انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

جنس تبیین های انسان شناسی شناختی

مارک ریسجورد ترجمه محمد رسولی

تصویر: مارک ریسجورد

در بازاندیشی مذهبی(۱۹۹۰) و یادآوری منسک (۲۰۰۳ ) تام لاوسن و رابرت مک کالی درصدد اند تا الگو های فراگیر مناسک را در قالبِ سازوکارهای شناختی ، تبیین کنند . عناصر عمده‌ی شناختی تبیین‌هایشان از تحقیقات روان شناختی‌ای که در رابطه با تصور های عملی اند ، اقتباس شده است . شواهد روان شناسانه دلالت بر این دارند که انسان ها ، اعمالِ عاملین ( agent ) را به شیوه ی متفاوتی از انواع دیگر حوادث بازنمود می دهند . لاوسن و مک کارتی این کار تجربی را به طرح تصور‌یِ روبرو ، بسط داده اند : عامل + عمل ( + ابزارها ) ( + اهداف ) . این صورتبندی ، عناصر عامیانه‌ی عمل را آشکار می کند . « عامل + عمل » به روشنی این ایده را القا می کند که عمل هر عامل برای هر بازنمای عملی (action representation ) لازم است .(+ ابزار ها ) دلالت بر این دارد که گاهی اوقات عمل نیاز به شی ای بعنوان ابزار دارد ( من شما را با یک پَر ، غلغلک میدهم ) و (+ هدف بیانگر این است که گاهی اوقات اعمال کارگزار بر اساس یک هدف است ( من گربه را ترساندم ) . لاوسن و مک کارتی معتقدند که افراد معمولی همه ی اعمال را در چهارچوب این مقولات بازنمود می دهند . طرح بازنمایی ، نتیجه‌ی زبان مادری یا دیگر آموزش هایی که به ما داده شده است ، نمی باشد بلکه اصلا صورتی از دستگاه شناختی انسان است که فراگیری زبان و کسب آموزش های دیگر را ممکن می سازد . طرح تصور‌یِ عمل ، زمانی جالب توجه است که برای به تصویر کشیدن ارتباطاط پیچ در پیچ میان اعمال ، بکار گرفته شود . احتمال دارد که هر عنصر از طرح تصور‌ی ، اعمال پیشین را پیش فرض قرار دهد . به عنوان مثال ، عمل روزمره‌ی قهوه درست کردن را به یاد آورید . درست کردن یک فنجان قهوه ، هم نیاز به دستگاه قهوه ساز و هم نیاز به ماده‌ی قهوه دارد .

قبل از اینکه بخواهیم قهوه درست کنیم ، کسی باید تصمیم به کاشت گیاه قهوه بگیرد ؛ عمل آسیاب کردن دانه های قهوه در چهارچوب طرح قرار می گیرد . نیز رابطه اش با عمل قهوه درست کردن می تواند به عنوان تکرار عنصر ِ ابزار ( means )، از عمل مادر نشان داده شود . تمام عناصر عمل – عاملین ، اَعمال ، ابزار یا اهداف – ممکن است اعمال پیشین را از قبل فرض بگیرد . همچنین امکان آن وجود دارد صرفا بعد از اینکه اعمال دیگر بوقوع پیوستند ، چیزی به عنوان هدفی بالقوه ، برای عملی خاص در نظر گرفته شود ( فی المثل ما زمانی قادر به روشن کردن دستگاهِ قهوه ساز خواهیم بود که این دستگاه قبلا به برق زده شده باشد) ؛ یا ممکن است عامل ، نیاز به یک سری شرایطی داشته باشد ( فی المثل ، من زمانی می توانم پشت فرمان بنشینم که گواهی نامه داشته باشم . و این بدان معنی است که عمل و پیش فرض هایش می تواند از خلال نوعی بازنمود ساختاری برگشت پذیر که از دریچه ی زبان شناسی قابل درک است بازنمود پیدا کند . در بازاندیشی در مذهب لاوسن و مک کاولی بر آنند تا چنین نظام تصوری فراهم کنند.

