مینو امیرقاسمی گزارش از رویا آسیایی
ای بسا دو ترک چون بیگانگان / ای بسـا رومـی و تـرک هـمزبان
نوشتههای مرتبط
هرچه دنیا پیچیده تر و بزرگتر به نظر میآید، انسانها در سراسر جهان به یکدیگر نزدیکتر میشوند. طبیعی است که این نزدیکی، ناشی از نوعی پیوند عاطفی نیست بلکه سرعت و تغییرات جهانی، وسایل ارتباط جمعی گسترده تر و پیچیده تر، و اهداف مشترک جهانی انسانها را در مجموعه ای به نام دهکده ی بزرگ جهانی جمع میکند. دهکده ای که علی الاصول همه باید زبان یکدیگر را بفهمند، مثل هم فکر کنند، مثل هم لباس بپوشند ودر این میان اگر کسی وارد این بازیِ همـگون سازی نشود، طبعاً محکوم به فناست. با همه ی این احوال هنوز نمی توان به زیباییِ تنوعهای طبیعی و انسانی شک کرد. هنوز چیزی از انسان باقی است تا دگراندیشی ها و دگربودگی ها را بپسندد و تفاوتها را ارج بگذارد و زیبایی هستی را در تنوع آن بیابد.
منافع اقتصادی و سیاسی جهانی سازان، مطابق با منطق سرمایه ی جهانی، ایجاب میکند که دنیا را متناسب با شرایط خود تغییر بدهند؛ ولی اگر خودِ اِقوام، سرزمینها و مردمانِ مختلف نیز تیشه ی یگانه سازی به ریشه ی تنوع خویش بزنند، جز تخریب حاصلی نخواهند برد. اگر تفاوتها را از بین ببریم، اگر معرفت و آگاهی اقوام و نحوه ی زبان و زندگی شان را بر تختخواب “پروکروست” (در اساطیر یونانی نام راهزنی است که افراد را بر تخت خود می خوابانید اگر کوتاه قد بودند آنقدر می کشید تا به اندازه ی تخت شوند و اگر بلندتر بودند پاهایشان را با شمشیر قطع می کرد.) سرو ته بزنیم، بی شک امکان درک و فهم متقابل انسانی را گم خواهیم کرد. ما عموماً خود را در عناصر متفاوت با دیگران است که می توانیم بشناسیم و بفهمیم. اگر این تفاوتها به هر دلیل و شکلی از بین برود (که قطعاً یکی از طرفینِ تفاوت است که به نفع دیگری و با فشار دیگری از بین میرود) هیچ چیز برطرف مقابل نخواهد افزود. چون تازه کسی یا چیزی را بطور تصنعی شبیه خود میسازد، اگر منظور از این شبیه سازی ایجاد اتحاد و افزودن قدرت واقتدار و.. خویش، است که صرف شباهت های اجباری نمیتواند به اتحاد بیانجامد و عموماً در طول تاریخ دیده ایم که اتحاد اقوام و سرزمینها نه به خاطر زدودن تفاوتهایشان بلکه به خاطر نزدیک شدن منافع، اهداف و اندیشه هایشان بوده است. و اگر منظور تخریب و نابود کردن عنصر متفاوت دیگر است، قطعاً با مقاومت روبرو خواهد شد و زمانی که واقعاً قصد نابودی در کار نباشد، این رویارویی و کشاکشهای از سر ناآگاهی، تنها به زوال انرژی دو طرف منجر خواهد شد.
گرچه ما ایرانیها، هنوز به معنای دقیق کلمه، وارد دنیای مدرن نشده ایم؛ و هنوز با پیشرفتها و معضلات تکنولوژی، علم و عقلانیت، دست به گریبان نیستیم، ولی با سرعتی که دنیا در جهت مدرنیته و تغییرات و تحولات ویژهی این دوران جدید پیش میرود، ما یا هر جامعه ی دیگری که مستقیماً در این تحولات سهیم نیست، چه بخواهیم و چه نخواهیم، متأثر از آن خواهیم شد. تحولات بزرگ جهانی به واقع این بار مرزهای جغرافیایی، سیاسی و اقتصادی خود را به گستردگی «دهکده ی بزرگ جهانی» گشوده است و دنیای مدرن میخواهد که تمام جهان را ببلعد.
