تد لولن[۱] (۲۰۰۶ – ۱۹۴۰) انسانشناس فقید و استاد دانشگاه ریچموند نویسندهی یکی از چند کتابی است که به گواهی پروژه کتابشناسی دانشگاه آکسفورد[۲] از کتابهای مبنایی حوزهی انسانشناسی جهانیشدن است: «انسانشناسی جهانیشدن: انسانشناسی فرهنگی به قرن ۲۱ قدم میگذارد[۳]». کتاب در سال ۲۰۰۲ منتشر شده است و – همچنان که از عنوان آن هم بر میآید- روحیهای هزارهای دارد و در پی تبیین شرایط جدیدی است که رشته انسانشناسی فرهنگی با آن مواجه است. پیشتر در یادداشتی به مقدمهی این کتاب پرداختیم. در یادداشت پیشرو به بخش اول کتاب میپردازیم که کوششی برای ارائهی بینشهایی اولیه درباره جهانیشدن است: تلاش برای تعریف جهانیشدن، انواع رویکردهایی که به آن میپردازند و تاریخ آن.
اصطلاح جهانیشدن[۴] تاریخچه کوتاهی در ادبیات علمی و رسانهای دارد. به ندرت پیش از ۱۹۹۰ مشاهده شده است و طی این مدت زمان اندک به کلیدواژهای همهجاحاضر تبدیل شده است. این رشد سریع در استفاده از این مفهوم، به زعم لولن نوعی رکورد است (۲۰۰۲: ۷).
نوشتههای مرتبط
تلاش برای تعریف جهانیشدن چه ویژگیهایی دارد؟ لولن ابتدا این نکته را مطرح میکند که به همان اندازه که متخصصین این حوزه پرشماراند، تعاریفی که از جهانیشدن ارائه شده نیز پرتعداد است. تلاش برای ارائه تعریفی واحد و رسیدن به درکی واحد تلاشی بیهوده است. با این حال، لولن تلاش میکند تعریفی را ارئه دهد که بنیادهای پدیدهی جهانیشدن را دربرگیرد: «جهانیشدن معاصر عبارت است از جریان فزایندهی تجارت، امور مالی، فرهنگ، ایدهها و مردمان که با تکنولوژی پیشرفته ارتباطات و جابهجایی و همچنین با گسترش جهانی سرمایهداری نئولیبرال ممکن شده است. جهانیشدن همچنین عبارت است از سازگاریها و مقاومتهای محلی و منطقهای با این جریانها» (۲۰۰۲: ۷ و ۸).
تعریفی که لولن ارائه میدهد، که میتوان آن را تعریفی از چشمانداز انسانشناسی به جهانیشدن دانست، تفاوتها و تاکیدهایی در نسبت با سایر تعاریف دارد. نخست آنکه بسیاری از تعاریف بیرون از حوزه انسانشناسی، اقتصادی محض هستند. در مقابل، این تعریف نه تنها بر سرمایهداری بلکه بر نوع بسیار ویژهای از سرمایهداری تاکید میکند؛ نه تنها بهجریانهای اقتصادی، که بر جریانهای فرهنگی نیز اشاره میکند؛ و نه تنها جهانیشدن، که منطقهایشدن و محلیشدن را نیز مطرح میکند. علاوه بر این، این تعریف مواردی را هم به شکل معناداری در بر نگرفته است؛ از جمله همگنشدن را که در برخی تعاریف دیگر عنصری ضروری تلقی میشود. وجه دیگری که در این تعریف باید مدنظر قرار گیرد، استفاده از عبارت جهانیشدن معاصر است. به عقیده لولن، هر تعریفی از جهانیشدن بایستی آن را به منزله یک فرایند در حال پیشرفت لحاظ کند، فرایندی که تاریخی طولانی دارد. بر همین اساس، برای توصیف جهانیشدن یا ذکر آن، بهتر است از واژه معاصر یا «فاز کنونی» استفاده شود.
