گفتگو با دکتر ایلمیرا دادور/ سعیده بوغیری
خانم ایلمیرا دادور، دانشیار دپارتمان فرانسه دانشگاه تهران و متخصص ادبیات تطبیقی هستند. همینطور در زمینه ترجمه فعالیت دارند. با نگاهی به سوابق حرفه ایشان، درمی یابیم از حامیان امر بینارشته ای هستند و به همین رو، سمت و سوی این گفتگو به سمت این مهمِ از نظر دورمانده در سرزمین مان سمت هدایت می شود.
نوشتههای مرتبط
استاد بزرگوارم، با سپاس از شما برای شرکت در این گفتگو، اولین سوال خود را به امر بررسی وضعیت فعالیت بین رشته ای و دانشکده ای اختصاص می دهم. ما همواره شکافی بین محیط آکادمیک و غیرآکادمیک، یعنی دانشگاه و بیرون از آن را شاهد هستیم و این هم از مشکلات بچه های فارغ التحصیل جویا یا شاغل به کار در طول زمان پیدا می شود. شما علت خاصی برای این مساله قائل هستید؟
یکی از مسائل اصلی ما جانیفتادن امر بینارشته ای است که در سالهای اخیر وزارت علوم صحبت فراوانی از آن می کند و بسیار علاقمند به انجام کارهایی در این زمینه است. اما عملا تا امروز با بن بست هایی روبرو شده ایم که هریک می تواند دلایلی داشته باشد. من مثالی از رشته خودم- ادبیات تطبیقی- می آورم. در سالهای پایانی قرن بیستم به این طرف، چیزی که بهایی به حق و درست به آن داده شده، مساله ارتباط بین ادبیات و سایر رشته هاست، همان چیزی که امروز به آن بینارشته ای می گوییم. وقتی ما کافکا می خوانیم، بی شک بخشی از آن به روانکاوی و روانشناسی برمی گردد، از این رو ما در کنار ادبیات باید بتوانیم ارتباط خوبی با رشته های روانکاوی و روانشناسی و همکاران این رشته ها برقرار کنیم. از طرفی همین ادبیات می تواند با هنرها، موسیقی، نقاشی، سینما و… ارتباط داشته باشد. برای نمونه در هنگام مطالعه آثار زولا و نقاشی های دوگا که دقیقا به کار زنان از قبیل اطوکشی، رختشویی و… در نیمه دوم قرن ۱۹ در فرانسه می پردازد، متوجه می شویم در فضایی مشابه قرار داریم، یعنی با دیدن تابلوهای دوگا به یاد آسموار زولا می افتیم، و اگر هنگام مطالعه زولا حضور ذهن داشته باشیم این تابلو در نظرمان می آید. این یعنی اینکه ادبیات و هنر با هم مرتبط هستند، پس برای یک سمینار ادبی می توان از یک استاد نقاشی دعوت کرد، یعنی استاد ادبیات و استاد نقاشی هریک از زاویه دید خود به تحلیل این متن و تابلو بپردازند تا دریابند این دو تا چه میزان در یکدیگر آمیخته شده اند. همین حالت را می توان برای سینما در نظر گرفت، ما امروز آثار اقتباسی فراوانی داریم، چه مستقیم و چه غیرمستقیم. در اینجا به نظریه دریافت می رسیم. یعنی یک سینماگر با دیدن یک فیلم و در نظر گرفتن مخاطبان خود به این موضوع فکر می کند که چطور می توان موضوع این فیلم را به فراخور حال مخاطب خود به صورت فیلمی دیگر درآورد. این دوباره یعنی به هم رسیدن و ترکیب حیطه های علمی-ادبی- هنری. مساله ای که به جامعه ما برمی گردد، تا اندازه ای به قوانین دست و پاگیرمان نیزمربوط می شود. اگر به سال ۱۳۱۷ برگردیم، زمانی که کرسی “ادبیات سنجی” در دانشگاه تهران وجود داشت و خانم فاطمه سیاح در راس این کرسی به مطالعه ادبیات روس و تاثیر آن در ادبیات فارسی می پرداختند- چیزی که می توان آن را پایه ادبیات تطبیقی امروز دانست- امادر سالهای پس از آن، یعنی ۲۷-۲۶ که دیگر ایشان نبودند، وتا به امروز ما نتوانسته ایم گروه و دپارتمان ادبیات تطبیقی داشته باشیم، البته نظر مثبت درباره آن زیاد هست، اما روی کاغذ آمدن آن هنوز میسر نشده.