نیاز روزافزون به منابع اقتصادی دنیا، نه فقط برای به کار انداختن کارخانه های عظیم سرمایه داری جهانی، بلکه برای تسخیر فضا، اقتدار جهانی سیاست را نیز میطلبد و طبیعتاً قلمرو فرهنگ، نخستین قلمرو جهانی است که باید وارد کانالهای مکنده ی دهکده ی بزرگ شود. یگانه سازی فرهنگیِ جهانی، بسیار سریعتر و قدرتمندتر از تلاش برای ایجاد وحدتهای ملی، قومی یا قبیله ای عمل میکند و شاید بسیار زودتر از آن که زبان رسمی یک جامعه چتر کامل خود را بر سر تمامی اقوامش بگستراند، زبان انگلیسی، زیر سایه ی قدرتهای سیاسی و اقتصادی جهانی، سوار بر بال تکنولوژی اطلاعاتی و سایبرنتیک، در تمامی جوامع، بر صدر زبانها و اندیشه ها بنشیند.
کره خاک دیگر برای ساکنانش خیلی بزرگ نیست، انسانها در حیاط خلوت خانه های یکدیگر زندگی میکنند. فنآوری های شگفت انگیز قبل از آن که انسان هزارهی سوم الفبای مدارا را آموخته و گوش سپردن به گفته های دیـگران را تـمرین کرده یا خود را از نظر فرهـنگی برای تعاملی همه جانـبه آماده کرده باشد، او را با سرعتی گیج کننده به میدان جهانی شدن میکشاند و از او میخواهد هویت و ویژگیهای قومی و فرهنگی خود را که واقعیتی غیرقابل انکار است در پیشگاه توهم بزرگ جهانی شدن قربانی کند و فراموش کند که«خرد بومی و جمعی،خاستگاه درک متقابل جهانی است».خلاصه ی کلام این که در این حوزه ی بسیار وسیع مدرنیته و پست مدرنیته ی جهانی، یگانه سازی و وحدت جهانی نیز قادر نخواهد بود، و چنین قصدی نیز ندارد که از انسان، در سراسر دنیا موجودی یک دست و یک شکل و تک زبان بسازد، چرا که بزرگترین ویژگی و شاید مزیت استثنایی دنیا از نظر تاریخی، در درون این وحدت بزرگ، هویت بخشیدن به موجودیت فردی انسانها است. آزادی فردی و برابری در مقابل قانون و صاحب شدن جایگاهی در جامعه، قطعاً بزرگترین دستاورد دنیای مدرن برای انسانها بوده است. انسانی که حتی با وقوف به اشرف بودن خود در میان مخلوقات، بدون داشتن هویت، آزادی و استقلال فردی نتوانست به این شرف آسمانی دست یابد.
انـدیشه ی ارتباط مستقیم انسان با خدای خویش و قرار دادن او در سرآغاز جاده ی کمالات الهی و فنا شدن در الله، در مکاتب فکریای چون عرفان ایرانی، گرچه، آغاز حرکت مستقل انسان، جدای از سایر مخلوقات، به سوی کمال بود، ولی به دلایل تاریخی ـ فرهنگیِ حاصل از شرایط دوران قدیم (پیش از مدرن) متوقف ماند.
انسان در اندیشه ی اساطیری است که همپای تمامی اجزای هستی، توده وار آفریده میشود تا نقش ویژه ی خود را در جهت هدف مشترک هستی بازی کند. این موجود متفاوت زمانی میتواند از تنه ی عظیم هستی خود را جدا و متمایز سازد که خرد خود را به عنوان ابزاری نویافته در دست میگیرد، فردیتش را به اثبات میرساند و در مسیر تکاملی خود سیری کـند. در برخی مقاطع تاریخ اندیشه ی بعضی جوامع، این تمایز شگفت در سایه ی عشق و شهود انسانی حاصل میشود (عرفان) و اگر بتواند به حرکت طبیعی خود ادامه دهد ای بسا رویه ی دیگر عشق ـ معرفت ـ وضعیتِ مسلط بر اندیشه را به دست میآورد.
به هر تقدیر این توقف حرکت انسان در مسیر کمال، عموماً در جوامعی که فرد به آزادی و هویت فردی دست نیافته است، اتفاق میافتد. در یک سخن، در دنیای مدرن، با گستره ی جهانی آن، تنها ملتها و اقوامی دوام خواهند آورد که بتواند به فردیت فردی، فردیت قومی و ویژگیهای اجتماعی خود واقف باشند و آن را به صورتی پویا حفظ کنند.
