فروغ فرخزاد
فروغ به روایت فرزانه میلانی
نوشتههای مرتبط
مهدی جامی
فروغ فرخزاد؛ زندگینامۀ ادبی، همراه با نامههای چاپ نشده، به کوشش فرزانه میلانی، تورنتو (کانادا): نشر پرشین سیرکل، ۱۳۹۵. ISBN: 099189641-6.
کتاب خانم دکتر میلانی که منتشر شد، خیلی زود آن را از طریق نشر باران در سوئد سفارش دادم و چندین شب پس از اتمام کار روزانه به خواندنش مشغول بودم. واقعیت این است که با انتظار زیاد از کتاب آن را دست گرفتم و همین باعث شد یک دو شب اول سرگردان شوم میان شوقی که در خواندن آن داشتم و انتظاری که آن را برآورده نمییافتم. کتاب را که نزدیک به نیمه رساندم، مدتی کنارش گذاشتم. بعد دوباره به سراغش رفتم و نیم اول آن را تا آغاز نامهها تمام کردم؛ اما همچنان میان نکات عالی و صفحات درخشان از سویی و مشکلات ارجاعی و خالیگاههای روایی سرگردان میماندم. پس از آن بهتدریج به خواندن نامهها پرداختم و این بار باز سؤال پشت سؤال بود که برایم مطرح میشد. چرا این نکته در این نامه که میتوانست گرهی از روایت بگشاید در متن نیامده است. یا این یکی نکته در آن نامه اصلاً نباید نادیده میمانده. سؤال پایه و ساده این بود که چرا محتوای نامهها در شکلگیری روایت کتاب تقریباً هیچ نقشی ندارد؟
خانم فرزانه میلانی یکی از متعادلترین شخصیتهایی است که در عمرم شناختهام. جمع میان سنت و مدرنیته است. این را پس از دیداری که به لطف دوستمان، فاطمه امان با ایشان کردم، به دوستان گفتم و در یادداشتی هم نوشتم. مقالات بینشورانه ایشان را هم پیشتر خوانده و ستوده بودم. درک خانم میلانی از مسئله زن در ایران فوقالعاده است. صاحب کرسی دانشگاهی و تألیفات آکادمیک هم هست و همه صلاحیتها در او برای نوشتن زندگینامه فروغ جمع است. سالها پیگیرانه موضوع را دنبال کرده و خاصه اعتماد ابراهیم گلستان را هم داشته و با او درباره فروغ برای نخستین بار به گفتوگو نشسته است؛ اما چرا کتاب فروغ و نامههای چاپ نشده او با وجود نکات درخشان و اطلاعات فراوان و تحلیلهای عمیق در کل خواننده را راضی نمیکند؟ چیزی که در این مدت مرتب با خود تکرار کردهام این است: کتاب ویراستار نداشته است. نه ویراستار فنی و صوری بلکه ویراستار/ادیتوری که با مؤلف در تألیف کتابش به معنای غربی کلمه همکاری کند و کتاب را دلسوزانه و همدلانه به بهترین صورت ممکن درآورد. مؤلف در میان انبوهی از جزئیات کار چه بسا نقشه کلی کار را کمتر ببیند و به آن توجه بایسته نکند. این ویراستار است که باید اولین منتقد جدی او باشد و در به کمال آوردن کار مجدانه همپای نویسنده بکوشد.
به نظرم اطلاق «زندگینامه ادبی» بر این اثر که در عنوان اصلی آن هم آمده انتظاری ایجاد میکند که اثر برای آن نوشته نشده است. کتاب زندگی فروغ اصولاً خیلی خانوادگی نوشته شده است؛ میشود گفت روایت زندگی فروغ است از چشم روابط خانوادگی او. خانم میلانی که سخت دلبسته خانواده است (و این در مقدمه مؤلف هم به خوبی بازتابیده) با گرایشی اساساً خانوادگی و حتی مادرانه و با دقت یک قصهنویس در جزئیات زندگی شخصی فروغ و حالات و روحیات او سیر کرده و مدارکی خواندنی فراهم آورده است. برای همین کتاب را میتوان قصه زندگی فروغ و خانوادهاش دانست. قصهای که بر محور فروغ و خانه میگردد و فروغ و عشقهایش و مردهای زندگیاش؛
البته مهمترین آنها نه همه آنها – یعنی پدرش و شوهرش و گلستان و کمی هم ناصر خدایار.