دلیل این مساله چیست؟
چون بر مبنای همین یکی دو اشاره ای که شد، باید استادان زبان های مختلف، فرانسه، روسی، آلمانی و… در کنار هم در این دپارتمان داشته باشیم. ممکن است استادی به دلیل علاقه شخصی به ادبیات و نیز دانستن بیش از یک زبان خارجی بتواند به کارهایی شخصی در این زمینه بپردازد، اما هنگام صحبت از یک دپارتمان، باید اساتید شاخه های مختلف مورد نظر را به صورت ثابت در گروه داشت. برای نمونه در مورد نقد جامعه شناختی، وقتی از لوکاچ و گلدمن و… صحبت می کنم، حق این است که استادی از علوم اجتماعی در گروه ادبیات تطبیقی داشته باشیم و یک پایان نامه و رساله وقتی روی نقد جامعه شناختی کار می کند، یکی از اساتید، ادبی و دیگری از علوم اجتماعی باشد، چراکه هریک از زاویه ای متفاوت به موضوع نگاه می کنند و این سبب غنای کار دانشجو خواهد بود. اما چنین نیست. همین مساله در مورد نقد روانشناختی صادق است. در این صورت، مطلوب آنست که استادی از گروه مربوطه در کنار ما باشد، اما قوانین ما می گویند استادی که فارغ التحصیل روانشناسی و روانکاوی از یکی از دانشگاه های خوب دنیاست، باید در جایی دیگر قرار بگیرد و نه در دپارتمان ادبیات تطبیقی. تا امروز به نتیجه مطلوب نرسیده ایم. بخش دیگر مساله به این مربوط است که دپارتمان ادبیات تطبیقی که دپارتمانی بینارشته ای و بینافرهنگی است، با وجود نیت خیر همه اساتید، اصلا تاکنون وجود خارجی نداشته. بخشی دیگر از مساله، با احترام به همه همکارانی که در دپارتمان ها و دانشکده ها و دانشگاه های دیگر مشغول فعالیت هستند، به نحوه رفتار برخی از این عزیزان با امر بینارشته ای مربوط است. برای مثال، من با توجه به تخصص خودم و حیطه ای که به تدریس در آن مشغول هستم، تا اندازه در مطرح کردن کلیت برخی مسائل- مانند نقد تاریخی- اجتماعیِ ادبیات- شناخت دارم، مثلا وقتی به مطالعه آثار کشورهای دیگر و عمدتا فرانسوی مشغول هستم، طبعا این آثار را می آورم و در کنار آثار فارسی قرار می دهم، این اصلا اجتناب ناپذیر است. یا اینکه وقتی می خواهم یک نظریه نوین را روی ادبیات فارسی پیاده کنم، به مشکلی دیگر می رسیم: وقتی صحبت ادبیات تطبیقی می شود، به اصطلاح عامیانه، قشون کشی به راه می افتد! به بیان روشن تر، یک استاد عزیز ادبیات فارسی پیدا می شود و می گوید این کار من است و شما حق چنین کاری ندارید! به همین خاطر اگر این طور پیش برویم، هرگز نخواهیم توانست دپارتمان ادبیات تطبیقی داشته باشیم. در واقع بسیاری از بزرگان مسلم ادبیات فارسی،به دیگر ادبیات مثل ادبیات فرانسه، انگلیسی، روسی و… اشراف ندارند، یعنی مطالعات تاحدی به عروض و قافیه فارسی محدود می شود که البته هرقدر مطالعه شود، باز هم جای کار دارد، اما به قطع در کنار آن، جای مطالعات دیگری خالی می ماند و کارهای بسیار زیبا، ارزشمند و علمی ای که با نزدیک کردن این دو حیطه قابل آفریدن بود- یعنی نقد جامعه شناختی، نقد تاریخی، نقد روانکاوی، نقد زیبایی شناختی و همه و همه نقدهایی که می شد روی ادبیات فارسی پیاده کرد- دیگر خلق نمی شوند. در زمان صحبت از دپارتمان ادبیات تطبیقی، صرفا با صحبت از اینکه ما دانشکده ای قدیمی هستیم و اساتیدی بزرگ در کنار خود داشته ایم، به بن بست می رسیم. من حداقل می توانم این مساله را به بیست سال