انسان در هرگونه یگانه سازی و متحدالشکل شدن، ناگزیر برخی ویژگیها را با خود حمل خواهد کرد؛ همانگونه که مادر هر کس تنها مادر خود اوست، برخی از ویژگیها نیز از آن اقوام و مجامع مشخص بشری است و زیبایی انسانها نیز در این تفاوتها و گوناگونیها نهفته است. همانگونه که طبیعت و هستی، گوناگون آفریده شده است و هرگونهای با شرایط ویژه ی خود انطباق حاصل میکند، که در غیر این صورت محکوم به فنا خواهد بود و این جز همان منطق دیالکتیکی تحول بشر نیست.
زبان، آداب و رسوم، آیینها، مناسک و اندیشه ها، ویژگیهای اقوام اند؛ چه در شکلهایی پسندیده یا ناپسند. لازمه ی زایل کردن آنها، نابود کردن زمینه ی زندگی برای آن گروهها، اقوام یا جوامع است. و ایجاد تغییر در آنها به منظور پیش بردن و توسعه و ترقی، تنها زمانی ممکن خواهد بود که بر ویژگیهای پویای خود آنان استوار باشـد. تغییر و تحول نیز بر پایه های سفت و سخت سنت استوار است همانطور که دنیا معترف است که مدرنیته تنها بر بنیاد سنت میتوانست قرار گیرد. بنابراین هر گونه تغییر و پیشرفت و ترقی جوامع بشری عمدتاً باید و میتواند که بر ویژگیهای پویای قومی و بومی آنان اتفاق بیفتد.
متأسفانه در نظام آموزشی و پرورشی ما، باتوجه به واقعیت تنوع زیبای قومی در این سرزمین وسیع با گوناگونیهای اقلیمی، فکری و فرهنگی و اتفاقات تاریخی منطقه ای و غیره، هیچگونه التفاتی به آنها نشده است. اگر به جد به دنبال یافتن نقائص یا علل و عوامل زوال در برخی عرصه های سرزمین، فکر و فرهنگ خویش هستیم، باید بپذیریم که شیوه های آموزش رسمی که در سراسر ایران از یک مرکز آموزشی واحد صادر میشود، به دلیل نادیده گرفتن مسائل زبانی، گویشهای متفاوت و لهجه ها، یکی از اصیلترین و مؤثرترین عوامل بیسوادی و عقب ماندگی تاریخی ما است. نباید فراموش کرد که یکی از ارکان اصلی مدرنیته (وجه فرهنگی) و مدرنیزاسیون (وجه اجتماعی ـ اقتصادی) اموزش همگانی است. در جایی که آموزش زبان رسمی و معیار، از اصول صحیح آموزش زبان دوم، در مناطق غیرفارسی زبان پیروی نکند (با ذکر این نکته که منظور از صفت «دوم»، نه ارزشگذاری بلکه ذکر ترتیب تقدم و تأخر آموختن زبانهاست) طبیعتاً تسلط کامل و حتی نسبی به زبان رسمی، خواندن و نوشتن بسیار دشوار و حتی ناممکن خواهد بود. و این نقص در آموزش همگانی، منجر به توقف و تخریب آگاهی و معرفت جمعی مردمان خواهد گشت.
تلاش مذبوحانه و معصومانه کودکان غیرفارسی زبان برای آموختن زبان فارسی از طریق کتابهایی که به منظور آموزش زبان تدوین نشده اند، تنها به صرف انرژی بی ثـمر آنان و از دست دادن اعتـماد به نفس و توانایی های روحی و فکری شان منجر میشود و این در واقع نقض غرض است و زبان زیبای فارسی نه تنها آموخته نمی شود بلکه به علت آموزش غلط آن و افتادنش زیر دست و پای آموزش غلط تـخریب مـیشود و در مقابل تحولات فرهـنگی جهانی نیز دوام نمی آورد.