با اینهمه، میلانی قصهگویی است که میخواهد عبرتی از قصه به ما بدهد و اینجا و آنجا نقش معلم و استاد کلاس را فراموش نمیکند و با گروه دانشجویان/مخاطبانش خطاب استادانه و درسآموز دارد. بنابراین، گاهی یک امر جزئی را بسط میدهد و گاه از سر مسائل مهمی میپرد. برایش خط قصهای که میگوید مهم است و حرف و عبرت آن قصه و اگرچه شیوهاش قصهگویانه است اما چندان در بند ترسیم دقایق موضوع و شخصیتپردازی و حتی سبک و لحن قلم و بیانش نیست. برای همین گاهی مثل افتتاحیه نمایش یا قصهای داستان را شروع میکند ولی خیلی زود به لحن و فضا و بیان دیگری میرود.
شروع فصلهای کتاب معمولاً درخشان و پرتحرک و سینمایی است؛ اما افت بعدی بیان که تقریباً در همه فصول دیده میشود، آن چیزی است که ویراستار کاردیدهای میتوانست از آن مانع شود. میلانی مثل فیلمسازی است که برخی صحنههای محبوبش را از مدتها پیش در ذهن پرورده و ساخته و در کارگردانی خوب از کار درآورده اما به همه داستان و صحنههایش به همان اندازه فکر نکرده و نیروی مساوی برای آنها نگذاشته است. ناچار ساختار کار یکدست نیست و با افت بیان و عدم انسجام روایت آسیب میبیند. چیزی که چه بسا بهسادگی میشد از آن پرهیز کرد. مثلاً در عرض چند صفحه نویسنده از تحلیل ادبی و با زبان جُستار و مقاله آکادمیک به نقل بلندی از نامهای دوستانه میرسد و سپس به شعر فروغ اشاره میکند و آنگاه از گفتوگویی با خواهر فروغ نقل مستقیم میآورد و نهایتاً به درج بخشی از عین متن گفتوشنودش با ابراهیم گلستان میپردازد که لحن محاورهای بر آن مسلط است؛ یعنی ظرف چند صفحه (صفحات ۱۱ تا ۱۶) ما از یک زبان جدی، رسمی و دانشگاهی به یک بیان غیررسمی و محاورهای منتقل میشویم؛ و این ماجرا در همه کتاب تکرار میشود؛ یعنی نوعی الگوی ساختاری میبینیم که از نظر روایی و بیانی به نظر من ناهموار است. در تألیف، میان مواد خام و ارجاع و استناد همیشه فاصله هست. مگر در بررسی اسناد که ما ناگزیر به آوردن عین سند هستیم و بیروننویس کردن متن آن تا بتوانیم دربارهاش حرف بزنیم و نتیجهای بگیریم. رفتار خانم میلانی با مواد خام کتاب خاصه مصاحبهها مثل اسناد است. در حالی که مصاحبه ماده خامی است که صرفاً گزارههایی از آن ارزش نقل دارد؛ اما کتاب خانم میلانی اصولاً طوری بسته شده که گویی در هر فصل یک مصاحبه بلند یا دو سه مصاحبه کوتاه اصل بحثاند و باقی بحث برای رسیدن به مصاحبه و نشر متن آنها نوشته شده است.