تعمیم بدهم، همان بیست سالی که در این دانشکده بوده ام و تلاش هایمان در این زمینه به نتیجه نرسیده است. با یک جمع بندی کوچک می توان گفت وزارتخانه باید مجوز تشکیل دپارتمانی را بدهد که قابلیت انجام مطالعات بین رشته ای داشته باشد، من در مورد حیطه کاری خود صحبت می کنم، ممکن است همکار دیگری نظر متفاوتی مطرح کنند. در درجه اول، وزارتخانه باید این موضوع را بپذیرد و راهکارهایی برای آن ارائه بدهد. مثلا از فارغ التحصیلان هر رشته بخواهد در کنار کار مستقیم در رشته خود، جذب گروه های دیگری نیز بشوند. این یعنی در هنگام بررسی مدارک اساتید در زمان استخدام، نگاهی تک بعدی به رشته آنان نشود و آنان به کار تنها در یک دپارتمان خاص محدود نشوند. اگر با اصل ایجاد دپارتمان ادبیات تطبیقی، به حقیقت و نه به صورت صوری و نمایشی و تفاهم نامه ای، موافقت و به دانشگاه های بزرگ کشور اجازه ایجاد چنین دپارتمانی داده شود، با این تنوع رشته ای ما می توانیم از متخصصان رشته های دیگر مثل ادبیات نمایشی- برای نمونه جناب محمودی بختیاری- استفاده کنیم و با این دادوستدهای علمی و فرهنگی پربار بی شک به موفقیت های بزرگی می رسیم. از سوی دیگر، این امر مستلزم آن است که برخی همکاران بزرگوار ما که به دانش آنها در رشته خود واقف و معترف هستیم، به سایر متخصصان، اجازه چنین همکاری هایی را در کنار خود بدهند. مجموعه این عدم همکاریها از مسائلی است که به ما آسیب می رساند.
استاد، این یعنی بزرگان برخی رشته ها، خود هنوز امر بین رشته ای را نپذیرفته اند؟
دقیقاًهمینطور است. ببینید، حتی در برخی همایش های بین المللی یا خارجی، به جز افرادی که دارای شرایط لازم هستند و حاضر می شوند، بعضی از بزرگان مسلم زبان فارسی اصلاً به زبان خارجی همایش آشنایی ندارند. آیا این به آن معنا نیست که وقت آن رسیده نسبت به مساله مطالعات بینا رشته ای با ذهنی بازتر و پذیراتر نگاه کنیم؟ تخصص به معنای قدیمی دیگر عملا آنقدرها پذیرفتنی به نظر نمی رسد. چرا که مثلا در حوزه ادبیات، برای مطالعه آثار برخی نویسندگان جدید ایرانی که برای نمونه در قالب پست مدرن می نویسند، طبعا به بن بست می خوریم، چون با نگاه تک رشته ای و تک بعدی، جای این چنین آثاری دیگر اصلا در دانشگاه نیست! یعنی این آثار در عین موفقیت و شناخته شدن در سطح اجتماع، آنجا که به مطالعه علمی و نقد و کار دانشگاهی بر روی آنها می رسیم، جایشان خالی می ماند و در پی آن، طبیعتا به کشور های خارجی هم معرفی نمی شوند. یعنی با همه این صحبت ها، ما همچنان به ادبیات کلاسیکمان محدود می مانیم. البته این ادبیات بزرگی است و همواره جای کار دارد، اما چطور است که برای نمونه، دانشگاه های فرانسوی به این نکته رسیده اند که به ادبیات مدرن نیاز دارند و مطالعه ادبی شان را در شاخه های ادبیات کلاسیک و ادبیات مدرن تقسیم کرده اند؟ آیا این گویای آن نیست که هر یک از این ادبیات برای مطالعه شدن به رویکردهای خاص خود نیاز دارد؟ اما ما هنوز به این تفکیک نرسیده ایم.
حالا که دقت می کنم می بینم در اساتید علوم اجتماعی که من می شناسم و فرانکوفون و اغلب هم قدیمی هستند، حتما گریزی به ترجمه ادبی از زبان فرانسه هم داشته اند. این یعنی آنها مدتهاست که به این بینش بینارشته ای رسیده اند و اصلا با آن مانوس هستند.