پس از بحث در باب تعاریف و نکات آن، لولن شیوههای فهم جهانیشدن را پیش میکشد. او سه گونه فهم را مطرح میکند: جهانیشدن به منزله واقعیت[۵] تجربی، جهانیشدن به منزله نظریه و جهانیشدن به منزله ایدئولوژی. هرچند در جهان واقع این سه مدخل در یکدیگر آمیخته شدهاند، اما پژوهشگران مختلف به تاکید بر هر یک از آنها در بحث گرایش دارند. در رویکرد نخست، پژوهشگرانی که جهانیشدن را به منزله یک واقعیت ساده یا مجموعهای از واقعیتها میبینند، بر دادههای کمیای تمرکز میکنند که جهانی را نشان میدهند که به طور فزایندهای از حیث اقتصادی ادغام میشود، بازارهای ملی بیش از هر زمان دیگری بر روی تجارت بینالمللی، منطقهای و جهانی گشوده هستند و… . لولن برای توضیح بهتر این رویکرد به دون کالب (۲۰۰۱) ارجاع میدهد: «جهانیشدن مدعی چیزی بیش از یک واقعیت جفرافیایی نیست: مردمان و مکانها به شکلی گسترده و متراکم در جهان به یکدیگر متصل میشوند، که این پیامد جریانهای فزاینده بینالمللی سرمایه/ کالاها، اطلاعات/ ایدهها و مردم است». در حالی که رویکرد جهانیشدن-بهمنزله-واقعیت فرض میگیرد که دادهها خودتوضیحگراند، در رویکرد دوم، نظریهپردازان دانشگاهی تلاش میکنند تا دادهها را معنیدار کنند و منطق درونی سیستم را توضیح دهند: جهانیشدن چگونه به وجود آمده است، چگونه ساختار یافته است و تاثیرات آن چیست. در این رویکرد، نظریههای پستمدرنی را باید در نظر داشت که تمامی کلانروایتها را رد میکنند و بر این تاکید میکنند که اگر جهانیشدن وجود دارد، تنها در پراکتیسهای روزمره و در سطح محلی قابل یافتن است. لولن در این کتاب بر نظریهها و رویکردهای پستمدرن تاکید دارد و میان بینش انسانشناختی از جهانیشدن و آنچه این رویکردها مطرح میکنند نزدیکی و همجهتی میبیند. در یادداشتهای بعدی به این مساله خواهیم پرداخت. علاوه بر این، نظریهپردازان مارکسیست (که میتوانند پستمدرن هم باشند) جهانیشدن را به منزله آخرین مرحله در تطور سرمایهداری میبینند. رویکرد نظری به جهانیشدن حوزههای متنوعی را درون خود جای داده است. از تمرکز بر انباشت منعطف پستفوردیسم (هاروی، ۱۹۹۰) تا تشخیص یک طبقه سرمایهدار جهانی (اسکلیر، ۱۹۹۱) و تا این دعوی که جهان به تمدنهای متخاصم متقابل تقسیم شده است (هانتینگتون، ۱۹۹۶) (به نقل از لولن، ۲۰۰۲: ۸ و ۹).
در رویکرد سوم، ایدئولوژی بُعدی اخلاقی به نظریه جهانیشدن اضافه میکند. به زعم لولن شکل غالب ایدئولوژی جهانیگرایی، نئولیبرالیسم اقتصادی است. در مقابل، ایدئولوژیهای متعددی وجود دارند که جهانیشدن را به منزله یک فاجعه میبینند. نظامی که نابرابری را تشدیده کرده، فقیرترین مردمان و کشورها را به حاشیه رانده و گروه متمرکزی از نخبگان ثروت و قدرت پدید آورده است. به گفته لولن، احتمالا بیشتر انسانشناسان به این ایدئولوژیهای اخیر متمایلاند.