به عبارت دیگر، در ساختار هر فصل یک مصاحبه اصلی وجود دارد و مؤلف قبل از آن مقدماتی میچیند که آمیزهای از روایت و تحقیق و یا مصاحبههای کوتاهتر است و بعد متن مصاحبه اصلی میآید و سپس اگر فصل به مصاحبه تمام نشود، آمیزه روایت و تحقیق ادامه مییابد. فصل دوم مصاحبهای دارد با بهیندخت دارایی، همسر دوم پدر فروغ. در فصل سوم بر سر رابطه فروغ با ناصر خدایار گفتوگویی کوتاه میبینیم با خدایار که به نظر میرسد بخشی از گفتگو(ها)ی مفصلی است که به هر دلیلی از همه آن استفاده نشده است چون در یادداشتهای فصل، مؤلف از مجموعهای از گفتوگو با او یاد کرده است. در فصل چهارم مصاحبه با کامیار شاپور آمده است. در فصل پنجم مصاحبه مفصلی را با ابراهیم گلستان میخوانیم؛ و در فصل ششم مصاحبه با زبیده طالبی، مادر حسین منصوری، پسرخوانده فروغ مرکز بحث است. قطعاً برای سماجت محققانه و پیگیری خانم میلانی که موفق شده بیشتر این افراد را برای اولین بار پای گفتوگو بیاورد، باید اعتبار قائل شد. در این تردیدی نیست؛ اما این مصاحبهها همواره ساختار روایی فصلها را به هم زده است و دست کم آنها را دوگانه یا بهتر است بگوییم دوپاره ساخته است.
این دوپارگی و گاه چندپارچگی معمولاً در همه فصلها شکاف انداخته و روایت را گسیخته است. بنابراین، من میتوانم نتیجه بگیرم که مؤلف میان انبوهی از اطلاعات که در اختیار داشته نتوانسته به قول انگلیسیها محبوبان خود را بکشد و همه را به صحنه کشانده و درنتیجه آنچه از دست رفته انسجام روایت و آن همهجانبهنگری است که در شیوه آکادمیک زندگینامهنویسی ضروری است. مشهور است که اِزرا پاوند تعداد سطرهای منظومه مشهور سرزمین هرز الیوت را به نیم تقلیل داد. ویراستاری کارکشته میتوانست بی تعارف یکسوم یا یکچهارم از مطالب زندگینامه فروغ را حذف کند و بهجای آن توصیه کند که از اطلاعات فراوانی که در نامههای کتاب آمده، استفاده شود و شخصیت فروغ به استناد آن دادهها ترسیم و تکمیل شود. مصاحبه هرقدر هم که خوب باشد، ماده خام تحقیق است؛ اما در این کتاب مصاحبهها به متن تبدیل شدهاند و کار تحلیلی و تکمیلی درباره آنها و حتی ادعاهای مطرح شده در آنها انجام نشده است. برای همین میبینیم درباره ادعاهای ناصر خدایار از هر دستی که مطرح کرده هیچ چالشی و ردیهای و شاهد خلافی آورده نمیشود (مثلاً ص ۹۲). گویی «نقل» سند است؛ اما نقل همیشه در معرض خطا و تغییر و تحریف است و تنها وقتی ارزش دارد که شواهد دیگر مضمون آن را تأیید کنند. چنین کاری در کتاب صورت نگرفته است. کتاب مجموعهای از روایتها و نقلقولهاست بدون اینکه صحتوسقم و جامعیت آنها وارسی شده باشد.