بله. دلیل آن روشن است، چون علوم اجتماعی یک علم است، وسیله است، باید بر روی یک منبعی پیاده شود. بازنمایی اجتماع در کجا به بهترین صورت دیده می شود؟ ادبیات. یعنی بخشی از آبشخور علوم اجتماعی، ادبیات است. شما با خواندن یک رمان اجتماعی که به مسائل مربوط به یک دوره تاریخی می پردازد، به این مطلب می رسید. نکته ای در حوزه نقد اجتماعی به خاطرم آمد: کلود دوشه {Claude Duchet} در جایی از سه نوع تاریخ {histoire} نوشته، اولی به تمامی با حروف بزرگ نوشته می شود{HISTOIRE}، دومی با حرف اول بزرگ{Histoire} و سومی به تمامی با حروف کوچک{histoire}. او توضیح بسیار زیبایی برای این کار دارد: تاریخ با حروف بزرگ به معنای واقعه ایست که براستی در تاریخ رخ داده و همگی به واقعه تاریخی بودن آن اذعان دارند، مثل واقعه انقلاب فرانسه، انقلاب مشروطه ایران، جنگ های استقلال آمریکا و.. تاریخ با حرف اول بزرگ، واقعه ایست که تاریخ نگاران به عنوان تاریخ به خوانندگان خود ارائه می دهند، مثلا رخدادی که هومر از آن به عنوان یک واقعه تاریخی یاد کرده، شاید اگر فرد دیگری شاهد واقعه می بود و آن را روایت می کرد، به نحو دیگری می دید و گزارش می کرد. مثلا گفته می شود هومر از آنچه به نام افسانه برج بابل خوانده می شود، سخنانی گفته. یعنی آن را دیده. در این دسته دوم ما به گفته مورخ استناد می کنیم، شاید ۹۰% آن درست باشد، شاید هم ۷۰% وبه همین ترتیب. ما کسانی را به عنوان تاریخ نگار می شناسیم و حرفشان را قبول می کنیم و تاریخ نگارش شده آنان را مدنظر قرار می دهیم. برای صحت سخنانشان هم راه اطمینان کاملی نیست. البته می توان در برخی موارد، به صورت قیاسی عمل کرد و گفته های چند تاریخ نگار در مورد یک رخداد خاص را در کنار هم بررسی کرد. اما این عمومیت ندارد. تاریخ سوم که همگی با حروف کوچک نوشته می شود، به معنای داستان است. مثل وقایعی که هوگو در بینوایان، آناتول فرانس در خدایان تشنه اند یا حتی بالزاک که در بابا گوریومطرح می کنند و به انقلاب فرانسه و یا اضمحلال اشرافیت فرانسه و روی کارآمدن بورژوازی می پردازند. اینها همه بیانگر یک تاریخ هستند، قرنی که در آن زندگی کرده اند، قرن ۱۹ فرانسه با صنعتی شدن آن، با تمام اشرافیتی که به پایان می رسید تا جای خود را به اوج گرفتن بورژوازی بدهد، و صورت کامل همه اینها را دررمان معروف پروست در جستجوی زمان از دست رفته می بینیم: نوکیسه ای در هوای عنوان با اشرافزاده ازدواج می کند و اشرافزاده که بی پول شده، در هوای پول با نو کیسه. امروز در فرانسه کسی را با لقب و عنوان نمی خوانند، بلکه او را با نام می خوانند و اگر اصراری در میان باشد، لقبی – مثلا کنت- به آن اضافه می شود، اما این القاب تعیین کننده نیستند. پس این بخشی از تاریخ است. با توجه به این نکات اگر به مسائل آموزشی خودمان برگردیم، باید چنین همکاریی در بین رشته های ما وجود داشته باشد تا اگر در دپارتمان ادبیات بخواهیم درسی را ارائه بدهیم، بتوانیم با همکاری یکدیگر این کار را به انجام برسانیم، یعنی من بتوانم از آقای دکتر فکوهی دعوت کنم از ۱۰ جلسه ادبیات، ۵ جلسه ایشان ادبیات را از دید انسان شناسی درس بدهند و ۵ جلسه هم من ادبیات درس بدهم. می دانید این چه ثمره ای برای یک دانشجو به همراه خواهد داشت؟ مسلما من هرقدر هم مطالعه داشته باشم، مثل یک متخصص رشته دیگر نمی توانم آن تخصص را ارائه بدهم. به تمام این دلایل، ما روزی می توانیم از حقیقت بینارشته ای صحبت کنیم که پا به پای هم درسی را ارائه بدهیم نه اینکه از ترس شیطنت و مچ گیری احتمالی بعضی دانشجویان، خود را از این همکاری کنار بکشیم. باید این دست تابوها از بین برود و پس زمینه های ذهنی و ترس های بی مورد را کنار بگذاریم، بپذیریم اگر در شاخه ای دانش محدودی داریم، همکاری دیگر می تواند این محدودیت را جبران کند و بالعکس.