مناسک نیز نوعی عمل اند بنابراین وقایع مناسکی در طرح ِعملی به نمایش در می آیند . به نظر لاوسن و مک کالی آنچه که مناسک را از این گونه اعمال متمایز می کند این است که در برخی سطوح ، تصور ِکردار ، مستلزم یک « عامل با ویژگی های مافوق انسانی است که از لحاظ فرهنگی بدیهی به نظر برسد » می باشد . یک عمل مناسکی آن عملی است که در آن خدا ، ارواح ، نیاکان و غیره در قالب عامل اهداف یا ابزار های عمل ، تجسم می یابند . یا جایی که یک عمل اولیه ، یک عامل مافوق انسانی را پیش فرض قرار می دهد . این فرضیه های شناختی میانه رو ، یک دستگاه تبیینی قوی و با قابلیت پیش بینی پذیری بالا فراهم می کند . به عنوان نمونه یکی از تبیین‌هایِ این نوع فرضیه این است که برخی مناسک وارونه پذیر ( reversible )اند در حالی که دیگر مناسک این گونه نیستند . در آیین مسیح ، ممکن است ازدواج فسخ شود ولی انجام ندادن عشای ربانی ، ایراد دارد . این گونه تفاوت از طریق شیوه ی متفاوت در تصور دو منسک تبیین می شود . در رابطه با عمل ازدواج در آیین مسیح ، کشیش یا پدر روحانی است که این مراسم را به جا می آورد . پدرِ روحانی بودن ، مستلزم به نمایش گذاشتن نوعی ارتباط با خدا است . اراده‌ی خداوند هنگامی بروز می یابد که عامل را توانا کند .
منسک هنگامی وارونه پذیر است که عامل مافوق انسانی ، به عنوان یک عامل یا نیرو دهنده‌ی یک عامل در نظر گرفته شود .آنچه که انتظار می رود خداوند انجام دهد از او می خواهند که انجامش ندهد . آنجا که قرار نیست منسک وارونه شود عامل مافوق انسانی هم به عنوان هدف عمل( اهداف ) و هم به عنوان چیزی که در ابزار های عمل تعبیه شده است ارایه می شود . در مراسم عشای ربانی ، یا ، عامل خودش همانند ِمسیح عمل می کند و یا ، به مثابه ی شی ای که ارتباط مناسکی با مسیح دارد ( که بستگی به تعهد شخص به تبدل جوهری (transubstantiation ) دارد ) . به این ترتیب لاوسن و مک کارتی ، الگوهای فراگیر و بین فرهنگیِ صورت مناسکی را در قالب قابلیت های تصوریrepresentational ) ) تبیین می کنند .
هر چند که کار لاوسن و مک کارتی به تصور های عامل مافوق انسانی اشاره می کند ، اما در پی آن نیست که نظریه ای در رابطه با چگونگی تولید و توزیع این تصورها در اختیارمان بگذارد . به این خاطر که تصورهای عامل فوق انسانی در واقع مشخص کننده ی دین پرستی (RELIGIOSITY ) اند. و اغلب کارهایی که در رابطه با مذهب صورت گرفته به نوعی به آن ربط داشتند . در اثر اسکات آتران با عنوان به خداوند اعتماد داریم : وجهه ی انقلابیِ مذهب ( ۲۰۰۲ ) ، به طور سیستمتیک به بررسی مسائلی که پیرامون تصورات مذهبی شکل می گیرد ، می پردازد . یکی از پرسش های اثر آتران این است که چرا مفاهیم عامل در مذهب غالب است و چرا مفاهیم مافوق طبیعی عامل از لحاظ فرهنگی گستره‌ی جهانی دارد؟ ( الن ، ۲۰۰۲، ۷ ) . همانند مک کاولی و لاوسن ، پاسخ های آتران به این پرسش ها به شیوه‌ای که « عاملیت » به نمایش در می آید ، آغاز می گردد.