گفتم اطلاق زندگینامه ادبی انتظار دیگری از این کتاب ایجاد میکند که پاسخ نمیگیرد. من از یک زندگینامه ادبی انتظار داشتم که نشان دهد چگونه شاعر ما پرورش فکری پیدا کرده است و چگونه به سبک و بیان خاص خود رسیده است و چگونه شاعری مثل فروغ که به هنرهای دیگر مثل سینما و نقاشی و تئاتر هم میپرداخته، بین شعر خود و آن هنرها رابطه برقرار میکرده است. اینها در کتاب نیامده است. بنابراین، میبینیم که در فصل سوم که درباره دفتر شعر اسیر فروغ بحث میشود، از نزدیک به سی صفحه بحث تنها سه صفحه به تحلیل این دفتر پرداخته شده است. چنانکه در مصاحبه با گلستان هم وقتی او میگوید: «چیزهایی میخواندم برای او. میگفتم این را بخوان. آن را بخوان.» (ص ۱۸۸) مؤلف نمیپرسد چه کتابهایی بود که برایش میخواندید و چه کتابهایی بود که میخواستید بخواند یا فروغ خودش میخواند. اصولاً مسئله میلانی پرورش فکری فروغ نیست. مسئله او مباحث روانی فروغ و مشکلات خانوادگی اوست. امری که در جای خود بسیار مهم و ارجمند است اما در «زندگینامه ادبی» او باید تنها بخشی از ماجرا میبود نه همه آن. برای همین ما از روایت میلانی متوجه نمیشویم که فروغ چه میخواند و محصول چه جامعه و فرهنگی بود و روی چه حسابی اینقدر استقامت نشان میداد. تمرکز فراوان مؤلف بر مشکلات روانی فروغ او را از این نکته غافل کرده است که به دیگر جنبههای زندگی او و نیز زنان دیگر دوره و زبان ادبی دوره هم بپردازد و او را در ظرف و زمینه دوره بنشاند و بشناساند.
اگر بخواهم به یک نکته از این دست مسائل اشاره کنم باید نحوه برخورد میلانی با شعر «گناه» را یادآور شوم. مؤلف دانشور ما آنقدر غرق در جزئیات شعر و زندگی فروغ و کنش و واکنشهای دیگران به شعرهای گناهآلود فروغ است که مضامین شعر آن دوره را فراموش میکند. در تصویری که میلانی از فروغ میدهد، گویی این تنها فروغ است که به شعر گناه میپردازد؛ اما واقعیت در چشمانداز ادبی آن دوره این است که شعر گناه شعری عمومی بود؛ یعنی تقریباً همه شاعران نامدار دوره در این مضمون شعر سرودند. فروغ تنها نبود؛ و از این بابت کاملاً پرورده فکر و گرایش دوره خود بود. ازاینرو، در صفحاتی که بحث در این زمینه جریان دارد (مثلاً ص ۸۳ تا ۸۸) هیچ اشارهای به دیگر شعرهای دوره نیست؛ یعنی بررسی این شعرها کاملاً از بستر زمانه به دور افتاده است و ناچار تصویری نادقیق از مسئله به دست میدهد. اشارهای که شجاعالدین شفا به ترجمه خود از ترانههای بیلیتیس [۱] میکند، میتوانست سرنخ خوبی باشد برای بحث درباره یکی از سرچشمههای شعر فروغ. آن کتاب به قول شفا «در تهران سروصدای زیادی کرد… و فروغ هم ترانههای بیلیتیس را خوانده بود و برای همین سراغ من آمده بود.» (صص ۹۷-۹۸) این ترانهها سرچشمه جسارت زنانه برای بسیار از شاعران و شعرخوانان دیگر هم بوده است؛ اما میلانی بدون بحث از این ترانهها و محتوا و اهمیت آن برای دوره و برای فروغ از آن در میگذرد. فروغ آگاهانه به سراغ شفا رفته بود تا بر کتابش مقدمه بنویسد. فکر میکرد که مترجم آن ترانهها اگر شعر او را تأیید کند، او هم بیلیتیس دیگری خواهد شد؛ و جالب است که برخی در اشاره به شعر گناه فروغ او را «بیلیتیس ایران» نامیده بودند (بنگرید به عنوان مطلب خواندنیها در سال ۱۳۳۵ در پانویس ۱۲۳، ص ۱۱۰). اینجا دقیقاً محلی است که شخصیت جسور و هوسخواه فروغ خود را نشان میدهد و در نامههایش در همین کتاب هم آمده است؛ اما میلانی بهعمد