استاد، موضوع خیلی جالب است. دوهفته پیش که در یکشنبه های انسان شناسی و فرهنگ بودم، درباره معماری بحثی داشتیم. یکی از بزرگان این شاخه که اتفاقا فرانکوفون هم بودند و شناخت خوبی هم از ادبیات فرانسوی داشتند، به تقسیم بندی شهر از قرون وسطا تا امروز پرداختند و بر اساس تغییرات تاریخی و اجتماعی، نام هر یک از انواع شهرها مثلا شهر، کلانشهر، ابرشهر و… را تا امروز بیان کردند. برای روشن تر شدن مطلب هم مخاطبان را به آثاری از ادبیات فرانسه ارجاع دادند- مثلا شهری که بستر وقایع رمان های هوگو یا بالزاک و… است – و نام هر یک از این شهرها را بر روی تصویر ارائه شده در هر یک از این رمان ها منطبق کردند. برایم جالب و جدید بود، تا بحال از این زاویه به موضوع نگاه نکرده بودم. اما بعد با خودم فکر کردم مگر ما چند نفر داریم که هم معمار باشند و هم تاریخ معماری بدانند، هم فرانکوفون باشند و هم آشنا به ادبیات فرانسه؟ تا بتوانند چنین مطالعه جالب و فراگیری انجام دهند. وانگهی اگر هم داشته باشیم آنقدر در رشته اصلیشان مشغولشان می کنند که دیگر چیزی به ما نمی رسد! یعنی اگر ما بخواهیم از حضور آنان استفاده کنیم، احتمالا صدای خیلی ها درمی آید!
مساله دقیقا همین است. همین موضوع درباره یکی از همکاران من در رشته روانکاوی رخ داد. یکی از دانشجویان من می خواست پایان نامه ای بینارشته ای به انجام برساند و یک اثری ادبی را از بعد نقد روانکاوی مطالعه نماید. به منظور درخواست مشورت و راهنمایی، ایشان را نزد یکی از همکاران رشته روانشناسی فرستادم. دانشجویم به قدری سرخورده برگشت که من متاثر شدم: او گفت به من گفته اند ما در اینجا روانکاوی را به صورت “علمی” کار می کنیم، نه اینکه بخواهیم آن را در ادبیات به کار بگیریم و همه چیز را با هم قاطی کنیم!
گفته عجیبی است، آن هم امروز که آخرین حرف تمام دانشگاه های پیشرفته دنیا امر بینا رشته ایست…
بله. گاهی انسان به موردی از دید کلینیکال نگاه می کند، مثلا فردی که به یاس فلسفی رسیده و به کلینیک روانکاو مراجعه می کند. اما گاهی هم همین یاس فلسفی را در یک اثر ادبی بررسی می کنیم. از این دست موارد، کم نداریم. این شخصیت داستانی می تواند در کنار ما زندگی کند، همسایه ما باشد، در خانه ما باشد، خود من باشم. به نظرم باید به این مساله به صورت باز نگاه کرد. تا چنین موانعی برداشته نشود و ما احساس نکنیم که خود می توانیم همه کارها را به انجام برسانیم. قضیه مثل گاری ای می شود که چرخ های آن با هم جور نباشند، یکی از یک طرف بکشد و دیگری از طرف خودش، ۲ قدم به سمت جلو برود و ۵ قدم به سمت چپ. اگر با این وضعیت پیش برویم، معلوم نیست کی به مقصد برسیم.
آیا ممکن است برای رفع نسبی این معضل لزوما منتظر بخشنامه وزارتخانه ای نباشیم و از خودمان شروع کنیم؟ چون این طور که پیداست، زمان زیادی برای جاافتادن این قضیه لازم است…
دقیقا چنین کاری را شروع کرده ایم. یکی از دانشجویان دورشته ای ما که فرانسه و علوم اجتماعی خوانده بود، برای پایان نامه اش موضوعی دورشته ای در نظر گرفت و با همراهی استاد دانشکده علوم اجتماعی و خود من، به نتیجه خوبی رسید. در زمینه زبانشناسی یا آموزش زبان هم چنین همکاریی با دانشگاه تربیت مدرس انجام دادیم. دانشجو به صورت مستمع آزاد یک ترم را در کلاس ادبیات معاصر فرانسه که به دانش آن نیاز داشت، گذراند تا وارد موضوع کار شود. اما همه اینها به صورت فردی و در حیطه ای کوچک است. هنوز نهادینه و قانونمند نشده، ممکن است دانشجویی برای راهنمایی پایان نامه دورشته ایش به من مراجعه کند و من قبول کنم، اما همکار دیگری قبول نکند. بعضی معضلات را می توان با قانون حل کرد و بعضی را با همدلی.
