انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

جستاری در پسا مدرنیسم و انسان شناسی

تصویر: ژان فرانسوا  لیوتار

پسا مدرنیسم دیدگاهی است که امروزه در آثار بسیاری از اندیشمندان علمی و فرهنگی و هنری دیده می شود. گاه همچون اصطلاحی برای بیان آشفتگی، ابهام، گنگی و نامفهمومی و گاهی در جهت نفی هر حکم، ایده، دیدگاه و فراروایت و در بعضی مواقع نیز در مقام نگاهی شکاک بر همه ی امور ظاهر می گردد. کهون در مقدمه ی کتاب از ‪”‬مدرنیسم تا پسا مدرنیسم‪”‬ پسا مدرنیسم را جریانی می داند که ابتدا در هنر مطرح و بعد وارد حوزه های دیگر شد، کم کم در دهه ی ۶۰ میلادی فیلسوفان جدیدی را‪ گرد هم ‬جمع آورد که از جنبش نظری به نام ساختارگرایی تعلیم گرفته بودند و افرادی چون ژیل دلوز، ژاک دریدا، میشل فوکو و ژان فرانسوا لیوتار را دربر می گرفت. این فیلسوفان به تحلیل ساختاری ـ فرهنگی خود حوزه ساختارگرایی پرداختند و از این رو به درستی ‪”‬پساساختارگرایان”‬ نامیده شدند.  آنان عدم هرگونه پژوهش عقلانی پیرامون مفهوم واحد از پدیده ها، همچنین نامشروع بودن تمدن غرب و طبیعت سرکوبگرانه ی همه ی نهادهای مدرن را اعلام کردند تا به این وسیله تناقض پنهان و شیوه های تسلط اجتماعی را که نتیجه ی عقل فعال است نشان دهند. البته این جریان فکری به شکل افراطی خود به نفی حقیقت و هر امر مطلق می رسد و به همین سبب بسیاری از فیلسوفان معتقدند که «این امر نوشته های خود آن ها را نیز نفی خواهد کرد» (کهون،۱۳۸۱: ۲۱)، چنانچه حکم هیچ چیز مطلق نیست به معنی مطلق نبودن خود همین جمله نیز می باشد.  با این وجود جای تردید نیست که چنین جریان فکری جدا از نواقص خود به اندیشه های مهمی در فضای فکری مغرب زمین منجر شد که در ورای تمام کلام و گفتار و سوالات، هدف اش به فکر واداشتن انسان عصر حاضر پیرامون اموری است که در نظر اول بدیهی و طبیعی به نظر می آیند در حالی که چیزی جزء دستاورد بشر امروز نیستند.  در این جستار، به دو نمونه از تاثیر پسا مدرنیسم بر انسان شناسی می پردازیم:

الف) نگرش انسان شناسان پست مدرن به علوم پایه و زیستی

ب) نگرش پسا مدرنیسم در روش شناسی علم انسان شناسی

الف ) نگرش انسان شناسان پسا مدرن به علوم پایه و زیستی

انسان شناسان پسا مدرن با نگرش خاصی که نسبت به علم و شاخه های علمی ایجاد می کنند، بسیاری از کلیشه های موجود درباره علم را درهم می شکنند و و این نکته را نمایان می سازند که چگونه ساختارهای علمی در همه ی حوزه ها خود را در دایره ای فرضی و معین قرار می دهند و علاوه بر این چه معیارهایی در این حوزه قرار دارد که به یک سری فعالیت های مشخص مشروعیت می بخشد.  این موضوع در چارچوب نظریه ی میدان بوردیو به خوبی بیان شده است: بوردیو در دیدگاه نظری خود میدان را خرده فضاهای اجتماعی معرفی می کند که هرکدام شرایط بازی، موضوعات و منافع خاص خود را دارند( میدان ادبی ،علمی ،سیاسی ، ژورنالیستی و…). این میدان ها نسبت به یکدیگر خودسالاری دارند ، یعنی دور از تأثیرات دگرسالارانه ی میدان های دیگر اجتماعی به کار خود ادامه می دهند و کنش های انسانی و قواعد تعیین کننده و مشروعیت دهنده به این کنش ها در داخل آنها معنا می یابند.  این خرده فضاهای اجتماعی در لحظه ی معینی از زمان در دریافتی افقی هم چون « فضاهای ساختاریافته ی مواضع » نمایان می شوند و رابطه ای از قدرت در میان کنش گران آنها برای دست یابی موقعیت برتر وجود دارد و در نتیجه سرمایه های بسیاری توزیع می گردد. بر اساس چارچوب نظری وی می توان مقوله ی علم را نیز همچون میدانی با چنین ساز و کاری در نظر گرفت که تنها به یک سری فعالیت ها آن هم بر اساس معیار های از پیش تعیین شده مشروعیت می بخشد.

