انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

جمعیت­ اروپا: قارۀ فرسوده نیازمند یک معجزۀ چندقومیتی

سخن از بحران اروپا که باشد شکی نیست که از این پس تقریباً همیشه بحث بحران یورو به میان می آید. اگر رهبران اروپا نتوانند پول مشترکشان را از پیشروی تدریجی به سوی نابودی نجات دهند، باید شاهد فروپاشی یورو و به دنبال آن نابودی رونق قاره باشیم. اینان اگر با خودشان صادق باشند احتمالاً بر این موضوع واقفند که بحران اقتصادی تنها شکوفایی آیندۀ اقتصادی اروپا را تحت الشعاع قرار نمی دهد بلکه این قاره در آستانۀ یک بحران جمعیتی نیز قرار دارد و تمهیدات اتخاذ شده اش در مواجهه با این فاجعۀ تدریجی هم بهتر از پیش بینی فروپاشی احتمالی پول مشترکش نبوده است.

 

دلیل نخست ایجاد این معضل تازه که بیرحمانه اروپا را تهدید می کند پیر شدن و افت جمعیت بسیاری از کشورهای این قاره است. برخی دولتها مانند فرانسه و بریتانیای کبیر کمتر با این مشکل مواجهند و این به دلیل آمار زاد و ولد و مهاجرت این دو کشور است که در طول دهه های اخیر جمعیت سالمشان رو به فزونی نهاده است. اما شمار زیادی از کشورهای غربی و جنوبی قاره و حتی برخی کشورهای مرکزی مانند آلمان و اتریش به زودی باید شاهد کاهش جمعیت خود باشند؛ بنابراین اقتصاد و تار و پود پشتوانۀ اجتماعی آنها در معرض فروپاشی قرار دارند. گذشته از راه حلهای غیر عادی و لایحتمل مبنی بر تجدیدنظر در رویه های جاری زاد و ولد، تنها راه حل واقع بینانه همانا گسترش مهاجرت است. کشورهایی که به لحاظ تاریخی رویکرد سردی در قبال جذب بیگانگان داشته اند اتفاقاً بیش از بقیۀ کشورها با معضل کاهش جمعیت خود مواجه شده اند و همین امر دلیل دوم این معضل پنهان را روشن می کند.

 

برای مثال لهستان، آلمان و ایتالیا طی سالهای مدید حق خون را بر حق خاک ارجح دانسته اند و هم از اینرو هنوز هم بسیاری از لهستانی­ها، آلمانی­ها و ایتالیایی­ها معتقدند تنها کسانی که نشانی از نژاد برتر داشته باشند می­توانند جزو جمعیت ملی کشورشان به حساب آیند. آنان با میلیونها « خارجی » که از قرنها پیش و گاه از چندین نسل قبل در شهرها و روستاهایشان زندگی می­کنند سر دشمنی دارند و به این ترتیب احتمال گشایش مرزهایشان (به روی خارجی­ها) کمتر بوده است. همین امر توجیه می­کند که چرا لهستان تا سال ۲۰۶۰ هفت میلیون نفر (یعنی تقریباً یک پنجم) از حدود ۳۹ میلیون نفر جمعیت کنونی خود را از دست خواهد داد. این پیش­بینی­ها در مورد آلمان به مراتب بدبینانه تر است. این کشور در سال ۲۰۰۳ شاهد اوج رشد جمعیتش تا حدود ۸۳ میلیون نفر بود. این کشور از هم اکنون تا سال ۲۰۶۰ با کاهش حدود ۲۰ میلیون نفری مواجه خواهد بود. میزان زاد و ولد در این کشور باعث خواهد شد که یک چهارم جمعیتش را از دست بدهد و به ۶۵ میلیون نفر کاهش یابد.

 

عاقبت دولتهای رفاه

 

بی شک آلمان در حال حاضر پر جمعیت­ترین کشور جهان نیست و البته حتی با از دست دادن یک چهارم جمعیتش هم کم جمعیت­ترین کشور جهان نخواهد شد. دلیل ندارد که کشورهای اروپایی پیشاپیش نگران این نقطۀ اتکالشان باشند. مثلاً در فناوری­های نظامی امروز الزاماً تعداد سربازانی که یک کشور قادر باشد به جبهۀ جنگ بفرستد، نقطۀ قوت به حساب نمی­آید.