با توجه به مشکلاتی که از آن صحبت شد، آیا می توانیم به راهکارهایی ساده تر مثل استفاده از اساتید مدعو – و نه ثابت در دپارتمان- فکر کنیم تا عجالتا بخشی از این موانع بوروکراتیک را پشت سر بگذاریم؟
بله. می شود و البته مستلزم سعه صدر است، گاهی می شود و خیلی هم نتیجه خوبی می دهد، گاهی هم جا نمی افتد و نمی شود. در برهه هایی از زمان ما از این راهکارها استفاده کرده ایم. مثلا برای تدریس یک درس از استاد دانشکده ای تخصصی تر دعوت کرده ایم، اگر تمایل و فرصت داشته اند، پاسخ مثبت داده اند و نتیجه هم خیلی خوب بوده.
استاد، می توانیم کمی هم از منظر ترجمه به موضوع نگاه کنیم؟ در مصاحبه ای که با آقای دکتر نیک گهر داشتم، ایشان کتابی را به من نشان دادند که در سن سی سالگی شان ترجمه کرده بودند. من با دیدن این ترجمه از خودم شرمنده شدم. چرا که اصلا انگار گرد گذر زمان بر ترجمه شان ننشسته بود و برای تجدید چاپ نیازی به ویراست دوباره نداشت. مطمئن بودم اگر یک متن جامعه شناختی به من بدهند، ترجمه ام در این سطح نخواهد بود. ایشان یک نمونه از موارد پرشماری هستند که به هر دلیلی جدا از محیط آکادمیک مشغولند و آن وقت ما در اینجا به دنبال متخصص می گردیم! از این متخصصان، برخی به خاطر مسائل مربوط به مدرک تحصیلی غیرمرتبط، برخی به خاطر نداشتن مدرک دکترا و فوق لیسانس و برخی به خاطر اینکه به صورت تجربی در زمینه ای کار کرده اند، کنار گذاشته شده اند. آیا عدم بهره مند شدن از آنان در دانشگاه، حسرت بار نیست؟ آیا ما دایم باید منتظر باشیم تا از دنیا بروند و بعد به یاد آنها بیفتیم؟ مگر مرحوم رضا سیدحسینی، یک دیپلمه دبیرستانی نبودند؟ اما فرهنگ آثار و مکتب های ادبی را برای ما به یادگار گذاشتند. متاسفانه خیلی از متخصصان ما هم که “زنده” هستند، در انزوا به سر می برند و از این گله مندند که “جایی که باید، نیستیم!”
درست است. یکی از مسائل دیگری که به شدت با آن دست و پنجه نرم می کنیم، این اتیکت های دکتر و مهندس هاست. برخی متخصصان به خاطر نداشتن مدرک، بیرون از محیط تدریس دانشگاهی می مانند و برخی از افراد صاحب اتیکت، که به هر تقدیر، دکترایی گرفته اند، بیشتر دکترایشان را به رخ می کشند تا اینکه کار علمی انجام دهند. من در حال حاضر به سازماندهی آتلیه های بین رشته ای فکر می کنم. منتها درصدد پیداکردن افراد مناسب و مشتاق هستم و این به صرف زمانی نیاز دارد.
استاد، جسارتا فکر می کنم این آتلیه ها می تواند در بالابردن سطح دانشگاهی هم موثر باشد، یعنی علاوه بر آشنا کردن دانشجویان در حال تحصیل با جو حرفه ای بیرون از دانشگاه، می تواند فضا را از حالت انفعالی به سمت فعال هدایت کند…
بله. من به عنوان مدیر پژوهشی دانشکده، دلم نمی خواهد به امور دفتری بسنده کنم و دوست دارم برای بچه ها آتلیه هایی را برگزار کنیم که به آن نیاز دارند و علاقمندند. ما به شنیدن حرف های استادانی که غیردانشگاهی هستند، اما حرف اول را می زنند، مثل جلال ستاری، بسیار نیاز داریم.
استاد خوبم، از شما برای پذیرش دعوت این مصاحبه تشکر فراوان دارم.