آتران این ظرفیت تصوری را به عنوان یک « واحد ( module ) ذهنی به حساب می آورد . یک واحد ذهنی وظیفتا به پردازش حوزه ی خاصی از سایق های تکرار پذیر در دنیا راجع است که به جریان انتخاب طبیعی مربوط می شود . ( آتران ، ۲۰۰۲ ، ۲۷ ) . آتران در برابر چنین واحد هایی موضع نسبتا میانه‌روانه‌تری را اختیار می‌کند که تنها مستلزم حضور واحد های جداگانه ی عاملین و نیز خطر یاب ضروری می باشد . عاملین آنهایی اند که بر مبنای غلیان های درونی و نه صرفا فشار های بیرونی عمل می کنند . هر حرکت عامل به سمت غایتی است . بنابراین حرکت آنها وابسته به تصور های درونی محیط پیرامون و طرز تلقی های واقع بینانه نسبت به آن است. شواهد زیادی دال بر اینکه انسان ها صاحب چنین واحدی هستند و اینکه آن ها در مراحل اولیه ی تکامل انسانی فعال بوده اند ، وجود دارد .
واحد های شناختی هم دارای حوزه های ناب( ذهنی ) ( proper ) هستند وهم دارای حوزه های واقعی . حوزه ی ایدئالِ مدیولی ، حوزه‌ای است که در آن مدیول به طور طبیعی برای پردازش اطلاعات ، انتخاب می شود ( آتران ، ۲۰۰۲ ، ۶۰ ) . مدیول عامل ، جهت به رسمیت شناختن رفتار حیوانات و انسان ها انتخاب می شود ، بنابراین می توان گفت حوزه ی ایدئالش ، آن انگیزه ایی است که توسط افراد و حیوانات بر انگیخته می شود . حوزه ی واقعی یک مدیول اطلاعاتی است که در محیط حاضر وجود دارد و وضعیت درون دادی مدیول را تحریک می کند . زوزه‌ی باد و خِش خِش برگ ها احتمالا وضعیت ورودی را تحریک کرده و فعالیت مدیول عامل را راه می اندازد. در چنین موردی، واحدِ فوق الذکر ، به اشتباه یک یقین را نشان می دهد و طوری پاسخ می دهد که انگار عاملی در محیط وجود دارد ، در حالی که واقعاً هیچ عاملی وجود ندارد .به اعتقاد آتران این توانایی شناخت عمل بسیار با ارزش است زیرا که این توانایی ، ما را در انتظار قصدِ عواملِ پنهانِ وضعیت های نامطمئن که خطرناک هستند و یا فرصت آمیز هستند ، مانند شکار گران ، نگهبانان و شکار قرار می دهد ، قرار می دهند ( ۲۰۰۲ ، ۶۱ ). اشتباه در مثبت بودن false positive )) نسبتا بی‌خطراند واشتباه در منفی بودن ( false negative ) کاملا خطرناک . بنابراین واحد ( module ) ، یک « خطر یاب » را تکامل می بخشد که عامل را تحت موقعیت های مشکوک ، هوشیار می کند . هنگامی که مدیولِ عاملی ، یک محرک را به عنوان یک عامل به اشتباه شناسایی می کند ، نتیجه‌ی آن این می شود که انتظارات مدیولیزه شده و درونی در رابطه با انواع اشیا شکل می گیرد : ارواحی با نیات شبهه انسانی ، درختان شبهه انسان. در حالی برخی از این تصور ها موقتی اند برخی دیگر عمری دراز داشته و سرایت می کنند . بویژه تصور های ارواح ، رویا ها و اشباح نمونه های خوبی برای بقا و بازتولید هستتند . آن ها خود را دو دستی به حلقه های موضوعی رایج تقدیم می کنند ( آتران ، ۲۰۰۲ ، ۷۹ ) . نظیر مرگ ، بیماری ، سلامتی یا زندگی . به این طریق افراد قادر می شوند تا ایده ها را برای مقاصد شخصی شان دستکاری کنند . در ثانی بدلیل اینکه ایده ها ، انتظارات را در رابطه با هویت انواع بر می انگیزند ، جالب توجه و به یاد ماندنی هستند . بنابراین ایده های مافوق طبیعی ، یک امتیاز ضروری برای بقا بوده اند و بسیار محتمل است که دائما به یاد آورده شده و منتقل شوند .