لولن پس از بحث در باب شیوههای فهم جهانیشدن، به ماهیت جهانیشدن و سه دیدگاهی میپردازد که برداشتهای متفاوتی از ماهیت این پدیده دارند. دیدگاههای شکاکانه، تطوری و ابرجهانیگرا[۶]. در رویکرد شکاکانه این ادعا مطرح میشود که جهانیشدن وجود ندارد یا اینکه بیش از حد لازم به آن بها داده شده است. برای نمونه این دعوی مطرح میشود که مهاجرتهای طویلالمدت که به عنوان یکی از عناصر کلیدی جهانیشدن مطرح میشود، تنها بر یک یا دو درصد جمعیت جهان تاثیر میگذارد. آنها معتقداند که جنبشهای تودهای اولیه، یعنی آنچه در قرن ۱۹ میلادی به ورود ایتالیاییها، ایرلندیها و چینیها به دنیای جدید اطلاق میشود، بیش از هر چیزی بوده است که امروزه جریان دارد، امروزی که کشورهای غربی محدودیتهای شدیدی بر روند مهاجرت وضع کردهاند. از وجهی دیگر، در این دیدگاه مطرح میشود که تشکیل اتحادهای سیاسی، اقتصادی و نظامی مانند اتحادیه اروپا، ناتو و آسهآن بیشتر منطقهایشدن را بازنمایی میکند تا جهانیشدن. در کنار آن، ظهور و تقویت گروههای قومی و سازمانهای غیردولتی جماعتمحور نیز به عنوان شاهدی بر محلیشدن در نظر گرفته میشود. درنتیجه، این دیدگاه با تمرکز بر ادعای همگنشدن فرهنگی به عنوان یک معیار و ملاک برای جهانیشدن است، آنچنان که در رسانهها مطرح میشود، این پرسش را مطرح میکند که چگونه میتوانیم افزایش انفجاری در سیاست قومی، بنیادگرایی مذهبی و سازمانهای محلی را توضیح دهیم.
رویکرد دوم در تبیین ماهیت جهانیشدن رویکرد تطوری است. در این رویکرد جهانیشدن یک واقعیت فرض میشود که تاریخی طولانی دارد و پیوستگی آن تا امروز ادامه دارد. با این فرض اساسی که تغییراتی که بر این پدیده رفته است، تغییر در درجه و شدت بوده است و نه تغییر در نوع. این رویکرد، ابعاد مختلف اقتصادی، فرهنگی و سیاسی جهانیشدن را در تاریخ پی میگیرد و تطور آنها را تا رسیدن به شکل کنونیشان نشان میدهد. «فرایندی که امروز به عنوان امری متمایز میبینیم در طی قرنها ظهور کرده است و گسست قابل توجهی با گذشته را بازنمایی نمیکند و ساختارهای جهان را به شکلی انقلابی تغییر نمیدهد. شرکتهای فراملیتی که به عنوان موتورهای جهانیشدن لحاظ میشوند، از زمان شرکتهای سهامی دوره استعمار اولیه در حال تطور بودهاند. آنچه میبینیم چیز جدیدی نیست، بلکه صرفا از منطق گسترش سرمایهداری حاصل شده است» (لولن، ۲۰۰۲: ۱۰). از حیث فرهنگی نیز چنین منطقی را مطرح میکند. «غربیشدن در قرن ۱۸ و ۱۹ برای درصد زیادی از بومیان مطرح بود، یعنی زمانی که استعمارگران این قدرت را داشتند تا نخبگان اروپاییشدهی کاملا جدیدی را در افریقا و آسیا شکل دهند» (همان). از حیث سیاسی نیز دوره پس از جنگ جهانی دوم را، نسبت به آنچیزی که امروز رخ میدهد، به عنوان دوره مهمتر و بزرگتری از جهانیشدن در نظر میگیرد. «اگر ساختهای کنونی جهانیشدن تازه به نظر میرسد، تنها به این خاطر است که بسیاری از روندهای مشابه را که در آغاز قرن بیستم رخ داده –یعنی دورهی امپریالیسم از طریق تحکیم و بینالمللیشدن سرمایهداری و امور مالی- فراموش کردهایم یا از آنها بیاطلاع هستیم» (همان). در این رویکرد، ریشههای جهانیشدن بسیار پیشتر برده میشود، پژوهشگران رویکرد تطوری این ادعا را مطرح میکنند که جهانیشدن دستکم از قرن ۱۶ میلادی تداوم داشته است. هرچند اینا امکان که تاریخ آن را بسیار پیشتر هم ببرند مطرح میکنند.