یا به سهو – و به نظر من به خاطر دید مادرانهای که دارد- آن را نادیده میگیرد و ترجیح میدهد او را چون قربانی تصویر کند و نه زنی که آگاهانه به تن و هوسهای تنانه خود فکر میکند: «یک روزی باید بمیریم و آن وقت اگر حسرت و آرزویی در دلمان باقی مانده باشد میدانی که خیلی تلخ است. این جوانی مثل یک شعله آفتاب است و زود غروب میکند؛ و آن وقت زندگی آدم یخ میزند. هیچ چیز زیباتر و عظیمتر از پیوند نیست. اینکه آدم تنش را به تن موجودی که دوست دارد، بچسباند و در جریان لحظههای طوفانی به خدا برسد. بقیه همهاش مسخره است. یک لحظه دوست داشتن هم عشق است.» (از نامه به مهری رخشا، ص ۴۸۵)
خانم میلانی در بخشهای آغاز کتاب تلاش کرده است شعر فروغ را همچون گزارشی از زندگی او بازخوانی کند. این تلاش گاهی موفق است؛ مثلاً در اشاره به شعر «بازگشت» که در آن فروغ از پسرش، کامی یاد میکند (ص ۱۳۵)، گاهی خوب است مثل اشاره به شعر «هفت سالگی» (ص ۴۱) گرچه کاملاً قانعکننده نیست و خواهم گفت چرا؛ اما در برخی موارد نیز اشارههای شعری فروغ اساساً نمونهوار است و دشوار میتوان آن را اشاره به زندگی خود او گرفت؛ چنانکه پدر در شعر «دلم برای باغچه میسوزد» نمیتواند به پدر بیولوژیک فروغ تقلیل داده شود و اصولاً یک پدر مثالی است تا یک پدر عینی؛ یعنی از پدران دوره نمایندگی میکند تا پدر شاعر؛ و بنابراین اینکه مؤلف دانشور آن را حتی پیشبینی شاعرانه فروغ از عاقبت پدرش تلقی کند، تعجبآور است (ص ۵۲).
اما چرا ارجاع و استناد به شعر فروغ کافی نیست؟ این نه به خاطر آن است که اصولاً رابطهای بین شعر و زندگی شاعر و در این مورد فروغ وجود ندارد. قطعاً دارد. فروغ شعرش را زندگی کرده است و در شعرش زیسته است؛ اما برای اینکه بدانیم شعر او تا کجا و به چه صورتی از زندگی او خبر میدهد و چگونه زندگی شاعر در شعرش منعکس میشود، نیاز به بحث داریم. این بحث مقدماتی میتوانست روشن کند که مؤلف چگونه به مسئله مینگرد و محدودههای این رابطه را چگونه ترسیم میکند؛ اما چنین بحثی در کتاب وجود ندارد.
این غیبت مباحث پایه و بحث از روش در کتاب خانم میلانی چشمگیر است؛ و این باز از آن مواردی است که ویراستار مفروض ما میتوانست به مؤلف دانشور توصیه کند؛ اما غیبت ویراستار باعث غیبت نکاتی در کتاب شده است که گاه مخل بحث و اقناع و گاه آزارنده است. از مهمترین این نکات باید به فقدان هر گونه توضیحی درباره نامهها اشاره کرد. نامهها درست نیمی از کتاب خانم میلانی است و بخش مهمی از اعتبار این کتاب؛ اما هیچ یادداشتی به عنوان مقدمه ندارد. ما حتی نمیدانیم این نامهها چگونه به دست مؤلف رسیده است. میدانیم که نامهها را ابراهیم گلستان به خانم میلانی داده است؛ اما این را از طریق خود کتاب نمیدانیم. بنابراین وقتی به بخش نامهها میرسیم، در دو صفحه فهرستی از نامهها میبینیم و بعد نامهها یکبهیک آمده است. نامهها هیچ شرح خاصی ندارد و اعلام و اشخاص یادشده در آنها نیز معرفی نمیشوند؛ گرچه این خوبی را دارد که هر جا نام فیلمی آمده است، مشخصات آن به زبان انگلیسی در پای صفحه ذکر شده است. ولی در آن مقدمۀ غایب لازم بود گفته شود که مشخصات این فیلمها چگونه فراهم شده است و آیا از کاتالوگ جشنوارههایی که فروغ یاد میکند، برداشته شده یا به کمک مثلاً یک فیلمشناس – خود گلستان؟- فراهم آمده. هر چه هست کتاب درباره بسیاری از جزئیات کار که قاعدتاً باید مخاطب از آنها بداند، ساکت است.