بدین ترتیب ، پاسخ آتران به این پرسش که چرا تصوراتِ ( CONCEPT ) عامل ، غلبه پیدا می کند ؟ چرا تصورات ِعامل ، فراگیر هستند ؟ همین است . افراد به صورت خودجوش ، بدلیل اینکه مدیول فراحسیشان به وقایع طبیعی پاسخ می دهد ، عامل های مافوق طبیعی را تصور می کنند طوری که انگار آن ها اعمال منظور دار می باشند . این ها توسط افراد ابداع و بازابداع شده و برخی از آن ها به دیگران سرایت می یابند . همگرایی ِ این ایده ها نتیجه ی سازوکار مشابه جریان انتقال است . به خصوص تصور ها باید آنقدر جالب باشند که مورد توجه قرار گیرند . نیز باید آنقدر جالب باشند تا دائما به یاد آورده شوند . تصور های عامل مافوق طبیعی ، انتظارات را در رابطه با انواع دیگر بر می انگیزند و به این ترتیب در جریان ذخیره سازی و سرایت ، امتیاز ِ انتخابی به شمار می روند . به احتمال قوی همین سبب بقای آن ها می شود . آنچه ما به عنوان تصورات ما فوق طبیعی کارگزار می دانیم نتیجه موارد بی شمار« ایجاد » است . جریان های جهانی انتخاب شناختی ، این تصور ها را پالوده کردند و پانتئونی از تصورات ما فوق طبیعی کارگزار ایجاد کردند که برای دانش پژوهان پدیدهای مذهبی سراسر دنیا ، آشنا است .
تبیین های آتران و لاوسن و مک کاولی ، صورت مشابه ای را به نمایش می گذارند . جان کلام تبیین های لاوسن و مک کاولی الگو‌ی وقایع است . در مثالی که در بالا به آن اشاره کردیم ، آنها نشان می دهند که چگونه برخی مناسک وارونه پذیرند در حالی که برخی دیگر اینگونه نیستند و این هم الگویی از رفتار واقعی و هم الگوی داوری می باشد . رفتار واقعی به این واقعیت اشاره دارد که برخی مناسک وارونه پذیرند اما مابقی اینگونه نیستند ؛ الگویِ داوری ، ادراکات بومی است که بنا بر آن برخی مناسک بدرستی می توانند وارونه شوند در حالی برخی دیگر نباید وارونه شوند . این الگو به این شیوه تبیین می شود که ویژگی های شناخت انسان ، عمل منسک گونه را تصور می کنند . تاکید بر سازوکارهای جهانیِ تصور های شناختی ، چرایی وقوعِ الگو های عمل و قضاوت را تبیین می کنند . به همین دلیل ، پرسش های آتران که می خواهند از چرایی امور سر در بیاورند ، نیاز به الگوی بین فرهنگی و گسترده ی تصور دارند .این الگو ها از طریق بدیهی فرض کردن و حضور سازو کارهای سازنده و انتقال دهنده ی تصورها تبیین می شوند .