البته پوشاندن صورت مسئله نباید به معنای نادیده گرفتن بحران جمعیتی اروپا باشد. فرایند کاهش جمعیت پیامدهای اقتصادی و اجتماعی فاجعه باری خواهد داشت، حتی اگر این کاهش امروزه به چشم نیاید.

در وهلۀ نخست هرم سنی قاره تحت الشعاع قرار خواهد گرفت. در سال ۱۹۶۰ سن متوسط جمعیت قاره ۲/۱۳ بود، در سال ۲۰۶۰ این رقم از ۵۰ سال تجاوز خواهد کرد. ثبات کنونی دولت­های رفاه اروپایی با جمعیتی که رو به زوال و در حال پیر شدن است، به چالش کشیده خواهد شد. افزایش میزان نیازها و خدمات پرستاری در مقابل کاهش تعداد افرادی که قادر به ساماندهی این امور باشند باعث خواهد شد که نظام سلامت و بازنشستگی بسیاری از کشورهای اروپایی به سادگی گرفتار فقر و بی­پولی شوند. رأی دهندگان اروپایی شاید بتوانند دولت­هایشان را به کاهش اولویت­های اجتماعی وادار کنند، اما بحران یورو ثابت کرده است که احتمال موفقیت آنان کم است. حتی اگر موفق به این کار هم شوند، کاهش شمار نیروهای کار دارای صلاحیت به احتمال زیاد سبب کاهش تولید و افزایش هزینه­های مربوط به دستمزدها خواهد شد که پیامدهای منفی فاجعه باری بر رشد اقتصادی و به طور متناقض، بر اشتغال خواهد داشت.

 

 

تراز حیرت آور مهاجرت

 

تنها راه حل واقع بینانه برای جلوگیری از آثار مصیبت بار کاهش جمعیت بر اقتصاد اروپا، پذیرش موج گستردۀ مهاجرت است. ترازهای ضروری مهاجرت برای نیل به این هدف به دو دلیل حیرت آورند. دلیل اول آنکه پیش بینی های مربوط به جمعیت کنونی بر مبنای ترازهای بالای مهاجرت از قبل پایه ریزی شده اند. مثلاً دفتر آمار آلمان با لحاظ کردن شرط ورود سالانۀ صدهزار نفر خارجی، جمعیت این کشور را در سال ۲۰۶۰ حدود ۶۵ میلیون نفر تخمین زده است. اگر نرخ مهاجرت خالص به این کشور صفر باشد، سرعت کاهش جمعیت آن به مراتب بسیار سریع­تر می شود و شمار آن در سال ۲۰۶۰ به بیش از ۵۰ میلیون نفر نخواهد رسید.

دلیل دوم آنکه دست یافتن کشورهای اروپایی به این ترازهای خالص مهاجرت بسیار دشوارتر از آن چیزی است که به نظر می­آید. طی ده سال اخیر و به ازای هر سال حدود ۷۰۰،۰۰۰ آلمانی کشورشان را ترک کرده­اند. به طور خلاصه آلمان تنها برای جبران مهاجرت (شهروندانش به خارج کشور) سالانه نیازمند جذب بیش از نیم میلیون نفر تازه وارد است. برای جبران کاهش جمعیت ناشی از کاهش زاد و ولد هم سالانه ورود یک میلیون نفر مهاجر دیگر طی مدت نیم قرن ضروری به نظر می­رسد.

