالان املاک رهسپار سازد و در نهایت ژست خیّر و حامی مردم را به خود بگیرد!

به راستی شما در زمان ساخت آن فیلم‌ها بنا بر سفارش شهرداری، با خود چه فکری می‌کردید؟ آن زمان که رفتگری پیر از فرط نداری، گرسنگی و بی‌توجهی شهرداری و نهادهای ذی‌ربط در حال احتضار بود، و مطمئناً مواردی از آن دست کم‌وبیش به وفور یافت می‌شد و البته همچنان نیز می‌شود، شما داشتید او و امثال او را «انسان‌هایی زیبایی‌شناس» جا می‌زدید که هیچ مشکلی نه با کارفرمای خود، و نه اساساً با جایگاه اجتماعی‌شان دارند! می‌دانید وقتی صحبت‌های امروزتان را گوش می‌دهم و به فعالیت‌های سینمایی/نظری اخیرتان فکر می‌کنم، چه چیز به خاطرم می‌رسد؟ اینکه یا شما، یا شهرداری یا هر دو، ذرّه‌ای از اخلاق حرفه‌ای بویی نبرده‌اید یا دست‌کم نشان دادید که چنین دغدغه‌ای ندارید. استاد مهرجویی! باور کنید هرگز لازم نیست انسان یکی از نزدیکانش را از دست بدهد تا متوجه شود در زندگی اجتماعی یک جای کار می‌لنگد! متأسفانه نسبت مرگ خواهر شما با آلودگی هوا به لحاظ نقش شهرداری و نهادهای ذی‌ربط، همان نسبت پیکر بی‌جان پیرمرد رفتگر با فیلم «نارنجی‌پوش» شماست که حیات مادّی‌اش را نادیده گرفت و در عوض ترجیح داد از «مسئولیت‌پذیری» شخص شهردار! و نیز «ابعاد حاد-زیباشناختی» زندگی رفته‌گری صحبت کند. اگر شهرداری مقصّر اصلی تمام این رویدادهاست، که تا حد زیادی هست، شما هم به عنوان «هم‌دست» این نهاد، ولو برای مدتی محدود، و موتور سینماییِ «زیباسازش» کمتر از آن تقصیر نداشته‌اید. شهرداری‌ها و اساساً تمام نهادهای دولتی و خصوصی که همواره در پی زیر سبیلی رد کردن اقدامات ضعیف‌شان و بیان اغراق‌آمیز «وظایف اصلی خود» هستند، کارشان در بعضی موارد واژگون کردن واقعیت و قرار دادن تصورات ذهنی خود به جای واقعیاتی است که بلای جان شهروندان‌شان شده. استاد عزیز، کاش در این میان، شما هم به‌سان بسیاری از سینماگران دیگر که دغدغه‌ی مسائل اجتماعی را داشته و دارند، عطای «سفارشی‌سازی» را به لقایش می‌بخشیدید و هم به کارنامه‌ی خود و هم به مخاطبان سینمایی‌تان احترام می‌گذاشتید.

استاد گرامی، امروز که بعد از سال‌ها یک بار دیگر به مقاله‌ی مفصل‌تان در ابتدای «بُعد زیباشناختی» مارکوزه (چاپ اول، ۱۳۶۸) می‌نگرم، احساس می‌کنم می‌توان ریشه‌های تفکرات و فعالیت‌های امروزتان را در یکی از جملات پایانی آن مقاله در باب نسبت هنر با واقعیت (اجتماعی) یافت: «هنر قصد براندازی یا ویرانگری واقعیت را ندارد، چون به سلاح برّنده‌ی کینه مجهز نیست و نه می‌خواهد از واقعیت انتقام گیرد و آن را یکسره ریشه‌کن کند. بلکه به عکس، از سر محبت، یا به قول مارکوزه، از فرط (اروس) است که به نفی و انتقاد از واقعیت برمی‌خیزد» (مارکوزه، ۱۳۸۸: ۵۸ و۵۹). بله استاد گران‌قدر، شما به عنوان هنرمند، دست‌کم در سالیان اخیر، حقیقتاً به‌سان عاشقان از «واقعیت اجتماعی» بریده‌اید، واقعیتی که به گفته‌ی آن جامعه‌شناس فقید فرانسوی، امیل دورکم، «همچون پتکی بر سر ما کوبیده می‌شود». شما از واقعیت اجتماعی بریده‌اید و در عوض، به دنیای شگفت‌انگیز توانایی‌های خارق‌العاده‌ی ذهن انسان و انرژی‌های بی‌پایان کیهان سفر کرده‌اید تا به ما گوشزد کنید که آی آدم‌ها، اگر مشکلی در زندگی اجتماعی‌تان دارید، در وهله‌ی نخست مشکل از «ذهنیت» شماست. پس بشتابید به سوی «فنگ‌شویی» و «تلقین‌درمانی» و انواع و اقسام «راه‌های فرار از واقعیت» و «پناه بردن به درون خود». همین می‌شود که وقتی می‌خواهید زندگی رفته‌گران را بازنمایی کنید، تمام تلاش‌تان را بر این می‌گذارید که نشان دهید این قبیل افراد اگر «ذهنیت» خود را درست کنند، مطلقاً مشکلی برایشان پیش نمی‌آید. اگر اسم این کار نوعی «زیباشناختی کردن فاجعه» (یا بخوانید امر سیاسی) نیست، که به‌درستی والتر بنیامین آن را «دغدغه‌ی فاشیسم» نام نهاد، پس چیست؟