در همین راستا شارون تراویک نیز این نکته را بیان می دارد که علم به شدت انحصاری شده است. چرا که افراد برای دست یابی به مراتب بالای علمی باید از مراحل مختلف آموزشی و شغلی بگذرند و به منابع و نشریات خاصی دسترسی پیداکنند.  همچنین گروهایی وجود دارند که قواعد و روش کار علمی را تعیین می کنند. او حتی بسیار عمیق تر به موضوع می نگرد و از محدودیت هایی که خود ابزار و وسایل علم در نگاه محقق ایجاد می کند سخن می گوید و معتقد است که این ابزار و وسایل با علائمی که از خود صادر می کنند قضاوت مطابقتشان با دنیای بیرون را تا حدی تعیین می نمایند. به عنوان مثال هرچقدر هزینه ی تحقیق بالاتر باشد امکان حمایت محافل علمی از آن نیز بالاتر می رود.  تراویک سعی دارد نشان دهد که همین تولیدات علمی نیز اموری کاملاً اجتماعی و انسانی هستند.  علم امری است که از دریچه ی ارتباط انسانی با جهان بیرون تعریف می شود و از آنجا که انسان موجودی فرهنگی است، یک طرف این ارتباط در دل فرهنگ  قرار دارد.  چنانچه ‪مایکل فشیر‪ می گوید، “‬فرهنگ هرگز یک متغیر نیست بلکه حوزه ای است که معنا در آن آفریده می شود؛” و لذا هیچ امر معنا داری را نمی توان خارج از آن تصور کرد. به همین جهت انسان شناسی می تواند در خصوص همین موضوع به مطالعه و بررسی بپردازد و سعی نمایند تا علاوه بر دریافت موضوعاتی که می توانند به عنوان پژوهش علمی مطرح شوند، روندی را که یک مبحث در داخل یک فرهنگ طی می کند تا تبدیل به یک پژوهش علمی شود را نیز دریابد.
لیوتار در کتاب ‪” وضعیت پسا مدرن‪”‬به همین نکته اشاره دارد.  وی منظور از واژه ی “دانش” را یک سری گزاره های مصداقی مشخص نمی داند بلکه معتقد است که دانش شامل مفاهیمی چون «چگونه عمل کردن،»  «چگونه زیستن» و «چگونه گوش دادن» و غیره  ‪[‬ ‪savoir fair – savoir viver – savoir ecouter]است، اما همیشه در هر جامعه و فرهنگی سیستمی وجود داشته که به نوع خاصی از دانش مشروعیت می بخشیده است. این سیستم اجتماعی است که اجازه ی تعیین حد و مرز دانش را می دهد و مشخص می کند که چه کسی می داند و چه کسی نمی داند.  لیوتار حتی به نقد مردم شناسی می پردازد و معتقد است مردم شناسی با معرفی خودش به عنوان علم مطالعه ی جوامع غیر توسعه یافته یک افق عدم توسعه یافته گی در نظر می گیرد و دانش را در آن جوامع در محدوده ی سنت می بینند که دارای کیفیات جداگانه ای نیست که بر سرش مناقشه باشد و دائماً در معرض نوآوری قرار گرفته باشد.  این گفتمان ها باعث شد تا انسان شناسی به تغییر نگرش و حتی فرایند های تحقیق اش برآید و در نهایت با ارتباط گسترده ای که با دیدگاه پسا مدرنیسم یافت توانست بسیاری از این ساختارهای علمی را در هم شکند

چیزی که ما در موردش تحت عنوان انسان شناسی پسا مدرن صحبت می کنیم در واقع در نظرات افرادی چون لیوتار و بوردیو و فیشر و… نسبت به مطالعات علم تجلی می یابد.  باید به این نکته واقف بود که نقطه ی تمرکز سخن آنها در نمایان ساختن چهره ی واقعی علم در عصر حاضر می باشد.  علم که یگانه امر مطلق و مقدس عصر روشنگری محسوب می شد در نظر بسیاری از انسان شناسان علم دارای ساختاری کاملاً متکثر است و چیزی به معنای امری واحد آن هم به معنای اروپایی اش نیست.  تراویک در این خصوص اینگونه بیان میدارد:

“آنچه “علم” نامیده می شود فعالیتهای متعدد، و نه فقط یک فعالیت واحد، را در برمی گیرد؛ آنچه “روش علمی” نامیده می شود روش های متعدد، و نه فقط یک روش واحد را در برمی گیرد.”  این بدان معنی ست که هر زیر مجموعه تحقیق اعمال تحقیقاتی خاص خودش را دارد.  بنابراین، از این لغات باید به صورت جمع، و نه مفرد، استفاده شود: علم-ها و روش-های علمی‪.”