 

آلمان، لهستان و ایتالیا اگر خواستار پیشگیری از زوال سریع جمعیت و اقتصادشان باشند باید تن به پذیرش خیل مهاجران بدهند آن­هم در سطحی گسترده تر از آمار مهاجرپذیری ایالات متحده در قرن پیشین. البته آمریکا از اساس کشوری مهاجرپذیر است. مسایل مربوط به خاک در این کشور کمتر مطرح می شود و همواره تنها شرط لازم برای تعلق به جمهوری را احترام به ارزش های آن می داند و بس. بر عکس، آلمان همیشه در حول و حوش مسایل مربوط به تبار محدود می گردد. امروزه هنوز هم بسیاری از آلمانی­ها به سختی می­پذیرند که یک سیاهپوست یا یک نفر با چهرۀ ترک بتواند « واقعاً » آلمانی باشد. لهستانی­ها و ایتالیایی­ها موضعی به مراتب سختگیرانه­تر راجع به هویت ملی دارند. بسیاری فکر می­کنند که یک لهستانی واقعی یا یک ایتالیایی واقعی نه تنها باید از لحاظ قومیتی لهستانی یا ایتالیایی باشد، بلکه باید کاتولیک هم باشد.

 

 

 

نظریۀ ملی­های « ریشه­ای »

 

همانگونه که رشد بیست سالۀ اخیر عامه گرایی راست در اروپا هم نشان می دهد، مسئلۀ ورود گستردۀ مهاجران و این عقیدۀ قدیمی که یک ملت باید دارای قومیت و مذهبی مشترک باشند اگر در کنار هم قرار گیرند به صورت بالقوه نابود کننده­اند. افزایش احساسات ضد مهاجر، آتیۀ خوشی را برای مهاجرت ترسیم نمی کند آن­هم در فضایی که احتمالاً مهاجرت به صورت فزاینده­ای افزایش خواهد یافت و قطعاً شرایط زندگی دشوارتر خواهد شد. در اینجا سه برنامه ممکن است طرح شود.

در برنامۀ اول احساسات افراطی ضد مهاجر که با افزایش قدرت عامه گرایان ادغام می گردد، بیشینۀ دولت­های اروپایی را وادار کند که بیش از این مرزهایشان را به روی مهاجران باز نگذارند. البته رأی دهندگان برای درک این امر به زمان نیاز دارند. اما تا نیم قرن این موضوع در قالب رکود اقتصادی و تخریب ریشه­ای دولت عاقبت اندیش اروپایی ظاهر خواهد شد. در برنامۀ دوم، رهبران اروپا موفق می شوند مردم را، علیرغم خودداری بی حد و حصرشان، به پذیرش مهاجران انبوه متقاعد کنند و این شاید باعث القای تجدید رشد اقتصادی شود و نظام سلامت و بازنشستگی قاره را نجات دهد. ورود مهاجران به آلمان، ایتالیا و لهستان علیرغم پا برجا ماندن بومیان بر بینش شهروندی محدود کنندۀ خود، پیامدهای اجتماعی و فرهنگی خطرناکی ممکن است داشته باشد. از اینرو برای همیشه رگه ای از شکاف میان معدن مردم به­وجود می آید که در یک سوی این شکاف اکثریت « بومی » ناراضی و در سوی دیگر اقلیت در حال افزایش « خارجی­های » محروم قرار دارند؛ یعنی در بهترین حالت، با یک کوکتل انفجاری روبروییم.

برنامۀ سوم خوشبینانه­تر است. اینکه آلمان و ایتالیا و لهستان به تقلید از الگوهای کانادا و آمریکا به منطقه ای کاملاً مهاجرپذیر تبدیل شوند. بدیهی است که این کشورها از تازه واردها انتظار دارند که به قوانین احترام بگذارند ولی در عین حال باید موجودیت احتمالی یک لهستانی یهودی، یک آلمانی سیاهپوست و یک زن ایتالیایی محجبه را هم به رسمیت بشناسند. احتمال وقوع این برنامۀ سوم ضعیف است. کشورهای اروپایی که در طی دهه های آتی جمعیتشان به سرعت کاهش خواهد یافت همزمان با دو خطر مواجهند یکی فروپاشی اقتصاد و دیگری تنش­های میان مردم. برای جلوگیری از این خطرات آنان چه در نظریاتشان و چه در عمل چار­ه­ای جز تبدیل شدن به جوامع چند قومیتی ندارند. اگر این امر عملی نشود، کوچکترین معضل حاصل از آن شاید محرومیت همیشگی از واحد پول مشترک باشد.

منبع:
GéoPopulation, Informations, données, classements, statistiques et cartes sur les pays du monde
Juillet 2012
http://www.geopopulation.com/2012/07