در مقابل، رویکرد ابرجهانیگرا این دعوی را مطرح میکند که جهان در حال تجربهی چیزی کاملا جدید است، که تفاوتی بنیادین با هرچیزی دارد که پیشتر رخ داده است و در نهایت، ماهیت زندگی انسان بر کره زمین را به شکلی کاملا رادیکال تغییر خواهد داد. در این رویکرد جهانیشدن نه یک سیر روان تطوری که یک جدایی با گذشته است، یک گسست، تکهتکهشدنی در طول تاریخ، یک عصر جدید. مطابق ادعای پژوهشگران این رویکرد، عنصر کلیدی جهانیشدن قلمروزداییشدن تولید و امور مالی است. حتی سیاست و تصمیمسازی نیز قلمروزداییشده است. دیگر دعاوی این رویکرد عبارت است از اینکه ایدئولوژی و پراکتیس مصرف، نیروی پیشبرندهی سرمایهداری است که از طریق سینما، تلویزیون، رادیو، تبلیغات و اینترنت گسترش یافته است و ارزشهای فرهنگی سنتی مبتنی بر خویشاوندی و جماعت را در هم شکسته است (همان: ۱۰ و ۱۱).
لولن پس از توصیف و بررسی این رویکردها به بیان نظر و دیدگاه خودش میپردازد. او ابتدا برای بیان موضعش در برابر این رویکردهای مختلف از استعاره فیل و مرد نابینا استفاده میکند. «هر پژوهشگر نابینایی بخش متفاوتی از فیل را احساس میکند. دم، خرطوم، پا. درنتیجه هر کدام واقعیت متفاوتی را فرض میگیرند: فیل مانند طناب است، نه مانند یک مار است، نه یک درخت است… . موضعی که در اینجا اتخاذ شده این است که جهانیشدن یک واقعیت است، اما منطقهایشدن و محلیشدن نیز واقعیت هستند. در حالی که با استدلال تطوری همدلم، استدلال خواهم کرد که آنچه جدید است، اولا، سرمایهداری نئولیبرال است که به سلطه جهانی بیسابقهای دست یافته است و ثانیا، منطقهگرایی، محلیشدن و جهانیشدن اکنون یک نظام واحد و متحد شکل دادهاند که بیش از هر زمان دیگری با یکدیگر ارتباط نزدیکی دارند» (همان: ۱۱). این نکته را میتوان از بنیادهای انسانشناسی جهانیشدن دانست و عامل رویکرد متفاوتی که این رشته به جهانیشدن دارد. لولن فصلی را به این مساله اختصاص میدهد.
لولن در ادامه به بیان تاریخ اقتصادی جهانیشدن میپردازد تا دعاوی خود درباره جهانیشدن را در این تاریخ عرضه کند. او معتقد است علیرغم اختلاف درباره ماهیت جهانیشدن و اینکه چگونه و از کی شروع شده است، در این باره که فاز کنونی جهانیشدن پیوند نزدیکی با سرمایهداری توسعهطلب دارد توافق وجود دارد. «جهانیشدنِ امروزی ریشه در زایش سرمایهداری دارد» (همان، ۱۱). او سپس تاریخچهای از برآمدن سرمایهداری و مراحل مختلف آن را شرح میدهد تا در نهایت به برآمدن سرمایهداری نئولیبرال برسد. در این بین، به تاثیر سرمایهداری بر زندگی جوامع بومی میپردازد و برخی پیشفرضهای اولیه در انسانشناسی را زیر سوال میبرد. او با ارجاع به اریک ولف و کتاب اثرگذارش به نام «اروپا و مردمان بدون تاریخ» (۱۹۸۲)، که آن را نخستین مطالعه حقیقتا انسانشناختی در باب جهانیشدن میداند، به تاثیر عمیق و پردوام فرایندهای ناشی از زایش و گسترش سرمایهداری بر مردمان بومی میپردازد. «شاید بینش محوری در تاریخی که ولف درباره مردمان بومی مینویسد این باشد که شمار بزرگی از این مردمان بومی از مدتها پیش دیگر بومی نیستند. کسانی که انسانشناسی خوشقلبانه درون طبقهبندیهای اولیه قرارشان داده بود، مثل گروه، قبیله، رئیسسالاری، تاریخهای طولانیمدتی از دگردیسی را پشت سر گذاشته بودند. دگردیسیهایی که از طریق نفوذ و تعامل با نیروهای قدرتمند بیرونی شکل گرفته بودند. در بسیاری از موارد، فرایندهای انحطاط بر هر نیروی تطوری درونی که به پیچیدگی بیشتر سوق میدهد غلبه میکنند. برای نمونه، تجارت برده جوامع دولتی پیچیده را به «قبایل بدوی»ای تبدیل کرد که بعدها از سوی انسانشناسان به عنوان بومی مطالعه شدند» (فریدمن، ۱۹۹۴: ۱ – ۱۴؛ به نقل از لولن، ۲۰۰۲: ۱۴).