اما با همه ی این ها، سلطه ی علم  و تصور قدیمی از علم آنقدر قوی و گسترده است که همچنان به عنوان امری بی طرف و مقدس مطرح است در حالی که بسیاری از کارهای علمی درخشان در جهان امروز بسیار دور از آن تصورات قدیمی می باشد.  تراویک زمانی که در این خصوص با بسیاری از دانشمند صحبت می کند پاسخی که از آنها می گیرد این است ‪که توضیح آنچه آنها واقعا در عمل انجام می دهند برای عموم، دانش آموزان و دانشجویان، و حتی دانشمندان رده پایین تر بیش از اندازه پیچیده خواهد بود.  فکر دیگر آنها این است که کدام دانشمندی هست که بخواهد از وقت تحقیق خود بزند و به جای آن وقتش را صرف نوشتن درباره این قبیل مسائل کند؟  او می گوید: “وقتی از این دانشمندان پرسیدم که آیا چسبیدن به نظریات تاریخ-گذشته به این خاطر نیست که آنها ازادامه حیات این ورد های قدیمی منفعت می برند، معذب شدند و حالتی محتاط و جدی به خود گرفتند.‪”‬  همین موضوع از مسایل بسیار اساسی است که مورد توجه انسان شناسان قرار دارد.

تروایک همچنین از لزوم پایان یافتن جهان یگانه ها سخن میگوید و معتقد است که زیبایی و حقیقت و منطق چندگانه و پخش شده اند و هیچ روشی وجود ندارد که بتواند توضیح و تفسیری واحد از این مفاهیم بدهد.  ما در جهانی مملوء از اتحادهای همزیگرایانه زندگی می کنیم.  وی معتقد است که امروز باید سبک اندیشه ای ورای سبک اندیشه های گذشته با متغیرهای دوگانه (مثل خیر و شر) و سه گانه ( مثل پدر و پسر و روح القدس) و چهارگانه (شمال و جنوب و شرق و غرب ) ایجاد نماییم که از چندگانگی سخن بگویند.  وی برهم خوردن این رده بندی ها و سلسله مراتب را آشفتگی نمی داند بلکه روش ذهنی می داند که می تواند پا به قلمروهای جدید اندیشه بگذارد.    البته در مورد ایجاد چنین نگرشی در تحقیقات علمی فیشر معتقد است که ‪انسان شناسی همواره به جزئیات توجه داشته و همیشه با بیان داستان هایی از زندگی افراد در زمان ها و مکان های خاص این چندگانگی روایات حقیقت را نمایان ساخته و فقط اکنون به این ماهیت خود آگاهی یافته است. ‬
‪ ‬ب ) نگرش پسا مدرنیسم در روش شناسی علم انسان شناسی

انسان شناسی به عنوان یک علم دارای روش و موضوع ویژه ی خود است و به این وسیله خود را از سایر رشته های علوم انسانی مانند علوم سیاسی، روانشناسی و جامعه شناسی… متمایز می کند.  با این وجود، می بینیم که انسان شناسی در طول تاریخ عمر کوتاه خود به جهت موضوع و روش بسیار دگرگون گشته و حتی در مواردی وارد بسیاری از حوزه های دیگر می گردد.  شاید به دلیل همین تحولات پی در پی اش، هم می تواند نسبت به سایر علوم انسانی  انعطاف بیشتری را در به کارگیری نگرش های جدید پسا مدرنیسم انجام دهد و هم پسا مدرنیسم می تواند با نگرش نوینی که به روی امور می گشاید انسان شناسان بسیاری را برای درک انسان پیچیده کمک نماید.  پسا مدرنیسم با تآکیدی که بر پیچیدگی امور دارد برای انسان شناسی ‪که موضوع اش شناخت انسان آن هم در همه ی ابعاد خود و روش اش مبتنی بر مشاهده ی عمیق و کیفی پدیده های کلان در سطح خرد و جزئی ست، بسیار راه گشاست.  اکنون بعد از قرن ها تفکر پیرامون انسان آنچه قطعی ست، پیچیدگی این موجود می باشد به طوری که علم تجربی امروز در نمود کاملاً مادی و فیزیکی از شناخت کامل مغز انسان عاجز مانده و به تبع آن این خود را در هر چیزی که مربوط به موجود انسانی می شود به خوبی مشهود است .  همین امر پیچیدگی درک و شناخت موضوع و همچنین حساسیت روش شناسی را در انسان شناسی بالا می برد.