مهمتر از اینها آن است که رابطه ارگانیکی میان متن روایت و تفسیر و تحلیل میلانی با این نامهها وجود ندارد. کتاب در واقع به دو بخش تقریباً مستقل تقسیم شده است درحالیکه این نامهها کاملاً میتوانست دستمایه تحلیل و تکمیل و تصحیح روایتهای متن کتاب باشد. یک نمونه کوچک از آن، نامه عاشقانه فروغ به فریدون کار است (ص ۴۷۳) که در متن کتاب هیچ اشارهای به آن نیست. این است که گفتم مردان زندگی فروغ هم در کتاب خانم میلانی محدودند به چند نفر؛ اما نمونه اصلی و بزرگ، مسئله توجه فروغ به فیلم و سینماست که در این نامهها بهوضوح آشکار است. فروغ در این نامهها منتقد فیلمی فرهیخته، فیلمشناس و صریحاللهجه دیده میشود با آرزوهای بزرگ برای آینده خود در سینما. این تصویر از او در کتاب غایب است. نادیده ماندن این بخش از زندگی فروغ را میتوان در نمایههای ناقص پایان کتاب هم ملاحظه کرد. هیچ کدام از فیلمها در نمایه کتاب ذکر نشده است؛ و اصولاً هیچ یک از نامهای آدمها نیز در این نامهها استخراج و نمایهسازی نشده است. در واقع، غیر از انتشار نامهها هیچ کار خاصی برای رسوخ به دنیای فروغ از طریق تحلیل این نوشتههای اصیل صورت نگرفته است. ویراستار غایب میتوانست بخشی از این کاستی را با نمایهسازی مناسب برطرف کند.
خانم میلانی در اظهار نظری درخشان میگوید افعالی همچون پرواز کردن، برخاستن، در راه بودن، توقف نکردن، در جریان بودن، از قفس پریدن و اوج گرفتن در شمار متداولترین واژههای شعر فروغ است (صص ۱۲۹-۱۳۰) اما تصویری که کتاب او از فروغ میدهد و آنچه با بستن کتاب در ذهن باقی میماند، تصویر زنی است محزون، بیمار و قربانی. تصویر روشن پروازها و اوجها و از قفس پریدنهای فروغ در سایه این تصویر تاریک نادیده میماند.
سوتیتر ۱:
… مؤلف میان انبوهی از اطلاعات که در اختیار داشته نتوانسته محبوبان خود را بکشد و همه را به صحنه کشانده و درنتیجه آنچه از دست رفته انسجام روایت و آن همهجانبهنگری است که در شیوه آکادمیک زندگینامهنویسی ضروری است
سوتیتر ۲:
من از یک زندگینامه ادبی انتظار داشتم که نشان دهد چگونه شاعر ما پرورش فکری پیدا کرده است و چگونه به سبک و بیان خاص خود رسیده است و چگونه شاعری مثل فروغ که به هنرهای دیگر مثل سینما و نقاشی و تئاتر هم میپرداخته، بین شعر خود و آن هنرها رابطه برقرار میکرده است …
سوتیتر ۳:
… نمونه اصلی و بزرگ، مسئله توجه فروغ به فیلم و سینماست که در این نامهها بهوضوح آشکار است. فروغ در این نامهها منتقد فیلمی فرهیخته، فیلمشناس و صریحاللهجه دیده میشود با آرزوهای بزرگ برای آینده خود در سینما …
[۱] ترانههای بیلیتیس: با ۱۲ تابلو از آثار نقاشی و مجسمههای کار استادان معروف…، از بیلیتیس (Bilitis، قرن ۶ق.م.)؛ ترجمه از یونانی قدیم به فرانسه توسط پیر لوئیس؛ ترجمه فرانسه به فارسی از شجاعالدین شفا. تهران: کتابخانه سقراط: آثار جاویدان، ۱۳۲۹
این مطلب در همکاری انسان شناسی و فرهنگ با جهان کتاب منتشر میشود.