در چنین چهارچوبی است که شما استاد مسلّم، هر ساله تمام سعی خود را می‌کنید تا از واقعیت اجتماعی بیشتر فاصله بگیرید. پس شما را به همان کارنامه‌ی سینمایی سال‌های پیش‌تان، بیش از این هنر را تبدیل به ابزاری «زیبایی‌ساز» در دست نهادهای قدرت نکنید و اگر واقعاً باور به جهان هولوگرافیک و فنگ‌شویی و این قبیل مسائل دارید، همانند سایر فعالان این عرصه‌ها، برای جلسات خصوصی «فنگ‌شویی»، «تلقین‌درمانی» و «چگونه بر ذهنیات نادرست خود غلبه کنیم»، تبلیغ کنید و در این عرصه‌ی سودزا و البته عامه‌پسند، تبدیل به یکی از چهره‌های شاخص شوید. اگر در این زمینه احیاناً مشکلی برای تبلیغ و ترویج چنین موضوعاتی دارید، از شما دعوت می‌کنم سری به پیاده‌روهای خیابان کریم‌خان تهران بزنید و با «واقعیت کاسب‌کارانه‌ی» مُشتی دلال در سال‌های اخیر آشنا شوید. خدا را چه دیدید، شاید روزی عکس شما هم به عنوان هنرمندی که متخصص انرژی‌درمانی و فنگ‌شویی و این قبیل موضوعات است، در و دیوار شهر را تصاحب کرد! تنها کاری که از دست ما برمی‌آید این است که سعی کنیم فرض خود را بر این بگذاریم که شما نهایتاً با «مهمان مامان» و «سنتوری» کارنامه‌ی هنری‌تان را به پایان بردید. متاسفانه آن ضرب‌المثل قدیمی در مورد شما کاملاً صادق است: کهن‌سالی با خود محافظه‌کاری به همراه می‌آورد. کارگردانی که در سال ۱۳۴۸ فیلم «گاو» را ساخت، امروز آن چنان محافظه‌کار و گریزان از «واقعیت» شده که «نارنجی‌پوش» و «چه خوبه که برگشتی» می‌سازد. فیلم‌هایی که شاید به جز «ذهن هولوگرافیک» کارگردانشان مطلقاً ربطی به زندگی انضمامی مردم ندارند. شما که در سال‌هایی نه چندان دور علاقه‌مند به «نظریات انتقادی هنر» مکتب فرانکفورت بودید، بد نبود به این جمله‌ی والتر بنیامین در خیابان یک‌طرفه هم التفاتی می‌کردید: «هیچ‌چیز درمانده‌تر از حقیقتی نیست که همان‌طور بیان شود که به ذهن خطور کرده است. این گونه نوشتن حتا به یک عکس بد هم نمی-ماند» (بنیامین، ۱۳۸۰: ۷۱).
یادداشت:
۱.لینک سخنان مهرجویی: http://hamshahrionline.ir/details/241033

از همین نویسنده:

نارنجی‌پوش: بُعد حادزیباشناختی واقعیت اجتماعی: http://anthropology.ir/node/13500