مهمترین مشخصه و ماهیت پسا مدرنیسم تکثرگرایی و تآکید ویژه اش بر تعدد تفاسیر است. در یک کلام تلاش پسا مدرنیسم تحقق یک واژه در همه چیز است و آن کلمه ی «چند»  می باشد و در ارتباط با انسان شناسی هم سعی دارد که این چندگانگی را در همه چیز نمودار کند، چه در نگاه به موضوع، چه در ابزار تحقیق، و چه در مورد میدان.  انسان شناسانی چون جورج مارکوس این قضیه را به خوبی شرح و بسط داده اند:  مارکوس این قضیه را مستقیماً از ذهن آغاز می کند و معتقد است که انسان شناسان باید فضاهای ذهنی خود را بشکنند و فضاهای ذهنی نوینی را ایجاد نمایند و به این وسیله در حوزه ی عمل و میدان نیز دیگر به سوی کلیشه ها و چیز های مشخص نروند بلکه باید هرچه بیشتر به سمت آشفته سازی فضا برود به طوری که دیگر همه چیز ساده و بدیهی جلوه ننماید و آشفتگی و چند پاره بودن واقعیت و چندپارگی باید به رسمیت شناخته شود.  مارکوس سپس این پیچیدگی را از فضای ذهنی انسان شناس بسط میدهد و وارد حوزه ی نحوه ی انجام تحقیق که  مشخص و عینی تر است می شود  به همین جهت اصطلاح جدیدی به نام ‪”‬ مردم نگاری چند ـ میدانه ‪”‬ مطرح می نماید.  در این خصوص او معتقد است که انسان شناس مثلاً در بررسی ایدز در نیجریه فقط نباید تحقیقات خود را به یک روستا در این کشور محدود کند بلکه باید موضوع را در شرکت های دارویی بین المللی که داروهای ایدز را تهیه و توزیع میکنند و در نهادهای دولتی و غیر دولتی و به طور کلی هرکجا که به موضوع پژوهش او مربوط می شود دنبال کند. ‪”‬ وی در نهایت برای انجام ‪مردم نگاری چند ـمیدانه چند پیشنهاد ارائه می دهد که همه ی آنها بر اساس تحرک ناظر عمل میکند:‬

۱. ‪دنبال کردن مردم (مثلاً در پدیده مهاجرت‬)
۲. دنبال کردن چیزها (مثلاً یک کالا)
۳.  دنبال کردن استعاره ها (مثلاً اینکه ‪”‬ ایرانی ها مثل ساقه گندم در مشکلات نمی شکنند، فقط خم می شوند و بعد دوباره برمیخیزند‪”)
۴. دنبال کردن روایت ها ( مثلاً هرکس/گروه روایت خودش را از یک ماجرای واحد بگوید)
۵. دنبال کردن داستان زندگی یک فرد
۶. دنبال کردن یک واقعه جنجال برانگیز

از دیگر پیشنهادات جرج مارکوس انجام ‪”‬تحقیقات مشارکتی (collaborative research)‪ ست، یعنی تحقیقاتی که در آنها خود سوژه های تحقیق به همکاری با محقق می پردازند و در نتیجه دیدگاه و تحلیل آنها نیز در فرایند پژوهش آورده می شود. این نوع تحقیق در واقع نگرش بالا به پایین را به چالش می کشد و معتقد است که روایت ها، صداها، و. تحلیل های خود سوژه ها نیز باید به رسمیت شناخته شوند.

منابع :

تراویک، شارون، ‫۳۱ اکتبر ۲۰۰۹، “یگانگی، دوگانگی، سه گانگی، چهارگانگی و پیچیدگی: آرایه های فرهنگی علم”‬، ترجمه فاطمه نوری،www‪.‬ensanshenasi‪-‬elm‪.‬com

سوکال ،آلن، مونت، ژان بریک، ۱۳۸۷ ،‪”‬چرندیات پست مدرن ‪”‬، ترجمه ی عرفان ثابتی، تهران ، ققنوس.

شوریره، کریستی، فونتن ، اولیور، ۱۳۸۵، “واژگان بوردیو “، ترجمه ی  مرتضی کتبی ، تهران، نشر نی.

کهون، لارنس، ۱۳۸۱، ‪”‬ از مدرنیسم تا پست مدرنیسم ‪”‬، ترجمه ی عبدالکریم رشیدیان، تهران، نشر نی.

لیوتار، ژان ـ فرانسوا، ۱۳۸۰، “وضعیت پست مدرن : گزارشی درباره ی دانش ‪”‬ ، ترجمه ی حسینعلی نوذری، تهران، گام نو..

نفیسی، نهال، ۲۵ آوریل ۲۰۰۹، “جرج مارکوس و پستی و بلندی های مردم نگاری”، www.anthropology.ir

نفیسی،‬ نهال، ۲۸ می ۲۰۰۹، “‫برونو لاتور و انسان شناسی علم”، www‪.‬ensanshenasi‪-‬elm‪.‬com

نفیسی،‬ نهال، ۷ خرداد ۱۳۸۸، “‫سه مقاله از مایکل فیشر”، www‪.‬ensanshenasi‪-‬elm‪.‬com

marziyehd‪@‬yahoo‪.‬com