لولن پیشتر از این بحث کرده بود که در صحبت از جهانیشدن باید از واژگان و عبارتی همچون معاصر یا فاز کنونی استفاده کرد. او این فاز کنونی را همگام با سرمایهداری نئولیبرال میداند و گاه آن را با «جهانیشدن نئولیبرال» بیان میکند. درنتیجه، او فاز کنونی جهانیشدن را متعلق به سالهای ۱۹۹۰ به این سو میداند. علیرغم پذیرش کلیت رویکرد تطوری، برخی فرضهای آن را بحثبرانگیز میداند. برای نمونه، این نکته را که جهانیشدن مرحله آخر سرمایهداری است و نتیجه تطوری آرام و اجتنابناپذیر است قابل بحث میداند. «چرا که بدون شوکهای نفتی، بحران بدهی و سقوط کمونیسم شوروی، کشورهای جهان سوم مجبور نمیشدند تا به نظام نئولیبرالیسم بپیوندند» (همان: ۱۶). او معتقد است جهانشدن کنونی با جهانیشدن پیش از آن متفاوت است. بهترین مورد برای جهانیشدن امپراطوریایی اولیه را دوره بین ۱۸۷۰ تا ۱۹۱۴ میداند، زمانی که استعمار در اوج خود بود. با این حال، این دوره را کاملا با جهانیشدن امروزی متفاوت میبیند، جهانیشدنی که با اصطلاحاتی نظیر تجارت نسبتا ازاد میان ملتها (امپراطوریهای استعماری به تجارت درون خودشان گرایش داشتند) و نوآوریهای فناورانه در زمینه ارتباطات و حملونقل تعریف میشود. در عین حال به این نکته اذعان دارد که بسیاری از فرایندهای جهانیشدن معاصر مانند همهجاحاضری رسانههای الکترونیک و گسترش مصرفگرایی از مدتها پیش از ۱۹۹۰ آغاز شدهاند و درنتیجه مطالعات انسانشناختی جهانیشدنِ فرهنگها و مردمان میتواند چندین دهه عقبتر رود (همان: ۱۷).
پنداشتی که لولن از نئولیبرالیسم و حضور آن در جوامع مختلف دارد، کلیدی است به فهمی که از جهانیشدن دارد. همچنان که در تعریف او از جهانیشدن مشاهده کردیم، که جا را برای تفاوتها و ناهمگنیها باز گذاشته بود، در اینجا هم چنین مسیری را طی میکند. «گرچه نئولیبرالیسم میخواهد مدلی تکسایز و مناسب برای همه باشد، اما در واقعیت تاثیری یکسان بر هیچ دو کشوری ندارد، چرا که همیشه موکول به ساختارها، تاریخها و فرهنگهای از پیش موجود است. آنچه در سطح کلان به منزله مجموعهای منطقی از اصول خنثی اقتصادی مطرح است، بر روی زمین به چیزی سابژکتیو، سیاسی و مشروط تبدیل میشود» (همان: ۱۹). برداشت نهایی و کلیدی لولن را از جهانیشدن و نئولیبرالیسم و امکانی را که در اختیار انسانشناسی قرار میدهد تا در مطالعه جهانیشدن به کار گیرد میتوان در این جمله درک کرد: «جهانیشدنِ نئولیبرال بر روی زمین و در مزارع معیشتی و در کوچه پسکوچههای بیغولهها، همان جایی که انسانشناس مستقر است، شکلی محسوس به خود میگیرد» (همان).
[۱] Ted C. Lewellen
[۲] https://www.oxfordbibliographies.com/view/document/obo-9780199766567/obo-9780199766567-0010.xml
[۳] The Anthropology of Globalization: Cultural Anthropology Enters the 21st Century
[۴] Globalization
[۵] Fact
[۶] Hyperglobalist