هر دوی این تبیین ها مشابهِ تبیین های علّی است که با عنوان « تبیین های ساختاری » شناخته می شوند ( نگاه کنید به لاوسن و مک کاولی ، ۱۹۹۰ ، ۷۹-۱۷۷ ) . مانند تمام تبیین ها ، تبیین های ساختاری ، ممکن است به عنوان پاسخ هایی برای پرسش های مربوط به چرایی ( WHY- QUESTION) در نظر گرفته شوند . آتران هنگامی که می پرسد « چرا تصورات عامل در مذهب چیره می شود ؟ » و « چرا تصورات مافوق طبیعی عامل از لحاظ فرهنگی گستره‌ی جهانی دارند ؟ » به وضوح تبیین هایش را به این شیوه قالب بندی می کند( ۷ ، ۲۰۰۲ ) . به همان طریق ِمعروف، پرسش از چرایی ممکن است در موضوع ( topic ) و نقطه ی مقابل ( foil ) وملاک ربط (relevance criterion ( مورد تحلیل قرار گیرند . موضوع در مقابل نقطه ی مقابل قرار می گیرد و یک سر نخ کوچک از اینکه چه جنبه هایی از موضوع باید مورد تبیین قرار گیرد ، بدست می دهد . آتران این تقابل ها را در پرسش های خود از طریق پر رنگ کردن مفاهیم کلیدی نشان می دهد . از این رو پرسش اول می خواهد بداند چرا تصورات عامل نسبت به تصورات غیر عاملی در مذهب ، چیرگی دارد . در نهایت ملاک ربط تخصصی کردن جوابی است که باید به این پرسش ها داده شود . یک جواب قوی به پرسش های مربوط به چرایی امور باید ملاک ربط را در خود داشته باشد . به عنوان مثال ، احتمال آن وجود دارد که پرسش های آتران از درون سنت های مذهبی پاسخ داده شود . ممکن است کسی اظهار کند که تصورات عامل مافوق ملی ، از نظر فرهنگی ، جهانی اند بدلیل اینکه خداوند یک عامل مافوق طبیعی است و با همه ی مردم در ارتباط بوده است . اگرچه این می تواند پاسخی به پرسش فوق باشد اما از جنس پاسخی نیست که آتران به دنبال آن است . روشن است که آتران ، لاوسن و مک کاولی بدنبال یافتن پاسخ هایی برای تعیین سازوکار های بنیادی اند و همین ملاک ربط برای پرسش های مربوط به چرایی می باشد .
دو وجه متمایز از تبیین های ساختاری وجود دارد : توپیک ، که همانطور که در بالا اشاره شد یک الگوی با ثبات از اشیا و حوادث را توصیف می کند و پاسخ مربوط به آن ، سازوکارهای بنیادینی را که موجِد این الگو ها هستند را معین می کند و از این نظر پیروی می کند که از پیش فرض های بنیادی هر تبیین ساختاری این است که آن الگویی که باید تبیین شود قوی است و نسبتا مستقل از بستر می باشد . این تبیین ها ، سازوکاری است که در پهنه ی متنوعی از بافت ها وجود دارد . بنابراین در غیاب هر نوع دخالت ، ساز و کارها باید آن اثر معین را در کل حوزه ایجاد کند . اگر آن الگو به این صورت قوی نباشد اصلا پرسش های مربوط به چرایی امور شکل نمی گیرند و قابلیت پاسخ را هر چه بیشتر از دست می دهند . بنابر این الگو ها و همبستگی هایی که در پهنه ی حوزه ، قوی نیستند ، نمی توانند از طریق تبیین های ساختاری ، تبیین شوند . آتران ، لاوسن و کاولی در آثارشان آشکارا نسبت به این پیش فرض ها حساسیت به خرج می دهند . هر سه ‌ی آنها برای روشن کردن این مطلب که الگو هایی که آنها در صدد تبیین آن هستند در بین همه ی فرهنگ ها با ثبات اند ، زحمات بسیاری را متقبل شده اند . بحث از تبیین همه گیر شناسی اسپربری به ما نشان می دهد که بن مایه‌ی تبیین های شناختی ، الگویی بین فرهنگی( فراگیر) است که توسط سازو کار ها ی بنیادی تبیین می شود .این دقیقا همان نیتی است که آتران مک کاولی و لاوسن سعی در انجام آن دارند .
این نوشته ترجمه ی بخشی از مقاله ای با عنوان زیر است :
THE LIMITS OF COGNITIVE THEORY IN
ANTHROPOLOGY pp 284-289
By
Mark Risjord
Mark Risjord, Department of Philosophy, Emory University, Atlanta, GA 30322, USA.
E-mail: mark.risjord@emory.edu

Email : mohammadrasouli8@gmail.com