در مورد مسأله ی آموزش دو موضوع اساسی قابل توجه است: یکی عنایت به آموزش رسمی زبان مادری (و حتی در محدوده ی گویشها و لهجه ها) و دیگری آموزش صحیح و اصولی زبان رسمی و اصلاح نحوه ی آموزش. نگاهی به میانگین زمان مطالعه در ایران به خوبی بیانگر فاجعه ای است که گرفتارش هستیم. علاوه بر مشکلات ناشی از خط فارسی، مشکل عدم آموزش اصولی زبان رسمی نیز به توقف اندیشه و انحطاط فرهنگی میانجامد.
ما اگر میخواهیم که کودکانمان رشد فکری، روحی و شخصیتی درستی داشته باشند باید توجه داشته باشیم که کودکان،مثل بزرگسالان، برای ورود به زندگی اجتماعی خویش ناگزیر باید مراحلی را طی کنند و جسم و روح و اندیشه و شخصیت خود را در این رهگذر شکل متناسب و مقبول جامعه بشری بدهند.
در این مسیر اجتماعی شدن، بسیاری زیر و بمها و پیچ و خمها، کودک را در خود گرفتار میکند. اگر بزرگسالان بخواهند این مسیرها را از تلاطمات و ناهـمواریهای نابـجا و مصنوع دست خویش بـیانبارند، طبیعی است که عـابر بی تجربه این جاده گذر، سالم و سربلند به سرمنزل خود نخواهد رسید.
یکی از شیوه های اساسی مراحل اجتماعی شدن، به ویژه در سنین کودکی تلاش برای شبیه سازی خود با «دیگرانِ مهم» است. کودک در بازی های خیالی خویش، مرتب خود را در نقش انسان های مهم زندگیش، مادر، پدر، معلم، رهبران اجتماعی و غیره جای می دهد و با انجام خیالی وظایف آنان، با در آمدن به هیئت و شکل و شمایل آنان، با تقلید نوع گفتار و رفتار آنان، خود را برای ورود به جامعه و پذیرش در آنجا آماده میکند.
سخن در این باره و مراحل و شیوه های اجتماعی شدن بسیار است. در اینجا تنها منظور اشاره داشتن به نکته ای است به نام زبان و تقلید کودکان از «دیگرانِ مهم». همگی میدانیم که نخستین انسان های مهم خارج از وجود خودمان، مادر و سپس پدر و بـه تدریج سایر اعضای خانواده و جامعه است. زمانی که کودک دقیقترین ابزار ارتباطی خویش یعنی زبان خود را که از «مهمترین فردخارج از خود (مادر) گرفته است فاقد اعتبار اجتماعی ببیند، هیچ نقش و منزلت اجتماعی معتبری برای خود قائل نخواهد شد، زیرا الگوی برجسته ی او (مادر) فاقد ابزار ارتباطی معتبر و ارزشمند است. فاجعه زمانی دامنه دارتر میشود که به ناگزیر، به ابزار معتبر و رسمیِ ارتباطی روی می آورد ولی آن نیز نه به شیوه ی اصولی و نه به طور لازم و کافی در اختیارش قرار نمی گیرد.
مسأله ی وجود زبان رسمی یا زبان معیار (کتبی و شفاهی) در هر جامعه ای به لحاظ علمی شناخته شده و پذیرفته شده است. هیچ دیدگاه علمی بر علیه وجود زبان های رسمی قیام نمی کند، بلکه صبحت بر سر چگونگی دست یافتن به این ابزار رسمی است که در عمل وقتی روش های اصولی برای دستیابی به آن نباشد، اصولاً هدف اولیه نقض خواهد شد چرا که به تدریج به تضعیف و تخریب آن زبان رسمی منجر خواهد شد. از سوی دیگر چون امکان حضور و رشد صحیح زبانهای بومی را فراهم نکرده ایم، آنها نیز دچار لکنت و زوال خواهند شد و در اینجا به نظر میرسد که هیچ راه چاره ای نمی ماند جز پذیرش و مسلط کردن زبان سوم که قاعدتاً می باید با پرچم اقتدار سیاسی، اقتصادی و فرهنگی خویش پیش بیاید.
یادداشت: این مقاله متن سخنرانی است که در نخستین همایش روز جهانی زبان مادری در ۲۱ فوریه ۲۰۰۴ (دوم اسفند ۱۳۸۲) در تبریز ایراد شده است و پیشتر در ماهنامه ی دیلماج، شماره ۱ انتشار یافته است.
Roya_asiaei@yahoo.com